بازی شیطانی نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد
|
بازی بزرگ انگليسي
اخوان المسلمين
سدی از خون و خرافات
در برابر کمونيسم
و ناسيوناليسم
ترجمه فروزنده فرزاد
(3)
بريتانيا از1899 تا پس از جنگ اول جهاني، يکي از برجسته ترين بازی های امپرياليستي قابل تصور خويش را آغاز کرد. امپراتوري نزار عثماني در واپسين دم زندگي بود. از سوي ديگر پيشرفت هاي تکنولوژيک در زمينه ي نيروي دريايي و راه آهن همچنين گسترش موتورهاي درونسوز و اتوموبيل، نياز سيري ناپذيري به نفت داشت. با وجود تگزاس، روماني و باکو بعنوان مراکز توليد نفت کم کم براي استراتژيست هاي امپرياليست آشکار ميشد که ايران، عراق، و عربستان نيز منابع نفتي فراوان و ارزشمندي دارند. امپرياليست هاي سود جو، آسياي جنوب غربي را صحنه ي شطرنج بزرگي ميدانستند و هر کدامشان براي حفظ موقعيت خويش ميکوشيد. بازي لندن اين بود که خود را جانبدار مسلمانان جهان وانمود کند؛ اما نه با گشاده رويي در برابر روشنفکران جهان اسلام يا با متجدد کردن برجستگان که با حمايت از توده هاي سنت انديش و حاکمان خودکامه.
با راندن فرانسه از خاورميانه، مي بايست بريتانيا همزمان با سه قدرت ديگر آن روز جهان دست و پنجه نرم کند. روسيه که بنظر مي رسيد عزم نفوذ از شمال دارد يک سوي نگراني بريتانيا بود. آلمانها که قدرت جهاني شان تحت حاکميت قيصر در حال توسعه بود از سويي با ترکيه رابطه داشتند و از سوي ديگر براي ساخت خط آهن از برلين به بغداد نقشه مي کشيدند. و ترکان عثماني که گرچه قدرت امپراتوريشان محو ميشد هنوز برگ برنده ي "خلافت" را در دست داشتند و دست کم اسما مدعي نمايندگي مسلمانان سني راست آيين (ارتودوکس) بودند. لندن کاملا کنترل هند را (که شامل پاکستان امروزي نيز مي شد) در اختيار داشت و "لرد کرومر" مصر و کانال آبي سوئز را بعنوان شريان حياتي بريتانيا بسوي هند قبضه کرده بود. انگلستان در افغانستان و ايران نيز نيروي موثر و غالب بود. نيز مناطق مهمي از قبرس تا شرق آفريقا و تا عدن را در اختيار داشت که مي توانست براي لشکرکشي و نمايش قدرت در خليج فارس سودمند باشد. بريتانيا در بازي خويش براي کنترل عراق و عربستان نيازمند نيرويي در برابر قدرت حاکم ترکان در سرزمين پهناور و شنزار عراق بود.
نخستين گام براي رسيدن به اين هدف ايجاد پيوند اتحادي بلند مدت ميان انگلستان و شاه آينده ي عربستان سعودي از يک سو و جنبش اسلامي وهابي از سوي ديگر بود. براي پي بردن به چگونگي چنين پيوندي، نخست بايد به پس و به سده ي 18 بازگرديم زماني که نخست ميان "السعود"، خاندان سلطنتي آينده و "الشيخ" خانواده ي اسلامگرايان وهابي تفاهمي رخ نمود.
در ميانه ي سده ي هجدهم مسلمان مروج دوره گردي مناطق شمالي و اسلام خيز شبه جزيره ي عربستان را از مکه و مدينه تا بيايانهاي "الاحساء" در شرق بصره، بغداد و دمشق درنورديد. او "محمد بن عبدالوهاب" متولد 1703 بود که، اقامتگاهي دائم نداشت و شهرنشين نبود، و زحمت آموزش در مراکز روشنفکري جهان عرب را بخود نميداد. "عبدالوهاب" با انگيختن جهاد اسلامي پرخاش ميکرد که مسلمانان بايد خود را از قيد هر آنچه از هزار سال پيش، از مرگ پيامبر اسلام به بعد آموخته اند رها سازند. اين، جنبشي احياگر از نوع کلاسيک آن بود، با هواداراني مشتاق که خيمه ها را به فراموشخانه ي تاريخ سپرده بودند.
مهمترين فردي که به آيين جديد عبدالوهاب گرويد، "محمد بن السعود"، موسس خاندان السعود، بود. "ابن السعود" آشکارا خود را نسخه ي قرن هجدهمي پيامبر اسلام مي دانست و براي گسترش اسلام اقدام به فتح سرزمينهايي مي کرد و ايمان اسلامي خويش را در متصرفاتش تحميل مي کرد. عبدالوهاب، ابن السعود و هوادارانشان براي تحميل عقايد خود شيوه ي زشت کشتار دگرانديشان را داشتند. آنان شهرها، مساجد و زيارتگاههاي متعلق به مخالفانشان را نابود ميکردند.
پس از آنکه عبدالوهاب در عربستان ملقب به "معلم" يا "الشيخ" شد، نوادگان و منسوبان او نيز "الشيخ"خوانده مي شدند.]34[ اتحاد خانواده هاي "السعود" و "الشيخ" در شکل دولت عربستان سعودي در دهه ي 1920 تجلي يافت. البته ظهور چنين دولتي فراز و نشيب هاي فراوان داشت. از اوايل سده ي هجدهم تا اواخر دهه ي 1920 بارها دولت تاسيس شده به وسيله ي خاندان ابن "السعود" بتناوب از سوي ترکان عثماني که قدرتي بيشتر جهاني و کمتر فناتيک بودند يا متحدان مصري ايشان و يا قبائل رقيب برچيده مي شد.
در نوشته هايي درباره ي صعود وهابيون چه بسا با احترام گفته مي شود که آنان مسلماناني اصلاحگر و متجدد بوده اند و نيز آنها شبه جزيره ي عربستان را گرد ايده ي "توحيد" يکپارچه ساختند. (واژه ي "وهابيت" از سوي حاملان اين ايده توهين آميز تلقي مي شود، آنها عنوان "توحيد گرايي" را مي پسندند)]35[. واژه ي "وهاب" اغلب در توصيف متفکري که در کار فلسفي و تفسير قرآن پيشگام است، بکار مي رود. که البته چنين نيست. Hamid” Algar” معتقد است که محيط جغرافيايي عربستان در به اصطلاح تئولوژي عبدالوهاب موثر بوده است؛ او مي نويسد: "چنين به نظر ميرسد که همواره جغرافياي بي حاصل عربستان در تاريخ فکري او انعکاس يافته است"]36[. وي ميافزايد: "آنچه که با تسامح "ميراث فکري محمد عبدالوهاب" خوانده شده است چيزي بسيار ساده و سطحي است که در واقع نسخه ي تکرار شده ي مجموعه ي گفته هاي پيامبر اسلام است و فاقد بسط و بيان بيشتري است".Algar به اين توجه ميکند که حتي نگاهبانان وهابي، "از انديشه ي خشک و سطحي عبدالوهاب احساس شرمساري دارند"]37[. آري او هرگز انديشمندي بزرگ نبوده است.
اما عبدالوهاب در حمله به مسلمانان مترقي و متهم کردنشان به خروج از اسلام، ارتداد، بدعت گذاري در دين و بدتر از آن استاد بود. وهابيون که سده ها در سراسر سرزمين عربي به تاخت و تاز و غارت و ويرانگري ميپرداختند، اينک با پيوستن به نيروهاي ابن السعود، قدرتي توانمند پديد آورده اند. بگفته ي يکي از نويسندگان انگليسي قرن نوزدهم، آنان (وهابيون) به "ترجيح کشتار بر غارتگری" بهنگام پيروزيهايشان شهره بودند]38[ و کشتار هرگز پايان نداشت. در سده ي 1700، اتحاد سعودي - وهابي "عملياتي از کشتار و غارت در سرتاسر عربستان" ببارآورد. آغاز کارشان از مناطق مرکزي عربستان بود، آنگاه به "عسير" در جنوب عربستان و قسمتهايي از يمن و سرانجام به رياض و حجاز رو نهادند.]39[ آنان در 1802 به شهر مقدس شيعيان، کربلا، که هم اکنون در عراق است، يورش بردند و اکثريت جمعيت اين شهر را به قتل رساندند و گنبدها و قبور مقدس شيعيان را ويران کردند و "دارايي، سلاح، جامه، فرش، طلا، نقره و نسخ گرانبهاي قرآني" را به يغما بردند.]40[ در حقيقت وهابيون مهر "ويرانگران گنبد ها" را بر پيشاني داشتند.]41[ به زعم اينان، در اوايل سده ي نوزدهم، مي بايست گنبدهاي اماکن مقدس در مکه نيز ويران شود. (امروز نيز در عمل چنين ديدي ادامه دارد. عربستان سعودي خواستار دگرگوني بنيادي مکانهاي اسلامي در يوگسلاوي سابق بود. "جان اسپوزيتو"[1] مينويسد: "سازمانهاي سعودي تحت حمايت عربستان مسوول ويران کردن يا بازسازي ديگرگونه ي مساجد تاريخي، کتابخانه ها، مدارس قرآني و قبرستانهاي بسياري در بوسني و کوزوو هستند که به زعم ايشان معماري، نقوش اسليمي و سنگ قبرهاي آن با زيبايي شناسي ضد شمايل وهابي همخواني نداشت.")]42[
"ويرانگران گنبدها"، همچنان که قدرت خويش را در عربستان گسترش مي دادند، سرانجام با بريتانياي کبير تماس يافتند. پيوندهای بريتانيا با خاندان السعود در اواسط سده ی نوزدهم آغاز شد. زماني که کنسول بريتانيا با دربار السعود در رياض، شهر بياباني خاموش، که بعدها پايتخت عربستان شد تماس گرفت.Algar گزارش ميکند که "نخستين تماس در 1865 انجام شد و بريتانيا سيل کمک هاي مالي خود به خاندان سعودي را که تا آغاز جنگ اول جهاني بتناوب افزون ميشد، سرازير کرد."]43[
لرد کرزن نايب السلطنه ي آن هنگام هند در 1899 در تدارک فرمانروايي دست نشانده در کويت، پيوندهاي لندن با خاندان "السعود" و "وهابيون" را با جديت پايه نهاد. خاندان السعود که براي تحميل خويش در عربستان تلاش مي کرد، از سوي بريتانيا براي تشکيل دولتي در کويت دعوت شد. کويت، آن زمان امارت کوچکي در جنوب بصره بود که مي رفت تا هر چه بيشتر نقش نگهبان قدرت امپرياليستي بريتانيا را داشته باشد.]44[ تنها سه سال بعد خاندان السعود حاکميت خويش را بر شبه جزيره ي عربستان استوار کرده بود. طبق گزارشي، "امير کويت ابن السعود را که آن هنگام 20 سال داشت براي بازپس گرفتن رياض از دست رشيديون (هواداران عثماني) بدانجا فرستاد."]45[ در 1902 رياض بدامان ابن السعود افتاد و در اين هنگام او نام "الاخوان" را براي گروه هراس انگيز خويش برگزيد.]46[ او جنگجويان "الاخوان" را از قبايل باديه نشين گرد آورد و آنان را با عقايد مذهبي متعصبانه و بنيادگرايانه مسلح ساخت و به ميدان جنگ فرستاد. تا پيش از 1912 شمار "برادر خوانده ها" ("الاخوان") به 11000 تن رسيده بود و ابن السعود منطقه ي نجد در نواحي مرکزي عربستان و "الاحساء" در بخش شرقي اين کشور را در کنترل داشت.
در ميانه ي 1899 تا آغاز جنگ يکم جهاني شايعه ي وجود نفت در خاورميانه به واقعيت رسيد، و نخستين "توافقنامه"ي يکطرفه و امپراليستي نفت بوسيله ي مردان نفتي که پشتشان به قدرتهاي بزرگ گرم بود و در شرايطي که رهبران قبايل زنداني بودند، به امضا رسيد. اينگونه، به ناگاه خاورميانه اهميت استراتژيک يافت. از نظر بريتانيا، عربستان و شيخ نشين هاي خليج حلقه يي از زنجيري بودند که از کانال سوئز تا هند کشيده ميشد. آرام آرام عکس قضيه به نظر درست تر مي آمد، به اين معني که سوئز و هند براي حفظ منافع نفتي بريتانيا در جنوب ايران و عراق و شيخ نشين هاي خليج اهميت استراتژيک روز افزون يافت. "ويليام شکسپير"[2] مامور سياسي انگليس در کويت، نخستين از چندين متحد مشهور خاندان ابن السعود، آغازگر نخستين توافق رسمي ميان انگلستان و عربستان سعودي بود، که در سال 1915 امضاء شد. شکسپير در جريان نبردي در رويارويي بياباني ميان "السعود" و قبيله ي رقيب او "الرشيد" کشته شد و ماموريت او ناکام ماند. اما توافقي که او طرح کرد سالها پيش از آنکه عربستان سعودي کشوري مستقل شود لندن و عربستان را بهم گره زد. " اين توافقنامه بطور رسمي ابن السعود را تحت الحمايه ي انگلستان بعنوان حاکم مستقل نجد و مناطق وابسته بدان ميشناساند. در عوض "ابن السعود" متعهد مي شود که توصيه هاي بريتانيا را دنبال کند."]47[
با آغاز جنگ جهاني در سال 1914 بريتانيا فرصتي طلايي يافت که از شر ترکيه در عربستان رهايي يابد، در حالي که امپراتوري عثماني عملکردي ترديدآميز اختيار کرده بود، دو تيم بريتانيايي به دو بازيگر دشمن هم در بيابانهاي باير پهنه ي عربستان تکيه کردند.
تيم نخست تحت رهبري فيلبي بود. ماموري کارکشته و درس خوانده در زمينه ي بهره برداري سياسي از باورهاي مذهبي زير نظر ادوارد براون. فيلبي از خانواده يي مياني با پيوندهاي خانوادگي با سريلانکا و هند وآموزش يافته ي پرآوازه ترين مدارس بريتانيا بود، مانند "وست مينستر"[3] که خود نيز در آن به ملکه درس ميداده است، و نيز "ترينيتي کالج"[4] و کمبريج که در آنجا نزد ادوارد براون درس مي خوانده است.]48[ در طليعه ي سده ي بيستم ميلادي دانشگاه کمبريج پايه ي آموزشي براي معماران امپراتوري بريتانيا بود. فيلبي در آنجا با مشاهير انگلستان و جهان در ارتباط بود، گرچه خود آتئيست (خداناباور) بود اما اشتياق فراواني در زمينه ي آثار مذهب در سياست از خود نشان ميداد. او باورهاي ديني را چنين توصيف ميکند: " برتر از هر باوري....کارامدترين در برابر هر نوع ايدئولوژي مخالف."]49[ فيلبي در کمبريج در رشته هاي فلسفه و زبانهاي شرقي و حقوق هند درس خواند، سپس به "خدمات اجتماعي هند" پيوست. او که بعدها بشکلي دروغين اسلام آورد و نام "عبدالله" را نيز بر خود نهاد با درسهايي که از براون گرفته بود به عنوان مامور بريتانيا به هند رفت. سپس رهسپار عربستان شد و در آنجا بجاي شکسپير بعنوان متحد "ابن السعود" از سوي بريتانيا ماموريت خويش را آغاز کرد.
هنگامي که افراد تيم فيلبي، دفتر اينتليجنس سرويس در هند، از خاندان "ابن السعود" حمايت مي کردند دوستانشان در قاهره در بخش عربي اينتليجنس سرويس که از لورنس مشهور (لورنس عربستان) پشتيباني مي کرد، مشغول بکار بودند. دفتر عربي به حسين، بزرگ خاندان هاشمي، و پسران او عبدالله و فيصل تکيه داشتند. خاندان هاشمي بر حجاز استان غربي عربستان که شامل مکه و مدينه مي شد فرمان ميراند. همزمان خاندان ابن السعود از رياض که اکنون پايتخت عربستان است، بر قسمت بزرگي از مناطق مرکزي عربستان، نجد، تسلط داشتند. البته خاندان ابن السعود برنده ي پايان اين بازي شد و نام سعودي را بر کشور عربستان نهاد. عبدالله و فيصل پسران خاندان هاشمي که بازي را در مقابل خاندان السعود باخته بودند بعنوان پادشاهان سرزمينهايي که مرزهاي آن توسط وينستون چرچيل کشيده شده بود، گماشته شدند. عبدالله به پادشاهي اردن رسيد و فيصل به پادشاهي عراق!
در راستاي حمايت از هر دو جريان هاشمي و السعود، بريتانيا در صدد استفاده از اسلام بود. خاندان هاشمي مدعي انتساب به پيامبر اسلام بودند و هرکدام از حاکمان خشن هاشمي در طول سده هاي گذشته آنرا تکرار مي کردند. طبيعتا بريتانيا در خاندان هاشمي پتانسيلي براي تشکيل خلافتي هوادار اين کشور در مکه مي ديد. از سوي ديگر خاندان السعود که مردان وهابي جنگجو را در اختيار داشتند نيرويي قوي بودند که به باور بريتانيا مي توانستند لندن را در بدست گرفتن کنترل سواحل غربي خليج فارس ياري کنند.
در سال 1916، پيشاپيش چنين به نظر مي رسيد که هاشمي ها در اجراي اين پروژه دست بالا را دارند. زيرا آنان موقعيتي برتر در مکه و مدينه داشتند و بريتانيا تصور مي کرد که حسين و پسرانش مي توانند مسلمانان را از شمال آفريقا تا هند در راستاي اهداف بريتانيا بسيج کنند. در آن هنگام عثماني هاي در حال اضمحلال، خلافت فرسوده يي را در کنترل داشتند و تنها اسما مدعي رهبري مسلمانان جهان بودند. ترکان عثماني از هر طرف در حلقه ي محاصره گرفتار آمده بودند و بريتانيا رهبري تلاش براي استفاده از بديلي اسلامي را بعنوان نبرويي بر ضد ترکان عثماني در اختيار داشت. اين سياست دست پرورده ي تيم خاورميانه يي لندن بود. افراد اين تيم: لرد کرزن وزير خارجه ي فرا امپرياليست و حاکم پيشين هند "رابرت سسيل"[5] اشراف زاده، و خويشاوند او "آرتور لرد بالفور"[6] که با حمايت خانواده ي "روچيلد"[7] قول تشکيل دولت براي يهوديان فلسطين داد، "مارک سايکس"[8] رييس بخش خاورميانه يي دفتر سياست خارجي و "ديويد جورج هوگات"[9] مسوول بخش عربي اينتليجنس سرويس، نويسنده ي کتاب "نفوذ به عربستان" باستان شناس، شرق شناس و محافظ موزه ي "آشمولين"[10] در اکسفورد. چرچيل، "آرنولد تويين بي"[11] و ديگر رهبران امپرياليسم انگلستان نيز در اين مجموعه بودند. لورنس سياست بريتانيا در اين زمينه را چنين قالب بندي ميکند.
"پس از سقوط سلطان عثماني خلافت اسلامي به خانواده ي پيامبر که در حال حاضر حسين، شريف مکه، آنرا نمايندگي مي کند خواهد رسيد. قدرت يافتن حسين به سود ما است، زيرا با اهداف ما يعني با خرد شدن بلوک اسلامي و فروپاشي امپراتوري عثماني همخواني دارد. و همچنين بدليل اينکه خلافت او براي ما بي ضرر خواهد بود از او طرفداري مي کنيم. اگر بشکلي مناسب اين پروژه پيش برود دولتهاي عربي بشکل موزاييک هاي سياسي از امير نشين هاي حسود و ناتوان از برقراري هر گونه پيوند اتحادي با هم و در عين حال هميشه آماده ي اتحاد در برابر دشمن خارجي باقي خواهند ماند."
ايده ي اين سياست به اندازه ي کافي ساده به نظر ميرسد. هاشمي ها با لاف زدن و برترنمايي انتساب خويش به پيامبر و پندارهاي رمانتيک اعراب که لورنس نيز آن را دامن زده است، برآنند تا براي آزادي از يوغ فرمان روايي ترک ها در سراسر عربستان شورش برپا کنند. در پشت صحنه بريتانيا است، براي ايجاد اتحادي ميان هاشمي ها و صهيونيست ها و با هدف پديد آوردن دولتي يهودي و هوادار انگليس در فلسطين و سپردن حکمراني سوريه، لبنان، عراق، اردن امروزي و حجاز در ساحل غربي عربستان به هاشمي ها. با نگاهي فراگيرتر، اين خلافتي عربي و تحت کنترل بريتانيا به مرکزيت مکه خواهد بود. البته مصر و سودان همچنان در قلمرو بريتانيا هستند.
همزمان، فيلبي در نواحي شرقي عربستان کار مي کرد. سر پرسي کاکس، نماينده ي سياسي دفتر هند در خليج فارس مردي بود که به سياست انگلستان براي تضمين امنيت مناطق ارزشمند نفت خيز که بتازگي پتانسيل نهفته در آن پديدار گشته بود، خدمت مي کرد. آن زمان، فيلبي با کاکس و نيز دوره گرد مشهور و فوق جاسوس ]خانم[ "گرترود بل" که دانش بسيار او از زندگي قبايل عرب و شجره نامه هاي خانوادگيشان و نيز مهارت او در زبان شناسي، وي را فردي شايسته براي چنين ماموريتي نشان ميداد، کار مي کرد. کاکس در 1916 فيلبي را براي ديدار با ابن السعود فرستاد. لندن هنگامي که در غرب عربستان اهالي مکه را عليه ترکان مي شوراند، فيلبي را براي ساماندهي "ابن السعود" عليه يکي ديگر از طوايف جنگجو يعني الرشيد که متحد ترکان در قسمت شرقي عربستان بود، گمارد.
در آغاز ژانويه 1917 ابن السعود ماهيانه 5000 پوند از سوي فيلبي دريافت مي کرد.]50[ از آن پس فيلبي دستيار بريتانيايي ابن السعود بود و با وي ديدارهاي بسياري داشت. در 1919 پسر 14 ساله ي ابن السعود(ملک فيصل پادشاه بعدي عربستان) به سرپرستي فيلبي براي ديدار از لندن که ديدار از ادوارد براون، مراد فيلبي و نيز "ويلفرد سکوين بلانت"[12] از مدافعان پيشرو پان-اسلاميسم هوادار بريتانيا، بخشي از آن بود، همراه او شد.
اما بازي امپرياليستي بريتانيا در تغيير نقشه ي خاورميانه و تاسيس خلافتي نوين ناکام ماند. البته بريتانياي کبير بواسطه ي قدرت امپرياليستي اش بازيگر غالب در منطقه باقي ماند ولي بند و بست عربي- صهيونيستي پيش نرفت و عراق نيز براي سربازان بريتانيايي مشکل آفرين و مرگ آور شد. علاوه بر اين فرانسه براي خروج بريتانيا از سوريه و لبنان پافشاري مي کرد و بلشويک ها در روسيه قدرت را بدست گرفتند و جزيياتي را درباره ي سياستهاي پنهاني انگليس فرانسه فاش کردند که برای لندن بي اندازه دردسر آفريد. و گرچه لندن بيشتر برگهاي خود را براي هاشمي ها گذاشته بود، سپاه ابن السعود سراسر عربستان و همچنين قلمرو کوچک تحت سلطه ي هاشمي ها را در حجاز تصرف کرد. گرترود بل درباره ي عراق که باعث ناکامي انگليسها شد بگونه يي سخن مي گويد که گويي به همه ي سياست خاورميانه يي بريتانيا اشاره مي کند، او مي گويد: "ما در اينجا گرفتار ناکامي بزرگي شده ايم."]51[
فيلبي که هنوز در خدمت بريتانيا کار مي کند ارتباطش را با ابن السعود حفظ کرده است. بيشتر به نظر ميرسيد که ابن السعود ويرانگر و جانيان باديه نشين همراهش، "الاخوان" را مي پرستد. فيلبي ميگويد:
"اعراب، دمکراتند و وجود بزرگترين و قدرتمندترين فرمانرواي عرب امروز دليلي بر اين امر است. ابن السعود بهترين بهترين هاست، قدرت او در اين واقعيت نهفته است که بمدت بيست سال خواست ها و آرزوهاي مردمش را تعبير کرده است."]52[
گرچه فيلبي اغلب به عنوان فردي مدافع دموکراسي و اصول جمهوري خواهي عرب تظاهر مي کرد، اما هرگز لحظه يي در حمايت از خاندان ابن السعود ترديد به خود راه نداد.]53[ حتي برخي از سرسخت ترين کارگزاران امپرياليسم بريتانيا چون هوگارت، خاندان ابن السعود و بويژه جنگجويان وهابيشان، الاخوان، را بديده ي نفرت مي نگريستند. زندگي نامه نويس فيلبي مي نويسد: " به نظر مرداني]چون هوگارت[ با تجربه يي از اسلام که در هند، مصر، سوريه، ترکيه و حجاز داشتند، اسلام تمامت خواه الاخوان ابن السعود پديده يي تهديدآميز بود و وهابي هاي افراطي و واپسگرا، وصله يي ناجور در جهان اسلام".]54[
"دموکراتهاي" فيلبي، يعني خاندان السعود، در جنگ های دهه 1920 عربستان 400 هزار کشته و زخمي و 40 هزار اعدام عمومي برجاي گذاشتند. و با تفاسيری خشونت آميز از اسلام حکم 350 هزار قطع عضو را صادر کردند.]55[ نبردهاي ويرانگر و زمين سوز گروه "الاخوان" که عربستان را به زير يوغ "السعود" کشيد، براي بريتانيا سلسله يي از سرزمين هاي دست نشانده از مديترانه تا هند فراهم آورد. حتي زماني که دولت سعودي در شرف تاسيس بود، برخي در لندن و بعضي از اعراب "الاخوان" خونخوار را شمشيري دو دم مي ديدند. يک دوست لبناني السعود، "الاخوان" را چنين توصيف ميکند: "امروز آنان شمشيري در دستان شاهزاده اند و فردا خنجري در پشتش خواهند بود."]56[ حسين، دست نشانده ي بريتانيا، از لندن درخواست کرد که ابن السعود را وادارد تا "الاخوان" را منحل کند. حسين، شريف مکه، در نامه يي رسمي به مامور انگليس در 1918 نوشت: "آنچه مرا بيش از هر چيزي نگران مي کند...اينست که دولت عليا حضرت ملکه ي انگلستان ابن السعود را به برچيدن "الاخوان"، که گروهي سياسي در پوشش مذهبي است، وادارد." اما بريتانيا خونسردانه از اين درخواست امتناع کرد.]57[
ابن السعود مي کوشيد "الاخوان" را نيرويي مستقل وانمود کند. اما بريتانيا مي دانست که چنين نيست. يک مامور رسمي بريتانيا در 1920 چنين پيامي مخابره مي کند " او]ابن السعود[ نمي خواهد اين امر آشکار شود که از "الاخوان" براي رسيدن به اهدافش استفاده مي کند و خود کارگردان پس پرده است." با وجود اين برخي افسران کمتر مطلع بريتانيايي درباره اين مساله هشدار مي دادند، چيزي که هم اکنون بسي دور از خرد است، که "الاخوان" تحت القا بلشويک ها عمل ميکردند!]58[
ابن السعود، دست کم در سخن فرصت انتخاب دولتي سکولار را داشت. دولتي که اسلام بنيادگرا در آن قدرت رسمي نداشته باشد. اما بريتانيا او را بواسطه ي اتحادي که با وهابيون و الاخوان داشت بحرکت وا مي داشت. پرسي کاکس افسر سياسي زيرک بريتانيايي در اين باره ميگويد:
"در اواخر 1915 و اوايل 1916 ابن السعود دريافت که "الاخوان" در صدد بدست گرفتن کنترل امور در نجد هستند. او مي ديد که دو راه بيشتر ندارد يا حاکمي موقت باشد و الاخوان را از سر راه بردارد يا رهبر معنوي وهابي ها باقي بماند... در پايان او انتخاب نخست را برگزيد، تا مبادا شکست بخورد"]59[
جنبش بنيادگراي اسلامي که ابن السعود در قدرت پديد آورد براي شرايط عربستان سعودي به نوعي ضرورت داشت. ابن السعود از اسلام براي از بين بردن وابستگي قبيله يي و جايگزيني آن با تمايل به آيين مندي اسلامي استفاده کرد. "جان حبيب" مي نويسد: "در جامعه ي قبيله يي و بياباني که خانواده امنيت، هويت و مشروعيت فرد است، چشم پوشي از همه ي اينها مساله ي ساده يي نيست. اين امر براي ابن السعود در هنگامي که خود و خاندانش آداب و سنن قبيله يي را رها مي کردند، خود، نمايشي بود که تا نشان دهد تا چه اندازه ميتوان آيين مندي اسلامي-هجرت]60[- را جايگزين هويت قبيله يي کرد."]61[
هنگامي که غبار جنگ اول جهاني نشست، پس از کنفرانس هاي امپرياليستي متعدد براي تعيين مرز دولت هاي خاورميانه يي، امپراتوري عثماني محو شده بود، بريتانيا حاکم مطلق در منطقه بود و ابن السعود قسمت عمده ي عربستان را تحت کنترل داشت. بگفته ي فيلبي شمار "الاخوان" ابن السعود تا دهه ي 1920 بيش از 50 هزار تن بود]62[، در حجاز، غرب عربستان، هنوز هاشمي ها حاکم بودند اما زمان براي آنان به سرعت مي گذشت. در 1924 دولت جديد ترکيه تحت رهبري تجدد گرايانه ي مصطفي کمال آتاتورک با منسوخ کردن خلافت، شوک بزرگي به مسلمانان محافظه کار و اسلام رسمي وارد کرد. حسين، شريف مکه، خواست که از اقدامات آتاتورک به سود خود بهره گيرد. شايد او نقشه هاي عالي لورنس را بياد داشت. حسين خود را خليفه خواند، اما روزگارش سپري شده بود و ديگر شنونده يي نداشت. بريتانيا تا آن هنگام از حسين دست شسته و ابن السعود و گروه افراطي در حال رشد "حاج امين الحسيني"، مفتي اورشليم را انتخاب کرده بود. مونرو مي نويسد: " فيلبي در بازگشت از سوريه، و در هنگامه ي سراسيمگي مسلمانان، در يادداشت هاي روزانه اش يادآوري مي کند که قدرت حسين، شريف مکه، در عربستان محدود به حجاز بود، و خيمه شب بازي هاي خليفه نمايي اش در هنگامي که ستاره ي اقبال ابن السعود بر آسمان صحراي عربستان مي درخشيد، چندش آور بود".]63[ اندکي پس از اين نيروهاي ابن السعود به حجاز يورش بردند و هاشميون را خلع کردند و صدها مرد و زن و کودک را قتل عام کردند. اينگونه عربستان واحد به مرکزيت رياض شکل گرفت و فيلبي در تمام مدت تشکيل دولت عربستان در کنار ابن السعود بود.
سپس ابن السعود بي درنگ در صدد برآمد که خود را به عنوان شايسته ترين نماينده ي اسلام بنماياند، اما اين فرايندي بود که به آهستگي پيش مي رفت. برنارد لوئيس مي نويسد: "معاهده ي رسمي ميان ابن السعود و بريتانياي کبير که در آن استقلال کامل پادشاهي عربستان برسميت شمرده مي شد در 20 مي 1927 به امضاء رسيد. اما مسلمانان به کندي و ناخواسته دولت جديد را برسميت شناختند." او مي افزايد:
"هيات مسلمان اعزامي هند از جده ديدار کرد و از شاه خواست که کنترل شهرهاي مقدس را به کميته يي متشکل از نمايندگان برگزيده ي کشورهاي مسلمان بسپارد. ابن السعود به اين درخواست توجهي نکرد و هيات اعزامي را از راه دريا به هند بازگرداند. در ژوئن همان سال ابن السعود کنگره يي با دعوت از شخصيت هاي عالي رتبه و روساي جمهور همه ي ممالک اسلامي و نمايندگان سازمانهاي اسلامي کشورهاي غير مسلمان تشکيل داد. از تمام ممالک مسلمان تنها 69 نفر در کنگره شرکت کردند. ابن السعود خطاب به ميهمانان آشکارا خود را حاکم حجاز خواند... در اين هنگام او با عکس العمل هاي متفاوتي از جانب ميهمانان مواجه شد. برخي مخالفت کردند و کنگره را ترک گفتند. ديگران پذيرفتند و نظم جديد را برسميت شناختند."]64[
گذشته از اين مي بايست ابن السعود سرانجام تکليف خود را با گروه "الاخوان" نيز روشن کند. تا اواخر دهه ي 1920 "الاخوان" کارشان تمام شده بود و از سلطنت ابن السعود بسيار رنجيده بودند. ابن السعود آنان را تا پيش از 1929 منحل اعلام کرد و باقيمانده نيروهاي باديه نشين را در نيروهاي مسلح عربستان ادغام کرد. اما وهابيون را ترک نکرد. علاوه بر اين او براي تثبيت قدرت خويش در حجاز که اهميتي بيشتر جهاني و کمتر مذهبي داشت، پليس مذهبي[13] را براي تضمين گزاردن نمازهاي پنجگانه، حجاب اسلامي و ديگر قوانين راست آييني وهابي بنياد نهاد. در سالهاي آغازين دهه ي 1930، ابن السعود "انجمن امر به معروف و نهي از منکر" را که متشکل از باديه نشينان بي سواد و افراطي مشتاق تذکرات لفظي براي برپايي نماز و بستن مغازه ها بهنگام نماز و جلوگيري از مصرف سيگار و ديگر عادات "ضد اخلاقي"]65[ بودند، پديد آورد. و اين شيوه هنوز هم وجود دارد.
ظهور دولت عربستان صعودي نقطه ي اتکائي براي بريتانبا در قلب جهان اسلام، مکه و مدينه پديد آورد. از نظر استراتژيست هاي پراگماتيک امپرياليسم بريتانيا، اينگونه به نظر مي رسيد که نيروهاي مسلح ابن السعود برتري ارزش خويش را نسبت به نظرات تئولوژيکي و عرفاني سيد جمال الدين افغاني، شيخ محمد عبده و انجمن هاي پنهاني آنان ثابت کرده بودند و تجربه ي لندن از سيد جمال و عبده کاملا موفقيت آميز نبود. بويژه سيد جمال ثابت کرده بود که کالايي امپرياليستي و اغفال گر است و در حالي که از نگاه برجستگان بريتانيايي ايده ي "دولت متحده ي اسلامي" او جالب بود اما در جلب توده ها ناکام ماند و با مخالفت هاي عيني از سوي حاکمان ترکيه و ايران مواجه شد.
تشکيل دولت سعودي بوسيله ي انگلستان پايه ي ظهور اسلامگرايي در دهه هاي بعد شد. براي انگلستان و سپس ايالات متحده ي آمريکا دولت عربستان سعودي لنگرگاه اهداف امپرياليستي در سده ي بيستم بود. تا اين زمان هنوز وهابيت در درجه ي نخست نيرويي مذهبي بود تا نيرويي سياسي و مي توانست وفاداري خويش را به سعودي ها ثابت کند و فراتر از آن، خود را به اهل تسنن جهان اسلام در سطحي وسيع بقبولاند. اما با نگاهي امروزي به مسائل، اسلام سياسي تا آنهنگام پديد نيامده بود، و حلقه ي گمشده ي آن نيروي سياسي اسلامي با پشتوانه يي توده يي بود، که بتواند عليه ايدئولوژيهاي جذاب و ضد امپرياليست سده ي جديد يعني کمونيسم و ناسيوناليسم عمل کند. هنوز دانه هايي که سيد جمال و عبده کاشته بودند جوانه نزده بود. با حمايت و مراقبت ويژه ي وهابيون عربستان سعودي و اينتليجنس سرويس يک نيروي اسلامي جديد از خاکي که عبده در آن بذرش را کاشته بود سر برآورد. براي نخستين بار در شهري کنار کانال سوئز، نه چندان دور از عربستان سعودي حزب بنيادگراي اسلامي ]اخوان المسلمين[ با پشتوانه ی مردمي پديد آمد. شهر اسماعيليه، مصر.
پايان فصل اول
فرمات PDF : بازگشت
توضيحات:
[34] David Long, The Kingdom of Saudi Arabia (Gainesville: University Press of Florida, 1997), p. 22.
[35] در عربي "موحدين" خوانده ميشود. صفحه 35 مرجع شماره ]35[ را ببينيد.
[36] Hamid Algar, Wahhabism: A Critical Essay (Oneonta, N.Y.: Islamic Publications International,2002), p. 5.
[37] Algar, pp. 14-16.
[38]William Gifford Palgrave, Personal Narrative of a Year’s Journey through Central and Eastern Araibia (1862-1863) (London: Macmillan and Co.,1993), p. 184.
[39] Algar, pp. 20-22.
[40] همانجا صفحه 23-25.
[41] همانجا
[42] John Esposito, Unholy War: Terror in the Name of Islam (New York: Oxford University Press, 2002), p. 108.
[43] Algar, p. 38.
[44] Daniel Yergin, The Prize: The Epic Quest for Oil, Money, and Power (New York: Simon & Schuster, 1991), p. 284.
[45] همانجا صفحه 285.
[46] واژه "الاخوان" صورت جمع واژه "اخ" به معناي" برادر" است.
[47] David Holden and Richard Johns, The House of Saud (New York: Holt, Rinehart and Winston, 1981), pp. 50-51.
[48] همانجا صفحات 11-26.
[49] Elizabeth Monroe, Philby of Araibia (New York: Pitman Publishing Corporation, 1973), p. 24.
[50] همانجا صفحه 70.
[51]Cited in Monroe, p.104.
[52]Cited in Monroe, p.127.
]53[ منتقدان فيلبي ادعاي پايبندي او به اصول جمهور خواهي را بي اعتبار ميدانند و مونرو مينويسد: " آنان همچنين خاطر نشان ميکنند که طرح دولتي دموکرات براي اعراي با ستايشهاي بي دريغ فلبي از حاکميت مطلقه ي قهرمان او، ابن السعود" همخواني ندارد."
[54] همانجا صفحه 139.
[55] Algar, p. 42.
[56] Cited in John S. Habib, Ibn Saud’d Warriors of Islam (Leiden: E. J. Brill, 1978), p. 14.
[57] همانجا صفحه 20.
[58] همانجا صفحات 26و27.
[59] Percy Cox, cited in Dore Gold, Hatred’s Kingdom (Washington: Regnery Publishing, 2003), pp. 44-45.
]60[ اينجا واژه ي "هجرت" به معناي ورود به اسلام با ترک تعلقات بدوي و قبيله يي است و نه مهاجرت.
[61] Habib, p. 32.
[62] همانجا صفحه 76.
[63] Monroe, p. 135.
[64] Bernard Lewis, The Crisis of Islam (New York: The Modern Library, 2003), pp. 125-26.
[65] Habib, p. 119.
[1] John Sposito
[2] William Shakespear
[3] Westminster
[4] Trinity College
[5] Robert Cecil
[6] Arthur Lord Balfour
[7] Rothschild
[8] Mark Sykes
[9] David George Hogarth (“D.G.”)
[10] Ashmolean
[11] Arnold Toynbee
[12] Wilfred Scawen Blunt: (1840–1922) شاعر و نويسنده ي انگليسي.(م)
[13] مطوعين (م)