بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

دولت نظامی- اتمی
تقلیدی ناشیانه
از نازیسم در ج.ا
(42)

 

اين تصور كه مردم آلمان، بويژه در دوران وايمار، يك كل همگون را تشكيل می دادند مطمئنا تصوری سطحی است. تبليغات هيتلری در بخش‌های مختلف مردم نمی توانست به يك اندازه نفوذ كند و بسته به روحيه، تعلقات اجتماعی يا حرفه‌ای گروه‌های مختلف، ميزان نفوذ اين تبليغات هم كمتر يا بيشتر می شد. با همه اينها اكثريت مردم در حالت روحی مشتركی به سر می بردند كه هيتلر بر روی آن حساب و برنامه ريزی می‌كرد: نارضايتی، نااميدی، خستگی، بدبينی به دمكراسی وارداتی و نظام پارلمانی، خواست ثبات اقتصادی و سياسی، احترام به اقتدار، عشق به نظم، كمونيسم ستيزی و گرايش به ناسيوناليسم. ميليون‌ها آلمانی در گذشته نزديك خود به رضايت می‌نگريستند و به آن افتخار می‌كردند. اين گذشته در خاطره‌اشان همچنان درخششی كم نظير داشت. آنان اكنون همراه با كشورشان در گندابی تاسف آور و خفت‌بار فرو رفته‌اند. چگونه اين مردم با كسانی همراه نشوند كه می‌گفتند آلمان سزاوار اين فلاكت نبوده و اين دشمنان حسود بودند كه رايش را به ناحق متهم به راه اندازی جنگ كرده‌اند؟
اتحاد آلمان كه دير و دشوار بدست آمده بود، توانست به اين ملت بزرگ قدرت، رفاه و افتخار را باز گرداند. اما درست در لحظه‌ای كه اين ملت می‌توانست از دستاوردهای كار، توانايی‌ها و نبوغ خود استفاده كند، مبارزه‌ای نابرابر به او تحميل شده بود. تقلب و خيانت او را از پيروزی كه "به ارتشی شكست ناپذير در صحنه‌های نبرد" وعده داده شده بود محروم كرد. اين جنگ پايان ناپذير، توالی شكست‌ها و تحقيرها از پی پيروزی‌ها و افتخارها؛ جنگی كه انسان‌ها و ثروت‌ها را می بلعيد، در پشت خود ردی از سوگ و ويرانی برجای گذاشت. در بسياری از خانواده‌ها كه از پدر يا برادر بزرگتر محروم شده بودند فقر كامل حاكم بود. شادی بازگشت صلح براثر فروپاشی ارزش‌های جاودان تباه شد.
تنش‌های اجتماعی و سياسی و مداخلات بيگانه مردم را زير بار سنگين خود له می كرد و جمهوری را گروگان گرفته بود. سير حوادث به بحث و اختلاف نظر دامن می‌زد و تنش را به درون خانواده‌ها منتقل می كرد. تنها چند صاحب امتياز نبودند كه در حسرت گذشته زيبا بسر می‌بردند و هرچند صاحب منصبان پيشين خود را بيش از همه بازنده می‌دانستند اما همه كسانی كه در آن زمان دارای حداقل امنيت و رفاه بودند با آنان همراه بودند. بدينسان به نظاميان بلندمرتبه و اشراف مالباخته، بيوه‌های جنگ و يتيمان تحت تكفل دولت، جانبازان و معلولان، غارت شده‌ها، اخراج شدگان از مستعمرات و اجاره بگيران ورشكسته اضافه می شدند. اين مردم كه عميقا محافظه كار بودند و به سنت‌ها و سلسله مراتب احترام می گذاشتند احساس می كردند كه زمين در زير پايشان به لرزه در آمده است. بدنبال آن پس از سال‌ها اغتشاش پولی و سياسی، اميد باز گشت رفاه، به خانواده‌های متوسط الحال وارد شد و فرهنگ حركت تازه‌ای را شروع كرد. اما دست تقدير باز از آستين بيرون آمد. ميليون‌ها آلمانی كه در گذشته براثر تورم به خاك سياه نشسته بودند و با زحمت توانسته بودند كمی خود را بالا بكشند و نگرشی جانبدارانه تر به جمهوری داشته باشند دوباره مورد تجاوز قرار گرفتند. كارخانه‌ها، كارگاه‌ها، اداره‌ها تعطيل می شد. خشم و غضب به اوج خود رسيده بود.
عوامفريبی هيتلری‌ها بر چنين زمين آماده ای بذر می پاشيد و از آن انبوه انبوه درو می‌كرد. نوستالژی و حسرت مردی قوی، حكومتی پرقدرت، مديريتی كارآمد، جامعه را در خود گرفته بود. لااقل بخشی از توده‌های وسيع مردم به هيتلر حق می داد زمانی كه او مردم را به "خمير انسانی" تشبيه می كرد كه بايد به آن شكل داد، زيرا توده "نابينا و ساده لوح است و بر كار خود آگاه نيست". هيتلر اضافه می كرد: "يك دولتمرد بايد مانند كشاورزی كه زمين را شخم می‌زند، مردم را شخم بزند" (سخنرانی 16 اكتبر 1932). او نسبت به آريستوكرات‌ها و بورژوازی بزرگ اين مزيت را داشت كه توده را از درون می‌شناخت و می‌توانست با آنان صحبت كند. هيتلر آنگاه كه در كنار مخاطبانی از طبقات بالا قرار می‌گرفت خود را همچون مردی نشان می‌داد كه می‌تواند توده خشمگين را رام كند. به گفته وی " وای از آن روز كه سيل اين بردگان از دخمه‌های محقر خود بيرون زند تا بر بقيه بشريتی اينچنين احمقانه بی درد بخروشد؟"
هيتلر معتقد بود كه احزاب ماركسيست نيازهای احساسی توده‌ها را فراموش كرده اند و به آن بها نمی‌دهند. اينان تنها به خرد مردم متوسل می‌شدند. جمهوری سرد و بی احساس گودالی عميق حفر كرده بود كه نازيسم با لذت در آن نشو و نما می‌كرد. هيتلر خطابش نه به خرد كه به احساسات و غرايز مردم بود و شور را در ميليون‌ها وفادار بر می‌انگيخت. او توده را "يگانه نامزد" خود می‌ناميد و آن را سحر می‌كرد. مرده ريگ كهن اطاعت، اعتماد و تملق باز از خواب بيدار می‌شد. مگر نه آن بود كه از زمان جنگ‌های سی ساله، نوكرمابی به وجدان ثانوی اين كشور تبديل شده بود؟ دربرابر دشواری‌ها، در برابر تضادهای تقريبا لاينحل، بسياری از خود می‌پرسيدند كه آيا نبايد هدايت امور دولت را به كارشناسان سپرد؟
در تابستان 1932، صدها هزار جوان بيكار به انتظار معجزه نشسته بودند. آنان خواهان تحولی سريع و كامل بودند. اما به آنان ياد داده بودند كه بايد از كمونيسم ويرانگر و جنگ داخلی ترسيد. خشونت مذموم بود، اما نه خشونتی كه نازی‌ها بسيار به آن متوسل می‌شدند. خشونت نازی‌ها به مثابه امری طبيعی جلوه گر می‌شد و حق آب و گل بدست آورده بود. اين خشونت محكوميت همگانی و كامل را در پی نداشت. فرد معمولی كه تازه از رخوت بيرون می‌آمد آماده همه نوع عوامفريبی بود. از نظر سياسی كم آگاه و با روح نقاد بيگانه بود. به توهمات خطرناك بيشتر رغبت داشت تا تحليل منطقی. انتقادهايی كه به شهرها می‌شد و آنجا را پايگاه تباهی‌های اخلاقی و نژادی معرفی می‌كرد در او بازتابی مثبت داشت. بيماری ترس از نو، از خارجی، از مدرن به او سرايت می‌كرد. بلوك محافظه كار خود را با عناصر مردمی ‌بازسازی می‌كرد و اين پديده نوين بود! خانواده، مدرسه، انجمن‌ها به جوانان فضيلت پروس – آلمانی را تلقين می‌كردند. ولنگاری اخلاقی همچون يكی از دلايل اصلی بدبختی گريبانگير اين مردم تقبيح می‌شد.
عرصه دولتی باوجود ظاهر دمكراتيك آن در چنگ يك كاست قرار داشت. در درون احزاب تنها دستگاه رهبری تعيين كننده بود و غالبا پايه و اعضايی مطيع اين رهبری را دنبال می‌كرد. مشاركت وسيع در انتخابات‌ها بيشتر نشانی از انضباط، از وظيفه مدنی بود تا اراده به اعمال يك حق. همرنگی با جماعت افتخار محسوب می‌شد و انحراف از آن تحقير می‌گشت. قهرمانی عبارت بود از توان تحمل دردها و از سر گذراندن آزمايش‌ها نه شجاعت ايستادگی دربرابر قدرت‌های فاسد و دربرابر بی عدالتی‌ها. حكومت، آلمان‌هايی را می‌خواست كه منظم، منضبط و وظيفه شناس باشند؛ ملتی كه بر برتری نژادی خود يقين يافته و به چشم خواری به بيگانگان می‌نگرد. آلمان‌ها ملتی بودند كه دورانی طولانی در درون يك چارچوب كهنه به جهش‌هايی دست زده و پيشرفت كرده بودند. آزاد شدن انرژی‌هايی كه از بالا در برابر آن مانع گذاشته شده بود آنان را به سمت خارج متمايل می‌ساخت. مانند دوران‌های پيشين، جوانان روشنفكر كه گرد دانشگاهيان مشهور جمع شده بودند به خردگرايان طعنه می‌زدند وآنان را متهم می‌كردند كه جز واقعيت كسالت آور چيزی را نمی‌شناسند و مدل و الگوی خود را در خارج از رايش جستجو می‌كنند. نازيسم اعتقادات حاضر و آماده ای را تحويل می‌داد كه نيازی به تلاش سخت انديشيدن نداشت. توهمی مذهبی از خود مذهب - كه رو به ضعف می‌ر فت- جدا می‌شد و به سمت يك رهبر فرهمند انتقال می‌يافت. از مردم خواسته می‌شد تا به ناخدايی خداگونه اعتماد كنند، ناخدايی كه تجسم پدری است در آن واحد قيم و سخت گير. وضع مارشال هيندنبورگ پير آيا نخستين گام به سوی چاپلوسی و تملقی نبود كه بعدا هيتلر موضوع آن شد؟
اقتدارگرايی پيش از رايش سوم پای خود را محكم كرده بود. جمهوری، آنچنان كه وانمود می‌شود، از فزونی دمكراسی نمرد، بلكه از خفگی تدريجی آن از پای درآمد. شايد احزاب كارگری بهتر می‌توانستند دربرابر موج ناسيوناليستی كه رايش را در خود غرق كرده بود بايستند. اما از همان سال 1923 كه سپاهيان فرانسوی برای اشغال روهر آمدند، صف طولانی جمعيت عظيمی كه مخالف عبور اين سپاه بود محافظان راين را متحير كرد. حضور اشغالگران موجب بازسازی همبستگی ملی شد كه به فراموشی يا كم رنگ شدن آشتی ناپذيری‌های اجتماعی انجاميد. حتی كارل رادك كمونيست برای اشلاگتر نازی كه فرانسوی‌ها تيربارانش كردند اشك می‌ريخت. 9 سال بعد كلارا زتكين، رهبر پراعتبار حزب سوسيال دمكرات و سپس حزب كمونيست آلمان، در يك سخنرانی در رايشتاگ گفت: "بسياری از نازی‌ها از آلمان‌هايی هستند كه از سياست‌هايی كه تا كنون اجرا شد نااميدند و در زمره بااستعدادترين، مصمصم ترين و شجاع ترين‌ها هستند."
گوتفريد بن - شاعر آلمانی - در مورد خودش و ميليون‌ها ديگر هوادار نازيسم نوشت: "ما همه فرصت طلب نبوديم." هانس فرانك يكی از نزديكان پيشوا معتقد است كه هيتلر به روح آلمان‌ها تجاوز نكرد، بلكه آن را مجذوب خود كرده بود. به هر حال هيتلر مجسمه سازی بود كه بهتر از الگوی خود موسولينی خمير انسانی را به ميل خود شكل می‌داد. اما اگر اين مردم بيش از هر جای ديگر قابل شكل گرفتن بودند پيامد تاريخی طولانی از يكسو و حوادث دوران نزديك از ديگرسوی بود.
هواداران هيتلر كيستند؟ آنان كه همه چيز خود را از دست داده اند. يعنی ثروت و احترام خود را؛ كسانی كه بحران ضربه خود را بيش از همه بر آنان وارد كرد؛ اما همچنين آنانی كه نگران امتيازهای خود هستند و بالاخره هواخواهان ناسيوناليسم و نژادپرستی. بايد افزود كه فاشيسم در برخی گروه‌های اجتماعی آسان تر نيرو جمع می‌كرد. اگر فاشيسم جنبشی خرده بورژوايی بود كه سرمايه بزرگ آن را به خدمت درآورده بود، گستره مخاطبانش بسيار فراتر از قشر خرده بورژوا بود و انواع و اقسام اراده گراها و آماده به خدمت‌ها، لات و لوت‌ها، آنان كه سرشان برای دعوا درد می‌كرد در آن جمع شده بودند. به اين جمع اضافه می‌شد. همه آنانی كه در خواسته‌هايشان محافظه كار اما در روش‌ها راديكال و طرفدار يكسره شدن فوری كار بودند؛ كسانی كه بيشتر ترجيح می‌دادند زير نفوذ رهبرانی قدرقدرت باشند تا اين كه انديشه و انرژی خود را بكار اندازند؛ كسانی كه تصور می‌كردند بشرط آنكه از بالاترها اطاعت شود همه چيز مجاز خواهد بود.

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت