هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982) نوشته "پي ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی
|
بساط احزاب جمع
و حاکميت يکدست
سرمايه - ارتش برقرار شد
(30)
بياد آوريم گزارش كيلگور را
درباره كمكهايي كه كارخانه داران بزرگ از ديرباز به هيتلر ميكردند: آنان به هيتلر
كمك مالي كردند، او را صدراعظم كردند، براي نظامي كردن اقتصاد با او همكاري كردند و
به استقبال جنگ رفتند. بدون ياري آنان هيتلر هرگز نمي توانست به قدرت برسد و آن را
نگه دارد.
ژنرال ت. تايلور در دادگاه كمپاني بزرگ "اي.گ. فاربن" در نورمبرگ به همين نتيجه
ميرسد. بايد افزود كه شاخت در 1946 با دقت و جسارت دربرابر دادستان آمريكايي ديوان
بينالمللي نورمبرگ تاكيد كرد: "اگر ميخواهيد صاحبان صنايعي را كه به مسلح شدن
آلمان كمك كردند محاكمه كنيد، بايد كارفرماهاي آمريكايي را هم به دادگاه بخوانيد."
ولي خود شاخت نيز همه كار كرد كه هيتلر و رايش سوم آن در جهان پذيرفتني شود، چنانكه
در نيويورك ايونينگ پست 5 مه 1933 مدعي شد كه حكومت آلمان جديد يك نظام مردمسالار
است.
ميان رهبري سياسي نازي با كساني كه اهرمهاي توليد را در دست داشتند مناسبات بسيار
تنگاتنگي برپا شده بود و گسترش مييافت. صاحبان صنايع حق داشتند اسرار و رازهاي
اربابهاي جديد را بدانند بويژه كه در نقشههاي هيتلر اينان وظيفه درجه اولي بردوش
داشتند. در 17 دسامبر 1936 هيتلر و گورينگ طرحهاي دولت را چنين براي كارفرماهاي
بزرگ ترسيم كردند: " ما به مصاف درگيريهايي ميرويم كه بارآوري توليدي چشمگيري را
طلب ميكند. تجديد تسليحات آلمان ديگر مرزي نمي شناسد. وقتي پيروز شويم خسارتهاي
اقتصادي ما وسيعا جبران خواهد شد... دوران ما دوراني است كه نبرد پاياني را بشارت
ميدهد. ما از هم اكنون در بسيج كامل، در جنگ كامل هستيم با اين تفاوت كه هنوز شليك
نكردهايم."
البته جنگ چشم اندازي اشتها آور براي صاحبان صنايع سنگين داشت كه علاقه ويژهاي به
توليد براي جنگ داشتند! اين بدان معناست كه تمام سرمايه داران بزرگ جذب نازيسم شده
بودند؟ بودند كساني كه خود را در خسران ميديدند زيرا در شمار سفارش گيرندگان و
سودبرندگان از حكومت جديد نبودند. برخي ديگر با روشهاي خشن حكام تازه مخالف بودند
و بر سطح پايين فرهنگي و اخلاقي آنان افسوس ميخوردند. چند تني هم از طرحهاي جنون
آميز حكومت هراس داشتند كه به جايي جز فاجعه نميتوانست ختم شود. اما بطور كلي
پيوند ميان صاحبان بزرگ صنايع و مقامات نازي، بويژه در دوران جنگ تنگ تر و استوارتر
گرديد.
پيشترها، در دوران جمهوري وايمار، آريستوكراتهايي مانند ديك دو كوبورگ، مقامات
عاليرتبهاي مانند پفوندتنر، سياستمداران و بازرگاناني چون هوگنبرگ و چند تني ديگر
از مقامات عاليرتبه عضو "انجمن مطالعات فاشيسم" شده بودند كه از علاقه آنان به
فاشيسم حكايت داشت.
زماني كه سپاهيان هيتلري سرزمينهاي گستردهاي را در شرق اروپا اشغال كردند،
بانكهاي بزرگ به كارخانههايي چشم دوختند كه مديريت برخي از آنها را اس.اسها در
دست گرفته بودند. نمايندگان راهبران صنايع و بانكهاي بزرگ دنباله رو سربازان شدند.
بارونهاي سيلزي و امثال گورينگ معادن لهستان را تصاحب كردند. وضع در بخش فتح شده
اتحاد شوروي نيز به همين شكل بود.
بانك مركزي آلمان با غنايم ملتهاي اسير شده ثروتمندتر شد. صنايع از نيروي كار
رايگان اردوگاههاي نازي تغذيه ميكردند. كارخانههاي توليد كائوچو (بونا) در
نزديكي اردوگاه آشويتز راهاندازي شدند. همان كارخانه "اي. گ. فاربن انداستري" گاز
زيكلون را توليد ميكرد كه كاربرد آن خفه كردن كساني بود كه ديگر نميتوانستند كار
كنند.
در 1941 اتو امبروس مدير اي.گ.فاربن همكاري ميان اس.اس و كارفرماها را بسيار ثمربخش
توصيف كرد. سود سرمايه داران از 42 ميليون مارك قديم در1932 به 300 ميليون مارك در
1943 افزايش يافت. در فاصله 1933 تا 1940 سود كارخانه "مانسمان" بيش از 410 درصد
افزايش يافت. در 4 يا 5 سال حكومت نازي حجم سرمايه به اندازه پنجاه سال پيش از آن
رشد كرد.
دوراني كه رهبران اقتصادي از شبه سوسياليسم حزب نازي ميترسيدند بسيار دور مينمود.
نشريه ولكيشر بوباشتر 19 ژوييه 1943 از همكاري ميان "جبهه كار" نازي، اتاق "آهن و
فلز" و مركز حرفهاي شاخه آهن آلات اظهار شادماني ميكرد. كارخانه توليد جنگ افزار
"سوهل" كه يك يهودي مالك آن بود بايد به كارخانهاي پيشتاز، نمونهاي در داخل
"همبود ملي" تبديل ميگشت. اين كارخانه به بنگاهي تبديل شد كه سهام آن در دستهاي
شائوسكل - وزير نازي- فولگر - سرمايه دار بزرگ - و چند تن ديگر قرار داشت. پس از
شكستهاي ناگوار آلمان در روسيه، سازمانهاي مسئول تسليحات كه كارفرماهاي بزرگي چون
زانگن، فولگر، روشلينگ، پونسگن و چند ژنرال ديگر عضو آن بودند اختيارات گستردهاي
بدست آوردند. در هر حال، مقامات نازي درباره مسايل عمده اقتصادي تنها با برجسته
ترين نمايندگان گروههاي صنعتي رايزني ميكردند. اينان كساني بود كه صاحبان
بزرگترين كارخانهها بودند. بنوشته نشريه كلنيش زايتونگ اعطاي اختيارات گسترده و
خودسرانه به اينان امري طبيعي بود.
تصادفي نبود كه سرمايه دار بزرگي چون كورت فون شرودر در مقام رئيس "گروه بانكها"
گمارده شد، همانگونه كه روشلينگ و كروپ مديران فولادسازي شدند. گولتيه نيز با آنان
همكاري ميكرد. برعكس اتاق صنعت و بازرگاني كه در آن همچنان نفوذ بورژوازي كوچك و
متوسط احساس ميشد بسياري از قدرت خود را از دست داد. بخش بزرگ بورژوازي درپي هيتلر
حركت ميكرد، همانگونه كه در گذشته دنبال گيوم دوم به راه افتاده بود، زيرا در
خودبزرگ بيني و جنون عظمت با آنان همداستان بود. دستآوردهاي حكومت تا 1939 در فروغ
ستاره بخت رهبران تازه رايش جاي ترديد نگذاشته بود. از همان 1938 اين دستاوردها
چشمگير بود: برقراري صلح اجتماعي، پايان مطالبات كارگري، گسترش بازار خارجي، از
سرگيري سفارشهاي بزرگ دولتي، طرحهاي عمراني و فزون بر آن موفقيتهاي خيره كننده
سياست خارجي و گسترش چشمگير دستگاه توليدي در نتيجه انضمام اتريش و چكسلواكي.
همه اينها دربرابر چند ناكامي و بدبياري چيزي به حساب نمي آمد. بنابر محاسبه
اقتصاددانان سهم بورژوازي بزرگ در درآمد ملي از 19.1 درصد در 1932 به 28 درصد در
1938 افزايش يافت. سود "اي.گ فاربن" از 48 ميليون مارك به 363 ميليون در1939 افزايش
يافت. در مقابل در همين دوران نزديك 700 هزار موسسه كوچك و متوسط بازرگاني و پيشه
وري نابود شدند. همين واقعيت، استوارترين دليل رد فرضيهاي است كه رايش سوم را
حكومت "خرده بورژوازی جان به لب رسيده" ميداند.
بدينسان رهبران نازي اهرمهاي دستگاه دولتي را در دست گرفتند در حالي كه سرداران
صنعت پهنه الويت داراقتصاد را براي خود نگه داشتند. ضمن اينكه ميان رهبري نازي و
هدايت كنندگان اقتصاد ديواري نفوذناپذير وجود نداشت. سرازير شدن نوكيسههاي نازي به
پهنه اقتصاد هيچ تغييري در ساختارهاي بنيادين و پيشين يعني درنظم سرمايه داري حاكم
نداد.
هيملر كه قدرتش روزبروز افزايش مييافت در پي جلب پشتيباني بورژوازي بزرگ و اشراف
بود. بي دليل نبود كه حلقه طرفداران اس.اس كه كپلر پايه گذاري كرده بود "حلقه
دوستان رهبران ملي اس.اس" نام داشت. بنوشته بانكدار سرشناس فون اشرودر، شخص شاخت در
اين حلقه نقشي برجسته داشت. اسوالد پوهل رهبر اس.اس اقرار ميكند كه سرمايه داران
بزرگ داوطلبانه و خودخواسته به اين حلقه ميپيوستند زيرا امتيازات بسيار براي آنان
داشت. فرماندهان اس.اس و كارفرمايان بزرگ منظما در چارچوب اين حلقه با يكديگر ديدار
ميكردند. فرماندهان اس.اس آنان را به ديدار اردوگاههاي كار داچائو ميبردند، از
طرحها و برنامههاي خود آگاه ميكردند و براي نمونه نتيجه پژوهشهاي "مركز تحقيقات
تبارشناسي" را در اختيار آنان قرار ميدادند. مناصب حساس به اين كارفرمايان واگذار
ميشد و مدام از آنان ستايش و تمجيد ميشد. ميان دو طرف تبادل اطلاعات منظما برقرار
بود.
سيل كمكهاي كارفرماها به صندوق اس.اس سرازير بود. وجوه دريافتي ازاين طريق سالانه
بالغ بريك ميليون مارك بود. بنوشته نيوزايتونگ برلين 29 ژوييه 1947 بانك اشتاين كلن
كه بارون فون اشرودر رييس آن بود حساب ويژه اي بهنام "اس" بدين منظور گشوده بود.در
يكي از شمارههاي هفتگي مصورهامبورگ بهنام اشپيگل 17 اوت 1955 يكي از سرمايه
داران بزرگ اقرار كرد كه كمكهاي سخاوتمندانهاي به اين حساب كرده است. نمونههاي
هماننداين بسياراست كه مناسبات عالي ميان كارفرماها و رهبران اس.اس را نشان ميدهد.
هيملر خود در "داس شوارز كرپز" ارگان مطبوعاتي اس.اس. ازسرمايه داري بسيار ستايش
ميكرد. در شماره 6 مارس 1941 اين نشريه هيملر از اتحاد نزديك ميان "روح كارآفرين
نابغههاي سرمايه دار و نگرش جسورانه صاحب منصبان دولتي" تمجيد كرد. به گفته وي
سرمايه دار خود يكي از پايههاي دولت است.
ديديم هيتلر و سرداران او مانع هرگونه دخالت خودسرانه اعضاي حزب نازي در اقتصاد
شدند و آناني را كه در اين زمينه، ولو با موافقت كاركنان بنگاهها، مدعي قدرت و
اختياراتي شده بودند سخت مجازات ميكردند. صاحبان كارخانهها هر اشتباهي كرده
باشند، مزدبگيران حق مجازات او را ندارند. كمابيش همه دعاوي كه برضد صاحبان سرمايه
اقامه ميشد به قرار منع تعقيب ميانجاميد. باوجود عوامفريبيهاي هميشگي هيتلريها،
ايدئولوژي "عدالت طلبانه" نازيها پشت در دفترهاي هيئت مديره كارخانهها و پاي
ديوار بانكها و بورس متوقف ميشد. هواداران صنف گرايي و پيگير مسائل صنفي و معيشتي
كه براي سرمايه بزرگ پذيرفتني نبود يا از كار بركنار شدند يا به بي عملي ناگزير
شدند. كارفرماهاي بزرگ كه بر تمام يك شاخه توليدي فرمان ميراندند در آن واحد هم
قدرت يك كلان سرمايه دار را داشتند و هم كارگزار رسمي رايش سوم محسوب ميشدند. پس
از 15 ژوييه 1933 آنان عضو "شوراي عمومي اقتصاد آلمان" شدند كه از17 عضو آن تنها 5
تن نازي بودند. آنان افتخار ميكردند كه عنوان "فوهرر (لقب هيتلر) اقتصاد جنگي"
گرفتهاند.
بسياري از تاريخدانان حملات لفظي هيتلر به بورژوازي را جدي گرفتهاند. در حاليكه
ديديم هدف اين حملات اصلا نظام سرمايه داري نيست، نظامي كه هيتلر كاملا با آن موافق
بود. حملات هيتلر برضد زبوني و فقدان روانشانسي طبقاتي رهبران بود. آماج واقعي
ريشخندهاي نازيها بيشتر اشراف و ثروتمندان شهرستانها بود تا "شاهان صنعت و بانك".
كارفرماهاي بزرگ آلمان كه از نيروي خود كاملا آگاهي داشتند و بلندپرواز و به رسالت
خود مطمئن بودند در رايش جديد كاملا احساس آسودگي ميكردند. آنان خواست خود را به
خواست نازيسم، دست كم تا زماني كه پيروز بود، پيوند زدند. هنگاميكه، درپي شكستها،
روشن بين ترين آنان به اين نتيجه رسيدند كه اين رژيم آلمان را ناگزير به سقوط خواهد
كشاند، تني چند از بورژواهاي بزرگ و ژنرالها تصميم به كودتا گرفتند. شمار
بسياراندكي از كارفرماهاي بزرگ از اين حركت پشتيباني كردند. آنان اصلا مخالفتي با
برنامههاي جنگي و اهداف هيتلر، هرقدر هم كه ماجراجويانه بنظر ميرسيد نداشتند.
درواقع اين برنامهها تفاوتي چندان با طرحهايي نداشت كه خود نمايندگان صنايع سنگين
پيش از و در طي جنگ بزرگ مطرح كرده بودند. ائتلاف سران نازي و بورژوازي بزرگ رويهم
رفته بسود دو طرف بود. از يكسو سفره نعمت دربرابر نازيها پهن شده بود و سرداران
هيتلر كارهاي بي زحمت پرمواجب و مقامهاي افتخاري و نان و آب دار را بدست آورده
بودند. از سوي ديگر سررشته اقتصاد در دست همان سرمايه داران بزرگ ماند.
در آغاز جنگ در 1940 از 384 رئيس و عضو هيئت مديره 24 بزرگترين بنگاهها و
كارخانهها، 240 تن همين عنوان را پيش از 1933 داشتند. البته نازيها به داخل اين
حلقه تصميم گيرندگان وارد شده بودند، حلقه يي كه پيشتر افتخارش حضور اريستوكراتها
و اشراف در آن بود. نكته قابل توجه اين كه سازمانهاي خصوصي كارفرمايي صاف و ساده
جنبه رسمي بخود گرفتند و جزيي از دستگاه دولتي شدند در حاليكه سازمانهاي كارگري
منحل شدند و اموال آنان مصادره گرديد.
زير پوشش كارايي، بويژه در مقاطع حساس، بزرگترين سرمايه داران در راس نهادهايي
بهنام "رايشس گروپن" قرارگرفتند كه وظيفه بازبيني بر اقتصاد را بعهده داشتند.
اختيارات آنان شكل ديكتاتوري داشت و بر اقتصاد "هدايت شده" رايش نظارت ميكردند.
آنان درباره همه چيز تصميم ميگرفتند: توزيع سفارشها، مواد اوليه، نيروي كار و
تثبيت قيمتها. آنان بنگاههايي را كه بايد تعطيل ميشد مشخص ميكردند. در نشريه
"فرونت و هيمات" مقاله اي منتشر شد بهنام "شاه آهن آلمان". منظور هرمان روشلينگ
مرد پرقدرت اهل سار بود كه نه تنها بر فرآوري آهن در آلمان بزرگ حكمفرمايي ميكرد،
بلكه صاحب همه معادن آهن در منطقه نفوذ آلمان هم بود. برادر او روبرت روشلينگ بر
منطقه لورن بريه حكم ميراند. گوبلز با طنز هميشگي خود آنان را "كلكسيونر
كارخانههاي بزرگ" نام داده بود. همه اينان امتيازات مهم مالياتي داشتند. هنگام جنگ
نفوذ آنان به زيان بنگاههاي كوچكتر باز هم بيشتر شد.
بنگاههاي دولتي و شبه دولتي آنهايي بودند كه وجودشان ناگزير بود ولي سودي اندك
داشتند يا اصلا نداشتند. بنگاههاي خصوصي آسان ميتوانستند بخشي از سود خود را
پنهان كنند. گفته ميشود هيتلر دستور داده بود كه سود سهم از 6 درصد فراتر نرود اما
او افزايش سرمايه را كه ممنوع نكرده بود. بنا بر برآورد روزنامه "دويچه الگماينه
زايتونگ" 28 سپتامبر 1941 بخش اعظم سودها شكل پنهاني دارد: "در هر حال و به هر قيمت
بايد مانع اين احساس شد كه سودهاي بدست آمده در دوران جنگ به بركت بازار سهام در
معاملات سودآور به كارگرفته خواهد شد."
آيا سياست نازيها با منافع سرمايه بزرگ هماهنگي كامل داشت؟ در اين زمينه مثالي
ميزنيم. بورژوازي بزرگ به همان اندازه نازيها و به همان آشكاري يهودستيز نبود. يك
يهودي كه دبيركل يكي ازمراكز كارفرمايي بود در فرداي بقدرت رسيدن هيتلر ناگزير شد
از مقام خود كناره گيرد. برعكس بسياري از كارفرمايان و قدرتمندان بزرگ با وجود
اصليت خود يا همسر و خانوادهاشان در مقامهاي خود ماندند. مانند سه مدير دايملر
بنز كه با يهوديها وصلت كرده بودند. مگر بورژوازي بزرگ پس از ماجراي معروف به "شب
كريستال" كه شب كشتار يهوديان بود به اين مسئله اعتراضي كرد؟ امتيازات بزرگي كه
كلان سرمايه داري در رژيم جديد بدست آورده بود به يك كشتار نميارزيد؟!
هيتلر هم از اين مسئله آگاه بود. او حتي آن زمان كه هنوز بقدرت نرسيده بود بورژوازي
را وامدار نازيها ميدانست. او در سخنراني 4 ژانويه 1933 خود در دتمولد همين نكته
را گفت: "بورژازي امروز كجا بود اگر پشت سنگر ارتش قهوه اي ما حفاظت نشده بود؟" اگر
هيتلر درباره اينكه اين طبقه بتواند به تنهايي از خود دفاع كند ترديد داشت، ولي
نمايندگان سرمايههاي كلان در او احساس احترام بوجود ميآوردند. همينان خوشنودي خود
را ازمصوبه جديد "قانون درباره تنظيم كار ملي" ابراز داشتند. اين قانون براساس
مفهوم "همبود دروني بنگاهها" قرار داشت و شكل مسخ شده نظريههايي بود كه هماهنگي
اجتماعي را موعظه ميكردند. ولكيش بويباشتر ارگان مركزي حزب نازي در شماره 10
سپتامبر 1936 زيركانه مدعي شد كه در آلمان ديگر ما كارگر و كارفرما نداريم بلكه همه
"نمايندگان كار" هستند كه انجام يك وظيفه را بردوش دارند. بقول كروپ، كارفرماي بزرگ
آلماني، كارگران از اين پس "سربازان جبهه كار" هستند.
مديران بنگاههاي بزرگ خصوصي دركنار كارشناسان برفراز مهمترين نهادهاي اقتصادي كشور
قرار گرفتند. براي نمونه در "كميته مشورتي تسليحات" كه وزير دفاع ژنرال فون بلومبرگ
رئيس آن بود در كنار ديگر ژنرالهايي مانند فون رايشنو و كيهتل، صنعتداران بزرگي
مانند بوش، زيمنس، بورسينگ، تايسن، فولگر و غيره قرار داشتند. نازيها كه در دوران
جمهوري وايمار برضد "شاهان بورس و بانك" شعار ميدادند، زماني كه خود بقدرت رسيدند
كمترين اقدامي براي كاهش نفوذ آنان انجام ندادند. به اعتراف فون اشرودر بانك دار
كلن در دادگاه نورمبرگ، بانكهاي بزرگ كنترل كمابيش تمام صنعت گذشته را در دست خود
داشتند. او ميافزايد كه اين بانكها "نفوذي قاطع بر روي حزب و حكومت داشتند. در
واقع بانكهاي بزرگ يك دولت دوم را تشكيل ميدادند." با مديران بزرگترين بانكها
مانند دويچه بانك و دسكونتو گزلشافت و درسدن بانك دائما رايزني ميشد.
نكته بعدي بسيار جالب است: "در سالهاي اخير مناسبات ميان بانكهاي بزرگ و حزب باز
هم تنگتر شده بود، زيرا اعضاي پرنفوذ حزب در نهادهاي عالي اين بانكها حضور
داشتند." ما اين درهم جوشي فزاينده را دليلي بر درستي ديدگاه خود درباره پيوند
تنگاتنگ اين دو ميدانيم. مناسبات ميان بنگاه نيرومند آ.ب.اس و والتر فانك نازي،
سردبير پيشين بلينر بورسن زايتونگ، رئيس بعدي بانك دولتي و وزير اقتصاد نمونهاي از
ميان دهها نمونه ديگر از اين پيوند تنگاتنگ است.
ملاقاتهاي سالانه و رسمي هيتلر با نمايندگان صنايع بزرگ بي گمان تنها وقتي نبود كه
آنان با يكديگر ديدار ميكردند. يكي از نزديكان هيتلر، اسپير، زماني كه سرنوشت
سلاحها دگرگون شده بود در اين انديشه بود كه آيا هزيمت ارتش هيتلر موجب پراكندگي
طبقه حاكمه با فرهنگ، ثروت، اخلاق و شكوه آن نخواهد گشت. اين مريد، درواقع انديشه
مراد خود را بازگو ميكرد. فست، تاريخ نگار آلمان، به اين پيوند ميان سرمايه داران
بزرگ و هيتلر باور ندارد، هرچند ميپذيرد كه: "نيروهايي چشمگير در درون صنعت
علاقهاي آشكار به انتصاب هيتلر به نخست وزيري نشان ميدادند." او سپس مدعي ميشود
كه روساي بنگاهها در زمان هيتلر بر حكومت و بر كارگران خود نفوذي نداشتند. همه
چيز خلاف اين ادعا را نشان ميدهد!
چگونه ميتوان تصور كرد كه هيتلر منتظر فرداي پيروزي مانده بود تا حساب خود را با
بورژوازي تسويه كند؟ تكرار ميكنيم كه مناسبات توليدي در زمان رايش سوم هيچ تغييري
نكرد. مالكيت سرمايهداري تحكيم شد، مقدس و نقض ناكردني اعلام شد. قدرت صاحب منصبان
اقتصادي تقويت، نهادين و رسمي شد. با اينحال هيتلريها، چونان عوامفريباني قهار،
پيوستگي ژرف و دروني ميان ماهيت سرمايهداري رايش سوم با شكل توتاليتر آن را پنهان
ميكردند. آيا هيتلر عمق انديشه خويش را كه زير ژنده پاره ادعاهاي "عدالت خواهانه"
پنهان شده بود در اين جملات آشكار نكرده است: "پس از سدهها زنجموره درباره دفاع از
فقرا و تحقيرشدگان، اكنون زمان آن رسيده است كه در دفاع از نيرومندان دربرابر
فرودستان مصمم شويم"؟ خلاصه، يك گروه نخبه و فرادست مركب از صاحب منصبان و
قدرتمندان صنعت و ماليه، زمين داران بزرگ، سرداران نظامي و كارمندان عاليرتبه در
راس سلسله مراتب نازيها متحد شده بودند و كاستي را تشكيل داده بودند كه همه
اهرمهاي قدرت را در اختيار داشت. اين گروه سياست خود را به همه ديگر قشرهاي
اجتماعي تحميل ميكرد، قشرهايي كه ازهرگونه مشاركت در تصميمگيريها و هدايت مسايل
عمومي محروم شده بودند. ولي در عمل تنها اقليتي از مردم خود را محروم از حقوق
بنيادين ميپنداشت زيرا بر روي آگاهي او پردهاي ضخيم كشيده شده بود.
تيلو فون ويلومسكي هماهنگي ميان اهداف رهبران نازي و سرداران صنعت را بخوبي نشان
ميدهد. در واقع گوشه كنايههاي مبهم سرمايه دارستيزانه نازيها فقط براي "جلب توده
مردم کم آگاه" بر زبان ميآيد. فولگر يكي از صاحب نفوذان صنايع سنگين چنين ميگويد:
"اقتصاد آلمان با درد فهميد ... در كشوري كه مبارزه طبقات آن را درنورديده است جايي
براي اقتصادي تندرست وجود نخواهد داشت. آدلف هيتلر به شيوه خود و بسرعت و به گونه
كامل بساط احزاب را جمع كرد. ايدئولوژي ماركسيست به همه محافل نفوذ كرده بود و
روزافزون سموم خود را در ژرفاي سازمان اقتصاد ما وارد ميكرد. آدلف هيتلر خود را
بدون ابهام و بدون دودلي مدافع مالكيت خصوصي اعلام كرد كه بنياد سياست اقتصادي او
بود."
درهم آميزي نازيسم و بورژوازي بزرگ مرحله به مرحله ولي رويهم رفته بسرعت پيش رفت.
همه چيز نشان ميدهد كه بايد درستي اين تحليل اجتماعي از رايش سوم را پذيرفت :
"چنين است تركيب جامعه آلمان : يك گروه كوچك از انحصارات صنعتي، مالي و زميندار در
ادغام با گروهي از رهبران عاليرتبه حزب در بلوك واحدي گرد آمده اند و ابزارهاي
دولتي و همچنين دستگاه قهر را در دست گرفتهاند. دربرابر اينان : توده بزرگ كارگران
و مزدبران قرار دارند كه از هر گونه سازمان و امكان بيان انديشهها و خواستهاي خود
محروم هستند."
فرمات PDF :
بازگشت