بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

آدولف هيتلر

با همه قدرت بسوی

کيش شخصيت و ارتش

ترجمه عليرضا خيرخواه برای راه توده

(22)

 

رايش سوم مي توانست بر يك حزب واحد متكي باشد كه اعضای آن خود را وقف رهبری كرده بودند.

اين حزب در سال 1937، درست پيش از آن كه مركز ثقل رايش به سمت سياست خارجي فعالتری بچرخد 25 ميليون عضو داشت كه 3 ميليون آن كادرهای نيمه وقت و مزدبگير بودند.  300 هزار تن ديگر نيز بعنوان مدير و رهبر در آن فعاليت مي كردند. كارمندان و سربازان به‌ نام هيتلر سوگند مي خوردند. سوگند آنها بدين شرح بود: من سوگند ياد مي كنم كه به آدولف هيتلر و روسايي كه او تعيين مي كند وفاداري تزلزل ناپذير و ااطاعت مطلق داشته باشم." به اينان بايد ميليون ها عضو سازمان هاي ضميمه حزب نازي مثل دستجات شبه نظامي، جوانان هيتلري، جبهه كار و شعبه‌هاي آنها را اضافه كرد. به همين‌ها همچنين بدنه دولت، دستگاه اداري، نيروهاي مسلح و نيروهاي پليس اضافه مي شود. بيفايده نيست اگر يادآوري كنيم از سال 1937به بعد 97 درصد معلمان در همه سطوح، عضو حزب نازي يا لاقل عضو يكي از سازمان‌هاي فرعي آن يعني فدراسيون ناسيونال سوسياليست اموزگاران بودند. هيتلر در اين زمان خود را بسيار نيرومند مي ديد و تصور مي كرد مي‌تواند آينده را با اطمينان كامل پيش بيني كند و به پيش برد.

 

سياست توسعه طلبانه و نظامي رايش سوم

 

هيتلر مي كوشيد ابزارهاي لازمه سياستي جسورانه را در اختيار داشته باشد. بنابراين لازم بود كه ارتش المان از يك نيروي مسلح صدهزار نفري به سازماني تبديل شود كه بتواند ميليون ها سرباز جنگي را آموزش دهد. او در اين زمينه مي توانست كاملا بر همكاري ارتش اطمينان داشته باشد زيرا ارتش خود در تحقق طرح هاي نظامي هيتلر همه گونه نفع داشت و در بسياري از انديشه ها و خواست هاي هيتلر شريك بود. البته هيتلر منتظر نماند كه ارتشي قوي و پرشمار ايجاد شود تا بعد در عرصه سياست خارجي ابتكار را بدست گيرد و پيروزي هاي غيرمنتظره نيز بدست آورد. ارتش المان حتي پيش از آنكه به يكي از نيرومندترين ارتش هاي زمان تبديل شود به عناصر پايه اي سياست خارجي هيتلر تبديل شد.

 

سياست نظامي هيتلر

 

هيتلر در يك يادداشت محرمانه چنين اعلام مي كند: "ارتش آلمان 4 سال فرصت دارد كه آماده شود و ظرف اين 4 سال اقتصاد آلمان بايد بتواند به مقابله با جنگ برود." حاصل اين 4 سال رضايت خاطر هيتلر را فراهم كرد. مسئله تنها اين نبود كه هيتلر فردي جنگ طلب بود. او مي دانست كه وضع او مانند گيوم دوم است و زمان بسود او كار نمي كند. آلمان در درازمدت نمي تواند فشار زياد و خارج از اندازه را تحمل كند و احتمال يك بحران جديد وجود دارد كه اگر آغاز شود براي حكومت او مرگبار خواهد بود.

معاصران هيتلر مبهوت و شگفت زده، ناگهان وجود نيرومندترين ارتش كره زمين را كشف كردند و چنان فرياد معجزه بر مي كشيدند كه گويي شعبده بازي ناگهان از كلاه خود بيشمار سرباز آماده به جنگ را بيرون آورده است. در حالي كه ميدانيم ارتشي كه از آلمان در پي معاهده ورساي باقي مانده بود همچنان مي توانست كادرهايي مجرب و باكفايت را در اختيار ارتشي قابل گسترش و مجهز به سرباز ارائه دهد و از طرف ديگر اين را هم مي دانيم كه مفاد معاهده ورساي بطور دقيق رعايت نشده بود. دو سال پس از شكست آلمان در 1918 پايه هاي آموزشگاه ويژه اي ريخته شد كه داراي كلوب هاي ورزشي و هواپيمايي كشوري بود. اين آموزشگاه خاستگاه واقعي تكخال هاي آينده جنگ بود و خلبانان در آنجا آموزش مي ديدند. در اين آموزشگاه مهندسان و سازندگان نمونه هايي را مي ساختند و در مانوورها يا درگيري ها كوچك آنان را ازمايش مي كردند. اين آموزشگاه كه در 1935 رسما تاسيس شده بود نقش مهمي در جنگ اسپانيا داشت و اقدامات آن در جنگ هاي برق آسا تعيين‌كننده بود.

 

نطق هاي صلح طلبانه هيتلر مانع از آن نبود كه پيگيرانه جنگ را تدارك بيند. سخنان او به نزديكان خود و نطق هاي محرمانه اش خطاب به رهبران ارتش و اقتصاد در اين زمينه به اندازه كافي گوياست و اقداماتي كه انجام مي داد گوياتر. كارخانه هاي اسلحه سازي 24 ساعته كار مي كردند. گورينك از مردم مي خواست كه محروميت ها را بپذيرند و شعار "توپ بجاي كره" مي داد.  گوبلز در كاخ ورزش در برلين در 7 مي 1936 وقيحانه چنين اعلام كرد: "در حال حاضر اقرار كنيم كه از 1933 به اينسو ما خود را تا حد زيادي مسلح كرده ايم. اين درست است، اما اگر ما كمربندها را محكم بستيم براي اين بود كه بتوانيم مواد اوليه تسليحات را فراهم كنيم كه از خوراك مهم تر بود."

در پي سالها بحران وحشتناك اين محدوديت هاي اجباري قابل تحمل تر شده بود. هزينه هاي نظامي كه در 1932 حدود 0.6 ميليارد مارك بود در  1938 به 17.2 و در 1939 به 18.4 افزايش پيدا كرد. هيتلر تاييد مي كرد كه آلمان تا 1939 حدود 90 ميليارد مارك هزينه تسليحات كرده است؛ يعني به اندازه سه قدرت بزرگ غربي در مجموع. اين هزينه هاي غيرتوليدي از سوي كشوري كه در بحران قرار داشت بسيار غيرمنتظره بود و هر چند به اقتصاد زيان مي زد براي مدتي فشاري تحمل ناپذير محسوب نمي شد.

از مارس 1935 خدمت نظامي اجباري شد كه به ايجاد 36 لشگر مجهز شده انجاميد. چرا رهبران ارتش جديد طرفدار فردي نباشند كه به آنان، لااقل در بخشي، اعتبار و قدرت را بازگردانده، "عظمت ملي” را با پايان دادن به همه اختلاف ها تضمين كرده و راه را براي تحقق طرح هايي كه تا آن زمان قابل تصور نبودند گشوده است؟ حتي آن دسته از ژنرال‌هايي كه در زمان جمهوري جنگ طلب محسوب نمي شدند مي خواستند كه رايش بر مرزهاي قديمي خود تسلط پيدا كند و هژموني و برتري "مشروع" خود را بازيابد. اينان امكان تحقق خواست هاي خود را نمي يافتند. افسران عاليرتبه نيز مي‌دانستند كه ارتش در نزد هيتلر چه معنا و اهميتي دارد: اطاعت مطلق از بالا به پايين و مسئوليت از پايين به بالا. ارتش يك سازمان سلسله مراتبي در عالي ترين شكل خود بود كه الگو و مدل جامعه محسوب مي شد. هيتلر كه خود از ارتشي هاي قديمي بود اين نهاد را مانند بتي درآورده بود. او يك بار به روساي حزب نازي گفته بود: بدون ارتش ما هيچيك اينجا نبوديم. ارتش در گذشته مدرسه مشترك ما بود.

در 21 مارس 1933 هنگام مراسم پوتسدام وكمي قبل از اينكه هيتلر تمام قدرت را بدست گيرد، او بطور رسمي از ارتش يعني كساني كه پروس و آلمان را بوجود آورده بودند، ستايش و قدرداني كرد. بدينسان كاست نظامي سهم خود را بدست آورد و چهره خود را در آينه حكومت جديد شناخت و جزيي از آن شد. از اين گذشته حزب نازي بدنبال افسراني بود كه اعضاي سازمانهاي جوانان و اس.اس را آموزش دهند كه خود ارتش ذخيره گرانبهايي محسوب مي شد.

قانون شش مه 1933 به اعضاي سازمان‌هاي شبه نظامي كه در كشورهاي بالتيك يا در رايش يا در مبارزه ضداسپارتاكيست يا ضدكمونيست شركت داشتند عنوان مبارزان قديمي را داد.

حتي زماني كه هيتلر ستاد و رهبران ارتش را ناگزير مي كرد برخلاف ميل خود عمل كنند مي دانست نبايد خيلي دور برود. به همين دليل عليرغم ضديتش با مسيحيت و خواست مسيح زدايي جوانان و باوجود نصيحت‌هاي اطرافيانش حاضر نشد دستگاه كليسا را تضعيف كند و با اين كار به افسران داراي خاستگاه و سنت مسيحي اطمينان و آرامش داد.

از ابتداي 1938 بود كه نگراني و كينه در ارتش بيدار شد، يعني زماني كه برخي رهبران ارتش از برخي اقدامات هيتلر و سياست خطرناك الحاق ديگر كشورها نگران شدند. اما عقب نشيني مدام غرب مخالفان هيتلر را نااميد مي كرد و برعكس به اعتبار و پرستير او مي افزود. هيتلر در برابر ژنرالهايش در دوره هاي مختلف و نسبت به اوضاع و احول و روحيه شخصي خود نگرشي متفاوت داشت. زماني كه سربازي جوان بود آنان را بي اندازه احترام و تكريم مي كرد. آن زمان سخت جرات مي كرد مثلا به ژنرال لوندرورف نزديك شود. اما در پاييز 23 ديگر به راحتي دست او را مي فشرد. هيتلر اگر نه همه، لااقل بخش زيادي از پيروزي خود را مديون ارتش بود. ارتش بود كه استخوانبندي منابع مالي، سلاح و كادرها را در اختيار حزب قرار داد. به مدد ارتش بود که هيتلر توانست مردم را تحت تاثير قرار دهد يا بترساند. همچنين اين نظامي ها بودند كه در توافق با كارفرماها، سرمايه داران و زمينداران بزرگ براي  بقدرت رساندن او توطئه چيدند.

با همه اينها كافي بود كه هيتلر بو برد كه كمترين احتمال مقاومتي در برابر طرح هاي ماجراجويانه اش وجود دارد. آنگاه احساس مديون بودن را فراموش مي كرد و خود را از شر اين "فسيل‌ها" و "ماموت‌ها" راحت مي كرد. چنانكه دو تن از رهبران ارتش، فون بلومبرگ و فون فريتش، را به شكل مفتضحانه اي عزل كرد. پس از عزل وزير جنگ اين وزارتخانه را بدون جانشين گذاشت و خود رهبري نيروهاي مسلح را به عهده گرفت. فون بلومبرگ يكي از نادر ژنرال‌هايي بود كه تماما در خدمت حزب نازي قرار گرفته بود. او دچار اين اشتباه شده كه خواسته بود ارتش را مستقل نگه دارد و در ماجراجويي هاي خطرناك وارد نكند. هيتلر بعدها همه شكست‌ها را به گردن رهبران نظامي گذاشت اما پيروزي ها را مديون خود ميدانست. بعدها نيز كه وسعت فاجعه، برخي ژنرال ها را بفكر سرنگوني او انداخت، به مرگي وحشتناك محكوم شدند.

هيتلر كه عميقا نظامي گرا بود از ابتداي جنگ جهاني دوم يك شنل نظامي بر دوش انداخت و وعده داد تا زماني كه جنگ ادامه دارد آن را از دوش نيفكند. او هميشه در آستانه هر نزاع و جنگي اعلام مي كرد كه به وعده اش عمل كرده و نيرومندترين ارتش زمان خود را بوجود آورده است. اما از سوي ديگر او در كنار ارتش رسمي يك ارتش مركب از اعضاي حزب نازي و اس.اس‌ها و نيروهاي كاملا وفادار به خود بوجود آورد، در حالي كه قبلا سوگند ياد كرده بود كه در عرصه دفاع ملي رقيب و نيرويي موازي ارتش رسمي بوجود نياورد.

هيتلر كه در ابتداي كار خود كودك حرف شنوي ارتش محسوب مي شد بعدها آن را در رايش سوم ادغام كرد و جايگاهي ممتاز به آن داد. سياستي كه او در پيش گرفت در اساس با منافع ارتش و خواست هاي آن هماهنگ بود. هيتلر نظامي گري پروسي را برقرار كرد و از وضع روحي كه در مردم آلمان بوجود آورده كاملا استفاده كرد.

كارل ياسپرس فيلسوف معروف معناي اين روحيه پروسي را بدرستي چنين يادآوري مي كند: "بندگي، نوكرصفتي، بي اعتنايي به آزادي‌ها و حقوق دمكراتيك، شرطي شدن اطاعت مطلق." با اينحال اين ميليتاريسم تا حدودي و در بخشي ناشي از شرايط جغرافيايي و تاريخي بود. مثلا نبود مرزهاي طبيعي چغرافيايي دركشوري كه تنها به مدد نظامي شدن گسترده در همه عرصه ها توانست به حيات خود ادامه دهد. اگر رهبري ارتش قبول كرد هيتلر را بعنوان رئيس خود بپذيرد، شعار حزب او را اختيار كرد، سلام هيتلري را جايگزين سلام نظامي كرد، ايجاد يك ارتش موازي را تحمل كرد، در بخشي به اين خاطر بود كه خطوط اصلي سياست هيتلر را تاييد مي كرد و در بخشي ديگر به اين دليل كه نميتوانست آشكارا و بطور كارآمد دربرابر اقداماتي كه با ان موافق نبود ايستادگي كند.

در مجموع و عليرغم برخي مقاومت‌هاي بخشي از افسران عاليرتبه، اين ارتش هيچ مانعي در برابر سياست هيتلر نگذاشت و يك عنصر عمده در پيروزي هاي ديپلماتيك و سپس نظامي ان بود. يادداشتي كه ارتش مثلا در 1926 به وزير امور خارجه داده بود همان زمان خروج سپاهيان فرانسوي، نظامي شدن دوباره رناني، بازگشت سار و انضمام اتريش و سلزي لهستان را خواستار شده بود. صرفنظر از هدف آخر تمام اين خواسته ها در آستانه جنگ دوم تحقق پيدا كرده بود. چگونه ارتش خود را راضي احساس نكند؟

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                 بازگشت