بازگشت

 

هیتلر و آلمان ها (ورنر پاریس ـ ادیسیون سوسیال ـ 1982)

نوشته "پی ‌یر آنجل" آلمان شناس و تاریخدان ماركسیست فرانسوی

ترجمه علیرضا خیرخواه برای راه توده

 

 

درس هائی که از تاریخ باید گرفت

فاجعه فاشیسم هیتلری

با عوامفریبی و جنایت آغاز

و به جنگی هولناک ختم شد

(13)

 

رایش سوم

یا دولت امپریالیست در بالاترین درجه

 

امپریالیسم آلمان‌ بی ‌پروایی خشن دولت اشراف ‌زاده‌های روستایی و دولت پلیسی را با تجاوزكاری لجام گسیخته سرمایه مالی مدرن در هم آمیخته است، سرمایه‌ای كه در خون این جنگ غسل تعمید یافته و به بالاترین تمركز رسیده است. 

اسپارتاكوس ، شماره 9، ژوئن 1918

 

من از اینجا دستگاه اداری آهن و جنونی را می‌ بینم كه در حال بسیج جامعه آلمان است. و همه اینها برای آنكه روزی توسط فلان ائتلاف در هم شكسته شود.

آرتور رمبو

 

میان رهبری حزب ناسیونال سوسیالیست و طبقات حاكم سرانجام اتحادی برقرار شد كه هدفش صدراعظم كردن هیتلر بود. یعنی به او اجازه می ‌داد یك دیكتاتوری فاشیست برقرار كند. این اتحاد در طول سال‌های پس از این پیروزی مشترك بیش از پیش تحكیم شد. رایش سوم، میوه این اتحاد، روز 30 ژانویه 1933 زاده شد. این در شرایطی بود كه ساختارها و نهادهای موجود به لرزه دچار شده بودند و بحران توده‌های مردم را در چنگال خود گرفته بود، مردمی كه بر اثر ‌بی‌ لیاقتی رهبرانشان سردرگم شده بودند و بالاخره جنبش كارگری، از جمله بر اثر اشتباهات خود، از نفس افتاده بود.

حزب فاشیست كه یك شخصیت نیرومند را در رهبری داشت و قدرتمندان جامعه پشتیبان آن بودند، برای پر كردن این فضای خالی هجوم برد، سكان‌های رهبری كشور را یك یك بدست گرفت و بسود خود و گردانندگان پشت صحنه‌اش بكار انداخت.

جمهوری به پایان كار خود رسید زیرا تضادهای آن به مرحله‌ای رسیده بود كه دیگر اداره آن در چارچوب دمكراسی پارلمانی ناممكن بود.

"توماس مان" - شخصیت برجسته ادبی و اجتماعی آلمان - در تحلیل خود پیرامون "دكتر فائوستوس" تاكید می‌ كند كه سرمایه داری بزرگ "آماده بود با فاشیسم متحد شود تا امتیازات خود را حفظ كند." می ‌توان اضافه كرد "و برای آنكه امتیازات تازه‌ای بدست آورد."

عناصر اقتصادی و اجتماعی جامعه آلمان به شكلی كه درهم گره خورده بود و در مردی دارای محبوبیت تجسم یافته و هدایت می ‌شد به بیان نیرویی حیرت انگیز تبدیل شد، نیرویی كه منكوب نشد مگر با دخالت بزرگترین ائتلاف قدرت‌هایی كه در برابر چالش آن شكل گرفته بود.

جمهوری وایمار زاده یك سازش لرزان و‌ بی دوام میان جنبش كارگری رفرمیست از یكسو و طبقه حاكم و ارتش از سوی دیگر بود. اما رایش سوم در اساس نتیجه مشترك رهبری حزب نازی و بورژوازی بزرگ بود. اهداف این دو در آن واحد تهاجمی و تدافعی بود: برقراری آرامش و محكم كردن جبهه داخلی با درهم شكستن هرگونه مخالفت و با دادن تمام قدرت اقتصادی و نظامی به دولت، به منظور آنكه در مرحله بعد نبرد برای تسلط بر جهان از سر گرفته شود.

بكوشیم به این پرسش اساسی پاسخ دهیم: در این دوران چه كسی قدرت را اعمال می ‌كند؟ چگونه و بسود چه كسانی؟ واكنش قشرهای مختلف اجتماعی در برابر این سیاست چیست؟ چگونه می ‌توان اجماع و پذیرش مردم را توضیح داد؟ محدوده‌های این پذیرش چه بوده است؟ چرا بجای آنكه رژیم نازی بر اثر قدرت فرسایش یابد، برعكس تقویت شد؟

 

هیتلر بنیانگذار رایش سومراه توده

(1933- 1939)

مارشال هیندنبورگ- رییس جمهور رایش - در30 ژانویه 1933 اجازه داد فریب بخورد و هیتلر را به تشكیل دولت فراخواند، یعنی كسی را كه قبلا سوگند خورده بود از مسئولیت ‌های مهم بركنارش نگه دارد. با این كار "هیندنبورگ" بار مسئولیتی كمرشكن را بر شانه ‌های خرفت خود و در برابر تاریخ برعهده گرفت. همان زمان "لودندورف"، متحد پیشین هیتلر، خطاب به "هیندنبورگ" چنین نوشت: "با انتصاب هیتلر بعنوان صدراعظم، شما كشور مقدس آلمان ما را به یكی از بزرگترین عوامفریبان تمام تاریخ سپردید. من از هم اكنون به شما اعلام می ‌كنم كه این مرد نفرت انگیز كشور ما را به سوی هولناك ترین ورطه‌ ها خواهد كشاند و مردم ما را به وصف ناپذیرترین فلاكت ‌ها خواهد رساند. این اقدام لعنت ابدی نسل ‌های آینده را نثار گور شما خواهد كرد."

فریدریش ماینك، تاریخدان آلمانی، با شیوه‌ای كمتر پیامبرگونه و احساساتی بر همین انتصاب سرنوشت ساز و نه زاده سرنوشت تاكید می‌ كند: "انتصاب هیتلر پاسخ به هیچ ضرورتی نبود. در این مورد نه ناگزیری تاریخی وجود داشت و نه فوریت." واقعیت این است كه هیچ چیز مارشال هیندنبورگ را ناگزیر نمی كرد سرنوشت آلمان را به دستانی این چنین جنایتكار بسپارد، مارشالی كه سوسیال ‌دمكراسی به نادرست وی را نگهبان وفادار و مطمئن و ضامن قانون اساسی می ‌شناخت. تنها روشن‌ بین ترین‌ها یا مطلع‌ ترین‌ها این نكته را فهمیدند: 30 ژانویه 1933 تاریخی سرنوشت ساز برای آلمان شد. روندی آغاز شد كه دیگر بازگشت پذیر نبود، مگر با نابودی آن. 

هیتلر سرانجام بسادگی رییس دولت شد. چند ماهی لازم بود تا به دیكتاتور تبدیل شود. او در 30 ژانویه 1941، در برلین در سخنرانی سالگرد انتصاب خود یادآوری كرد كه "انقلاب ناسیونال ـ سوسیالیست، چنانكه ما آن را می ‌نامیم، دمكراسی را در چارچوب دمكراسی و با روش‌های دمكراسی شكست داد." اسوالد اشپنگر، نویسنده كتاب زوال غرب معتقد است كه نمی توان از پیروزی هیتلر در مفهوم دقیق كلمه سخن گفت زیرا رقیبی وجود نداشته است. درست است كه میلیون‌ ها آلمانی آماده مبارزه بودند اما آنان عملا وارد مبارزه نشدند. این ‌بی‌عملی ولی موجب نشد كه رهبران نازی عطوفت و عفوی از خود نشان دهند.

 

بسوی دیكتاتوری

هیتلر با قدرتی كه به او واگذار شده چه خواهد كرد؟ آیا قدرت او بدلیل تسلط رییس جمهور كه رییس دولت باقی می‌ ماند و حضور اكثریت محافظه كار در كابینه محدود نخواهد بود؟ با این دستان نیمه ‌بسته، آیا به سرعت با نشان دادن ناتوانی خود در حل مشكلات بزرگی كه جامعه آلمان با آن مواجه بود و راه حل ‌های فوری می طلبید تحلیل نخواهد رفت و فرسایش نخواهد یافت؟ او خود بدینسان اعتبار و نفوذش را نابود نخواهد كرد؟

اما پس از معجزه نخست و رسیدن هیتلر به قدرت، معجزه دوم رخ داد: نه تنها او در راس دولت و سپس ملت باقی ماند، بلكه به قدرتی دست یافت كه تا آن زمان كسی همسان آن را نداشت و توانست اكثریت بزرگ مردم آلمان را با خود همراه كند. درست است كه ترور و سركوبی كه بر ضد كمترین تظاهر و عمل اپوزیسیون به راه افتاد در این زمینه نقش مهمی داشت، اما در درجه اول آلمان‌ ها بیش از پیش به نبوغ هیتلر متقاعد می ‌شدند. هیتلر كسی نبود كه در نیمه راه متوقف شود. او بسرعت و با تمام وسایل موقعیت خود را تحكیم می‌كرد. او در درجه اول كوشید با برخی مخالفان یا متحدانش كنار بیاید، همانانی كه بعدها از دستشان خلاص شد. هرگاه خود را در موضع قدرت حس می ‌كرد آهنگ را تندتر می ‌كرد. وقتی موانع پیش بینی نشده‌ای بوجود می ‌آمد عملش را كندتر می ‌نمود. لااقل در ابتدا مواظب بود كه جنبه قانونی قدرت خود را حفظ كند و قانون اساسی را در ظاهر رعایت كند. او كاری كرد كه قدرت مطلقه با بخشنامه‌ های رییس جمهور یا مصوبات پارلمانی وحشت زده به او اعطا شود. كسانی كه شكل قانون مورد توجه شان بود هیچ بهانه‌ای برای مداخله پیدا نمی كردند.

با این حال، هیتلر برای مدتی نگران مداخله فرانسه و "اقمار" آن در اروپای مركزی و شرقی بود یعنی تا پیش از آن كه آلمان بتواند قدرت خود را احیا كند. بزودی یقین پیدا كرد كه حریفان بالقوه او در خارج آن چنان كه او تصور می‌ كرده نگران كننده تر از آنانی نیستند كه در آلمان شكستشان داده بود. او مدت های زیادی اینگونه می ‌اندیشید، حتی زیادتر از آنچه در واقعیت بود.

نخستین بیانیه هیتلر خطاب به مردم فراخوان به اتحاد و محكوم كردن مبارزه طبقاتی بود. در چهارمین روز حكومت نزد روسای واحدهای ارتش آشكار كرد كه دو محور سیاست او عبارتست از: در هم شكستن و ریشه کن كردن ماركسیسم، سپس فتح فضای حیاتی در شرق. این دو خط راهنما كه قبلا نیز در "نبرد من" مورد تاكید قرار گرفته بود در پیوند با یكدیگر هستند: آرام و با ثبات كردن جبهه داخلی برای حركت به سوی فتح جهان. با خرد كردن كمونیسم در آلمان، او سپس سنگر بلشویسم در روسیه را در هم خواهد شكست. بدینسان او برای آلمان یك ادامه سرزمینی ‌بی‌ مانند بوجود خواهد آورد كه افزایش منابع و قدرت آن را بدنبال خواهد آورد. اما هیتلر می دانست كه باید مسایل و الویت‌ ها را تنظیم كرد، با قدرت و سرعت عمل كرد، اما مراحل را زیرپا نگذاشت و در صورت امكان ظاهر را حفظ كرد. هیتلر ابتدا به سیاست داخلی پرداخت و بدین منظور می‌ كوشید نگرانی‌ ها را در خارج كاهش دهد. سیاست خارجی بعدها دست بالا را پیدا كرد.

هیتلر دشمن خونی دمكراسی بود و هر چند با استفاده از ابزارهای پارلمانی نظام جمهوری به قدرت رسیده بود، ماهیت خود را و آنچه از قبل در ذهن داشت و بیان كرده بود بتدریج آشكار می‌كرد: "زمانی كه ما با ابزارهای قانونی به قدرت دست یافتیم، آنچه لازم است برای حفظ آن انجام خواهیم داد و آن زمان است كه آلمان می ‌تواند درهای خود را ببندد زیرا ما با احزاب حكومت نمی كنیم بلكه با مردم حكومت می ‌كنیم."

گورینگ برنامه پاكسازی ارتش پروس را كه پس از كودتای 20 ژوییه 1932 شروع شده بود، دنبال كرد. او اختیارات تام تشكیل دستگاه سركوب را داده بود و گشتاپو را بنیاد گذاشت. نخستین اردوگاه‌ ها را تشكیل داد ضمن اینكه هر آنچه را نازی‌ های افراطی بطور خودجوش بوجود آورده بودند تعطیل كرد. بازداشت‌ ها گسترش می‌ یافت. تعداد كشتگان و ناپدیدشدگان از همان هفته‌های اولیه آغاز حكومت به صدها و پس از آتش سوزی رایشتاگ به هزاران افزایش یافت. گورینگ سرزنده و بشاش وحشیگری خود را با وقاحت‌ بی ‌نظیری نشان می ‌داد و اعلام كرد: "نقش من اجرای عدالت نیست، بلكه حذف كردن و ریشه كن كردن است و دیگر هیچ."

هیتلر خود قول داده بود كه ماركسیسم و ماركسیست ‌ها را نابود كند. او هرچند غالبا هر دو حزب كارگری را با یك عنوان لقب می ‌داد، اما از مخلوط كردنشان اجتناب می ‌كرد. او پیش از دستیابی به قدرت اعلام كرده بود:" یكی از نخستین اقدامات ما ممنوعیت حزب كمونیست خواهد بود. اما در مورد سوسیال دمكرات‌ ها، غالب آنان را با تربیت مجدد می‌ توان به خدمت گرفت."

تهدید نازی‌ ها به نابودی "دشمنان" ناسیونال سوسیالیسم یك اغراق لفظی نبود. زیر زمین‌های گشتاپو مملو از فریادهای كسانی بود كه شكنجه می ‌شدند. اما همانطور كه "فست" می‌ گوید این فریادها، درخیابان ها با هورا‌های جمعیت خوابزده‌ای توام بود كه روسای تازه را تشویق می‌ كردند. نیروهای لباس شخصی و شبه نظامی هیتلری یك پلیس 50 هزار تنی را تشكیل می‌ دادند كه ضدفاشیست‌ها را تعقیب و آزار می ‌كرد. گورینگ این نكته را تفهیم كرده بود كه در برابر خودكامگی نازی ‌ها هیچ فرجام خواهی وجود نخواهد داشت. با این حال هیتلر مایل بود كه سركوب نظام یافته و قاعده مند باشد زیرا می‌ خواست خود را چون ضامن قانونیت نشان دهد.

معیار "دادگستری" نازی ‌ها "منافع مردم" یا بعبارت دیگر آنچه بود كه به نفع نازی ‌ها و روسایشان باشد. این دادگستری برای كسانی كه دشمن می ‌پنداشت رحمت و بخشایشی قائل نبود. اراده آن قانون عالی محسوب می ‌شد. بدینسان خودكامگی بطور كامل حاكمیت یافت. هر نوع اعتراض بویژه در عرصه مسایل اجتماعی و اقتصادی یك جنایت تلقی می‌شد. جبهه داخلی باید در برابر همه آزمون‌ها استحكام پولادین داشته باشد. وای به حال كسانی كه اقدامات دولت و تبلیغات نازی‌ ها نمی توانست متقاعدشان كند! همانطور كه در آستانه جنگ دوم "فرانك ودكیند" شاعر گفته بود: " تسلیم شدن یا كنار رفتن" و یا دقیق تر "سر به راه شدن یا سر به باد دادن".

با این حال اكثریت بزرگ مردم در شرایطی كه تعقیب مخالفان شدت می‌ گرفت تصور تغییری مثبت را در ذهن داشتند. هیتلر می ‌دانست كه باید برای رسیدن موقع ضربه مرگ آور به كمونیسم صبر داشته باشد. گوبلز در روزنامه خصوصی خود در فردای دستیابی به قدرت نوشت كه نازی‌ ها منتظر یك شورش فرضی هستند تا سركوب خونین را آغاز كنند. "هوگنبرگ" محافظه كار خواهان ممنوعیت فوری حزب كمونیست آلمان بود در حالی كه هیتلر معقتد بود همچنان باید صبر كرد. او می خواست نان را موقعی بچسباند كه تنور داغ شده باشد زیرا به رضایت یا بی طرفی مردم نیاز داشت. به نظر هیتلر یك "تصادف" خیلی مسایل را حل خواهد كرد، یك " تصادف كنترل شده از راه دور" كه " تصادفا" درست پیش از انتخابات بروز كرد.

می دانیم كه نازی‌ ها نمی خواستند پیش از فتح كامل قدرت از انتخاباتی دیگر سخنی در میان باشد. آنان دلایل زیادی داشتند كه از نتایج چنین نظرخواهی‌ های مردمی واهمه داشته باشند. اما پس از آنكه دستگاه دولتی را در اختیار گرفتند و به هوادارانشان روحیه پیروزمند دادند، پس از آنكه رقبایشان را حذف كردند یا ترساندند، دیگر از پیروزی خود مطمئن شده بودند. شب 27 فوریه، یعنی یك هفته مانده به انتخابات، ساختمان رایشتاگ ـ مجلس آلمان ـ آتش گرفت. یك "كمونیست" هلندی به ‌نام "مارینوس وان در لوبه" در محل دستگیر شد. پیش از هرگونه تحقیق، هیتلر اعلام كرد كه این آتش‌ سوزی عمدی نشان شورش كمونیستی است و ضرورت " نابودی كمونیسم را در آلمان" اثبات می ‌كند. از فردای آن روز بخشنامه‌ای برای "محافظت مردم و دولت" كه از قبل امضا شده بود اختیارات هیتلر را افزایش داد و مردم را از بسیاری از حقوق دمكراتیك خود محروم كرد. این پایان آزادی عقیده، اجتماعات و مطبوعات بود. حكم اعدام به عرصه‌ های جدیدی گسترش یافت. انقیاد نهادها و ایالت ها آغاز شد. بازداشت فراگیر شد. دیكتاتوری نازی صورت قانونی به خود گرفت. ترور به خشونت بارترین شكل خود رسید. رهبران نازی از خود بیخود شده بودند. گوبلز می ‌نویسد: "ما احساس می ‌كردیم در حال بازی موش و گربه هستیم. ماركسیست ‌ها از این گوشه به آن گوشه فرار می‌ كردند و آنجا كه تصور سهل گیری داشتند جز نابودی چیزی نمی دیدند."

میلیون‌ ها آلمان تفسیری را از وقایع كه دولت ارائه می‌ داد قبول كردند و این اقدامات هولناك را پذیرفتند. ده هزار كمونیست در پروس بازداشت شدند. ارنست تلمان رهبر حزب روز 3 مارس در مخفیگاه خود دستگیر شد. او كمی پیش از سرنگونی هیتلر در یك اردوگاه كار اجباری اعدام شد. مطبوعات عمده آلمان كه از مقامات و محافظه كاران الهام می‌ گرفتند بر ضد چپ و بویژه حزب كمونیست زنجیر پاره كرده بودند. اما آسیاب به نوبت است و زمان دیگران هم خواهد رسید. حتی احزاب شبیه و متحد نازی ‌ها هم گریزی نخواهند داشت. سازمان‌ های آنها هم یا باید نابود شوند یا به نازی‌ ها منضم شوند. محافظه كاران خیال می‌ كردند هیتلر را "اداره" خواهند كرد. آنان دیر، بسیار دیر، فهمیدند یك عوامفریب كه متكی به پشتیبانی میلیون ‌ها جزم اندیشی ست كه بر اثر پیروزی نیرو گرفته را نمی شود "مدیریت" كرد.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                        بازگشت