هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982) نوشته "پي ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی
|
سياست خارجي هيتلر
دروغ گوئي،عوامفريبي
و انتظار فرصت حمله
ترجمه عليرضا خيرخواه برای راه توده
(23)
سياست خارجي رايش سوم با اينكه خالي از برخي تضادها و ناپيگيري ها نبود اما از يك پايه عميقا مشترك الهام مي گرفت. اين سياست چون تحت تاثير نيروهايي متفاوت بود، مانند سوزن يك قطب نما مي چرخيد اما در نهايت هميشه به سمت قطب معناطيسي ميايستاد. در اين مورد افسانه سرايي ها بسيار شده كه گويا هيتلر تا 1938 دولتمردي متعادل، صلح طلب و داراي حسن نيت بود. اما پس از 5 سال حكومت جنون امپرياليسم او را گرفت. اما مي دانيم كه هيتلر در شوراي وزرا در 8 اوريل 1933 اعلام كرد: ما بايد در سياست خارجي از درگيري پرهيز كنيم تا روزي كه همه قدرت خود را دوباره بدست آوريم." بنابراين اهداف او هيچگاه تغيير نكرده بود. هيتلر از هيچ نظر تفاوتي با ايدئولوگهاي اولتراناسيوناليست آلمان نداشت كه گيوم دوم را سرزنش مي كردند چون نتوانسته همه آلمانها را در يك دولت جمع كند و آنان را از شر انتاگونيسم هاي مصنوعي كه دشمنانان داخلي و خارجي بوجود آورده اند راحت نكرده است. بنظر آنان زماني كه وحدت اجتماعي و ملي تحقق پيدا كند آلمان يك قطب جاذبه مقاومت ناپذير خواهد شد.
هيتلر مدعي بود كه آلمانها در مرزهايشان محصور شدهاند و فاقد فضاي حياتي هستند، اما چگونه ميتوان سرزمين هاي جديد بدست آورد؟ تنها يك دوراهه وجود داشت. يا بايد به سمت كسب مستعمرههاي سابق يا جديد رفت. كه در اين صورت بايد صنعتي شدن را تسريع كرد و حمايت روسيه را بدست آورد. يا بايد به سمت شرق هجوم برد و آن سرزمينها را آلماني كرد كه مستلزم جلب حمايت بريتانياست. هيتلر اين سياست دوم را ترجيح مي داد.
سياست خارجي هيتلر را مي توان بخوبي در ارزيابي نشريه اروپاي نوين بتاريخ 26 نوامبر 1932 ديد "هدف سياست آلماني اقاي هيتلر يك عمليات در دو مرحله است: تخريب قدرت فرانسه به منظور تضمين تهاجم به سمت شرق."
اشاره كرديم كه هيتلر در ابتدا مانند همه هموطنان ملي گراي خود فرانسه را دشمن اصلي به حساب مي آورد. اما بعدا فهميد كه فرانسه بتدريج ضعيف تر شده و ميان متحدين قديمي اختلاف هايي بوجود آمده است. او ميدانست كه انگلوساكسونها خواهان تقويت آلمان و تبديل شدن آن به يك كشور محافظه كارهستند.
گوبلز در سخناني خطاب به روزنامه نگاران عمق انديشه اش را كه بسيار نزديك به انديشه رهبرش بود آشكار كرد و با وقاحتي ويژه نازي ها چنين گفت: تا امروز ما موفق شده ايم كه رقبايمان را درمورد اهداف واقعي آلمان در ترديد نگه داريم. همانطور كه رقباي سياسي ما تا قبل از 1933 نتوانستند بفهمند ما از كجا ظاهر شديم و نفهميدند كه سوگند ما به رعايت قانونيت تنها يك ترفند بود. در 1933 نخست وزير فرانسه مي توانست بگويد - و اگر من جاي او بودم مي گفتم - كه اين نخستوزير جديد رايش (هيتلر) مردي است كه كتاب " نبرد من" را نوشته و آنجا چنين گفته است. ما نميتوانيم چنين فردي را كنار دروازه هاي خود تحمل كنيم. بايد او از بين برود و ما به او اعلام جنگ مي دهيم."
اين سخن گوبلز درواقع محكوميت بدون فرجام سياست خارجي آن زمان غرب است. اين ضمنا بخشي از سخناني را كه هيتلر سه روز پس از كسب قدرت خطاب به ژنرال ها بيان داشت بياد ميآورد: "اكنون خواهيم فهميد كه آيا در فرانسه دولتمردي وجود دارد يا نه" او بعدها به اين نتيجه رسيد كه بايد از "كوتوله هاي سياسي” در فرانسه سخن گفت و نه دولتمرد.
بايد پذيرفت كه رايش در اين منطقه خطرناك با يك مهارت حساب شده اي اينطرف و آنطرف مي زد. همه چيز آماده شده بود كه ملت هاي اروپاي غربي را دچار توهم كند. بسياري از مبارزان قديمي فرانسه كه از آلمان باز ميگشتند به حسن نيت هيتلر و عشق او به صلح اطمينان پيدا كرده بودند. مگر هيتلر همان نبود كه در 5 فوريه 1936 گفته بود: چرا بايد ميليون ها تن را در جنگ هايي به كشتن داد براي آنكه تيرك هاي مرزي چند كيلومتر اين طرف يا آن طرف كشيده شوند؟ گفتار مورد علاقه هيتلر را مي توان اينگونه خلاصه كرد. رايش خواهان صلح و دوستي با همسايگانش است اما ميخواهد استقلال و شرافت خود را باز يابد و بنابراين نمي تواند از برابري حقوق صرفنظر كند. از اين سخن منطقي تر وجود دارد؟
براي هيتلر مهم بود كه دست به عمل بزند در عين اينكه نگراني رقبايش را تخفيف دهد. بتدريج كه آلمان قويتر مي شد، يا لااقل بر اساس اوضاع لحن او تغيير مي كرد؛ هيتلر بترتيب سياست، جذب، ترس، جنگ رواني را بكار گرفت تا به خود جنگ رسيد.
هيتلر و غرب
هيتلر در مرحله نخست با گسترش تماس ها و با فراخواندن به همبستگي و برادري ميان دشمنان قديمي، فرانسه را از نظر ايدئولوژيك خلع سلاح كرد. ضمن اينكه در اين سوي راين كساني بودند كه نمي توانستند براي اين فاتح كمونيسم در كشور خود و قهرمان جنگ صليبي ضدشوروي كف نزنند و هورا نكشند. هيتلر كوشيد شبكه متحدين فرانسه را بتدريج نابود و متلاشي كند و موفق هم شد. او توانست لهستان نيمه فاشيست را جدا كند و سپس با ابزارهاي ديپلماتيك " پٌتيت آنتانت يا آنتانت كوچك" را نابود كند. اين اتحادي بود كه در طي سالهاي 1920 تا 1924 روماني ولهستان را در حول فرانسه و چكسواكي متحد كرده بود. قتل پادشاه يوگسلاوي و بارتو وزير خارجه فرانسه كه ميخواست پيوندهاي قبلي را دوباره برقرار كند و دربرابر ابتكارهاي جنگ طلبانه هيتلر جبهه محكمي بوجود آورد بسيار بموقع روي داد. "پل" - نايب السلطنه بعدي يوگسلاوي- كسي بود كه از پيشرفت هاي آلمان بسيار خشنود بود.
بدينسان چكسلواكي كه فرانسه در زير فشار انگليس آن را تنها گذاشته بود توسط آلمان تكه تكه شد و موجوديت ملي خود را از دست داد و يكي از اقمار ماهواره رايش سوم شد. حتي بلژيك هم تسليم شد و خود را از فرانسه جدا كرد.
خيلي راحت و بدون زحمت و حتي پيش از آنكه توپ ها به غرش درآيند هيتلر اوضاع را در اروپاي شرقي و مركزي بزيان همسايگان خود تغيير داد. هيتلر اگر فرانسويها را ديگر دشمن اصلي خود نمي دانست، اگر گاه از اين يا آن جنبه تمدن فرانسه ستايش مي كرد، در مقابل بغض و تحقير و بي اعتمادي شديدي نسبت به اين ملتي داشت كه گاه وانمود مي كرد ملاحظه و رعايت آن ها را مي كند. اين سخن فرياد قلبي واقعي او بود: همه اينها موجب نمي شود كه روزي آنها را گوشمالي ندهم.
هيتلر به كرات يادآوري مي كرد كه فرانسه در ظرف سه سده 27 بار به رايش حمله كرده و هميشه هدفش تكه تكه كردن و محروم كردن آن از قدرت و ثروت بوده است. اين كشور حتي اكنون كه رو به سقوط و اضمحلال است مي تواند مانع جدي دربرابر هجوم هيتلر به سمت شرق باشد.
موضع ايتاليا كه يك "نابغه سياسي” يعني بنيتو موسوليني رهبري آن را در دست داشت كاملا بسود هيتلر بود. ايتاليا كشوري بود كه مي توانست فرانسه را خنثي و منفعل كند. اين كشور ضمنا فاشيسمي را داشت كه ايتاليايي ها را با روحيه جنگي روم باستان پرورش مي داد. "دوچه" – لقب موسوليني- در نخستين تلاش براي ضميمه كردن اتريش موقتا ناگزير از عقب نشيني شد. اما زماني كه غرب درپي تجاوز ايتاليا به حبشه مجازات هاي بسيار تحقيرآميز و بكلي ناكارآمد و غيرعملي را به اين كشور تحميل كرد هيتلر به كمك موسوليني شتافت. بدينگونه بود كه هيتلر توانست با دست باز طرح "انشلوس" (ضميمه كردن اتريش به آلمان) را در مارس 1938 عملي كند.
در 1936 محور برلين- روم تشكيل شد. اين دو قدرت فاشيست در جنگ اسپانيا كه از ژوييه همان سال آغاز شده بود شركت داشتند. در حالي كه غربي ها مثلا سياست عدم مداخله را در پيش گرفته بودند، فاشيست ها به فرانكو كمكي قاطع كردند. لژيون كندور كه 26 هزار سرباز كاملا آموزش ديده و مسلح را در اختيار داشت نيروهاي فرانكو را با مربي، نيروي هوايي، تانكيست و توپخانه تجهيز مي كرد. بعدها زماني كه هيتلر در آستانه شكست و تسليم بود پذيرفت كه پشتيباني از ايتالياي موسوليني چه هزينه اي براي او داشته است. هيتلر براي جلوگيري از فاجعه در ايتاليا ناگزير شد نيروهايي را كه در جبههاي ديگر لازم داشت پراكنده كند و حمله به روسيه را به تاخير اندازد. او با تلخي فهميد كه موسوليني از او بدگويي و انتقاد مي كند. با اينحال هيتلر توانست موسوليني را كه در سال 1935 بركنار و بازداشت شده بود در عملياتي كه يك كلنل اس.اس آن را بعهده داشت آزاد كند.
هيتلر نسبت به بريتانيا در دوره هاي مختلف ديدگاه هاي مختلف داشت. او معتقد بود كه بريتانيا در بقاي آلمان ذينفع است. ضمن اينكه كمتر وابسته و تسليم يهود بينالمللي است. هيتلر پنهان نميكرد كه براي طبقه حاكمه بريتانيا احترام بسيار قايل است. اين طبقه برخلاف قشرهاي پايين جامعه توانسته بود خلوص نژادي را حفظ كند. هيتلر نيروهاي "ملي" را كه در لندن دربرابر سياستهاي فرانسه ايستاده بودند تمجيد مي كرد. هدف هيتلر آن بود كه با بريتانيا به اتحاد دست يابد يا لااقل بيطرفي مثبت آن را جلب كند. او بر روي دشمني بريتانيا با روسيه حساب مي كرد، دشمني كه از زمان روي كار آمدن حكومت جديد در روسيه چند برابر شده بود. اما اين تلاش براي جلب دوستي بريتانيا چه آغاز اميدبخش و چه پايان ناگواري داشت. هيتلر نگران دولتمرداني بود كه آنان را "كمونيست نمايشگاهي" مي ناميد مانند استافورد كريپز، داف كوپر و وزير جنگ يهودي هوار بليشا. وينستون چرچيل را هم بهتر از بقيه نمي دانست. اما زماني كه چمبرلين نخست وزير شد هيتلر احساس كرد ديگر مي تواند پشتيباني بريتانيا را بدست آورد. چمبرلين زير نفوذ "گروه كليودن" بود كه محفلي از شخصيت هاي مهم بريتانيايي بود كه در دهه 30 تشكيل شده و نسبت به هيتلر نظري مساعد داشت. برعكس كناره گيري ادوراد هشتم كه نسبت به ناسيونال سوسياليسم نظر مثبتي داشت براي او يك فاجعه بود. ادوارد هشتم كسي بود كه هيتلر تصور مي كرد آلمان مي توانست با او به اتحادي دست يابد كه دوران طولاني انگليسها مي خواستند. با اينحال هيتلر از اينكه اين ملت بزرگ سياست سنتي توازن نيروها را كنار گذاشته و حسن نيت خود را به آلمان ها نشان داده است بسيار خشنود بود. بريتانيا بنوعي يك برابري كشتيهاي جنگي را براي آلمان قايل شده بود. زيرا رايش با در اختيار داشتن 35 درصد نيروي دريايي بريتانيا مي توانست تنها از يك نوار كوچك مرزي دفاع كند نه آنكه بر تمام درياها سلطه پيدا كند. از سوي ديگر پيروزي هاي بدون زحمت هيتلر نتيجه اين نبود كه بريتانيا امكان مقاومت فرانسه را فلج كرده بود؟
هتيلر توانست به بركت چشم پوشي و تفاهم بريتانيا منطقه رناني را كه در پي شكست آلمان در جنگ جهاني اول غيرنظامي شده بود اشغال كند. او سپس اتريش را اشغال كرد. سپس جنبش قوي مردمي را كه خواهان دخالت فرانسه براي كمك به جمهوري اسپانيا بود ناديده گرفت و به فرانكو و متحدين فاشيست او ياري داد. سرانجام امر چنان شد كه فرانسه وانگليس تسليم نامه مونيخ را پذيرفتند.
زماني كه پس از اشغال و تكه تكه شدن پراگ، چمبرلين نخست وزير انگليس برضد آلمان چرخش كرد هيتلر نمي توانست دليل آن را دريابد. او فراموش مي كرد كه بهانههايي كه تا آن زمان عنوان مي كرده- يعني نجات اقليتهاي آلماني و پيوستن آنان به رايش- ديگر كارايي ندارد. سفير فرانسه آنچه از اين پس آشكار شده بود چنين اعلام كرد: "توافقهاي مونيخ براي رهبران هيتلري تنها وسيله اي براي خلع سلاح چكسلواكي پيش از انضمام آن به آلمان بود." واكنش انگليس و فرانسه در قبال اين نقض قرارداد مونيخ آن بود كه تضمين هايي به لهستان و روماني يعني قربانيان بعدي آلمان بدهند. هيتلر از آن پس بود كه فهميد نزديكي درازمدت با بريتانيا ممكن نيست. او پيمان لهستان – آلمان و معاهده دريايي 1935 را قبول نداشت و از نزديك "مذاكرات" آغاز شده ميان اتحاد شوروي و كشورهاي غربي را دنبال مي كرد. هيتلر مي دانست كه پيشنهادهاي روسيه براي غرب جاذبه اي ندارد. در پايان جنگ، كلمان اتله، نخست وزير بريتانيا كمي پيش از انتصاب خود اعلام كرد: اگر ما پيشنهادهاي شوروي را قبول كرده بوديم مي توانستيم مانع از جنگ جهاني دوم شويم.
هيتلر بسيار مانوور كرد تا جنگي كه مي خواهد آغاز كند بصورت جنگ در چند جبهه دربرابر يك آلمان در محاصره درنيايد. او به يكي از نزديكان خود اعلام كرد: شايد من نتوانم از يك پيمان با روسيه اجتناب كنم، اما من اين را بعنوان آخرين برگ خود نگه مي دارم كه مهمترين برگ بازي پوكر زندگي من خواهد بود. در اينصورت اگر ناگزير شوم روي روسيه حساب كنم هيچ چيز مانع از اين نمي شود كه بعدا موضع خودم را تغيير دهم و به اين كشور زماني كه به اهدافم در غرب رسيدم حمله كنم." بدينسان بود كه در 23 اوت 1939 پيمان شوروي – آلمان در يك مذاكرات خيلي سريع امضا شد. تنها كساني كه بسيار روشن بين بودند مي فهميدند كه هم هيتلر و هم استالين مي خواهند زمان بدست بيآورند. فراموش نكنيم كه يكي از اعضاي پيمان ضدكمينترن يعني ژاپن به مغولستان حمله كرده بود و جنگ خونيني در حاشيه سيبري جريان داشت. اعلام اين پيمان در آلمان يك شوك بود. آيا هيتلر بدينسان همه گذشته خود را حاشا نكرده بود؟
فرمات PDF : بازگشت