هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982) نوشته "پي ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی
|
هيتلر
اتحاد برای حرکت
در پشت سر من!
ترجمه عليرضا خيرخواه برای راه توده
(20)
ترکيب اجتماعي مردم آلمان را در آستانه به قدرت رسيدن هيتلر يک بار ديگر يادآوري کنيم. سرمايهداران حدود 0.92 درصد جمعيت، طبقات متوسط سنتي 17.77 درصد، طبقات متوسط جديد 17.95 درصد، شبه پرولتاريا 12.65 درصد و بالاخره پرولتارياي صنعتي 50.71 درصد جمعيت را تشکيل ميدادند.
شهري شدن، در آلمان از قبل بسيار گسترش يافته بود، چنانکه از 20 درصد در ابتداي سده نوزدهم به 65 درصد در ابتداي سده بيستم و پيش از جنگ جهاني اول افزايش يافته بود. اين جمعيت شهري آلمان براثر صنعتي شدن و مهاجرت از روستاها همچنان گسترش مييافت. طبقه کارگر اکثريت جمعيت را تشکيل ميداد. اين طبقه را سوسيال دمکراسي و در حدي کمتر حزب کمونيست و سنديکاها براي مدتي طولاني آموزش داده بودند. هيتلر بايد اين واقعيت را در نظر ميگرفت و به اعتراف خود وظيفه اصلي اش را "ملي کردن طبقه کارگر" ميدانست يعني پاک کردن اثر مارکسيسم و انترناسيوناليسم از اين طبقه و ايجاد يک جبهه داخلي کاملا مستحکم. اين شرط ضروري بقاي رايش بود. به گفته هيتلر: " اگر پرولتاريا و بورژوازي بتوانند آلمانها را دوباره بسازند، آينده ملت ما تضمين شده است."
بينيم سياست او در قبال گروههاي مختلف مردم چيست و چگونه ميخواست وحدت ملي را بوجود آورد و مستحكم كند، وحدتي که براي تحقق برنامه او ضرورت تام داشت. هيتلر يادآوري ميکرد که در 1914، يعني در ابتداي جنگ اول جهاني، بنظر ميرسيد مردم آلمان کاملا در پشت سر سلطان خود متحد هستند، هرچند "دشمنان داخلي" وجود داشتند. اين دشمنان چون پاکسازي نشده بودند يک خطر پنهان و بالقوه را تشکيل ميدادند. کاپيتاليسم و بلشويسم يهودي به محض اينکه توانستند، موجب سرنگوني امپراتوري شدند. صاحبان کارخانهها مسئول توليد هستند. انگيزه آنان نبايد انباشت پول باشد بلکه خواست مشروع مسئوليت و قدرت باشد، مسئوليت و قدرتي كه حاصل و نشاندهنده انتخاب ناشي از برتري نژادي آنان است. هيتلر عليرغم آنكه گاه بورژوازي را تحقير ميكرد اما درواقع آن را بسيار قابل ستايش ميدانست. او روزي با مشاهده يک شهر قديمي به يکي از دوستانش گفت " بينيد آنچه را غرور بورژوازي و آگاهي آن بر موقعيتش توانسته 400 سال پيش بسازد." هيتلر با هر گونه اقدامي که به سرمايه داري بزرگ لطمه بزند و مانع از انجام کارش شود مخالف بود و ميگفت:"مرا چنان ديوانه تصور کرده ايد که اقتصاد را ويران کنم؟ دولت فقط زماني مداخله ميکند که افراد در چارچوب منافع ملت عمل نکنند. اما براي اين کار ضرورتي به ملي کردن يا دادن حق مشارکت در مديريت نيست."
هيتلر ضمن اينکه کارگران را چون "صغيرهاي ابدي" ميپنداشت، از نيروي پنهان و انرژي ذخيره شده در آنان کاملا آگاه بود. بدون کارگران يا برضدکارگران هيچ چيز ممکن نيست! همه سياست کارگري هيتلر بر آن قرار داشت که ظرفيت بالقوه مقاومت اين طبقه را خنثي کند و تا آنجا که ممکن است کار پرداخت نشده از آنان بيرون کشد، بدون آنکه نارضايتي آنان را برانگيزد. اما آيا اين به معناي چارگوش کردن دايره نبود؟ به مدد مهارت، نوآوري، موفقيت در عرصههاي مختلف، او توانست لااقل بخشي از طبقه کارگر را منفعل کند و سپس به کمک عوامفريبي، ترور و برخي اقدامات کاملا حساب شده که درست به هدف ميخورد پشتيباني بخشي از آنان را بدست آورد. هيتلر خشنود بود که قلب کارگران ساکسون را که به "سرخ" بودن شهرت داشتند بدست آورده است، در صورتي که بورژوازي و ارتش قبلي در نتيجه بيکفايتي و خودبزرگ بيني آنان را به نيرويي شورشي تبديل کرده بودند.
بدينسان هيتلر ضمن اينکه توده پرولتاري را حقير ميپنداشت و از آنان ميترسيد، کوشيد و توانست، لااقل بخش بزرگي از آنان را گمراه کند. در اين شرايط مبارزه اجتماعي به اختلاف ميان افراد تقليل يافت و نه آنتاگونيسم حل ناپذير ميان طبقات اجتماعي كه روياروي هم قرار دارند. ناسيونال سوسياليسم توانست آگاهي طبقاتي را آشفته و منحرف کند، آن را پس زند و بجايش انديشه همبود و هماهنگي مردم را قرار دهد. راسيسم و انديشه نژادي جايگزين تحليل اجتماعي گرديد.
آلمانها در هر مقام و مرتبه اي که باشند، در بالا يا پايين نردبان اجتماعي، همه آنان بايد احساس کنند که وظيفه اي مشترک و ستايش برانگيز دارند، يعني سرپا کردن ميهن. کارفرمايي که خون آلماني دارد رييس طبيعي مزدبگيران خود است. او بايد با اينان مناسباتي صريح داشته باشد، مانند رابطه يک ارباب با بندگان و "ملتزمانش". دوران قراردادهاي دستجمعي ديگر پايان يافته است. شهردار لايپزيک، مامور نظارت بر قيمتها، طرح قانوني را تهيه کرد که هدف آن جايگزين کردن قوانين مربوط به نماينده کارکنان و قراردادهاي دستجمعي بود. در يادداشت 7 سپتامبر 1933 او چنين ميخوانيم :" همه روساي کارخانهها دست باز براي تعيين شرايط کار با کارکنان خود بدست ميآورند." يادداشت وي در زبان آلماني حاوي واژههايي است که از گذشته روابط قرون وسطايي کار گرفته شده و درواقع با بكارگيري اين واژه ها ميكوشد با استناد به گذشته تاريخي مزدبران را از مبارزه منحرف کند.
اما نازيها خواهان بازگشت صرف به پدرسالاري در روابط کار نبودند. آنان خواهان يک مديريت مدرن بودند که اقتدار را در بالا با اعتماد در پايين درآميزد. به گفته آنان اين نوعي مناسبات شخصي است که مبتني بر اعتماد و وفارداري است. واي به حال کسي که بخواهد نزاع را بجاي اين روحيه اعتماد در محيطهاي کار دامن زند! بسياري از کارگران که ظن آن ميرفت که ميخواهند مجدا آتش زير خاکستر مبارزه طبقاتي را شعله ور کنند به اردوگاهها گسيل شدند. نازيها البته ميپذيرفتند که کارفرماهايي وجود دارند که منافع جمعي را درک نمي کنند و از مزدبران خود توقع اضافي دارند يا مزد خوبي نمي پردازند. در اينجاست که بايد "انسانهاي مورد اعتماد" و نمايندههاي کار يا "سنديک"ها مداخله کنند و به رييس کارخانه وظايفش را يادآوري کنند. اين سنديکاها در 15 ژوئن 1933 بوجود آمدند. وظيفه آنان حفاظت از کار آلمان و حل اختلافات بود. بندرت پيش ميآمد که سنديکاها طرف کارگر را بگيرند. در 20 ژانويه 1934 قانون "تنظميم مقررات کار ملي" تصويب شد. اين قانون محيط کار را برمبناي اصل "رئيس و ملتزمانش" تنظيم ميکرد. کارفرما راجع به هرچه به کارخانه و موسسه او مربوط بود تصميم ميگرفت. سنديکاي کار ميتوانست نمايندگان مورد اعتماد کارکنان را برکنار کند. پس از حذف انتخابات شوراهاي کار در 1934 – زماني که 75 درصد کارکنان به فهرست نازيها راي ندادند - کارفرما بود که نمايندگان کارگران را تعيين ميکرد. اين نمايندگان بايد احترام به مقررات داخلي را تضمين ميکردند، اختلافها را آرام ميساختند و پيوند ميان کارفرما و مزدبران را فشرده تر مي کردند.
فرمات PDF : بازگشت