بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

سياست داخلي

در خدمت

حرکت جسورانه جهاني

ترجمه عليرضا خيرخواه برای راه توده

(26)

 

در 1936 هيتلر وجهه بين‌المللي چشمگيری داشت. هنگام بازی‌‌ های المپيك او از ميهمانان خارجي خود پذيرايي شاهانه‌ای كرد. هيتلر مي ‌دانست چگونه اقتدار خود را تحميل كند.

شخصيت‌‌هاي سرشناسي كه به ديدارش مي رفتند او را ستايش مي‌كردند، مردي كه اقتصاد كشورش را احيا كرده و به مردم خود غرور و احترام را باز گردانده است. بيانيه‌هاي شخصيت‌‌هاي معروف به دمكرات غرب مانند بوركهارت شخصيت سرشناس سوئيسي يا للويد جرج و وينستون چرچيل نخست وزيران انگلستان در اين زمينه بسيار گويا و معنادار بود. 

هيتلر در اين ديدارها فهميد كه آلمان‌‌ها تنها ملتي نيستند كه تحت تاثير مراسم‌‌هاي خوابگونه، رمزالود، طلسم و جادو و اقدامات نمادين قرار مي‌گيرند. او هم صحنه گردان خوبي بود و هم نويسنده و بازيگر ماهري. او مي‌توانست نياتش را پنهان كند، گنجشك را جاي قناري بفروشد، خود را به بي اعتنايي بزند، يا درصورت لزوم خشمگين وانمود كند. او آن زمان در اوج افتخار بين‌المللي بود. همه ترجيح مي‌دادند كه بر تعقيب و آزار مخالفان حكومت سكوت كنند، يا لااقل به آن اشاره‌اي نكنند. اعتراض‌‌هايي كه به قوانين ضديهودي نورمبرگ، اقدامات جنايتكارانه نازي‌‌ها در اتريش يا مداخله آنان در اسپانيا مي‌شد بسيار نرم بود. براساس صورتجلسه معروف كلنل هوسباخ، هيتلر در 5 نوامبر 1937 در يك جلسه مخفي نظرياتي را كه در نبرد من مطرح كرده مشخص تر كرد و نحوه عملي كردن برنامه‌اي را توضيح داد كه در فرداي كسب قدرت براي سران نظامي بيان كرده بود.

چنانكه گفتيم اين فرصتي بود براي او تا نه تنها از شر مخالفانش، يعني ژنرال‌‌هاي "بزدل" و "خشك مغز" راحت شود، بلكه وزير امور خارجه "نوراث" را هم بركنار كند. اينان كساني بودند كه اين همه خوش خدمتي و كوتاه آمدن از جانب غرب در تصورشان نمي گنجيد و خواهان حزم و احتياط بيشتر بودند. مگر فرانسه همان نبود كه در 1931 اتحاد گمركي اتريش- آلمان را يپذيرفته بود؟ و مگر چكسلواكي نزديكترين متحد فرانسه در مركز اروپا نبود و براي فرانسه خطرناك نبود، كه آلمان اين موضع استراتژيك در اختيار گيرد؟ هيتلر توانست همه اينها را بدست آورد كه به او وجهه، سرزمين‌‌هاي بيشتر و افزايش بنيه اقتصادي و نظامي را داد.  اگر يك ائتلاف انگليسي – فرانسوي – شوروي از چكسلواكي حمايت مي‌كرد اين كشور مي‌توانست ايستاگي كند. در اينصورت هيتلر دربرابر يك دوراهي ناگوار قرار مي‌گرفت. يا عقب نشيني و آبروريزي و يا ورود به جنگي كه در آن شكست مي‌خورد. در اينصورت ژنرال‌‌ها او را بركنار مي‌كردند. پيروزي او در مونيخ نتيجه كار تسليم طلباني بود كه به خيال خود اينگونه آرامش را حفظ مي‌كردند. آنان به دلايل مختلف كمك كردند كه هيتلر قدرت خود را تحكيم كند. اينان براي توجيه رفتار خود مدعي بودند كه هيتلر بدين بسنده كرده است كه همه آلمان‌‌ها و از جمله "اقليت‌‌هاي تحت ستم" توسط ملت‌‌هاي خارجي را درون يك كشور جمع كند. افكار عمومي غرب نيز طرفدار اين سياست امتيازدهي يكجانبه شده بود، چنانكه استقبال پرشكوه از چمبرلين و دالاديه در بازگشت آنان از مونيخ آن را نشان مي‌دهد. باوجود برنامه عظيم يهودكشي و يهودگيري در شب‌‌هاي 9 و 10 نوامبر 1938 معروف به "شب كريستال"، پاريس در همان ماه از يك هيئت عاليرتبه نازي بگرمي استقبال كرد. هيتلر بدين نتيجه رسيد كه غرب همچنان و براي دوران طولاني بدون مبارزه عقب نشيني خواهد كرد.

آيا ديكتاتور با اشغال پراگ و سپس سراسر چكسلواكي در مارس 1939 مرتكب يك خطاي بزرگ نشد؟ او نمي فهميد هر قدر در فرانسه و انگلستان شخصيت‌‌هايي گشاده دست حاكم باشند مرزهايي وجود دارد كه اينان اگر از آن عبور كنند منزوي و بي اعتبار خواهند شد؟

احتمالا زماني كه هيتلر تصميم گرفت به قرباني بعدي توسعه طلبي خود، يعني لهستان يورش برد مي‌خواست يك بار ديگر به بهانه اقليت‌‌هاي آلماني "زير چكمه لهستان" متوسل شود. او در اين فاصله شهر ممل در بالتيك را تصرف كرد. البته دوراني كه او با مارشال پيلسودسكي - ديكتاتور لهستان- و جانشينانش روابط دوستانه‌اي داشت اصلا نگران اقليت آلماني زبان نبود.

اهداف دورادور هيتلر در مطالبات فوري‌‌‌اش خود را نشان نمي داد. او مدعي بود كه تنها خواستار بازگشت دالان دانتزيگ* است، در حالي كه در محفل نزديكان خود تاكيد مي‌كرد كه لهستان يا تسليم مي‌شود يا نابود خواهد شد. كمترين خواست او پذيرش از دست دادن بخشي از خاك و شركت اين كشور در جنگ ضد شوروي بود. ديديم كه در چه شرايطي هيتلر تصميم گرفت با خنثي كردن شوروي، لهستان را نابود كند. اما در اينجا نيز او به گزينش‌‌هاي اصلي خود وفادار ماند. او هرگز از انديشه درهم شكستن و مستعمره كردن روسيه نوين بيرون نمي رفت. اين طرحي بود كه فعلا به تاخير افتاده بود. هيتلر جنگ طلبي بود كه معتقد بود بايد فورا جنگ را آغاز كرد تا آلمان بتواند از اين فرصت استثنايي استفاده كند؛ يعني فرصت داشتن رهبري نظير هيتلر كه حيف عمر جاويد ندارد. او گاه به احتمال مرگ خود اشاره مي‌كرد. ضمنا معقتد بود كه اوضاع براي آلمان هرگز بدين اندازه مساعد نخواهد ماند. او نگران بود كه يك حادثه در آخرين لحظه مانع از آغاز جنگ او شود. زماني كه هيتلر فهميد انگلستان و فرانسه مصمم به رعايت معاهده‌‌هاي منعقده براي حفظ استقلال لهستان هستند بسيار نااميد و گيج شد.

او ميدانست كه حتي پس از حمله به چكسلواكي گروه كوچك صاحب نفوذي در فرانسه و انگلستان وجود دارند، فرانسويان آرامش طلبي كه نمي خواهند براي دانتزيگ كشته شوند و انگليسي‌‌هايي كه اعطاي مستعمرات را به هيتلر پيشنهاد مي‌كنند. در 18 مارس 1939 صاحبان صنايع آلمان و انگليس در فضايي بسيار دوستانه با يكديگر مذاكره كردند. اما وقتي هيتلر مطمئن شد كه انگلستان عقب نشيني نخواهد كرد بدين نتيجه رسيد كه جنگ در حدود 10 تا 15 سال ادامه خواهد داشت كه پايان آن استقرار امپراتوري جهاني آلمان خواهد بود.

در مجموع سياست خارجي هيتلر كاملا در سنت امپريالستي رايش قرار داشت. او در مطالبات نخستين خود مهارت بسيار نشان داد و آنها را به حق ملت‌‌ها در تعيين سرنوشت خود مستند مي‌كرد. البته مي‌دانيم زماني كه قرار شد اين حق در مورد ديگر ملت‌‌ها اجرا شود هيتلر با آن چه كرد. او به محض آنكه موضعش تحكيم شد و رايش بخشي از قدرت سابق را بدست آورد، خود را وقف سياست خارجي كرد. بنظر او سياست داخلي درست بايد مردم را آماده اقدامات جسورانه كند و ابزارهاي آن را در اختيارشان قرار دهد.

او آخرين امپراتور را سرزنش مي‌كرد كه بجاي تمركز نيروهايش بر يك هدف، آنها را پراكنده كرده است. او تصور مي‌كرد كه همزمان با پيش بردن منظم مهره‌‌هايش مي‌تواند از جنگ در دو يا چند جبهه اجتناب كند. هيتلر ژاپني‌‌ها "اين پروسي‌‌هاي خاورد دور" را ستايش مي‌كرد، اما آيا آنان بيانگر "خطر زرد" نبودند؟ آيا اين خطر وجود نداشت كه آنان به رهبر و متحد كننده توده‌‌هاي آسيايي تبديل شوند؟

پس از آنكه او با دشمنان اروپايي‌‌‌اش كار را تمام كرد، بقيه ملت‌‌ها را به ماهواره آلمان تبديل خواهد كرد. آنگاه ميان آلمان و ايالات متحده مبارزه پاياني براي تسلط بر جهان درخواهد گرفت. هدف پاياني هيتلر چنين بود: ماموريت ما انقياد ديگر ملت‌‌هاست. ملت آلمان بايد به جهان طبقه نوين ارباب‌‌ها را ارائه دهد."

"جنگ تيتان‌‌ها" با پيروزي آلمان و برقراري امپراتوري آلمان بزرگ بر جهان پايان خواهد يافت. او از همان زمان طرح‌‌هاي عظيمي را براي بازسازي برلين در نظر داشت كه با نام "گرمانيا" به پايتخت جهان تبديل خواهد شد. هم او بود كه الهام دهنده دو بند آخر سرود جوانان هيتلري شده بود: "امروز آلمان متعلق به ماست و فردا سراسر جهان."

 

 

* دانتزيگ : نام قديم شهر گدانسك كه در 1939 و با شروع جنگ دوم جهاني به آلمان ضميمه شد. اين شهر پس از آزادي لهستان توسط ارتش سرخ به لهستان بازگردانده شد.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                 بازگشت