بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

تعلل در برپائی
جبهه ضد فاشیسم

فاجعه جنگ دوم را همراه آورد
(36)

 

در تحليل طبقات اجتماعی، دستگاه دولتی، سازمان‌های بزرگ عمومی و خصوصی، ديديم كه تناسب نيروها بسود اپوزيسيون نبود. البته همه جا، حتی در سازمان‌های نازی، بودند افراد و گروه‌های كوچك و ناخشنود كه جرات بيان احساسات و خواست‌های خود را نداشتند. شمار كسانی كه جسارت می‌كردند زندگی خود را برای كار حزبی به خطر اندازند از اين هم بسيار كم‌تر بود.

ديديم هيتلر با چه سادگی توانست بر انديشه‌ای كه بنظر می‌رسيد در توده‌ها ريشه گرفته و صدها هزار عضو و ميليون‌ها رای دهنده داشت چيره شود. برخی عناصر محافظه كار نيز بودند كه يا بدليل آنكه منافعشان لطمه ديده بود و يا به واسطه خشم از تبهكاری رژيم برضد آن اعترض می‌كردند و رذالت آن را تقبيح می‌كردند. اما اينان عناصری منفرد و در نتيجه آماج ساده‌ای بودند.

می توان گفت كه هيتلر در ماجرای "شب قمه‌ها" و سپس در 1938 با پالايش ارتش و دستگاه دولتی ضربتی سخت و حتی تعيين كننده به اپوزيسيون وارد كرد. به هر روی، بايد تاكيد كرد كه اساس پايداری دربرابر هيتلر بر دوش احزاب كارگری بود. از اعضا و هواداران دو حزبی كه خود را پيرو سوسياليسم اعلام می‌كردند شماری بجا مانده بودند كه نااميدانه موضع خود را ترك نگفته يا تسليم و رويگردانی پيشه نكرده بودند و آماده بودند تا با همه وسايل مبارزه كنند. پايداری اينان بود كه به ديگر خانواده‌های اجتماعی و ايدئولوژيك گسترش می‌يافت.

ولی "كاميابی" شگفت انگيز پيشوا همانا پيوستن گسترده مردم به سياست او بود. اين همراه شدن مردم اقليتی مهم را در حالت صبر و انتظار قرار داده بود بدون آنكه جرات داشته باشند مخالفت خود را بر زبان آورند. تنها اندك كسانی جسارت داشتند وارد مبارزه‌ای آنچنان نابرابر شوند كه از نخست خودكشی بنظر می‌رسيد.

 

جنبش كارگری رفرميست

در فردای سقوط رايش سوم، "و.هوگنر" نخست وزير ایالت باير تاكيد كرد كه جنبش كارگری می‌توانست، حتی بدون برگ‌های برنده اصلی خود، مانع از به قدرت رسيدن هيتلر شود. ولی به گفته وی رهبری سوسيال دمكراسی و سنديكاهای وابسته به آن اين جنبش را به اقدامی فرا نخواندند. "به گفته رهبران اتحاديه‌های سوسيال دمكرات، دربرابر انتصاب هيتلر به صدراعظمی رايش كاری از دست كسی بر نمی آمد چرا كه اين اقدامی قانونی است. بنابراين ما به قانون اساسی، سپس به رئيس جمهور رايش، سپس به "مركز" و قدرت كليسای كاتوليك اعتماد كرديم. سپس به باواريا، به ارتش، سپس به "كلاه فولادی‌ها" ... خلاصه ما روی همه حساب كرديم غيراز خودمان." كميته رهبری به اين بهانه كه نبايد در دام پرووكاسيون و تحريك افتاد شعارهای به منتهی درجه انفعال را طرح كرد. كليه فراخوان‌ها به پايه ريزی جبهه متحد بی پاسخ ماند. در دوران ديكتاتوری نيز كمابيش هميشه همينگونه شد. از يك سمت سوظن ميان رهبری دو حزب كارگری باقی ماند. از سوی ديگر بنظر می‌رسيد كه سوسيال دمكراسی در انديشه آن است كه برای دوران "پس از هيتلر" محور فعاليتش را بر همان دمكراسی غربی بگذارد يا دست كم با آن هماهنگ شود.

بدينسان سوسيال دمكراسی كه می‌توانست با پذيرش جبهه متحد نيروهای سوسياليست و دمكراتيك راه هيتلر را سد كند بدنبال انديشه‌های رهبر فكری خود "ادوارد برنشتاين" به راه افتاد كه به كنت كارولی اعلام كرده بود :" در گزينش ميان بلشويم و فاشيسم من از فاشيسم پشتيبانی خواهم كرد." البته توجه داشته باشيم كه بحث اساسا بر سر آلترناتيو اين دو نبود. روز 31 ژانويه 1933 برايتشيد در كميته رهبری سوسيال دمكراسی خواهان مناسبات نوينی با حزب كمونيست آلمان شد، ولی رهبری سوسيال دمكراسی به استثنای چند تن كاملا تحت نفوذ كمونيسم ستيزی قرار داشت. اكثريت رهبری سوسيال دمكراسی باور داشت كه هيتلر قدرت را از راه قانونی بدست گرفته است. بنابراين جايی برای مبارزه‌ای فراپارلمانی دربرابر دولت او نيست. با اينحال در 7 فوريه "جبهه آهنين" تظاهراتی 200 هزار تنی برضد ديكتاتوری برگزار كرد.  تظاهراتی كه فردايی نداشت. 23 مارس همان سال نمايندگان سوسيال دمكرات با اعطای اختيارات فوق العاده به هيتلر مخالفت كردند، ولی كميته رهبری حزب اكثريت اعضای حوزه برلين  از "جوانان سوسياليست" را كه خواهان تشكيل سازمان‌های پنهانی بودند اخراج كرد. اين رهبری اعتراضی به ابطال كرسی نمايندگان حزب كمونيست در پارلمان نكرد. در اوان رايش سوم اين توهم وجود داشت كه حكومت جديد تنها كمونيست‌ها را قلع و قمع خواهد كرد. اما 2 مه سنديكاها و 22 ژوئن حزب سوسيال دمكرات نيز منحل اعلام شد. فراكسيون سوسيال دمكرات كه تحت رهبری "پل لوبه" همچنان در آلمان بجا مانده بود در 17 مه به رهنمود "برونينگ" به سود "سياست صلح" هيتلر رای داد. می‌توان فهميد كه چرا پيشوا كه اينگونه نسبت به مخالفان خود سختگير بود دربرابر اين دسته از رهبران سوسيال دمكرات اين اندازه گذشت نشان می‌داد.

كميته رهبری سوسيال دمكراسی در تبعيد در چكسلواكی گاه ديدگاه‌هايی متضاد و عموما نامنسجم از خود نشان می‌داد. اين كميته در سال 1934 مانيفستی را انتشار داد كه در آن خواهان وحدت طبقه كارگر شده بود. معمار اين انديشه "برايتشيد" بود. در پاريس كميته‌ای پايه ريزی شد كه برايتشيد عضوش بود و هدف آن ايجاد "جبهه متحد خلق" در آلمان بود. در دسامبر 1936 شماری از رهبران سوسيال دمكرات و كمونيست از جمله برايتشيد، ماكس بران، تونی سندر، ويلهم پيك، اولبرايشت، داهلم و ويلی برانت و شمار فراوانی از روشنفكران نامی بيانيه‌ای مشترك ولی بی حاصل را منتشر كردند. 

در مانيفست 28 ژوئن 1934 عناصری از انتقاد از خود مشاهده شد: سوسيال دمكراسی متهم بود كه دستگاه كهن دولتی را به همان شكل پيشين نگه داشته بود در حاليكه بايد آن را به ابزار تسلطه توده‌های مردم تبديل می‌كرد.

در اوان رژيم جديد، سوسيال دمكراسی مانند ديگر احزاب نتوانست درك كند كه از اين پس همه چيز تغيير يافته است، و اين حزب نخواهد توانست از مهلكه جان سالم بدر برد و هيتلر برای غلبه بر جنبش كارگری به ابزارهايی كاملا متفاوت از بيسمارك متوسل خواهد شد. برافراشتن پرچم آرمان‌های دادگری، برابری، آزادی، دمكراسی و سوسياليسم در توده‌ای كه براثر سياست واپس نشينی و مماشات مداوم، ترك اصول و مواضع نوميد و خسته شده است ديگر كارايی نخواهد داشت. زمان آن بود كه لحن انقلابی را دوباره احيا كزد زيرا بخش مهمی از هواداران يا منفعل شده بود و يا به صف هواداران حكومت جديد پيوسته بود.

با اينحال اگر "مانيفست پراگ" را جدی بگيريم، بايد گفت كه رهبران سوسيال دمكراسی به ريشه‌ها باز گشتند، يا دست كم به مفاهيم ماركسيستی دوباره نزديك شدند. آنان خواهان سلب مالكيت زمين‌های بزرگ و صنايع سنگين بدون پرداخت غرامت شدند، ملی شدن بانك‌های بزرگ را خواستند و معقتد شدند كه اتحاد طبقه كارگر ضرورتی است كه تاريخ آن را ايجاب می‌كند. هدف از اين تكرار برنامه‌های پيشين ماركسيستی چه بود؟ سوسيال دمكراسی زمان زيادی در دست داشت كه اين خواست‌های ديرهنگام را تحقق بخشد. آيا هدف از اين‌ها مانوور يا اظهار پشيمانی بی خطر نبود؟

به هر روی همچنان دشوار بود كه دره ميان سوسياليست‌ها و كمونيست‌ها پر گردد. با آنكه در 1936 برايتشايد با اولبرايشت و اولنهاور ديدار كرد و سپس به اسپانيا رفت. ولی هيلفردينگ در ژانويه 1939 خواهان مبارزه برضد بلشويسم شد. خبرهايی از اقدامات مشترك كمونيست‌ها و سوسياليست‌ها می‌رسيد ولی رهبران تبعيدی از اين حركات پشتيبانی نمی كردند. برخی حتی اخراج شدند. در محافل كارگری نوشته "استامپر"، سردبير ورواتس، در پشتيبانی از جبهه واحد بازتابی مثبت يافت. اما يك گل بهار نمی‌آورد. لی پارت، اتوولز و هيلفردينگ با مضمون اين نوشته رسما مخالفت كردند. در همين دوران كميته رهبری سوسيال دمكراسی درون آلمان كه همچنان در اين اميد كودكانه بسر می‌برد كه در آلمان "يهودزدايی" شده جايی برای خود حفظ كند، برای پيوستن "سار" به رايش سوم تبليغ می‌كرد. آن هم در شرايطی كه سوسياليست‌های سار در جبهه‌ای واحد برای نگهداری وضع موجود كه بهترين راهكار دربرابر ديكتاتوری هيتلری بود مبارزه می‌كردند.

بدينسان كميته رهبری سوسيال دمكراسی باوجود همه ضربه‌هايی كه فاشيسم به جنبش كارگری وارد كرد و تحقير و غيرقانونی كردن سازمان‌های آن، حاضر نشد اتحاد عمل را بپذيرد و انتظار به معجزه را موعظه كرد. 8 اوريل 1940 در آستانه حمله به دانمارك، تارنوو در يك گردهمايی سوسيال دمكرات‌ها و سنديكاليست‌ها در كپنهاگ اعلام كرد كه پايداری دربرابر هيتلر بيهوده است و بايد منتظر شكست نظامی او شد. همزمان اولنهاور همبستگی خود را با مردم شوروی در مبارزه برضد هيتلريسم بيان كرد و اعلام كرد كه سوسيال دمكراسی اشتباه 1918- 1919 را تكرار نخواهد كرد. مشاهده می‌شود كه نگرش اين حزب فاقد انسجام است و مشی آن محكم و پيگير نيست. تنها سياست پيگير همانا عدم پذيرش جبهه واحد و جبهه خلقی است.

بی گمان سوگندها و اعلام باورهای وحدت طلبانه‌ای كه برخی رهبران دو حزب كارگری اعلام می‌كردند كاملا صادقانه بود. اما بسرعت و به محض تغيير شرايط فراموش می‌شد.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                             بازگشت