هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982) نوشته "پي ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی ترجمه عليرضا خيرخواه برای راه توده
|
دولت احمدی نژاد - رهبر
رويای تقليد از
فاشيست های آلمان
نمي توان خصلت پيگيری هيتلر را انكار كرد. او مسايل را دسته بندی مي كرد و آنها را بطور منظم، مرحله به مرحله، پيش مي برد. عجيب اينجاست كه اين خودبزرگ بين روان نژند با چه واقع بيني و پيگيری يك برنامه بكلي غيرواقع بينانه را دنبال مي كرد، يعني تسلط بر جهان. او قدرت را در آلمان در دست داشت، اما بايد آن را باز هم محكم تر كند، رقبای احتمالي را از سر راه بردارد و ثباتي را برقرار كند كه دراز مدت باشد و رضايت مردم مبنای آن باشد، زيرا ترور و ترس صرف كفايت نمي كند. نخستين برنامه او كه بايد انجام شود عبارتست از ايجاد يك جبهه داخلي خلل ناپذير. هيتلر خود نخستين كسي بود كه در سهولت پيروزيش بر يك پرولتارياي سازمان يافته و مبارز حيران مانده بود. اما آيا مبارزه طبقات كه او از آن نفرت داشت در عرصه اي ديگر و به شكلي ديگر بروز نخواهد كرد؟ او چنين خطري را بطور مبهم احساس مي كرد.
زماني كه هيتلر نخستين سالگرد رسيدن به قدرت را جشن گرفت، دلايل زيادي داشت كه خشنود باشد. اقتصاد پيشرفت هايي مشخص كرده بود كه به احتمال قوي عقب نشست بحران بين المللي در آن بي تاثير نبود، ولي همه به حساب هيتلر نوشته و موقعيت او تقويت مي شد. او كشور را ظرف چند ماه برپا و متحد كرده بود. اقتصاد را راه انداخته بود و در حال بناي همبود ملي كل جامعه بود. بيكاري كاهش يافته و سرانجام در 1937/ 1938 از بين رفت. چاشني بمب نارضايتي اجتماعي كشيده شده بود. وضعيت ماقبل انقلابي 1932 بنظر مي رسيد كه ديگر به گذشته تعلق دارد، گذشته اي كه هيتلر مي خواست براي هميشه پايان يافته باشد. هيچكس در غم از بين رفتن احزاب سابق نبود، احزابي كه بر اثر بي عملي، سهل انگاري و ناكارايي خود اعتبارشان را از دست داده بودند. و به هر صورت دستگاه سركوب به اندازه كافي مواظب و دقيق بود كه كمترين ميل مقاومت را در نطفه خفه كند.
البته همچنان مبارزاني وجود داشتند كه زندگي و آزادي خود را براي آرمان هايشان به خطر ميانداختند. اما زمينه مساعدي براي آنان وجود نداشت. همچون "ماهي در دريا"ي خلق نبودند كه بخواهند خطري جدي براي حكومت باشند. نماد اين امر همچنان كه اشاره كرديم سهولتي بود كه با آن رهبر حزب كمونيست آلمان دستگير و زنداني شد. بندرت ممكن بود كه گروهي از مبارزان بتوانند بيش از چند ماه فعاليت كند، زيرا گشتاپو موفق مي شد ماموران خود را در گروه هاي مخفي نفوذ دهد.
درست است كه در انتخابات كارخانه ها اكثريت كارگران حاضر نشدند به نمايندگان نازي ها رای بدهند، اما موفقيت های بزرگ اقتصادی و سپس ديپلماتيك و نظامي كمك كردند كه آگاهي طبقاتي يا آنچه از آن باقي مانده بود به پس رانده شوند. بسياري از آلمان ها با شرايط متفاوت جذب مفهوم قديمي همبود ملي مي شدند. جوانان، صرفنظر از تعلق طبقاتي، در لباس هايي متحدالشكل رژه مي رفتند، كارهاي مشابه انجام مي دادند، همه با هم به سرپا شدن كشور قبلا مرگزده و تحقير شده خود "خدمت" ميكردند. يک يكشنبه در ماه، همه شهروندان غذايي مشابه مي خوردند. حكومت جديد نمايش تبختر و رفتارهاي كاسب مآبانه را محكوم مي كرد. در اصول و در ظاهر همه از يك حقوق و وظايف برخوردار بودند.... فريب به پيروزي رسيده بود.
چرا آلمان ها مفاهيم و خواست هاي مشابه نداشته باشند؟ درست است كه جامعه به طبقات تقسيم شده ولي اين طبقات از لحظه اي كه آشوبگران داراي خون خارجي از برانگيختن آنان برضد همديگر دست بردارند ديگر انتاگونيك و ناهمساز نخواهند بود. ضمن اينكه به گفته نازي ها اين يهودي ها هستند كه مبارزه طبقات را اختراع كرده اند. اگر آنها نباشند كارگران در "همبود نژاد" ادغام خواهند شد و براي رايش و همه مردم توان و خوشبختي ببار خواهد آمد. سنديكاهاي جاه طلب اختلاف و مخالفت ميان مزدبران و كارفرمايان را "در گذشته بطور نابجايي بزرگ كرده بودند". از طرف ديگر اختلاف در درآمد نسبت به منافع مشترك مسئله اي فرعي نيست؟ بويژه "پيوند خون و خاك" قويتر و طبيعي تر از به اصطلاح انترناسيوناليسم نيست كه ورشكستگي خود را در 1914 نشان داده است؟
اين استدلال ها بتدريج در محافلي كه بنظر مي رسيد نسبت به تبليغات نازي ها مصونيت دارند نفوذ مي كرد. خود نازي ها گاه خشن و وحشيانه و گاه پنهان و زيركانه بر روي چند دستآورد كوچك يا چشمگير تكيه مي كردند كه ظاهرا توجه دولت و نازيسم را به مردمان پايين دست نشان مي داد. هيتلر مي دانست كه بايد نيازهاي اساسي توده را در نظر گرفت. بدينسان او به قلب مردم راه مي يافت و بخش مهمي از زحمتكشان را جلب مي كرد كه همگي نسبت به 1928 بيشتر زحمت مي كشيدند و كمتر مزد مي گرفتند. هر چند بعدا دستمزد واقعي افزايش يافت اما دستمزد نسبي كاهش يافت. بسياري از كارگران اكنون بيش از 10 ساعت در روز كار مي كردند. ژنرال توماس ادامه هفته كار 60 ساعت را نابجا و آن را موجب كاهش بارآوري مي دانست. خانه بسيار و خانه كارگري كم ساخته مي شد. موارد بيماري هاي حرفه اي و حوادث كار افزايش يافت. كارگر ديگر حق انتخاب شغل خود و محل كار خود را نداشت. برداشت بخشي از دستمزد كارگران بسيار فراگير بود. توليدات گرانتر و كيفيت آنان نازل تر شده بود.
فرمات PDF : بازگشت