راه توده                                                                                                                                                        بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

هاله نوراني

بر سر حاج امين الحسيني

پدرخوانده احمدی نژاد

 

دستگاه سری[1] اخوان المسلمين

(5)

 

در جريان جنگ دوم جهاني جمعيت اخوان المسلمين، نخست سرويس اطلاعاتي خود و نيز واحدي پنهاني و تروريستي بنام "الجهاز السری" را پديد آورد. يکي از تحليلگران دهه ي 1950 مينويسد[19]: "سرويس اطلاعاتي اين جمعيت اخباري از موسسات نظامي، سفارت خانه هاي کشورهاي خارجي و نيز مراکز دولتي گردآوري ميکرد. "همين بازوي تروريستي جمعيت است که دليل شهرت اخوان المسلمين به خشونت طلبي را بخوبي توضيح ميدهد. اين واحد شبه نظامي در 1942 تاسيس شد و از آن پس بمدت 12 سال، تا زماني که جمال عبدالناصر بساط آنان را برچيد، اعضاي آن اقدام به ترور قضات، افسران پليس، شخصيت هاي دولتي و چپاول بازرگانان يهودي مي کرد و نيز در شکل گروههاي فشار به تجمعات اتحاديه هاي کارگري و کمونيست ها حمله ميکردند. در خلال آن سالها آنها بيشتر متحد پادشاه مصر بودند و از نيروي شبه نظامي جمعيت به سود پادشاه و ضد دشمنان سياسي او استفاده مي کردند. هنگامي که ملک فاروق کنترل امور را آرام آرام از کف ميداد، اخوان المسلمين نيز از او دور ميشد ولي همزمان پيوندهاي کمرنگي را با ارتش و سرويس هاي اطلاعاتي و جاسوسي خارجي حفظ کرد. اما هميشه ضد چپ باقي ماند. بگفته ي ريچارد ميشل "الجهاز السري" بشيوه يي چنان حرفه يي عمل مي کرد که گويي در حکم سازماني اطلاعاتي براي مصر بود. او مي افزايد: " سال 1944 الجهاز السري به منظور جاسوسي در جنبش کمونيستي که در جريان جنگ نيرويي تازه گرفته بود و اخوان المسلمين آنرا يکي از دشمنان اصلي خويش ميدانست، نفوذ کرد."[20]

بي گمان اکثريت بدنه ي جمعيت اخوان المسلمين که ستيزه جويانه ضد غرب بودند، مشتاقانه در راستاي تشکيل دولتي اسلامگرا و افراطي مجاهدت مي کردند. اما رهبران آنان سياست را در سطحي عالي بازي مي کردند و با دربار، احزاب سياسي سکولار، ارتش و قدرت هاي امپرياليستي رابطه داشتند. اين امر که رهبران اخوان المسلمين واقعا باورمنداني صادق بودند که با شياطين بزرگ جهاني موقتا معامله ميکردند يا اينکه سياستمداراني کلبي مسلک و حتي ماموران مستقيم قدرتهاي خارجي بودند، به تحقيق روشن نيست. اما بي گمان در حالي که برخي رهبران جمعيت در راه خويش صادق بودند، ديگران مامور و بازيگراني دو جانبه بودند.

بدنه ي اخوان المسلمين در جهنمي سياسي بسر مي برد. شاخه ي علني جمعيت و برجستگان سياسي آن - ­­­بيش از همه حسن البناء - با پادشاهان و ژنرال ها هم پياله ميشدند، در حالي که افراد شاخه هاي مخفي جمعيت در ترور و جاسوسي غرق بودند. تا زماني که خشونت سازمان در برابر دشمنان پادشاه و بريتانيا بکار گرفته ميشد، اين جمعيت تحت مصونيت قضايي فعاليت ميکرد. هنگامي که جمعيت از خطوط قرمز ميگذشت - همانگونه که گاه اتفاق مي افتاد- دولت، فعاليتش را موقتا ممنوع ميکرد، و زماني که فعاليت آن براي دربار و ارتش سودمند بود و يا جمعيت قدرت مي يافت، رژيم آنرا تحمل و حتي حمايت نيز مي کرد. جمعيت اخوان المسلمين در تمام دوران موجوديتش يک برگ برنده در اختيار داشت؛ حمايت مالي و سياسي خاندان سلطنتي سعودي و وهابيون.

تشکيلات اخوان المسلمين به شکل سلولها يا "خانواده"هايي 5 تا 7 نفره از اعضاء بود که " تحت آموزشهاي سيستماتيک و بسته ي مذهبي که گاه به آموزشهاي نظامي در شاخه هاي متعدد بسط مي يافت، بودند. اينچنين آنان به عنوان برادران فعال شناخته مي شدند. پس از پايان آموزشها به آنان گفته مي شد که به بريدن از جمعيت وانمود کنند و به سازمانهاي فعال در مسائل مذهبي و ورزشي بپيوندند."[21]

بريتانيا که دو سده عميقا در جريان سياست هاي مذهبي و قبيله يي بود، بخوبي از توش و توان اسلامگرايي آگاه بود. "ديويد بويل"[1] مامور MI6، که به فرماندهي کل قواي ملک فاروق، حسنين پاشا، مهره ي با ارزش اطلاعاتي بريتانيا نزديک بود، توان جنبش احياگري اسلامي را در پايان جنگ دوم تشخيص داد. بويل "زمزمه ي آغاز يک رنسانس اسلامي را که همچون 1919 اکنون در 1946 مي رفت تا همه ي کشورهاي خاورميانه را تحت تاثير قرار دهد، احساس مي کرد. اما اين بار مساله با رقابت بر سر نفت در منطقه گره خورده بود."[22] سفارت بريتانيا و بعدها سفارت آمريکا در قاهره، با "برادرخواندگان" حسن البناء پيوسته در تماس بودند.

پس از جنگ دوم جهاني، رژيم در حال افول ملک فاروق دست به سلسله اقداماتي براي سرکوب چپ ها و بويژه کمونيست ها زد. جنگ سرد در راه بود. نخست وزير مصر "اسماعيل صدقي" که با حمايت حسن البناء بعنوان رئيس دولت منصوب شده بود، آشکارا از اخوان المسلمين حمايت مالي کرد، و حتي کمپ هايي براي آموزش جوخه هاي مرگ آنان اختصاص داد. مبارزه ي ضد کمونيستي او مشتاقانه از سوي جمعيت اخوان المسلمين پشتيباني شد. "ضد کمونيست هاي اخوان المسلمين قلبا به اين مبارزه مي پيوستند. روزنامه هاي آنان هر روز در ستوني با تيتر "مبارزه با کمونيسم" گزارش مبارزه ي دولتي با کمونيست ها را منعکس مي کردند. شاخه ي اطلاعاتي جمعيت نيز اخبار سودمندي از کمونيست ها و مظنونان کمونيست در محافل کارگري و دانشگاهي به دولت مي داد."[23] نيز، اخوان المسلمين اتحاديه هاي کارگري راستگرا را براي مقابله با اعتصابات سازمان مي داد و با ناسيوناليست هاي وفدي بشدت مخالفت مي کرد (اين امر را ضمن اتحاد پنهاني با جناح راست وفدي ها پيش مي برد.) ميشل نتيجه مي گيرد که: "در آن هنگام، دربار و سران محافظه کار دولت و اخوان المسلمين دشمن مشترکي در برابر خويش مي ديدند: کمونيست ها و وفدي ها."[24]راه توده

انور سادات، رئيس جمهور آينده ي مصر، يکي از اعضاي کليدي اخوان المسلمين در دهه ي 1940 بود. او در جريان جنگ دوم جهاني با جنبش "افسران آزاد"[2] که در 1949 بوسيله ي ناصر و بدنبال جنگ فلسطين تشکيل شد و در 1952 قدرت را بدست گرفت، مرتبط بود. "افسران آزاد" گروهي گونه گون با گرايشات متفاوتي از کمونيست ها و ناسيوناليست هاي چپگرا تا وفدي ها و اعضاي اخوان المسلمين بودند، ولي همگي در اين نکته که رژيم ملک فاروق فاسد و وابسته است، اتفاق نظر داشتند. شيوه ي متکبرانه ي بريتانيا براي حفظ رژيم فاروق در جريان جنگ بوسيله ي "مايلز لامپسون"[3]، سفير کبير بريتانيا که چنانکه گفته ميشد[25] فاروق جوان را "پسر!" خطاب مي کرد، افسران را خشمگين ساخته بود. اين افسران در سالهاي پس از جنگ نيز ارتباطشان را حفظ کرده بودند.

انور سادات، عضو راستگراي جنبش "افسران آزاد" ناصر، حلقه ي هماهنگي ميان افسران ارتشي معترض و حسن البناء بود. او در خلال جنگ گفتگوهاي محرمانه يي با جمعيت اخوان المسلمين داشت. در اتوبيوگرافي او با نام "در جستجوي هويت" جزئيات روابطش را با حسن البناء باز مي گويد.[26] سادات بگرمي حسن البناء را مي ستايد و مي گويد: "برداشت او از مذهب بس ژرف و سخنانش تاثير گذار بود. او از هر جهت شايستگي رهبري مذهبي را داشت. علاوه بر اين او يک مصري حقيقي بود. خوش اخلاق؛ با کفايت و صبور... من از سازماندهي اش در جمعيت اخوان المسلمين و نيز شيوه ي احترام آميزي که وي در رهبري و فرمان راندن در جمعيت پديد آورده بود، متعجب بودم."[27] در 1945 سادات کوشيد تا بواسطه ي "يوسف رشاد"، رابط سادات و پزشک مخصوص شاه، ديداري ميان ملک فاروق و حسن البناء ترتيب دهد. اين ديدار انجام نگرفت اما در گفتگويي بي پرده ميان البناء و سادات آنها بر همکاري در بنياد نهادن تشکيلات افسران آزاد توافق کردند و از آن پس البناء به يارگيري از ميان افسران نظامي براي تشکيلات "افسران آزاد" آغاز کرد.[28]

اما اين که البناء واقعا افسران را به تشکيلات جذب ميکرد يا جاسوسان خويش را در آن نفوذ مي داد، بدرستي روشن نيست. جمعيت اخوان المسلمين فراتر از يک جنبش بود.حزبي احياگر بود. آييني بود، داراي تشکيلات سياسي، واحد شبه نظامي، سازماني جهاني که بسرعت در سراسر کشورهاي خاورميانه شعبات خود را گسترش مي داد. حقيقت اينست که در دهه ي 1940 سازمانهاي امنيتي بريتانيا، نازيها و شورويها کاملا در اين سازمان نفوذ کرده بودند. در دهه ي 1930 بسياري از ناسيوناليست هاي دست راستي عرب و بسياري از اسلامگرايان افراطي، از جمله جمعيت اخوان المسلمين پيوند با سازمان جاسوسي نازي ها را سودمند يافتند. بگفته ي "مايلز کاپلند"[4]، مامور مشهور سيا که سالهايي را در مصر سپري کرده بود، جمعيت اخوان المسلمين در خلال جنگ دوم جهاني "در حقيقت شاخه يي از سازمان جاسوسي نازي ها بود."[29] اما، گرچه شمار زيادي از اسلامگرايان در خلال دهه هاي 1930 و 1940 تمايلات نازيستي داشته اند، بي گمان اين گفته ي کاپلند نيز اغراق آميز مي نمايد. پس از جنگ دوم جهاني بسياري از اسلامگرايان که با نازي ها پيوند داشتند به حلقه ي دوستان بريتانيايي و سپس آمريکايي خويش بازگشتند و چه بسا با بذل و بخشش هاي مالي نيز روبرو شدند. پس از آنکه ناصر در همان دهه ي 1950 رهبري جمعيت اخوان المسلمين را دستگير کرد، سرويس امنيتي او دريافت که اين جمعيت چه پيوندهاي پيچيده يي داشته است. کاپلند مي نويسد: " به نظر مي رسد که دستگيري رهبران جمعيت اخوان المسلمين و اعترافات آنان آشکار ساخت که اين جمعيت در رده ي بالا و در سطحي گسترده در چنگال سرويس هاي جاسوسي بريتانيايي، آمريکايي و روسي بوده است، چنانکه بتوانند به هر يک از دو شيوه ي آرام و پنهاني، يا ضربتي و ناگهاني از آن بهره برداري کنند."[30]

همچنان که براي لندن و واشنگتن ناممکن تر شدن نجات حکومت فاروق آشکارتر مي گرديد، جستجويشان نيز براي يافتن رژيمي جايگزين بيشتر مي شد. گزينه ي نخست، رژيمي از ائتلاف حزب وفد و کمونيست ها بود و گزينه ي دوم، اتحادي پنهاني ميان جمعيت اخوان المسلمين و افسران ارتشي. بي گمان نه بريتانيا و نه آمريکا مايل به انتخاب گزينه ي نخست نبودند. بريتانيا تنها براي ماندگاري رژيم پادشاهي در مصر تلاش مي کرد، در حالي که انتخاب آمريکاييان حمايت از ناصر و "افسران آزاد" بود. و اما جمعيت اخوان المسلمين که هم با سلطنت و هم با افسران آزاد پيوندهايي داشت بازي دوگانه يي را آغاز کرد.

حزب وفد دست بگريبان رقابت هاي جناحي دروني بود، با وجود اين و در چنين شرايطي بخش مهمي از حزب وفد در تدارک اتحاد با چپ ها و کمونيست ها بود. اين امر دربار، بريتانيا و جمعيت اخوان المسلمين را نگران مي کرد. جمعيت اخوان المسلمين بشدت تلاش ميکرد تا از اتحاد وفدي ها و کمونيست ها جلوگيري کند و حزب وفد نيز در پاسخ، پرده از روابط آدمکشان البناء و بريتانيا و نخست وزير انگليسي گرا، اسماعيل صدقي، و همچنين کمک هاي مالي که دريافت مي کرد، بر ميداشت. کمونيست ها و وفدي ها، جمعيت اخوان المسلمين را متهم به "آلت دست امپرياليسم" مي کردند. وفدي ها عنوان مي کردند که "فالانژيستهاي اخوان المسلمين شيوه هاي ترور فاشيستي را بکار مي بندند." آنان خواستار انحلال واحد هاي شبه نظامي جمعيت اخوان المسلمين بودند که دولت حمايتشان مي کرد. همچنين بسياري از کارشکني هاي مزدوران اخوان المسلمين را در جريان اعتصابات با اسناد و مدارک بيان مي کردند. اما جمعيت اخوان المسلمين از رخدادي ناگهاني در 1948: "جنگ فلسطين"، نيرويي دوباره گرفت.

 

حسن البناء و مفتي فلسطين

 

جنگ اعراب و يهوديان بشدت باعث تقويت اخوان المسلمين شد. اين پيش آمدي آشوب انگيز بود که در فلسطين تحت سلطه ي بريتانيا، دولت يهود شکل مي گرفت. اين جنگ، و شکست ارتش اعراب بوسيله ي واحدهاي شبه نظامي يهودي و تشکيل دولت اسرائيل براي هميشه ديناميسم سياست خاورميانه را تغيير داد و سبب گسترش اسلام بنيادگرا در اشکال گوناگون گرديد. جنگ اعراب و اسرائيل بدلايل زير عامل اساسي تقويت اين نوع اسلامگرايي در خاورميانه شد. نخست، جمعيت اخوان المسلمين بهانه يافت تا واحد هاي شبه نظاميش را در جريان جنگ تشکيل دهد. اينان همچون مجاهدان افغان در جنگ دهه ي 1980 پارتيزان هايي کارآزموده بودند که بسبب موقعيت اعراب در برابر اسرائيل از حمايت دول عربي نيز برخوردار بودند. دوم، شکست اعراب اقتدا رژيم هاي عربي را بي اعتبار ساخته بود و فضا را براي نيروهاي سياسي نوظهور، چون جمعيت اخوان المسلمين فراهم آورد. اسلامگرايان بيشترين بهره را از تبليغ درباره ي از دست دادن فلسطين بردند. سوم، اسلامگرايان از برجسته کردن اورشليم بعنوان پايتختي سياسي و نيز تهديد اسرائيل در اورشليم و اماکن مقدس اسلامي، بعنوان عامل يارگيري استفاده کردند.

همچنين جنگ سبب شد تا پيوندهاي ميان جمعيت اخوان المسلمين و يکي ديگر از مهره هاي تحت حمايت بريتانيا يعني "حاج امين الحسيني مفتي اورشليم و همدست توطئه گر نازي ها استوارتر شود. ارتباط اين دو به بيش از يک دهه پيش باز مي گشت. نخستين ارتباط حاج امين الحسيني با جمعيت اخوان المسلمين در ديدارش با "عبد الرحمان البناء" رخ نمود که در تشکيل آن جمعيت، برادرش حسن البناء را ياري داده بود. نيز عبد الرحمان البناء هدايت "الجهاز السري" را بر عهده داشت.[32] حاج امين الحسيني هم مانند حسن البناء نقش بسيار با اهميتي در ايجاد خوراک اوليه ي ناسيوناليست هاي عرب چون جمال عبد الناصر که مي خواست جهان عرب را از لوث وجود پادشاهان فاسد پاک کند، گرديد. از ديدگاه ناسيوناليست هاي عرب پيدايش دولت اسرائيل سمبل سرخوردگي و زبوني اعراب شده، و در ژرفاي وجدانشان، عقده ي حقارت و سرسپردگي در برابر حاکميت شاهان دست نشانده در کشورهاي نيمه مستعمره ي مصر، اردن، عراق و عربستان سعودي آفريده بود. اما حسن البناء و جمعيت اخوان المسلمين استدلال مي کردند که ناسيوناليست هاي عرب در اشتباهند و ناسيوناليسم سکولار، بازسازي ملي و غربگرايي راه بجايي نمي برد. به نظر آنان يگانه راه احياي دوباره دوران طلايي پيشين جهان اسلام، بازگشت به بنيادگرايي اسلامي است.

در خاورميانه چالشي چند گونه در جريان بود که تعيين کننده ي آينده ي اين منطقه بود. اسلامگرايان تنها يکي از نيروهايي بودند که با هم رقابت داشتند، نيروهاي ديگري چون ناسيوناليست ها، چپ ها (به شمول احزاب کمونيست در حال رشد)، روشنفکران سکولار، طبقه ي کارگر شهري، تجار و بازرگانان ثروتمند که در معاملات و تجارت جهاني سهيم بودند، فرهيختگان سنتي، رهبران قومي و قبيله يي، اشراف و فئودال ها و دست آخر حکومت هاي سلطنتي و ارتش هاي آنان نيز در اين ميان بودند. اسلامگرايان در حکم خواجگان حرمسرا بودند که همه جا سرک مي کشيدند، سخت ضد چپ و ناسيوناليست ها بودند. آنان همبستگي با فرهيختگان سنتي را حفظ مي کردند، از حمايت بسياري از بازرگانان بهره مند مي شدند و با افسران ارتش و دربار سلطنتي نيز پيوند پنهان داشتند. جنگ فلسطين محاسبات آمريکائيها و انگليسيها را پيچيده کرده بود، زيرا هم ناسيوناليست هاي چپ و هم اسلامگرايان بابت اسرائيل بر غرب خرده ميگرفتند و اين خود انگليسيها و سپس آمريکائيان را در گزيدن نيرويي براي سرمايه گذاري روي آن، دچار مشکل کرده بود.

اسلامگرايي نوع اخوان المسلمين در دهه ي 1940 بسرعت رشد کرد. سعيد رمضان، داماد حسن البناء شعبات اين جمعيت را در فلسطين و اردن سازماندهي کرد. آنان زير پوشش آماده سازي خويش براي جنگ با صهيونيست ها، مقادير زيادي سلاح، عمدتا از کانال اعضاء سريشان در "الجهاز السري" که با ارتش مصر پيوندهايي داشتند فراهم کردند. اتحاد حسن البناء- حاج امين در بستر جنگ فلسطين رخ نمود و اين اتحاد کمک زيادي به جمعيت اخوان المسلمين براي گسترش دامنه ي فعاليتش به سوريه، اردن، لبنان و فلسطين کرد.

حاج امين الحسيني دوره ي کاري پر فراز و نشيبي داشت. جهان بيني پارانوئيدي و ماليخوليايي يهود ستيزانه ي او و حمايت آشکارش از هيتلر او را از ديدگاه تاريخ دانان موجودي حقير نمايانده است، اما او از آغاز دست پرورده ي بريتانيا بود. حاج امين بر انديشه ي چندين نسل از بريتانيايي ها از جمله "فريا ستارک"[5]، مامور مشهور اينتليجنس سرويس، تاثيري افسونگرانه داشته است، چنانکه براي نمونه فريا ستارک او را با احترام چنين توصيف ميکند: "او در سپيد جامه يي گشاد و تميز نشسته بود. مردي در اوان 40 سالگي. عمامه اش گويي هاله يي از نور دور سرش ساخته است، با چشماني آبي و درخشان، بسان درخشش دو ستاره ي بامدادي!"[33]

فعاليت حاج امين در آغاز بسيار عادي بود. او که از خانواده يي سرشناس عرب فلسطيني بود، در جامع الازهر، دانشگاه اسلامي مصر تحصيل کرد، اما نتوانست آنرا به پايان برساند. پس از جنگ اول جهاني، در بنگاه خبري رويتر بعنوان مترجم مشغول به کار شد. حاج امين بتدريج در سياست فلسطين درگير شد، او نشان داد که در خشونت طلبي و نيز بکار بستن تئوريهاي توطئه آميز متحجرانه و يهود ستيزانه همچون "پروتکل هاي پيشگامان صهيون"[6] شامه ي تيزي دارد. او بزودي به سبب نقشي که در آشوب هاي يهود ستيزانه داشت دستگير شد. اما در 1920 "هربرت ساموئل"[7]، نماينده ي بلند پايه ي بريتانيايي در امور فلسطين که خود يک يهودي بود، حاج امين را مشمول يک عفو ويژه کرد و "راهش را در صعود از نردبان قدرت هموار ساخت."[34] گرچه اعتبار حاج امين به عنوان عالم اسلامي در حد صفر بود، "سر رونالد ستورس"[8]، فرماندار اورشليم، با تدارک انتخابات تقلبي حاج امين الحسيني را مفتي اورشليم کرد. در "فرهنگ سياسي خاورميانه در قرن بيستم" چنين مي خوانيم که مفتي "نماينده ي مذهبي مسلمانان است و عموما درباره ي مسائل مختلف فتوا مي دهد. در اکثر کشورهاي اسلامي مفتي از سوي دولت منصوب مي شود. مفتي شخصيت معنوي و اجتماعي تاثيرگذاري دارد و داراي احترام فراوان است. تنها استثناء در اين ميان مفتي اورشليم، حاج امين الحسيني، بود (منصوب بسال 1921 و معزول بسال 1937) که از موقعيت مذهبيش براي تحکيم رهبري سياسي خويش استفاده مي کرد."[35] يک سال بعد، هربرت ساموئل، "شوراي عالي مسلمانان" را که وظيفه اش تنظيم اوقاف مذهبي فلسطين بود، تاسيس کرد و حاج امين را به سرپرستي آن گمارد. اين دو پست، قدرت فراواني به عوامفريب غير قابل اعتماد مسلمان بخشيد.[36]

به موازات تشکيل اخوان المسلمين، حاج امين نيز در 1931 "کنگره ي اسلامي اورشليم" را برپا کرد و سپس براي تامين مالي و جلب پشتيباني از خويش به هند، ايران، افغانستان و ديگر کشورهاي اسلامي سفر کرد. حاج امين حتي آن گاه که به آلمانها متمايل شده بود، هنوز اندکي از حمايت و حفاظت بريتانيا برخوردار بود، چنانکه هنگامي که با 60 تن از مبارزان عرب فلسطيني که در سال 1936 در جريان آشوب ضد انگليسي دستگير شدند، حاج امين به آساني آزاد شد.[37] سرانجام تمايل حاج امين به نازي ها او را ناگزير از فرار کرد. نخست به لبنان سپس به عراق و ايران، و سرانجام پس از ابراز وفاداري به آدولف هيتلر، "يار صديق او در همه ي آسمانها"، به برلين رفت. حاج امين در آلمان مسوول بنگاه سخن پراکني دول محور در خاورميانه شد، و شبکه يي از جاسوسان، همچنين واحدهاي "اس.اس" نازي را که همگي مسلمان و بيشترشان بوسنيايي[9] بودند، سازمان داد.

اما با سقوط رايش سوم مخفيانه آلمان را از طريق اتريش ترک گفت، و در فرانسه که البته متفقين از دستگيري او خودداري کردند، مقيم شد. بويژه بريتانيا از استرداد او خودداري کرد و معاون وزارت خارجه بريتانياي کبير اعلام داشت: "مفتي جنايتکار جنگي نبوده است."[39] سال 1946، حاج امين پيروزمندانه به مصر بازگشت و پادشاه مصر پذيراي وي شد. نيويورک تايمز در گزارشي در آگوست 1946 اعلان داشت: "از اين پس کعبه ي اسلام سياسي، خانه ي مفتي است در "ويلا آيدا" نزديک ايستگاه خط آهن رشدي پاشا که از اسکندريه تا حومه ي رامله امتداد مي يابد. به فاصله ي هر 8 تا 10 يارد يک سرباز مصري پيرامون باغ او نگهباني مي دادند و مفتي محافظان شخصي نيز درون خانه اش داشت."[40] گزارش ديگري در همين زمينه مي گويد که مفتي در فعاليت سياسي خويش از "پشتيباني مالي فراوان" ملک عبدالعزيز[ابن السعود]، پادشاه عربستان، و ملک فاروق، پادشاه مصر، برخوردار بوده است.[41]

 ظاهرا بريتانيا کينه يي از مفتي و روابطش با نازي ها نداشت، و بزودي او را بعنوان مسوول تبليغات خود استخدام کرد. اينتليجنس سرويس بريتانيا در قاهره "بنگاه خبري قاهره" را تاسيس کرد، و نيز "ايستگاه راديويي خاور نزديک" [10](NEABS) که "نخستين مدير آن آلفرد مارسک، فرمانده ي يک اسکادران هوايي، بود. او مسلماني پارسا بود که تا پيش از جنگ، در خاورميانه خدمت مي کرد و بيشتر عمر خويش را به مسائل اعراب اختصاص داده و حتي به اسلام نيز گرويده بود."[42] شايد MI6 به دليل تجربه ي حاج امين در همکاريش با نازي ها بعنوان گوينده، او را به استخدام در آورد. شخصي که از طريق دفتر خاور نزديک MI6 فرستنده ي NEABS را اداره مي کرد، "سر کناهان کورنواليس"[11]، اشراف زاده و بانکدار بريتانيايي بود که بعدها رئيس "دفتر عربي" اينتليجنس سرويس در قاهره در خلال جنگ اول جهاني و مرکز عمليات لورنس، شد.[43]

در 1946، مفتي و اخوان المسلمين مشترکا نيروي شبه نظامي 10 هزار نفري را در فلسطين با نام "نجات دهندگان" سازمان دادند. بريتانيا از اين مساله چشم مي پوشيد و آن را تحمل مي کرد. همزمان، در مصر مفتي و حسن البناء رهبري مشترکي را تشکيل دادند و فرمانده ي يکي از واحد هاي نظامي اخوان المسلمين در غزه به همکار سوداني مفتي واگذار شد. نيز در قاهره، حسن البنا، از حاج امين بعنوان رئيس دولت جديد فلسطين پشتيباني کرد. شايد اوج پيروزي حاج امين الحسيني بازگشت او به غزه در سپتامبر 1947 باشد که دولت(اتحاديه ي) فلسطيني را اعلام داشت و خود را رئيس جمهوري فلسطين[46] خواند. اما با شکست اعراب بوسيله ي نيروهاي يهودي دولت حاج امين چندان نپاييد. ولي حاج امين خود نجات يافت و به جنگ هاي دهه ي 1950 بازگشت.

پايان زندگي حسن البناء نزديک مي شد. آفتاب رژيم فاروق نيز بر لب بام بود و کرکس هاي سياسي مرگش را انتظار مي کشيدند. در 1948، بحران فلسطين رژيم فاروق را سخت بي اعتبار، و هرگونه ائتلافي از نيروهاي سياسي با پادشاه را دشوار کرده بود. بحران اقتصادي همراه تظاهرات خشونت آميز، سراسر کشور را فرا گرفته بود. همبستگي اخوان المسلمين  و دربار هم لرزان شده بود و ناسيوناليست ها و اسلامگرايان با سرزنش رژيم فاسد و نامسئول فاروق بدليل شکست فلسطين در کمين بهره جويي سياسي بودند. سرانجام در دسامبر 1948 فعاليت جمعيت اخوان المسلمين ممنوع اعلام شد. بدنبال آن و چند هفته بعد يکي از افراد اخوان المسلمين، نخست وزير، "محمود فهمي نقراشي" پاشا را ترور کرد.

دو ماه بعد نيز، در ژانويه ي 1949، روزگار حسن البناء به ناگاه پايان يافت. حسن البناء در پي تيراندازيي در خياياني نزديک دفتر مرکزي "انجمن اسلامي جوانان" در قاهره کشته شد. ظاهرا اين ترور بوسيله ي افسران امنيتي مصري انجام گرفت.[47]

مرگ حسن البناء نشانه ي پايان دور نخست فعاليت جمعيت اخوان المسلمين و آغاز دوري ديگر بود. بدنبال مرگ البناء کشاکش و دسته بندي هاي درون سازماني براي بدست گرفتن قدرت آغاز گشت و اين، در حالي بود که دولت مصر اين جمعيت را گاه منع قانوني مي کرد و گاه تحمل. سرانجام "حسن اسماعيل الحديبي" رهبري عالي جمعيت را پس از حسن البناء بدست گرفت. او يک قاضي مصري بود و برادرش رئيس گارد محافظ خانواده ي سلطنتي فاروق. انتصاب "اسماعيل الحديبي" برهبري اخوان المسلمين با اعمال نفوذ يکي از فئودال هاي ثروتمند مصري بود.(50 سال بعد پسر اسماعيل الحديبي جانشيني پدر و رهبر جمعيت شد.) در اين گير و دار هر يک از جناح هاي دروني اخوان المسلمين هنوز پيوند هاي خود را با بدنه ي سياست مصر حفظ مي کرد؛ يعني خبر چيني از ميان ارتش و پليس و تماس هاي پنهاني با جنبش در حال رشد "افسران آزاد" که در 1952 قدرت را در مصر بدست گرفتند.

آشکار بود که اخوان المسلمين با وجود کشاکش داخلي براي زمان درازي پس از حسن البناء نيز، فعاليت خود را ادامه خواهد داد. اخوان المسلمين ادامه ي فعاليت خويش را مديون "سعيد رمضان" است که دامنه ي فعاليت و اثرگذاري آن را جهاني کرد، و در مصر نيز همچنان نيروي غالب و برتر با هزاران هوادار باقي ماند. کمک هاي پولي عربستان سعودي اخوان المسلمين را زماني که دولت مصر ضد آن بود همچنان نگاه ميداشت. گذشته از آن بايد جمعيت اخوان المسلمين مديون جنگ سرد باشد، که به بهانه ي جنگ صليبي ضد کمونيسم، نيرويي مضاعف يافته بود. در حقيقت اين، سياست هاي پنهاني رهبران کليدي پشت پرده در جنبش هاي اسلامي با روح ستيزه جويي خشونت آميز زيرزميني اين سازمانها بود که بر روي هم آغازي شد که امروز، "اسلام بنيادگرا" ناميده مي شود. ظهور رژيم هاي اسلامگرا در آغاز دهه ي 1970، بويژه در افغانستان و سودان نتيجه ي مستقيم فعاليت هاي پيشگامانه ي حسن البناء، سعيد رمضان و وارثانشان بود.

با پايان جنگ دوم جهاني، ايالات متحده ي آمريکا نيز نخستين گامهاي خويش را در خاورميانه برداشت و گويي مقدر شده بود که مناطق گسترده يي از يونان و ترکيه تا پاکستان و هند، جبهه ي اصلي جنگ سرد باشد. آنچه به خاورميانه اهميت ويژه يي در گستره ي جنگ ميان شرق و غرب داد، نزديکي آن به اتحاد شوروي و اين واقعيت بود که دو سوم نفت جهان در منطقه يي کوچک، اطراف خليج فارس نهفته است. استراتژيست هايي که پيمان هاي ناتو، بغداد، سنتو و نيز "نيروي واکنش سريع" و فرماندهي مرکزي نيروهاي آمريکا[12] را بنياد نهادند، اهميت فوق العاده يي براي تثبيت امنيت خليج فارس قائل بودند. همين استراتژيست ها به اصطلاح تهديد از سوي اتحاد شوروي را به تقابل با ناسيوناليسم عربي و ايراني خودجوش که نفت منطقه را بخشي از ثروت ملي خويش ميدانند،  پيوند زدند و براي شکست دادن ناسيوناليست ها و ايجاد زنجيره يي از کشورهاي ضد شوروي، ايالات متحده ي آمريکا طرح حمايت از اسلامگرايي افراطي را بنيان ريخت و آن را از خاورميانه عربي به اردوگاه پناهندگان افغان در پاکستان و درخاک افغانستان گسترش داد.

و اکنون، يکبار ديگر، اخوان المسلمين در انتظار...!

 

پايان فصل دوم

 

  

  فرمات PDF :                                                                                                                      بازگشت

 

 

 

توضيحات:

 

[19]Zvi Kaplinsky, “The Muslim Brotherhood,” Middle Eastern Affairs, December 1954, p. 32.

[20] ميشل، صفحه 32.

[21] کاپلينسکي، ضفحه 378.

[22]Stephen Dorril, MI6 (New York: The Free Press, 2000), p. 538.

[23] ميشل، صفحه 39.

[24] همانجا صفحه 40.

[25] سعيد ابوريش، "ناصر: آخرين عرب"، (New York: Thomas Dunne Books, St. Martin’s Press, 2004) صفحه 18.

[26] انور سادات، در جستجوي هويت (نيويورک: Harper & Row, 1977). توصيف انور سادات از جريان همه ي حقيقت را در بر ندارد. او خاطراتش را در دهه ي 1970 به نگارش درآورده است، يعني هنگامي که در صدد اتحاد با اخوان المسلمين، که قدرتي دوباره يافته بود، برآمد. بي گمان کتاب او جزئياتي را ناگفته گذارده است.

[27] سادات، صفحه 22.

[28] همانجا.

[29]Miels Copeland, The Game of Nations (New York: Simon & Schuster, 1969), p. 184.

[30] همانجا.

[31] ميشل، صفحه 47.

[32] ميشل، صفحه 55.

[33]Joseph B. Schechtman, The Mufti and the Fuehrer (New York: Thomas Yoseloff, 1956), p. 287.

[34] همانجا، صفحه 21.

[35]Political Dictionary of the Middle East in the 20th Century (Jerusalem: The Jerusalem Publishing House Ltd., 1972), p. 260.

[36]Schechtman, pp. 23-24.

[37] همانجا صفحه 45.

[38] همانجا صفحه 106.

[39] همانجا صفحه 172.

[40]Clifton Daniel, “A New Chapter for the Mysterious Mufti,” New York Times Magazine, August 25, 1946.

[41]  Joseph Alsop, “Crafty Fanatic Organizes Trouble in Palestine,” Boston Evening Globe, December 17, 1947.

[42]Dorril, p. 537.

[43] همانجا صفحه 540.

[44]Andrew Roth, “The Mufti’s New Army,” The Nation, November 16, 1946.

[45]Schechtman, p. 223.

[46] همانجا صفحه 234.

[47] هيچکس بعنوان قاتل حسن البناء دستگير نشد. بگفته ي بسياري از تاريخ نگاران، ترور حسن البناء بدستور دولت وقت مصر و بوسيله ي افسران امنيتي دولت انجام شد.

 


 

[1] David Boyel

[2] Free Officers

[3] Miles Lampson

Miles Copeland [4]   ناظر فعاليت هاي عوامل سيا در خلال سالهاي 1951 تا 1955 در مصر. (م)

[5] Freya Stark

[6]   در زبان عربي "بروتوکولات حکماء صهيون" گفته ميشود. جزوه يي که در آن نقشه ي يهوديان براي سلطه بر جهان بيان شده است. اين جزوه نخستين بار بسال 1903 در روسيه تزاري منتشر شد. در پي آن در سال 1921 روزنامه ي The Times  لندن در سلسله مقالاتي بيان داشت که متن اين جزوه برگرفته  از يکي از آثار طنز نويس فرانسوي Maurice Joly با نام "ديالوگ ميان مونتسکيو و ماکياولي در جهنم" است که در آن به جاه طلبي ناپلئون بناپارت حمله ميکند. 24 پروتکل اين متن دستور العملي است براي برجستگان صهيونيست که بر ملل غير يهودي مسلط شوند و براي اين امر شيوه يي آنان تبليغ عقايد ليبرال بشدت راديکال آزادي رسانه هاي ارتباط جمعي، منسوخ ساختن ارزشهاي ميهني و اخلاق سنتي است. هدف کنترل عقايد جمعي بوسيله ي سرمايه و رسانه هاست. اين متن محافل سري فراماسوني اهداف سياسي را دنبال ميکنند و مدعي است که اين محافل خود آلت دست "حکماء صهيون" هستند. فراماسونها و متفکرن ليبرال وسائلي پنداشته شده اند که سرانجام به برپايي تئوکراسي يهودي مي انجامد. نخستين نسخه ي اين متن در تابستان 1978 پس از انقلاب در ايران منتشر شد. سال 1985 نيز بوسيله ي سازمان تبليغات اسلامي در سطحي گسترده منتشر و پخش گرديد. آستان قدس رضوي مشهد نيز که يکي از ثروتمندترين موسسات در ايران است، حمايت مالي چاپ مجدد "پروتکل ها" را در سال 1994 بعهده گرفت. با توجه به شواهد و استدلالات روزنامه ي تايمز، ارتباط اين متن با رويداد ي واقعي منتفي ميدانند و جنبه ي تبليغاتي آنرا برجسته ميکنند. (م)   

[7] Herbert Samuel

[8] Sir Ronald Storrs

[9]  حاج امين، در سنخنراني هايش خطاب به واحد هاي "اس اس" بوسنيايي، التزام به نظم اجتماعي، ساختار خانواده و مبارزه عليه يهوديان را وجه اشتراک ايدئولوژي اسلامي و نازيسم معرفي ميکرد.(م)

[10]  نام اين ايستگاه بسيار قوي و پربار که زيباترين و اصيلترين نغمات عربي را با تازه ترين اخبار شبانه روز پخش ميکرد، اين بود: "محطة الشرق الأدني للاداعة العربية"، ايستگاه راديويي عربي در خاور نزديک. (م)

[11] Sir Kinahan Cornwallis

[12]   CENTCOM سنتکام، اين نيروي تحت فرماندهي وزارت دفاع ايالات متحده ي آمريکا که در سال 1983 تاسسيس شد. حوزه ي فعاليت آن خاورميانه، شمال آفريقا و آسياي مرکزي است. سنتکام نيروي عمده ي آمريکا در جنگ خليج فارس و نيز در جريان اشغال عراق در سال 2003 بود که در حال حاضر در ماموريت جنگ عراق و افغانستان هستند. پايگاههاي نظامي سنتکام در کشورهاي کويت، بحرين، قطر، امارات متحده ي عربي، عمان، پاکستان، جيبوتي در آفريقا و آسياي مرکزي دارد. فرماندهي سنتکام را از 7 جولاي 2003 ژنرال "جان ابيزيد"(John Abizaid) بر عهده دارد. پيش از او ژنرال "تامي فرنکس"(Tommy Franks) اين سمت را عهده دار بود. (م)