بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

فاشیسم هیتلری
فرماندهان ارتش
ترور، تصفیه و یا
تسلیم جنگ طلبی شدند
 

(35)

 

بسياری از افسران ارتش آلمان در خود هم حسرت گذشته امپراتوری را داشتند و هم تحقير و نفرت از جمهوری وايمار را. كمك آنان به دولت قانونی زمانی بود كه اين دولت برضد كارگران شورشی می‌جنگيد. كمرنگی وفاداری آنان به جمهوری در ماجرای كودتای نافرجام "كاپ" آشكارتر شد. نشريه ورواتس 29 نوامبر 1979 خبر می‌داد كه رئيس رايشسور (ستاد ارتش) در سال 1920 حاضر به فرمانبرداری از دولت قانونی نشد و به راست افراطی پيوست.

محافل نظامی شيفته نمونه ايتاليا و ديگر رژيم‌های خودكامه و ضدكمونيست شده بودند. گزارشی ازارتش در دست است كه در آن از شايستگی‌های موسولينی ستايش میشد و او رهبری ناميده میشد كه حيثيت و اقتدار را به ملت و ارتش ايتاليا باز گردانده است. نازی‌ها بدينسان می‌توانستند بر روی فرماندهی عالی ارتش حساب كنند، بويژه كه پس از برقراری رژيم جديد "پيشوا" وعده‌هايی داده بود كه كاملا منطبق با خواست‌های ارتش بود. از اينرو بود كه با وجود نيرومندی روحيه همبستگی درونی در ارتش، قتل دو ژنرال كه ضمنا نجيب زاده هم بودند، در كشتار موسوم به "شب قمه‌ها" بازتابی بسيار اندك در ميان ارتشيان داشت.

هيتلر رهبری بود كه میشد تا بيكران بر اعمال او چشم پوشی كرد. مگر هم او نبود كه ارتشی بزرگ را از نو ساخته بود و اين ملت را به يكی از نيرومندترين ملت‌های جهان تبديل كرده بود؟ اميد به هر معجزه‌ای از هيتلر ممكن بود. تازه، افسران جوان كه پيشينه ای "محافظه كار" نداشتند و سنت‌های كاست نظامی پروس در آنان نفوذی نداشت، باز هم آمادگی بيشتری برای ناسيونال سوسياليسم نسبت به قديمی‌ها و افسران بلندپايه داشتند.

برای دريافتن اهميت نقش ارتش به يادآوريم كه از سده هيجدهم اين ارتش در‌هاله‌ای از شكوه قرار گرفته بود، كه ناشی از پيروزی‌ها، سازمان و روحيه اش بود. ارتش الگوی همه جامعه بود و سزاوار هرگونه احترام، هرنوع فداكاری بود. فرماندهان آن را "فوق انسان" می‌دانستند. ديرزمانی افسران جوان نجيب زاده الگو و ايدال نوجوانان آلمانی بودند. بسياری از كارمندان، بويژه در پليس، از ميان افسران جز برگزيده می‌شدند و تفكر و لحن فرماندهی حاكم بر ارتش را با خود داشتند.

در آغاز حكومت نازی‌ها، فرماندهی ارتش نگاهی انتقادی به برخی از اقدامات دولت داشت، بی‌نظمی‌ها، جاه طلبی‌ها و درخواست‌های اس.آ‌ ها را نمی پسنديد و گرايش برابری طلبانه و فرودستانه آنان را سخت تحمل می‌كرد. ولی پس از آنكه رهبری "شورشی" اس.آ‌ ها در 30 ژوئن 1934 "قلع و قمع" شد و آنان بعنوان يك عنصر سياسی حذف شدند؛ ژنرال فون بلومبرگ خواهان تفاهم سربازان با اس.آ‌ های سرعقل آمده شد كه اكنون می‌توانستند پشتيبانی با ارزشی برای سپاهيان منظم باشند.

بدينسان همكاری ارتش با حكومت گسترش يافت و تعميق شد. پس از 1934 ارتش در كنگره حزب نازی در نورمبرگ شركت كرد و تمثال‌ها و نشان‌های آن را پذيرفت. از 20 اوت، نظاميان در هر درجه‌ای كه بودند بايد به "پيشوا – صدراعظم" رايش سوگند ياد می‌كردند. ارتش داوطلبانه از ماموريت سركوبگرانه‌ای كه در دوران جمهوری به آن واگذار شده بود صرفنظر كرد تا خود را وقف دفاع از سرزمين و در واقع تدوين طرح‌های تجاوز، تهاجم و اشغال كند. ارتش كه ديگر تنها نيروی مسلح اصلی رايش شده بود؛ پذيرفت كه اس.اس‌ تقويت شود و شمار اعضا و جنگ افزارهار آن افزايش يابد. بعدها اس.اس به يك تشكيلات موازی واقعی در كنار ارتش تبديل شد كه مانند آن در همه جبهه‌ها می‌جنگيد.

ميان حكومت و ارتش برسر مسايل بنيادين توافق كامل وجود داشت، دست كم تا زمانی كه بخشی از فرماندهان بلندپايه سياست‌های هيتلر را مقداری بی‌مهابا ارزيابی كردند. يكی از معاصران رايش سوم می‌نويسد "ژنرال‌های پروسی را نمی‌شود از نازی‌ها تشخيص داد مگر بواسطه ظاهر، فرهنگ و سطح اجتماعی". با اينحال اين ارزيابی را بايد كمی تعديل كرد زيرا نظاميان محافظه كار و مسيحی هم وجود داشتند كه با خشونت و نژادپرستی "زياد از حد" ارباب‌های تازه موافق نبودند. به احتمال قوی عوامفريبی و جاه طلبی تازه به دوران رسيده‌های نازی، خشونت و بی‌مهابايی آنان بسياری از افسران ارتش را ناخشنود كرده بود. البته در ميزان ناخشنودی درون ارتش بايد ميان رسته‌ها، نسل‌ها و سطح فرماندهی فرق گذاشت. محافظه كاری و تكبر اشرافی در رسته‌های متكی به جنگ افزارهای سنتی وجود داشت، هرچند در همانجا نيز افسران ميانه و دون پايه زير نفوذ ايدئولوژی نازيسم بودند. ولی واحدهای زرهی، هوايی، دريايی و شكاری زيردريايی را كادرهای جوانتری فرماندهی می‌كردند كه بيشتر بورژوا و تماما پيرو رژيم تازه بودند.

ميتوان گفت كه تا اواخر سال 1937 چيزی به‌نام مخالفت نظامی همچون يك عامل سياسی ولو اقليت در آلمان وجود نداشت. ولی از اين تاريخ هيتلر به گونه جدی به فكر اشغال و انضمام ديگر كشورها افتاد كه می‌توانست مايه واكنش‌هايی شديد در خارج شود. بسياری از مشاوران نظامی كه پيشتر از انفعال فرانسه در ماجرای نظامی كردن دوباره رنانی حيران مانده بودند، باور داشتند كه غربی‌ها ديگر اجازه "انشلوس" يعنی انضمام اتريش را نخواهند داد و صددرصد دربرابر ويرانی چكسلواكی خواهند ايستاد. بنظر آنان ارتش آلمان هنوز آماده رويارويی با سپاهيان فرانسوی نبود، بويژه اگر ارتش نگليس و متحدان اروپای مركزی و شرقی از آنان پشتيبانی می‌كردند. اما غرب نه پايداری كرد و نه پشتيبانی.

با انفعال غرب ديگر بسيار دشوار بود كه فرماندهان ارتش بخواهند يا موافق باشند به جنگ حكومتی بروند كه دستاوردهايی بزرگ را به حساب خود گذاشته بود: صلح در داخل، حفظ وضع موجود اقتصادی – اجتماعی، تجديد تسليحات و چشم انداز گسترش مرزها.

همه اين موفقيت‌ها در شرايطی بود كه وضع كشور بسيار خطرناك شده بود. ترور و كشتار فراگير شده و مسيحی و محافظه كار هم در امان نبودند. از سوی ديگر سياست خارجی بر پايه بلوف و قمار نفس وجود ملت را می‌توانست به خطر اندازد. به اينها بايد اقتصاد از نفس افتاده، تورم تهديد كننده و بحران وخيمی را كه در افق ديده می‌شد افزود. در اين شرايط بود كه ژنرال "بك" به رهبران نظامی پيشنهاد كرد به نشان مخالفت دست جمعی كناره گيری كنند. هيچكس از او پيروی نكرد. ملاقات چهار قدرت در مونيخ در سپتامبر 1938 به طرح دستگيری و بركناری پيشوا پايان داد.

با تسليم غرب دربرابر هيتلر در مونيخ به اپوزيسيون مدنی و نظامی ضربه ای سخت وارد شد. كاميابی تعيين كننده پيشوا اقدام ژنرال‌ها برضد هيتلر را ناممكن كرد. يك بار ديگر روشن شد كه حق با اوست و نه مشاورانی كه بيش از آنكه محتاط باشند ترسو هستند. آنان كه به هيتلر اعتماد كوركورانه داشتند يقينشان به باور خود قويتر شد. در اين شرايط افسران ناخشنود منفرد شدند و در آنان نسبت به متحدين غربی احساس شك و تحقير بوجود آمد. به محض آنكه هيتلر موقعيت خود را به اندازه كافی نيرومند ديد همه آنانی كه دربرابر او قد برافراشته بودند، همه آنانی كه سياست ماجراجويانه و اقدامات خشونت آميز او را بدون چون چرا نپذيرفته بودند قلع و قمع كرد.

هيتلر از ابتدای 1938 يك سری جابجايی‌ها را آغاز كرد كه گريبان بسياری از فرماندهان نيروهای مسلح را گرفت و از آن ميان كسانی كه بيش از همه در بقدرت رسيدن او نقش داشتند. 44 ژنرال بدون اينكه كمترين اعتراضی كنند جابجا شدند و شماری ديگر بازنشسته گرديدند. پيشوا شك كرده بود كه برخی از آنان قصد سرنگونی‌اش را دارند. ژنرال لودويگ بك در آستانه كنفرانس چهارجانبه مونيخ به يك مخاطب خود اعلام كرده بود: "به من ثابت كنيد كه انگليس در صورت حمله آلمان به چكسلواكی وارد جنگ خواهد شد و من اين رژيم را بركنار خواهم كرد".

كارشناسان امروز هم بر اين باورند كه اگر غربی‌ها بجای تسليم در مونيخ، ايستادگی كرده بودند هيتلر موقعيت ضعيفی پيدا می‌كرد. حتی اگر فرماندهان ارتش به او اجازه ورود به درگيری را می‌دادند ديگر روشن نبود كه در اين شرايط استقلال ارتش همچان محفوظ می‌ماند يا همچون دوران جمهوری وايمار به "دولتی درون دولت" تبديل می‌شد.

شمار اندكی از ژنرال‌ها بودند كه جرات داشته باشند دربرابر پيشوا بايستند. اينان كسانی بودند كه يا نگران اوضاع و منتقد آن بودند و يا از آزارها و ددمنشی‌هايی كه مخالفان و يهودی‌ها قربانی آن بودند به خشم آمده بودند. رفتار فرماندهان چنانكه ديديم متناقض و ناپيگير بود بدلايل مختلف. از يك سو ارتش ديگر جزيره‌ای نبود كه در اقيانونس هيتلری‌ها غرق شده باشد. پس از آنكه هيتلر فرماندهی كل قوا را بدست گرفت، كيه‌تل و جودلی در راس ارتش قرار گرفتند و بدينسان استقلال نسبی و انسجام آن تامين شد. بعدا حتی طرفداران نازيسم همانند فون بلومبرگ و فون رايشنو از فرمانبردار بودن خود، از شور و شوقشان به حكومت تازه و پيشنهاد سوگند نظاميان به هيتلر علی الاصول پشيمان شده بودند.

ولی مخالفان هميشه با سياست‌های رايش سوم مخالف نبودند. ارتش و نازی‌ها باوجود اختلاف نظرهايی كه داشتند می‌دانستند كه در بسياری موارد اشتراك نظر دارند: گرايش‌های نخبه گرايانه، ضددمكراتيك، نظامی گرايانه، تجاوزكارانه و ضديت با سوسياليسم.

حتی در دوران وايمار هم فرماندهان ارتش همانند ژنرال گرونرطرفدار قدرقدرتی آلمان بودند بشرط آن كه ابزارهايش موجود باشد. گرونر می‌گويد "ما به گونه‌ای ناخوداگاه خواهان آن بوديم كه موقعيت خودمان را در قاره تحكيم كنيم و بر جهان چيره شويم و نمی توانم بگويم اين انديشه پيروانی محدود داشت". حتی بعدها كه شكست آلمان قطعی شد و بك كاناريس و اوستر روسای ضدجاسوسی با گوئردلر تماس گرفتند و خواهان پشتيبانی متفقين شدند، هدف آنان نجات پيروزی‌هايشان در اروپای مركزی بود. ترديد نيست كه پيروزی‌های نخستين هيتلر در جنگ‌ها موجب می‌شد كه برخی به نبوغ او ايمان آورند و همين مانع از مقاومت می‌شد. شماری از ژنرال‌ها زمانی كه راه پيمايی پيروزمندانه هيتلر سلسله شكست‌ها را در پی آورد فروتنی و روشن بينی بيشتری يافتند. البته همواره استثناهايی وجود داشت ولی آنان دقيقا استثنا بودند. همانگونه كه ژنرال گودريان در خاطراتش می‌نويسد، افسران رويهمرفته هيتلر را در راهی كه برای آنان ترسيم كرده بود دنبال می‌كردند و كمتر به نافرمانی می‌انديشيدند.

تكليف احترام آنان به اخلاق مسيحی چه ‌شد؟ بی‌گمان بسياری از افسران همه اقدامات رهبران سياسی را تاييد نمی كردند. ولی آنان از اصولی همانند "در جنگ نخود و لوبيا قسمت نمی كنند" يا "هدف وسيله را توجيه می‌كند!" الهام می‌گرفتند. ديگر گذشته بود آن زمان كه "فون اشتراشويتز" - يك افسر پادشاهی پروس - شمشير خود را بشكند تا فرمانی را كه باور داشت غيراخلاقی است اجرا نكند. به هر روی، شكل معينی از نژادپرستی، تحقير، كينه به خلق‌های بيگانه از قبل در آلمان وجود داشت و تبليغات نازی دشواری فراوانی برای پخش بيشتر اين پيشداوری‌ها نداشت. براساس همين انديشه‌ها بود كه ژنرال فون واريمون در 31 مارس 1941، يعنی سه ماه پيش از آغاز درگيری‌ها، فرمان مرگ كميسرهای سياسی شوروی را امضا كرد. نمی توان همكاری ميان ارتش و اس.اس و گشتاپو و سكوت آن درباره شكنجه گران و بازجويان و كشتارهايی كه در اردوگاه‌های اسيران روسی می‌شد انكار كرد.

نازی‌هايی كه دلايلی برای ترديد در وفاداری سازمان ضدجاسوسی موسوم به "آلبوهر" داشتند آن را برچيدند و سازمانی ديگر را كه اس.اس پايه ريزی كرده بود جانشين آن كردند. كماندوهای ويژه مداخله موسوم به "ايزنشتاتسگروپن" وظايفی را بر دوش داشتند كه جرات نمی شد به ارتش واگذار شود. ولی كسی نشنيده كه ارتش به كشتارهای سفارشی اين گروه‌های ترور اعتراض كرده باشد. سپاهيان منظم ارتش در اقدام‌های ددمنشانه همكاری می‌كردند، مثلا در كونو كه 3 هزار و 800 يهودی با ميله و چماق كشته شدند. شمار كسانی كه معتقد بودند بايد يهوديان مادون آدمی را به "مجازات‌های سخت و عادلانه" رساند بسيار بود.

از سوی ديگر همچنانكه در دستوری از فرماندهی سپاه 59 ارتش تاكيد شده همه روس‌ها مظنون به همكاری با پارتيزان‌ها هستند. بياد داشته باشيم كه هيتلر "گروه افسران سياسی" بوجود آورده بود كه اعضای آن بسياری از روسای نظامی بودند كه در گذشته برضد بلشويك‌ها در كشورهای بالتيك يا سلاح بر كف درمقابل كمونيست‌ها در رايش جنگيده بودند. سربازان همچنين می‌دانستند كه صدها هزار اسير روسی يا تيرباران شده اند و يا بدون خوراك رها شده اند. ولی مسموميت ايدئولوژيك آنچنان پيش رفته بود كه بدترين جنايت‌ها به‌نام آزادی مردم از طاعون "يهودی يا سرخ" پذيرفته می‌شد. مارشال فون رايشنو، فرمانده ارتش ششم اقرار می‌كند كه فرمان كشتن 90 كودك يهودی را صادر كرده است كه والدينشان پيشتر تيرباران شده بودند. او در فرمانی رفتار سربازان در جبهه شرق را چنين اعلام می‌كند: "در اروپای شرقی سربازان تنها جنگجويانی نيستند كه برپايه قواعد استراتژی عمل می‌كنند، بلكه نماينده انديشه جايگزين ناپذير نژادپرستی هستند."

در يك برنامه تلويزيونی 1979 جمهوری فدرال آلمان، "فرانتس آلت" از وجود دستورهايی به امضا روسای ورماخت خبر می‌دهد كه به زيردستان فرمان می‌داد بدون هشدار به همه كسانی كه كمترين مقاومتی ولو منفعلانه نشان می‌دهند شليك كنند. در 25 ژانويه 1944، 250 ژنرال و ادميرال به پوزان فراخوانده ‌شدند تا به سخنان هيملر و گوبلز درباره "راه حل پايانی" گوش كنند. زمانی كه هيملر نابودی يهوديان و زنان و كودكان آنان را اعلام ‌كرد، تنها پنج تن از حاضران از كف زدن خودداری ‌كردند. بيشتر مخالفان نظامی، هيتلر را بخاطر جنون خود بزرگ بينی، رفتار ضدبشری و دهشتناك آن سرزنش نكردند بلكه منتقد اشتباهات تاكتيكی و استراتژيكی او بودند كه به شكست انجاميده است. اندك است شمار كسانی همانند "اينگه شول" كه در جنگ در روسيه به ماهيت جنايتكارانه نازيسم پی برد و به مبارزه با آن برخاست.

شكست توطئه 20 ژوييه برضد هيتلر بدليل تضادهای درونی آن، به دليل ترديدهای رهبران آن و بويژه بدليل آن بود كه تنها پشتيبانی اقليتی بسيار اندك از ورماخت، نخبگان و مردم آلمان را داشت.

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                             بازگشت