بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

دولت نظامی در ایران
این همه شباهت
آیا یک اتفاق است؟
(43)

 

حزب نازیسم تركيبی از عناصر ناهمگون بود كه به رهبری خطاناپذير ايمان آورده بودند.
حزب همه چيز را تنظيم می‌ كرد و نيازهای مادی يا معنوی آنان را برمی‌آورد. بسياری به اين حزب در نتيجه خيال پروری پيوسته بودند، عده‌ای ديگر از آنرو كه اين حزب را تنها راه حل می‌پنداشتند، برخی نيز باانگيزه سود جويی، جاه طلبی، فرصت طلبی عضو آن شده بودند. در اين حزب كسانی كه عوامفريبی برابری خواهانه نازی‌ها را جدی گرفته بودند، در كنار آنانی قرار گرفته بودند كه نازيسم را قهرمان حفظ نابرابری‌های موجود می‌دانستند. در آن همان اندازه كوته بينان همرنگ جماعت پيدا می‌شد كه ماجراجويان نهيليست و پوچ گرا.
هيتلر بخش مهمی از سازمان، رسوم و آيين‌ها و مناسك خود را از مذهب كاتوليك وام گرفت. در اين كار البته تمايلات شخصی او نقش داشت كه با تجربه دوران كودكی‌اش پيوند خورده بود. اما در همان حال او با اين كار به جنبش خود نقشی می‌داد كه ديگر احزاب نمی‌توانستند آن را ايفا كنند. بسياری ناسيونال سوسياليسم را مذهب جديدی می‌ديدند كه بيشتر خواهان ايمان كامل است تا اعتقادات مبتنی بر استدالال‌های منطقی و علمی. انديشه‌های درونی حزب نازی بر اساس دوران‌ها و بويژه براساس جايگاه آن در هرم قدرت تغيير و تفاوت می‌كند. ايدئولوژی آن عمدا مبهم است و به عمومات بسنده می‌كند و به انواع و اقسام احساسات متوسل می‌شود. بدينسان به هر كس چيزی را می‌دهد كه او در پی آن است. اين نقص مادرزادی نازيسم منبع قدرت آن است. جنبشی كه می‌تواند خوشايند نيروهای بسيار متفاوتی باشد. ملغمه‌ای از احساسات شورشگرانه و خواست‌های محافظه كارانه و انديشه‌های واپسگرايانه كه ذخيره‌ای انفجاری می‌ساخت بود.
- در راس، نخبگانی قرار دارند كه وقاحت، بی اخلاقی بنيادين و فرصت طلبی وجه مشخصه آنان است. اگر برخی از رهبران آن سودازدگانی كوته بين هستند، اكثريت، بويژه در ايدئولوژی فاشيسم، وسيله تسلط بر توده را می‌بيند.
- كادرهای ويژه و سطح بالا كه ماجراجويانی بودند كه برای هرچيزی آمادگی داشتند اما مسئوليت و سرنخ آنان در دست رهبران بود.
- توده خرده بورژوا كه افراد ساده و از نظر سياسی كم اطلاع هستند. توده ای خرد شده توسط سرمايه داری اما وحشت‌زده از چشم انداز تغيير جامعه. پيوستن آنان به نازيسم واكنشی احساسی دربرابر ستم جامعه بر آنان بود.
در طول سده‌ها، در آلمان، هر نوع گرايش به استقلال فردی و خلقی بنام ضرورت حفظ نظم خفه شده بود. به مردم تلقين می‌شد كه آنانی كه با انديشه آزاد خود، موجب برهم خوردن آرامش و نظم می‌شوند، بی ايمانان و حرمت شكنان‌اند. مردمی ‌كه قربانی اين تبليغات پيگير بودند سرانجام آن را پذيرفتند و خود را با آن تطبيق دادند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه هرگونه به پرسش كشيدن وضع موجود، هر نوع ترديد و تشكيك موجب بر هم خوردن آسايش و رفاه مادی و اخلاقی خواهد بود. تصادفی نيست كه هيتلر بزرگترين موفقيت‌هايش را در تراژيك ترين ساعات بدست می‌آورد. در اين لحظات است كه استدلال‌های او قانع كننده تر می‌شوند. گفته می‌شود كه شكم گرسنه گوش ندارد. بايد به آن اضافه كرد: لااقل برای استدلال‌های منطقی. چگونه آلمان‌ها می‌توانستند نسبت به سخنان هيتلر بی‌اعتنا يا با آن مخالف باشند زمانی كه او آنان را از گناه بدبختی امروزشان مبرا می‌كرد، گذشته‌شان را می‌ستاييد و برای آينده شان وعده می‌داد؛ آنگاه كه او مسئولان فلاكت كنونی را معرفی می‌كرد كه توده قربانی بی تقصير آن بود، آنگاه كه به غرايز و غرور آنان متوسل می‌شد؟
هيتلر فرياد جنگی "آلمان بيدار شو!" را سر برآورد و تمام يك خلق هيپنوتيز و افسون شده را بدنبال خود و جايی كه می‌خواست كشاند. شديدترين احساسات يك خلق را فرا گرفت و پرتوهای كم فروغ منطق و خرد خاموش شد. اين مردم وهم‌ زده و به وجد آمده ابزار اصلی يك سياست جنگی شدند كه از جنون عظمت يك فرد و يك كاست الهام گرفته بود. او خود را در آستانه دستيابی به تسلط درازمدت جهانی تصور می‌كرد.
"كتاب سفيد اپوزيسيون آلمان" كه كميته رهبری سوسيال دمكراسی در سال 1946 در لندن منتشر كرد مسئوليت اصلی برقراری رايش سوم را "جبهه مشترك نازی‌ها، صنعتداران بزرگ، اشراف زمين دار و نظامی گرايان" می‌داند. توماس مان نيز "مجمتع‌های نظامی – كشاورزی – صنعتی" را متهم می‌كند. از سوی ديگر يك سند رسمی جمهوری فدرال آلمان می‌پذيرد كه "بدون تلاش‌های ناسيوناليست‌های بورژوا و اشراف كه چهارپايه زير پای هيتلر قرار دادند، او هرگز نمی‌توانست از نردبان قدرت بالا رود"
همانطور كه فريتز فيشر - تاريخ نگار‌هامبورگی - تاكيد می‌كند، هيتلر در پی انتخابات 31 ژوييه 1932 كه 37 درصد آرا را برای او آورد صدراعظم نشد، بلكه زمانی به قدرت رسيد كه حزب او در بحرانی سخت گرفتار شده بود، بحرانی كه اگر به ياری‌اش شتافته نشده بود می‌توانست او را نابود كند.
ديدگاه مينسك - ديگر تاريخ نگار نازيسم - درسطح قضاياست و فراخواندن هيتلر را به صدراعظمی به كهولت مارشال هيندنبورگ سلطنت طلب نسبت می‌دهد كه مدافعان ناكارآمد جمهوری او را در راس دولت قرار داده بودند. اما اگر اين اكثريت مردم آلمان نبودند كه خواهان برآمد ديكتاتوری فاشيست بودند، چه نيروهايی او را بر قدرت بالا كشيدند؟
 

نيروهای مساعد نازيسم

"ما در راس كشور به مردی نياز داريم كه بتواند صفير گلوله‌ها را تاب آورد ... هر ميمون جاه طلبی باشد كه بتواند دربرابر سرخ‌ها بايستد و برخلاف آنچه يك دوجين فضل فروش توصيه می‌كنند زمانی كه مردم سنگ بسويش پرتاب می‌كنند دوپای ديگر برای فرار قرض نمی‌كند."
د. اكارت

طبقه حاكمه :
اشراف و بورژوازی بزرگ

ما به ترتيب آن طبقات اجتماعی، احزاب و نهادهايی را مطالعه می‌كنيم كه اكثريت آنان بسود راه حل هيتلری بودند.
اشراف و بورژوازی احساس می‌كردند كه در پی انقلاب نوامبر 1918 خطر از بيخ گوششان عبور كرده است. دارندگان آرای اكثريت درنهادهای قدرت آنان را نجات داده بودند و اكنون اشراف و بورژوازی در تدارك آينده‌ای مطمئن‌تر بودند. اشراف و آريستوكراسی هرچند زمين‌هايش از چنگش درنيامده و به طريق اولی مصادره نشده بود، اما براثر حوادث و تحولات اجتماعی ضعيف شده بود و ديگر نقش درجه اول سياسی نداشت. با اينحال گردان بزرگی از كادرهای عالی ارتش متعلق به اين قشر بود؛ يعنی 21 درصد كادرهای سطح بالای ارتش از ميان آريستوكراسی بودند كه خود كمتر از 0.14 درصد جمعيت بود. آريستوكراسی كه نظر مساعدی به جمهوری نداشت، تصور می‌كرد كه با انتخاب مارشال هيندنبورگ زمان او دوباره رسيده است. در سطوح بالای اداری و ديپلماتيك بسياری از آريستوكرات‌ها حضور داشتند كه آنان را می‌توان ضمنا در رهبری ليگ‌ها، سازمان‌ها و احزاب طرفدار نظم ديد. عليرغم هواخواهی‌های زودرسی كه برخی از آنان به نازيسم نشان دادند، اكثريت آنان سلطنت طلب و در حسرت بازگشت رژيم گذشته بودند.
بورژوازی بزرگ از فردای 9 نوامبر 1918 با قاطعيت اما بدون شتاب رفتار كرد. از 1925 به بعد اين بورژوازی در مجموع ديگر سلطنت طلب نبود. جمهوری اقتدارگرا و محاقظه كار آزمون خود را پس داده بود. در اين چارچوب جديد می‌شد حداقلی از دمكراسی و پيشرفت اجتماعی را تحمل كرد تا جايی كه سوسيال دمكراسی را به جبهه متحدی با كمونيست‌ها نكشاند.
زمانی كه بحران بر در كوفت اوضاع به كلی تغيير كرد و بورژوازی، نگران از اوج گرفتن موج انقلابی، خواهان تغييری بنيادين‌تر بود. اين بورژوازی از دستگاه موجود جمهوری حمايت می‌كرد اما می‌دانست كه اعتبار مارشال هيندنبورگ سالخورده و قدرت ارتش نمی‌تواند بر ضعف نفرت شديد مردم از كارگزاران و صاحب منصبان حكومتی غلبه كند. در اين زمان بود كه بورژوازی بزرگ به بخش اقليتش پيوست كه از ديرباز پشتيبان هيتلريسم بود. اين بورژوازی بر ترديدهايی كه نسبت به خشونت، ماجراجويی، توهمات عدالت طلبانه توده نازی و عوامفريبی اجتماعی رهبران آن داشت فايق آمد. برخی از سرمايه داران بزرگ نگران آن بودند كه عوامفريبی عدالت خواهانه نازی‌ها موجب شود كه سوسياليسم برای گروه‌ها و قشرهای اجتماعی كه تا آن زمان نمی‌خواستند چيزی از سوسياليسم بشنوند پذيرفتنی شود.
وحشت زده از انقلابی كه آنان را خلع لباس كرده بود اما خلع سلاح نكرده بود، طبقه بالا گزينش خود را كرد. از همان 1919، اين طبقه احزاب خود را بازآفرينی كرد و سازمانهای آن نام‌هايی جديد به مذاق روز گرفتند و به افراد و گروه‌هايی كه مدعی بودند با روشهای تازه ای با خرابكاری ماركسيستی مبارزه می‌كنند علاقمند شدند. روزگاری تازه- روحياتی تازه!
در ابتدای رايش دوم، آدولف استوكر، واعظ پروتستان، عوامفريب يهود ستيز و سوسياليست ستيز، يك جنبش اجتماعی مذهبی را بنيادگذاری كرد كه هدف آن جذب كارگران و مصون كردن آنان دربرابر گرايش‌های ماركسيستی بود. فريدريش نومان، يكی از هواداران او كه كمی ‌دمكرات‌تر ولی همان اندازه ملی گرا بود، قبل از آنكه به چپ ليبرال بپيوندد، يك گروه ناسيونال – سوسيال را رهبری می‌كرد كه موفقيتی چندان نداشت.
10 ژانويه 1919 پنجاه صنعتدار و بانكدار، به منظور دفع خطر كمونيسم، نيم مليارد مارك برای ليگ ضدبلشويك كه دكتر اشتاتلر بنيادگذاشته بود جمع آوری كردند. به گفته هوگو اشتاينز اين هديه سخاوتمندانه حق بيمه‌ای بود كه بورژوازی بزرگ دربرابر هر گونه خطر نسبت به نظم اجتماعی می‌پرداخت. با اين حال عوامفريبی‌های ناگزير اشتاتلر پرداخت كنندگانش را نگران كرد و او نتوانست اين نگرانی‌ها را برطرف كند. اشتاتلر هر چند كار خود را خوب آغاز كرده بود و توانسته بود خدايان صنعت، بازرگانی و بانك‌ها را به خود علاقمند كند با سلب اعتماد آنان صحنه سياسی را ترك گفت.
اشتاين - صنعت دار بزرگ - به اين تلاش نخستين بسنده نكرد. او معتقد بود كه بايد يك ديكتاتوری پيدا كرد كه بتواند با مردم صحبت كند و از سوسياليسم منحرفشان كند. " بهتر از همه يك كارگر قوی هيكل و خوش قيافه است... او بايد مجرد باشد. اين گونه ما به ترفه العينی زنان را با خود خواهيم داشت."
هيتلر در جلب محافل حاكمه مهارتی بيشتر داشت، ضمن اين كه عوامفريبی اجتماعی بسيار جسورانه تری را پی می‌گرفت. او از همان ابتدای كارش در باير(جنوب آلمان) در كنف حمايت مقامات نظامی، قضايی، اداری و پليس قرار داشت. مقامات پليس پخش يك اعلان را كه در آن پيشوای آينده متهم به جنون عظمت شده بود ممنوع كردند. ارهارد اوئر سوسيال دمكرات مانع از اخراج او گرديد. رئيس پليس پوهنر در دادگاه مونيخ اعلام كرد: "ما دست قيمومتی بر سر حزب آقای هيتلر گذاشتيم چرا كه در آن نطفه‌های نوزايی آلمان را می‌ديديم."
خواص مونيخ با گرمی از اين سياستمدار جوان استقبال كردند. اين مرد عجيب آنان را در آن واحد غافلگير و شيفته می‌كرد و به آنان اطمينان قلب می‌داد. آنان در سيمای هيتلر مدافع خود را می‌ديدند. گونتر وزير باواريايی دادگستری و وزير بعدی دادگستری در دوران هيتلر بارها مانع از محاكمه و زندان او شد. وی در محاكمه هيتلر در سال 1924 اعلام كرد كه با متهم احساس همبستگی دارد. نويسنده ‌هانس كاروسا اين الطاف در حق هيتلر را ناشی از ترس بوجود آمده از برقراری جمهوری شوراها در آلمان می‌داند و با وعده هيتلر به احيای نظم، عدالت و حرمت در آلمان در ارتباط می‌بيند.
بنابراين هيتلر به كارزاری رفت كه بايد در آن توده مردم و طبقه حاكم همزمان جلب می‌شدند، كارزاری كه به قمار می‌مانست. او با جمع آوری ميليون‌ها هوادار نشان داد كه رهبری معتبر و در نتيجه طرفی قابل اتكا و سرانجام، متحدی است كه نمی‌توان ناديده اش گرفت. هيتلر با اينكه عوامفريبی بی شرم بود به توصيه‌های مشاورانش اتو ديتريش و هاينرتيش باوئر عمل كرد و برخی جزوه‌های زيادی راديكال را از دور خارج كرد و جای آن را با دادن اطمينان بيشتر و بيشتر به مرفهان پر كرد.
هايملر شاخت سياست نازی‌ها و محافل تجاری را هماهنگ می‌كرد زيرا كه آماج‌های يكسانی الهام بخش آنان بود: استفاده از بحران برای خلاص شدن از شر نظام دمكراتيك، يعنی آنچه در شرايط عادی محال بود. شاخت در 20 ژوييه 1945 در دادگاه نورمبرگ يادآوری كرد كه پس از استعفايش در 20 اوريل 1930 از مديريت بانك دولتی رايشزبانك، او گورينگ را نزد مدير دوچزبانك فون اشتاوس ملاقات می‌كند. در ژانويه 1931 نيز با خود هيتلر ملاقات می‌كند و از او سخنانی كاملا منطقی می‌شنود. شاخت مدعی می‌شود كه در نوامبر 1932 طرفدار استفاده از روش‌های كمتر خشن بوده است. در آن زمان سيل پول به صندوق مركزی حزب نازی سرازير بود.
صدراعظم برونينگ در سپتامبر 1940 به يكی از رهبران سوسيال دمكرات می‌نويسد: "من هرگز نتوانستم پروس را وادار كنم تا برای متوقف كردن مدير بانك شافر كه شعبه بانك آلمان در دوسلدورف را اداره می‌كرد جدا تلاش كند. بواسطه او بود كه صنايع سنگين، نازی‌ها را در فاصله 1928 تا 1930 تامين مالی می‌كردند."
از 1931 يك حلقه دوستان حزب نازی تشكيل گرديد كه محافل رهبری اقتصاد اعضای آن بودند. عجيب نبود كه هيتلر پس از چند ملاقات با اين محافل به شيوه خود سخنانش را تغيير داد و تلخی برخی وعده‌های سوسياليستی‌اش را كاهش داد. ناخدايان صنعت نسبت به فراخوان‌ها و دلفريبی‌های او ناشنوا و نابينا نبودند و هيتلر توانست آنان را بر سر نكات اساسی قانع كند يعنی حمايت از مالكيت خصوصی، اختصاص مديريت در دست مالكان بنگاه‌ها يا نمايندگان آنان و حذف سنديكاها. همين حلقه‌ها بودند كه از نتايج انتخابات مه 1928 كه به عقب نشينی نازی‌ها منجر شده بود و از رشد جنبش مطالباتی مزدبران كه می‌خواستند سهم خود را در رفاه داشته باشند بشدت وحشت زده شده بودند. اول نوامبر 1928 آنان به يك لوك آت دست زدند و كارخانه‌ها را تعطيل كردند. يك روزنامه معتدل دورتموند اين اقدام را "كودتای صاحبان صنايع روهر" ناميد. آنان روزبروز بيشتر مجذوب اين وعده هيتلر می‌شدند كه بساط قراردادهای دستجمعی را جمع خواهد كرد و اين كه دستاوردهای اجتماعی كارگران ديگر قابل تحمل نيست. كيلگور - سناتور امريكايی - اشاره می‌كند كه سرمايه داران بزرگ منتظر احتضار جمهوری نشدند تا سخاوت خود را نشان دهند. تاريخ نگار فست نيز می‌پذيرد كه "نيروهايی چشمگير در صنعت در انتصاب هيتلر به صدراعظمی آلمان منافع بارزی داشتند."
از 1922 مبالغی كه برای آن زمان هنگفت بود به صندوق نازی‌ها سرازير می‌شد. مهاجران ثروتمند روسی از جمله دوك بزرگ سيريل، از جمله كمك كنندگان به هيتلر بودند. هرگاه كه وضع مالی حزب نازی خراب می‌شد كمك كنندگان خارجی كم نبودند: سوئيسی، هلندی، انگلوساكسون و بسياری ديگر. سخاوتمندترين آنان يك حساب ويژه در بانك كرديت سوئيس برای حزب باز كرده بودند. در 1929 يك صندوق سياسی بنام گنجينه روهر 6 ميليون مارك به حساب نازی‌ها ريخت. اميل كردروف كه از زمان گيوم دوم نمونه كارفرماهای مبارزه جو محسوب می‌شد توانست از كنسرسيوم ذغال برای حزب نازی كمك منظم و داوطلبانه دست و پا كند. صاحبان صنايع و ماليه نشريات اقتصاددانان نازی را مشترك می‌شدند. بارون فون اشرودر - مدير بانك بزرگ اشتاين كلن - كه در عروج هيتلر به قدرت نقش مهمی ‌داشت، دليل اين گشاده دستی به حزب نازی را چنين توصيف می‌كند: "نمايندگان اقتصاد ملی در وحشت از بلشويم با هم اشتراك داشتند و اميدوار بودند كه نازيسم زمانی كه در آلمان به قدرت رسد پايه سياسی و اقتصادی باثباتی را بنا خواهد كرد... بعلاوه انتظار می‌رفت كه سفارش‌های مهم دولتی موجب تحرك دوباره اقتصاد شود." بدينسان فون شرودر تاييد می‌كند كه اين پول‌ها از سر خيالپردازی به حساب هيتلر واريز نشد، بلكه همچون سرمايه گذاری سوداوری درنظر گرفته می‌شد. برونينگ بارها به حمايت‌های مالی كه صاحبان صنايع سنگين از نازی‌های كردند اشاره می‌كند.
هيتلر قهرمان تازه ای شده بود كه آمده است به جنگ غول بلشويسم رود؛ تنها اوست كه می‌تواند صلح اجتماعی را برقرار كند و توده ، آشوبگر را به كارگرانی مطيع و سربازانی نخبه تبديل كند. همچنين انتظار می‌رفت كه او حوزه عمل سرمايه آلمان را به سطح كل جهان گسترش دهد. با اينحال بخش نه چندان اندكی از كارفرماهای بزرگ خواهان راه حلی كمتر خشونت بار بودند. آنان نگران بودند كه اين شواليه‌های مدرن توقعات زيادی داشته باشند يا افراط گری‌هايشان واكنش‌هايی خطرناك در پی داشته باشد. با اينحال در شرايطی كه خطر بالا می‌گرفت هيتلريسم آخرين راه حل بنظر می‌رسيد. مالكان بزرگ ليبرال، قدرت گرفتن پيشوا را يك شر ضروری تشخيص داده بودند.
از دوران‌های قبل بورژوازی آلمان عادت داشت كار حكومت را به ديگران واگذار كند و عرصه اقتصاد را برای خود حفظ كند. انگلس در زمان خود توجه می‌داد كه :" رفتار سياسی بورژوازی ما هر قدر مفتضح و ترحم انگيز باشد، نمی‌توان انكار كرد كه در عرصه صنعتی و تجاری وظيفه خود را بالاخره انجام داده است." اين بورژوازی توانست خود را با قدرت‌های مختلف تطبيق دهد. فشار حوادث آن را جنگ طلب، توسعه طلب و با كاست نظامی متحد كرد. در 1917 پرنس موروثی باوير به صدراعظم كنت هرتلينگ نوشت: "در بيست سال گذشته همه سياست خارجی رايش در خدمت صنعت و تجارت قرار گرفته است."
اين استدلال پيشوا در محافل بالا بازتابی وسيع داشت: يا بايد همراه با كمونيست‌ها برابری را به عرصه اقتصادی - اچتماعی گسترش داد، يا همراه با نازی‌ها نابرابری را كه طبيعت تحميل كرده در عرصه سياسی پذيرفت. بورژوازی تسليم اين استدلال شد هر چند در ته قلب شاد نبود كه بايد با برخی از انديشه‌ها، مواضع و ساختارهای سياسی وداع كند. او يهودستيزی تند و تيز را همچون وسيله ای كارآمد برای منحرف كردن مردم پذيرفت و نژادپرستی را بعنوان توجيه كننده امتيازات قبول كرد. تفسير هيتلر از مبارزه طبقات نيز در گوش او طنينی بسيار خوش داشت: "اين چيزی نيست جز مبارزه قشرهای پايين برضد نژاد برتر حاكم." زمانی كه هيتلر مدعی می‌شد كه ريشه نژادی و قومی بالاتر موجب توانمندی ويژه و حق مديريت سرمايه دارن شده است جز تاييد آنان چيزی ديگر نمی‌توانست نثارش شود.
از 1931 برخی صاحبان صنايع رنان از هيندنبورگ می‌خواستند كه هيتلر را به صدراعظمی منصوب كند. در پاييز 1932، بسياری از آنان كه فون اشلايشر – صدراعظم وقت - روی آنان حساب می‌كرد از دور و بر او ناپديد شدند. اين آغاز پايان آخرين تلاش برای جلوگيری از برآمد رايش سوم بود. زمانی كه ارباب‌های صنايع الكتريك و شيمی به راه حل نازيسم پيوستند، آخرين ناقوس‌های مرگ جمهوری به صدا درآمد. كسانی كه به پوپوليست‌های ديگر احزاب رقيب هيتلر كمك می‌كردند آنان را ترك گفتند. ستاد هيتلر، كاخ برلينی كازرهوف، واقع در مقابل نخست وزيری، به محل ملاقات ميان رهبران عاليرتبه نازی و نمايندگان اقتصاد تبديل شده بود. گروه‌های مختلف طبقه مالك، بويژه پس از پيروزی انتخاباتی پرطنين هيتلر، يكی پس از ديگری به او می‌پيوستند. آنان به اينكه اين عوامفريب نابغه توانسته اين تعداد مردم ناراضی را زير پرچم ضدماركسيستی جمع كند و آنان را از تسلط كمونيسم بيرون آورد همچون يك بخت بيسابقه می‌نگريستند. روند پيوستن به هيتلر هر روز فزونی می‌گرفت. شمار صنعتداران، مالكان، روشنفكران و افسرانی كه با تمام وجود خواهان مردی بودند كه سرانجام نظم را در خانه برقرار كند، مدام افزايش می‌يافت. هيتلر پيش بينی می‌كرد كه زمان او فرا رسيده است: "روزی كه نيروهای محافظه كار دريابند كه تنها من با حزبم می‌توانيم پرولتاريای آلمان را گرد اهداف ملی گرد آوريم ... آلمان آن روز برای ابد نجات يافته است. " او با مخالفت با سياست دستمزدهای بالا و ادعای اينكه كمك‌های اجتماعی وضع اقتصاد را وخيم می‌كند به استقبال خواست محافظه كاران رفت.
بخش بزرگی از بورژوازی فهميد كه هيتلر به تفاهم نوامبر 1918 كه جنبش كارگری را به عنصری قانونی و فعال در جمهوری تبديل كرده بود پايان خواهد داد. البته سازش ناپذيرانی نيز در صفوف بورژوازی وجود داشت كه تنها در لحظه‌های آخر به هيتلر پيوستند؛ يا از آن جهت كه از روش‌های نازی‌ها نفرت داشتند، يا آنان را زيادی پراشتها می‌دانستند، يا اينكه بالاخره نگران پيامدهای عوامفريبی لجام گسيخته او بودند. از ميان آنان می‌توان از دويسبورگ نام برد، رييس كنفدراسيون صنايع، كه در 1931، هيندنبورگ را از قرار دادن نازی‌ها در كابيته برونينگ منصرف كرده بود. خود كروپ هم، با آنكه بزرگان صنايع سنگين از مدت‌ها قبل موافق ناسيونال سوسياليسم شده بودند تنها پس از استقرار حكومت جديد به آن پيوست. در مقابل برخی از هواداران اوليه هيتلر نگاهی پرترديد به اين نزديكی فزاينده و پيگيرانه ميان نازيسم و كارفرماهای بزرگ داشتند. اما اكثر رهبران نازی همه امتيازات داده شده به سرمايه داران و از جمله رقيق كردن برنامه را پذيرفته بودند؛ جه بدليل اطاعت از پيشوا، چه بدليل نداشتن دكترين و انديشه مشخص، يا صاف و ساده بدليل اپورتونيسم. گذرا يادآوری كنيم كه در هفتمين چاپ برنامه ناسيونال سوسياليسم، اين جمله نگرانی‌آور حذف شده بود: "بنگاه‌های عظيم ملی خواهند شد."
گفتيم كه تركيب اجتماعی و خواست‌های رهبری نازی در طول زمان تحول بسيار يافت. از 1927- 1928 هيتلر توانست اين چرخش را كامل كند. حتی آريستوكرات‌های سطح بالا در حزب او احساس راحتی می‌كردند. آنان سرانجام دريافتند كه هيتلر درواقع با بورژوازی و نظام سرمايه داری مبارزه نمی‌كند، بلكه با دمكراسی بورژوازی مبارزه می‌كند، رژيمی كه نمی‌تواند دربرابر رودخانه انقلاب سدی محكم ايجاد كند. هيتلر نزديكی خود را به بورژوازی چنين توجيه می‌كرد: " ما به مغزهای نمانيدگان بورژوازی برای حكومت كردن رايش نوين نياز داريم." همگرايی بر شرط و شروط ‌ها و بر وسواس غلبه كرد. وانگهی هيتلر بارها وعده‌های خود را تكرار كرد: 18 مه 1932 او با اعضای كپلر-كرايس ملاقات كرد كه در رايش سوم حلقه دوستداران‌هاينريش هيملر را تشكيل دادند. همين محافل بودند كه تجربه نسبتا جسورانه فون اشلايشر را به شكست كشاندند. هيتلر با تعهد به مساعدت به توليد نفت و كائوچوی مصنوعی توانست دويسبورگ مردد را به خود جلب كند به هيمن شكل ای.گ. فاربن 100 هزار مارك و سيلوربرگ يك ميليون مارك به حساب نازی‌ها كمك كردند. شاخه‌های اتومبيل و هواپيمايی نيز انتظارات زيادی از رژيم جديد داشتند. كمی پس از انتخابات 6 نوامبر درخواستی خطاب به هيندنبورگ- رييس جمهور رايش - نشان از پشتيبانی كامل صاحبان صنايع از نازيسم داشت.‌هالگارتن - اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی- نوشت "همان روزی كه حزب نازی نخستين شكست خود را پس از رسيدن به اوج پذيرا شد، پشتيبانی صنايع بزرگ بسيار ضروری گرديد." روز 25 نوامبر 1932، اتو مايسنر، رييس دفتر هيندنبورگ، نامه ای را به امضای برونو ليندر دريافت كرد كه در آن تاكيد شده بود "واگذاری قدرت به ناسيونال سوسياليسم، قبل از آنكه ديگر دير شده باشد، ضرورت درنگ ناپذير يافته، چرا كه از هم اكنون كمونيسم‌هار با قدرت بر در می‌كوبد"
خطر سرخ واقعا در اين دوران آلمان را تهديد می‌كرد؟ البته حزب كمونيست آلمان از فروپاشی حزب نازی بهره می‌برد. اما بايد بهانه‌ای برای به قدرت رساندن هيتلر پيدا می‌شد. از هر سو توطئه‌هايی برضد آخرين صدراعظم جمهوری بكار افتاده بود. تخريب و اتهامات شرم آور از هر طرف بكار گرفته می‌شد و او را نماد حكومت و وضع موجود معرفی می‌كرد. چرا طبقات حاكم در نهايت بجای خادمان وفاداری چون برونينگ و فون اشلايشر، ماجراجويی بی شرم مانند هيتلر را ترجيح دادند؟ زيرا آنان تصميم خود را برای قمار بزرگ گرفته بودند. آنان می‌دانستند كه هيتلر به اقدامات نيم بند، به سرهم بندی، به وصله پينه رضايت نخواهد داد. او متكی به پشتيبانی توده‌ها و نخبگان، سياستی را مطابق با منافع آنان اجرا خواهد كرد. حتی تاريخ نگار فست كه اصرار دارد هيتلر را يك انقلابی ضد پورژوا معرفی كند، اقرار می‌كند: " بورژوازی كه در توده‌ها جز عنصر تهديد اجتماعی چيزی نمی‌ديد و دربرابر آنان واكنش‌های اساسا دفاعی داشت برای نخستين بار به پيشاهنگی جنگنجو مجهز شده بود." او اضافه می‌كند : "دقيق آن است كه بورژوازی بيش از آن كه در انديشه به قدرت رساندن هيتلر باشد می‌خواست از اين فعال ترين نيرو برضد انقلاب بهره گيرد." از آن زمان بود كه بورژوازی دريافت كه چه استفاده بيكرانی می‌تواند از اتحادی در آن واحد دفاعی و تهاجمی ‌ببرد. او هيتلر را در نوامبر 1932 نجات داد برای آنكه او بنوبه خود افق تازه‌ای را دربرابر بورژوازی بگشايد. بورژوازی به هيتلر قدرت سياسی را داد و در برابر هيتلر انحصار آن را در عرصه اقتصادی پذيرفت.
بدينسان می‌توان مسيری را كه بورژوازی بزرگ پيمود ترسيم كرد. در نوامبر 1918 با سوسيال دمكراسی به توافق دست يافت تا از بدتر اجتناب كند. بعد كه نيروهای خود را بازيافت مستقل تر و مدعی تر شد. در آن زمان بود كه ديگر می‌توانست از خدمات جريان كارگری رفرميستی صرفنظر كند، جريانی كه بنظر او زياد از حد مطالباتی بود و نمی‌خواست يا نمی‌توانست از دستاوردهای نوامبر 1918 صرفنظر كند. در 1928 با نارضايتی بازگشت حزب سوسيال دمكرات را به دولت مشاهده كرد و بويژه نگران بود كه مبادا سوسياليست‌ها و كمونيست‌ها جبهه‌ای متحد بوجود آورند. زمانی كه بحران به اوج خود رسيده بود و بورژوازی بيش از هر زمان به اقتدار و رياضت اقتصادی نياز داشت چندين سناريو را برای آينده در نظر گرفت. دولت‌های وقت اين نقص را داشتند كه نتوانسته بودند نفوذ خود را گسترش دهند و عميق كنند. انتصاب هيتلر از اين رو نيز ضرورت پيدا كرده بود كه فون اشلايشر- آخرين صدراعظم جمهوری - در پی جلب حمايت جنبش كارگری بود و می‌خواست قراردادهای دستجمعی كار را از نو احيا كند. اكنون هيتلر می‌توانست نجات دهنده بورژوازی باشد. در اين شرايط هيتلر از وضع شكننده‌ای كه در آن قرار گرفته بود بيرون كشيده شد و مركب قدرت برايش زين شد تا كشور و نخبگان را نجات دهد. هالگارتن در كتاب معروف خود بنام هيتلر، رايشوهر و صنعت (فرانكفورت 1955) می‌نويسد : " هدف مشترك صاحبان صنايع به قدرت رساندن رهبری بود نيرومند كه بتواند دولتی پايدار تشكيل دهد. زمانی كه در 6 نوامبر 1932، حزب نازی نخستين شكست را دريافت كرد و از اوج فرو افتاد كمك صنايع سنگين آلمان به مسئله ای تبديل شد كه مطلقا الويت داشت."
 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت