راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

جامعه ايران دردوران رضا شاه- 7
تكامل سرمايه داری
با اهداف نظامی درايران
احسان طبری

 

 

 

-  دوچهره يك سياست

 

سالهای قدرت وحكومت نسبی و يا مطلق رضاشاه، كه ازدوران سلطنت او پنج سالی طولانی تراست، درتاريخ تكامل نظام سرمايه داری ايران، كه از قرن نوزدهم مناسباتش درجامعه ما پديد شده، دوران مهمی است. دراين دوران ازهمه تداركات مادی ومعنوی كه طی دهه های پيشين برای نضج فرماسيون سرمايه داری پديد شده بود، نوعی بهره برداری عمومی انجام می گريد. خصيصه شاخص اين دوران آنست كه رژيم حاكم، درشرايط جهانی و داخلی كه دربخشهای پيشين بيان داشتيم، مجبورمی شود برخی محمل های زيربنائی وروبنائی فرماسيون سرمايه داری را با ويژگيهای ايرانی ولی با شكل اروپائی ماب آن، درچارچوب حفظ وابستگی اقتصادی وسياسی به امپرياليسم، بوجود آورد، و ازطرف ديگر با تمام قوا می كوشد كه اين عمل را به جانشين هرنوع تحول ملی ومترقی ودمكراتيك ديگری درجامعه مبدل نمايد و تكامل سريع وسالم، يا به بيان سرراست ترتكامل مستقلانه و دمكراتيك جامعه را كه دردستور روزبود، ترمزكند و حركت تحميل شده از جانب تاريخ را بحد اكثركند و به حد اكثرمسخ سازد.

 

اين، دوچهره يك سياست واحد است كه ازيكديگرمانند دوسوی سكه انفكاك ناپذيراست. اگربخواهيم به حوادث تاريخی ديدی طبقاتی داشته باشيم، يعنی آنرا ازموضع توده های دمكراتيك، ازموضع طبقات پيشرونده و رزمنده عصر، بنگريم و نه ازديگاه عينی گرائی علمی بورژوائی (ابژكتيويسم)، آنوقت ديدن اين دو چهرگی اقدامات رژيم، دارای اهميت اصولی است والا ميتوان بارديف كردن يك سلسله تحولات دوران پهلوی ازبزرگ و كوچك و درزمينه های سياست خارجی وداخلی، اقتصادی، معيشتی، فرهنگی، نظامی وغيره، منظره ای ايجاد كرد كه نقش مركزی تاريخی رژيم را ازلحاظ موضعش درنبرد طبقات درعرصه جهان و ايران، نبردی كه محرك تاريخ جوامع طبقاتی است، درپرده بگذارد. ماركسيست حق ندارد به پديده های تاريخی ازديدگاه منافع اصيل خلق ننگرد و يا به نسبيت اقدامات نمايندگان بورژوائی، تحت عنوان " بالاخره اينست آنچه كه عملا ممكن بود!" دل خوش كند. زيرا دراينصورت نقش نقادانه وانقلابی تحليل تاريخی ازميان ميرود و برندگی طبقاتی و قدرت بسيجنده آن كند می گردد. آيا می شود اين روش پيكارجو را با احترام به عينيات و واقعيات تاريخی، با حفظ صداقت تاريخی هماهنگ ساخت؟ البته كه ميتوان! ما با مسخ تاريخ تحت عنوان " تفسير انقلابی” آن بهمان اندازه مخالفيم كه با ارائه تاريخ ازموضع ما فوق طبقات، ازموضع ابژكتيويسم آكادميك بورژوائی، يعنی ازموضع فقدان "محور قضاوت". برای مورخ ماركسيست تنها يك محورقضاوت وجود دارد و آنهم چنانكه تصريح كرديم، منافع اصيل توده ها است و نه آن اقدامات نيم بندی كه هدف آن اتفاقا جلوگيری ازتامين شدن اين منافع.

اين بحث، يعنی بحث عام درباره محورقضاوت ماركسيست دربرخوردش به پديده های بزرگ و كوچك تاريخی، از دايره مباحث مشخص اين كتاب بيرون است: " كردم اشارتی و مكررنمی كنم".

 

معنای دوچهرگی اقدامات رژيم آنست كه حتی، درآن مورد كه رژيم، بناچار به اقداماتی درجهت تكامل تاريخی دست ميزند، ماهيت ارتجاعی و محافظه كارانه اش، آن اقدامات را درحدود وثغورمعين نگاه ميدارد و به آنها شكلی نا هنجار می بخشد: مثلا خط سرتاسری راه آهن، كه ازخواست های قشرهای تحول طلب جامعه ما بود سرانجام ساخته ميشود و درسال 1938 افتتاح می يابد، ولی اولا ازمحل عوارض قند و شكر و چای، يعنی از راه غارت وسيع ترين قشرهای اهالی شهرو ده و نه بحساب غارتگران خارجی و داخلی و ثانيا بمثابه يك زيرساخت ( انفراستروكتور) نظامی؛ يا مثلا دانشگاه كه آن نيز يكی ازخواستهای ديرينه مردم ايران بود ( وحتی اميركبيردارالفنون را به اين قصد بنياد نهاد) سرانجام درتهران افتتاح می يابد، ولی نه برای تربيت كادر متخصص و مديران با شخصيت و دانشمندان علوم طبيعی واجتماعی، بلكه بدون تجهيزات ضرور از جهت معلم و كتاب و آزمايش گاه و با برنامه های تجريدی و تقليدی و كهنه و با محتوی رقيق و معيوب و بصورعمده برای ايجاد خدمتگزاران دولتخواه رژيم استبدادی، يا فی المثل كارخانه و معادنی دربخش دولتی و خصوصی بوجود می آيد، مانند چند كارخانه قند در نقاط مختلف ايران و چند كارخانه ريسندگی و بافندگی دراصفهان و مازندران و چرم در تبريز و تهران و همدان و كبريت درتهران و رشت، و كنسرو دربندرعباس و شاهی، و سيمان و گليسيرين درشهرری، و گودرن و دخانيات درتهران، چوب بری در تميشان و كارخانه های ساختن برخی تسليحات فرعی درتهران (پارچين) و كارخانه های مولد برق و نيزمعادن ذغال زيرآب و شمشك و گاجره و غيره وغيره، ولی همه آنها كارخانه ها و معادن كوچك وغالبان توليد كننده مواد مصرفی يا نظامی است كه ازجهت تكنيك و تكنولوژيك و كارشناسان فنی بانحاء مختلف به كشورهای رشد يافته سرمايه داری وابستگی داشته است. اقدامات مربوط به ايجاد ذوب آهن دركرج و معادن و كارخانه های فلز رنگين در انارك يزد، با آنكه دوسوم مخارج احداث آنها مصرف شد يعنی 318 ميليون ريال در بندوبست با شركت آلمانی فروشتال دراين راه تلف شد، سرانجام عملا بوجود نيآمد. تازه اقدام به ايجاد اين نوع موسسات كه قائم مقام و اميركبيرميدانستند بايد با آنها آغازكرد، تنها در سه چهارسال اخيرسلطنت رضا شاه و درجريان نزديكی با آلمان هيتلری و آنهم با زمينه های سياسی و هدف های نظامی معين بعمل آمد و تنها ضرراين اقدامات است كه بمردم رسيد و نه نفع آن. فقط پس ازگذشت دهها سال، براثر سياست خارجی رهائی همسايه شمالي(اتحاد شوروی سابق) سرانجام طلسم ديرينه شكسته شد و در نزديك اصفهان دارای نخستين مجتمع فلزگدازی تاسيس شد. دركارخانه های كوچك ايجاد شده نظام اسارت بار قرون وسطائی استثمار خشن كارگران كه آنها را " عمله" و " اجير"  می ناميدند برقراربود و بر زبان راندن خود واژه " كارگر" خطرناك بود و اين آفريننده ثروتها خود در بدترين شرايط مادی و معنوی می زيست؛  يا مثلا دانشجويان برای تحصيل به اروپا اعزام ميگرديدند(اين سياستی بود كه ازدوران فتحعليشاه ومحمدشاه سابقه داشت) ولی در اين امر نيز حساب منافع واقعی مردم در ميان نبود و دانشجويانی كه به دانشمندان جدی ومستقل الفكر و انديشمند مبدل می شدند، يا مانند ارانی ها نابود می گرديدند، يا مانند هدايت ها در ژرفای بدبينی فرو می رفتند و به "بوف كور" بدل می شدند و يا پس از چندی به تسليم وادارمی گرديدند؛ يا مثلا تمركز كه از شرايط مبارزه با تفرقه فئودالی و ملوك الطوايفی است برقرارمی گردد، ولی بشيوه ای بس خطا و به بهائی بس گران، همراه با غارت وحشتناك دهقانان و عشاير و سركوب خونين آنها و ثروتمند شدن "امرلشكرهای” مانند "آقا خان " معروف به قصاب و "جان محمدخان" جلاد ايلات تركمن و امثال آنها.

 

دركناربرخی اقدامات مثبت مانند استقرارروابط سياسی و اقتصادی با همسايه شمالی دراوائل قدرت رضا شاه و از آنجمله در كابينه های قبل از كابينه "سردارسپه" (بويژه دركابينه مستوفی الممالك)، الغاء كاپيتولاسيون (كه ادامه آن با روش برابرحقوق شوروی با ايران وقراردادهای 1921و1927 اين كشوربا ما، با وجود سياست امپرياليست ها، ديگرممكن نبود)، استقرار تعرفه گمركی و درپيش گرفتن سياست حمايت گمركی و تعيين سهميه های كالا های وارداتی بويژه دردوران بحران بزرگ اقتصادی سرمايه داری درآغاز سالهای سی قرن كنونی كه تا حدی به تقويت بورژوازی صنعتی درداخل ايران كمك رساند؛ تاسيس بانك ملی ايران و انتقال حق صدوراسكناس از بانك انگليسی موسوم به "بانك شاهنشاهی” به اين موسسه (اگرچه بانك شاهی با دادن 200 هزارليره بقيه مزايای خود را حفظ كرد) يعنی اقداماتی كه می توانست برای استقلال سياسی و اقتصادی كشور، ولو درچارچوب منافع بورژوازی ايران سودمند باشد، ما با يك سلسله خيانت های جدی روبرو هستيم. مانند استقرار نظام شاهنشاهی و رژيم ترور و اختناق و حكومت پليسی و ميليتاريستی فاشيست مآب و پامال كردن خشن قانون اساسی و نابودكردن وحشيانه مخالفان و جنبش ها و تصويب قانون ضد كمونيستی سال 1310 كه دكتر ارانی آنرا " قانون سياه" ناميده است، تحكيم مالكيت بزرگ ارضی فئودالی و نيمه فئودالی وغارت وحشتناك دهقانان و كارگران و تبديل شدن شخص شاه به بزرگترين ملاك زمين خوار در مقياس جهان، تصويب قانون خائنانه 29 آوريل 1932 نفت و تمديد قرارداد "دارسی” و انتقال موعد انقضاء اين قرار داد ازسال 1961 ميلادی به سال 1993 ميلادی، نقض بيطرفی ايران و ورود درقرارداد "سعدآباد" همراه عراق و تركيه كه جزئی از استراتژی امپرياليستی بود، تيره كردن عمده روابط با همسايه شمالی و قطع روابط بازرگانی بسود بسط روابط با آلمان هيتلری و تبديل ايران به پايگاه عمال گشتاپو وغيره غيره. درباره برخی از اين مسائل ما كمی ديرتر با تفصيل بيشتری سخن خواهيم گفت.

 

موازی با اسفالت كردن برخی خيابانهای مهم، آنهم در تهران و برق رسانی به خيابان های پايتخت و شهرهای بزرگ و اشاعه لباس اروپائی و كلاه شاپو و ساختن يك سلسله جاده های اتومبيل رو با كيفيت بد، و چادر برداری تحميلی كه علائم تجدد و باصطلاح " مدرنيزه" كردن ايران بشمار می رفت، ما با اقدامات ديگری نظيرفعاليت حريصانه و گاه دژخيمانه اداره "املاك اختصاسی” و "دفترمخصوص شاهنشاهی” برای توسعه روزافزون "متصرفات" " اعليحضرت قدرقدرت ارواحنا فداه" درخاك ميهنش، با اقدامات تبليغاتی فاشيست مآبانه سازمان " پرورش افكار"، با سايه شوم " اداره سياسی” و مامورين " آگاهی”، پليس مختاری و " ركن دوم"  سرلشكر ضرغامی، با بسط فساد و تملق و خورد كردن هرگونه نطفه شخصيت انسانی، با فقر و جهالت عمومی روبرو هستيم.

 

با استفاده ازاشاره ای كه به مسئله تجدد (مدرنيزاسيون) ايران كرديم بايد اين نكته مهم را ياد آور شويم كه مسئله ترقی (بمعنای ترقی صنعتی، كشاورزی و فرهنگی) ومسئله تجدد (بمعنای رها كردن شيوه زندگی سنتی آسيائی و پذيرش شيوه زندگی اروپائی درخوراك، پوشاك، مسكن، رفتار، معاشرت و غيره) دومسئله جداست كه يكی ازآنها برای تكامل جامعه ما اهميت حياتی داشت و دومی دارای اهميتی بمراتب كمتربود كه بويژه سرمايه داران غرب به قصد توسعه بازاركالاهای مصرفی خود خواستار آن بودند. ترديدی نيست كه هرتمدنی شيوه زندگی خود را پديد می آورد و رخنه نظام سرمايه داری و توليد صنعتی نمی توانست با عمامه و لباده و قبا و چادر و چاقچور و شليته و تعلين و لولهنگ و كرسی وامثال آن سازگارباشد و سرعت عمل و كارائی و سود آوری و پرايتك بودن مورد نيازنظام نو با خواب آلودگی ولختی نظام سنتی نمی خواند. ولی سردمداران كشورازآغاز قرن نوزدهم تا امروز، باصطلاح كرنا را از سرگشادش می زنند و تمدن را با گره كراوات و رقص تانگو وكارد و چنگال و دست دادن و شاپو برداشتن و امثال آن يكسان می گيرند. واداركردن دهقان ايرانی كه حتما كلاه نمدی خود را به كپی بی قواره بدل كند و يا كشيدن چادر نماز از سرپير زنان درميدان های عمومی و دهها اقدام خشن ازاين نوع، در دوران رضا شاه، درحاليكه يك مبارزه جدی با بيسوادی، ترياك، امراض بومی بعمل نمی آمد يا حتی درتهران آب لوله كشی نشد، نمودار روشن اين گمراهی است.

مسئله "تجدد" از همان قرن نوزدهم با عمق و دقت از طرف روشنفكران ما مطرح شد. هم شعار ملكم كه اروپائی شدن محض را می طلبيد، هم شعارطالب اف كه می گفت از اروپائيان فقط بايد علم و صنعت را گرفت نه چيز ديگر را، حل دقيق مسئله نبود. آنچه مسلم است آنست كه تجدد لازمه ترقی بود و تكيه اساسی بايد به ترقی صنعتی (صنعتی شدن واقعی)، كشاورزی (اصلاح ارضی بسود دهقانان)، فرهنگی ( ازبين بردن بيسوادی، ازبين بردن امراض بومی و ساری، ايجاد شبكه دبستانها و در مانگاهها) انجام گيرد و در ايران حتی تا امروزمطلب به اين نحو حل نشده است. در مورد نحوه داوری رضا شاه ذكر برخی نمونه های همانند تاريخی از تاريخ معاصرخاورميانه را نيزسودمند می شمريم.

درنيمه اول قرن نوزدهم، نه فقط تقريبا، بلكه تحقيقا بطورهمزمان، محمدعلی پاشا درمصر (بنياد گذار سلسله "خديويون") و اميربشير دوم درلبنان (سازنده قصرمعروف " بيت الدين" كه كاخ تابستانی يا مصيف روسای جمهور در لبنان است) هردو دست به ايجاد امنيت ونظم، ايجاد واحدهای نوين نظامی، ستاندن املاك ازاقطاع داران و فئودالها و نوعی تجدد اروپائی دركشورزدند. درمورد محمدعلی پاشا كه معاصر دورانی از فعاليت روزنامه نگاری ماركس در سال های پنجاه قرن نوزدهم بود، اين انديشه ور بزرگ گفته است كه وی توانسته است سرهای واقعی را در مصرجانشين منديل كند و درپيكرمرده امپراطوری عثمانی به عضو زنده بدل شود. روش هردو: خديو محمدعلی و اميربشير، روشهائی بشدت استبدادی وخشن و اشرافی و انباشته از حرص مال اندوزی و كسب امتيازات برای خود و سلسله خود بود. با اينحال تاريخ نقش اين دوتن را، بدون آنكه يك سلسله " حقايق و فضايل ابدی انسانی” را محورداوری قراردهد، بلكه با توجه به ضرورت های زمانی و مكانی بمثابه نقشی مثبت ارزيابی ميكند ، والبته درباره ناروائی های آنان نيزخموشی نمی گزيند.

 

دركشورخود ما نيزدرهمان ايام رجل مصلحی مانند اميركبير، طی فرصت بس كوتاهی كه درجامعه فئودالی منحط بدست آورد، با خشونت و شدت ولی در جهت درست و مترقی عمل كرد، از آنجمله درمورد بابيان از هيچ سخت گيری تن نزد ولی تاريخ شخصيت و اجرائيات اورا می ستايد و نقش او را بسی مثبت می شمرد و آنرا بسود استقلال ملی و پيشرفت اجتماعی كشور ما می داند.

 

اگر اين داوری درمورد رضا شاه روا نيست، نه برای آنست كه بناگاه ما دراينحال اصل وحدت درپايه داوری را فراموش می كنيم و يك محور قضاوتی تازه ای بكارميبريم، يا ذهنيات واغراق نسل يا گروه معينی را دخالت می دهيم. محمدعلی پاشا در مقابل استعمارطلبان انگليسی و فرانسوی و دربار متجاوز قسطنطنيه (كه مصر را تنها پاشانشين خراجگزارخود می دانست) دست به مقاومت زد. روشهای اصلاحاتی او نيز بنيادی و جدی بود. همين سبك عمل را ما تاحدی درنزد امير بشير لبنانی و بسی بيشتردرنزد اميركبيرخود می بينيم. ولی رضاشاه با ياری وپشتيبانی اسارتگران امپرياليستی وارد صحنه شد و هميشه بيكی از آنها تكيه كرد و در سياست داخلی و خارجی خود بطور عمده سمت گيری آنانرا مراعات نمود و" دكوراسيون" اصلاحات را جانشين اصلاحات بنيادی ساخت و همه اينها دريك زمان تاريخی بسی پيش افتاده تر و در كشوری كه در آن نيروی ذخيره معنوی و انسانی  واقعی برای يك تحول مترقی جدی وجود داشت و بقصد ترمز اين تحول.

اين تصريحات برای آنست كه داوری ما دراين مورد نيز با واقع گرائی تاريخی، با توجه به منطق خاص تاريخ هردوران (كه عصاره بسياری از عوامل زمانی ومكانی است) انجام می گيرد و از احساسات گرائی و اخلاق گرائی و منزه طلبی و توقعات غيرتاريخی و فدا كردن محتوی بخاط شكل ظاهری و يا مداخله اغراض معينی بدوراست.

پس ازاين جملات معترضه، بحث خود را ادامه ميدهيم.

 

                                                                                                                                           بازگشت