بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

ترور و ایجاد وحشت
دو سلاح هیتلر، پیش از جنگ
(44)

 

هيتلر در ابتدا می‌ خواست نقش سنت جان باتيست را داشته و مانند او بشارت دهنده ظهور يك عيسای تازه در عرصه ايمان نوين سوسياليستی باشد. اما پس از چندی اين مكاشفه به او دست داد كه خود او همان عيسی مسيح است كه انتظار ظهورش می‌رفته است. از آن زمان بود كه احساس كرد می‌تواند ماموريتی را كه به او محول شده است به انجام برساند. تصوراتی كه هيتلر از نقش خود بعنون ناجی و ظهور كننده داشت با خودمحوربينی و جنون عظمت او كاملا هماهنگ بود. او در مسير رو به اوجی كه طی كرده بود دستی ماورالطبيعه را بالای سر خود می‌ديد يا وانمود می‌كرد چنين می‌بيند. همانطور كه كانتلی می‌نويسد: "هيتلر از ظهور خود يك دين خرافی ساخته بود." اعتماد به نفس او در همان سطح بلندپروازی هايش بود. او يقين داشت كه دير يا زود پيروز می‌شود و اين يقين را به اطرافيانش انتقال می‌داد. با اينحال او كه طبعی زودجوش و افراطی داشت ياد گرفت كه بر خويشتن مسلط شود و از تجريبات خود، حتی و بويژه آن زمان كه ناگوار بود درس گيرد.
خطوط كلی شخصيت جوانی او همچنان در دوران های بعد حفظ شد: پرخاشجويی، سماجت، گرفتن تصميمات افراطی بدون توجه به عواقب آن، حقير شمردن انسان ها، بلندپروازی، نارسيسم و خودشيفتگی، تنگ نظری و بی اعتنايی به اخلاقيات. پيشداوری های دوران جوانی او بعدها ناپديد نشد، اما او ياد گرفت كه از آنها استفاده كند. اين پيشداوری‌ها پايه های يك ايدئولوژی را تشكيل می‌داد كه روزبروز بيشتر به محبوبيت او می‌افزود. هيتلر كه محاسبه گری خونسرد بود و گاه به اين خصلت خود فخر می‌فروخت، وانمود می‌كرد كه به گذشته رمانتيك و پراحساس آلمان كهن غبطه می‌خورد و تمدن شهری و صنعتی را محكوم می‌كند. البته او واقعا جامعه سازمان يافته و مبتنی بر سلسله مراتب سده های ميانه و قرون وسطی را بسيار دوست داشت. جنبه خردستيزانه اين جامعه، اوهام و صوفی گرايی آن، ساختار بديع و تماشايی آن در مقايسه با بی روحیه منفعت گرايانه جامعه مدرن برايش جالب توجه بود. بسياری از اعضای طبقه متوسط در اين مدرن ستيزی با او هم نظر بودند. او انگليسی‌ها و يهودی‌ها را سرزنش می‌كرد كه تنها بدنبال خواست های مادی هستند. اگر هنرهای پلاستيك مكتب رمانتيك در او تاثيراتی داشت در مورد ادبيات و موسيقی بجز اپرا چنين نبود.
نمی توان انكار كرد كه هيتلر از ميزان معينی روشن بينی و حتی تعقل بی بهره نبود. او مسايل را دسته بندی می‌كرد و الويت آنها را تعيين می‌كرد، الويت‌هايی كه براساس شرايط می‌توانست تغيير كند كه نمونه آن را در نوسانات سياست خارجی او می‌توان ديد. اما او از خطوط كلی سياستی كه در "نبرد من" ترسيم كرده بود و از جزميات نژادپرستانه خود دست نمی كشيد. البته هيتلر بسياری ازنكات برنامه خود و وعده های رسمی اش را فراموش كرد. اما آنها بخش عوامفريبانه اين برنامه بود و نه آن بخش كه به ديدگاه های بنيادين او مربوط می‌شد. در اين بخش او هيچ تعللی نداشت.
اراده هيتلر بسيار بالاتر از حد اراده متوسط بود. هر آنچه می‌شود به زور اراده و تعصب بدست آورد او بدست آورده بود. او اراده گرا بود ولی در قدرقدرت بودن آن اشتباه می‌كرد. اين اراده دير يا زود به مرزهای عبورناپذيری برخورد می‌كرد، مرزهايی كه يا ناشی از اراده فردی يا جمعی نيرومندتری بود يا ناشی از واقعيتی كه امكان تغيير آن وجود نداشت.
در دوران رايش سوم او درس های يك دولتمرد و يك رئيس دولت را فرا گرفت، و اعتماد به نفسی بسيار بيشتری بدست آورد و بخشی از خصلت های شهرستانی و چپ روی خرده بورژوايی اش را از دست داد. ايمان او به خود تنها زمانی متزلزل شد كه در پايان حكومتش رنجوری های بيماری بر ناسازگاری جنگ افزوده شد. حتی در اين زمان هم او بيشتر در ارزش واقعی مردم آلمان ترديد داشت تا خودش.
هيتلر اصرار داشت تصور كند به ميل خود بر حوادث فرمان می‌راند و روند و توالی آنها را تغيير می‌دهد. او مايل بود اين به اصطلاح قدرت مطلق در او تبلور يافته باشد. چه تعداد بار او اصطلاحاتی اين چنينی را بكار برد كه "اراده خلل ناپذير من بر اين قرار گرفته ... من مصمم هستم كه ... " و مشابه های آن. يا مثلا : "كه هيچكس در اراده من بر اين كه برنامه ای را كه تدوين كرده ام به اجرا درخواهم آورد ترديدی نداشته باشد" (سخنرانی 20 فوريه 1937). با اينحال روانشناسانی كه از نزديك با او برخورد كرده اند او را بی ثبات و در پاره ای موارد فاقد اعتماد تشخيص داده اند. جنجال های او بازتابی از ناتوانی اش - ولو موقت- برای يافتن راه حل در موقعيت های پيچيده بود. مثلا او به خونسردی خلل ناپذير گورينگ در ماجرای بحران اتريش غبطه می‌خورد. نزديكانش همچنين توجه كرده بودند كه در پی دوره های فعاليت پرهيجان، دوره های ركود، درماندگی و ياس جانشين می‌شد.
اگر او می‌توانست از موقعيت هايی اينچنين نااميد كننده خود را بيرون كشد، آن را نشانه ای ديگر از مداخله "مشييتی ماوراالطبيعه" می‌ديد. زمانی كه احساس می‌كرد از پشتيبانی خوبی برخورد است، اعتمادش به ستاره بخت خود دوچندان می‌شد و به او يك پويايی، يك توان گرفتن تصميمات نسنجيده و افراطی بدون توجه به عواقب آن می‌داد، تصميم هايی كه تا پايان آن پيش می‌رفت. به هر حال به حادثه، به شور و شوق جماعت، به دوستی‌ها و حمايت های نيرومند نياز داشت تا بتواند به نحو احسن كار كند و از رخوت و حقارت خارج شود. در اين زمان بود كه او می‌توانست همه انرژی، خشونت، حيله گری، رياكاری و قساوتی را كه در خود داشت به كار اندازد. هيچ عذاب وجدانی نمی توانست مانع او شود. او بارها گفته بود كه در طبيعت اخلاق وجود ندارد و "وجدان و عذاب وجدان" مفهومی است كه يهودی‌ها اختراع كرده اند. مفاهيمی نظير شرافت و وفاداری كه برای كاست نظامی پروسی تعيين كننده بود برای او واژه هايی توخالی بود كه بايد از آنها استفاده كرد تا بتوان بهتر فريب داد.
او با شور و خشم از وضعيت اقليت های آلمانی در كشورهايی كه درصدد اشغال آنها بود سخن می‌گفت، اما می‌توانست هر گونه احساس انساندوستی و محبت را در خود خفه كند. هيتلر نمونه بی احساسی و بی اعتنايی كامل بود. او از خشمی خونسردانه و نفرتی متعصابه الهام می‌گرفت، خشم و نفرتی كه نياز او به انتقامجويی را نشان می‌داد. او مسئول اصلی خشونت و قساوت پيروانش بود. قساوت او وقتی به قدرت رسيد و با آغاز جنگ و درگيری‌ها ده‌ها برابر شد.
هيتلر همانند زيردستانش بی اعتنايی به هرگونه رحم و همبستگی انسانی را بالاترين فضيلت می‌دانست. او می‌خواست "بيرحم ترين مردی باشد كه تاريخ به خود ديده است." اين آدم بی نهايت كين توز هرگز كسی را نمی بخشيد. در او اثری از بخشايش ديده نمی شد. همچنان كه بندرت از او قدردانی ديده شده است. چه تعداد از بهترين دوستانش، چه تعداد از آنانی كه او بخش مهمی از موفقيت هايش را مديونشان بود، با مرگ خود بدهی را پرداختند كه هيتلر به آنان داشت! وقتی منافعش اقتضا می‌كرد ابراز احساسات خلل ناپذير و حق شناسی ابدی را به زباله دان می‌انداخت. در اين حال او هيچ باك نداشت كه كسانی را كه از چشمش افتاده بودند بی آبرو كند. او خود را در مقام دادگستر سازش ناپذيری می‌ديد و همواره بنام منافع عالی ملت و ميهن ضربه خود را وارد می‌كرد. هيتلر بويژه زمانی كه به فكر می‌افتاد از شكستی كه به او دچار شده بود يا نااميدی يا مبارزه طلبی دربرابر خود انتقام گيرد بشدت قسی و حتی ساديك می‌شد و از رنج آنان لذت می‌برد. هاری خونسردانه او، روح كين توز، سرمايه عظيم نفرتی كه الهام بخش ساديسم و دگرآزاری او بود هر گونه هوس انسانيتی را كه ممكن بود در او وجود داشته باشد خاموش می‌كرد.
آنچه راهنمای هيتلر بود بيش از احساس نفرت، انتقام و تحقير انسان ها، اراده او برای رسيدن به اهدافش صرفنظر از ابزارهای آن بود. او حتی يقين داشت كه هر چه سنگدل تر و افراطی تر يعنی بيشتر كارآمدتر و مفيدتر. او با موعظه "خون شريف آلمانی" به خود حق می‌داد نژادهای پست تر را ريشه كن كند. او بربر بودن را يك عنوان پرافتخار می‌دانست. از همان زمان كه اس.آ.ها و چماقداران شبه نظامی را به مصاف مخالفان می‌فرستاد معتقد بود كه "ترور نيرومندترين سلاح است"، سلاحی كه دشمن را فلج می‌كند ومهمتر از آن بر او غلبه می‌كند. مهابت هيتلر در راديكاليسم و افراط گری و در روش های او كاملا ديده می‌شود.
اين فرصت طلب جزم انديش، حسابگری دقيق بود و می‌دانست چگونه مهره هايش را منظما به پيش راند و در اين مسير به چيزی ديگر فكر نمی كرد و بر روی آنانی كه در برابرش مانع می‌گذاشتند خط می‌كشيد. واقعا عجيب است كه اين اندازه تملق، ستايش و خدايی شدن نصيب مردی اينچنين بی احساس، خودپسند و جاه طلب شود. ارنست روم، دربرابر قاتلين اش كه می‌خواستند او را به دستور پيشوا به قتل رسانند با فرياد "زنده باد هيتلر" كشته شد!
هيتلر روانشناس خوبی بود، هنر جلب افراد و مردم را داشت. او با شور و صبر مطالعه كرده بود كه چگونه می‌توان محبوب و مورد احترام شد و ابزارهايی مانند سخن، نگاه، حركات، رفتار، تصميمات، آداب و مناسك را چگونه بكار گرفت. او در اين زمينه چيره دست بود. علاوه بر اين، او در خود قدرتی را كشف كرد كه اندك كسانی منكر آن بودند. او می‌توانست مخاطبان خود را شيفته سازد. اما يك امريكايی كه او را مطالعه كرده می‌نويسد : "اين نگاهی كه گفته می‌شود محسور كننده است، چيزی نيست جز نگاه ثابت يك مريض روانی بی احساس." آنان كه در اواخر عمرش او را ديده بودند تاييد می‌كنند كه "جاذبه" او در حال ناپديد شدن است. او در اين زمان از برخورد نزديك با جمع مردم خودداری می‌كرد زيرا می‌توانست ايمانی را كه به خودش داشت دوباره در او برانگيزاند. او خود بارها اقرار كرده بود كه انچنان شخصيت خود را می‌پرستد كه می‌داند هيچگاه او را نااميد نخواهد كرد. او گمان می‌برد كه در تاريخ همچون "بزرگترين آلمانی" و محبوب ترين سياستمرد تاريخ وارد خواهد شد.
هيتلر نزد مخاطبانش منظما، تمجيد، ستايش، نفرت و ترس را پرورش می‌داد. او می‌توانست اراده آنان را درهم شكند و اراده خود را جانشين كند. اين نياز او به نابود كردن، به خرد كردن شخصيت ديگران واقعا حيرت انگيز است. در فردای پيروزی پايانی اش، او درپايتختش "ژرمانيا" كاخی خواهد ساخت انچنان عظيم كه ناچيز بودن فرد را به خود نشان دهد، فرد را خرد كند و در او احترام ايجاد كند. فرد بايد بفهمد كه بخودی خود هيچ نيست؛ بلكه اين افتخار و قدرت جامعه همخون است كه به شكرانه پيشوا بدست آمده و بر شخصيت او سايه افكنده و نسبت به اعضای همه ديگر اقوام به او احساس برتری داده است. بدينسان هيتلر از احساسات متضاد حقارت، ناتوانی و غرور استفاده می‌كرد. به همين شكل او از ترور و ترس انتظارات زيادی داشت. او احكامی را كه بنظرش زياد "معتدل" می‌آمد لغو می‌كرد و دستور اعدام زنانی را می‌داد كه به زندان محكوم شده بودند. اين ديكتاتور پيشنهاد كرد هواپيماهای معروف اشتوكاس به آژيرهايی مجهز شود كه دشمن را بر زمين بترساند و خواستار استفاده فزاينده از سلاح های مايع اتش افكن بود كه روحيه حريف را درهم شكند.
او از تاثير سمبل‌ها و نمادها آگاه بود، نمادها يی كه می‌توانند نيروهای خردستيز پنهان در انسان‌ها را بيدار كنند. توسل او به نيرومندترين غرايز هرگز از سر بيهودگی نبود. ضمن اين كه شريف ترين احساسات را نيز فرا می‌خواند كه زمان زيادی به او اجازه داد نخبگانی كه در او نجات بخش و احياكننده مردم آلمان را می‌ديدند بسيج كند. به گفته گوبلز " در دوران رسوايی و بدنامی، او واژهای نجات بخش را می‌يافت." " او كسی بود كه راه را باز كرد و به خواست های جوانان آلمان پس ازجنگ شكل داد."
وقتی "بخت" يار هيتلر می‌شد حاضر به پذيرش اشتباهاتش نبود اما بتدريج ترديد به جان او افتاد اما نه ترديد به ارزش های خودش بلكه به شايستگی هم ميهنانش. "من ترديد پيدا كرده ام: مردم آلمان واقعا شايسته آرمان های عالی من هستند؟"
او مارشال تيتو را كه در آن زمان هنوز رهبر راهزنان و شورشی‌ها تلقی می‌شد ستايش می‌كرد و به او غبطه می‌خورد. "اين اسلاوهای بالكانی توان انجام آنچه را خواهند داشت كه برای ما ناممكن است؟"
با نااميدی گزنده ای دريافت كه آلمان های برتری فنی و ابتكار را در صحنه جنگ از دست داده اند. دلسرد ازضعف‌ها و كمبودهای هموطنانش با خونسردی منتظر نابودی يا لااقل بردگی آنان بدست ملت های قوی تر بود. او تا آن زمان مردم را ابزار ممتاز عظمت خود، قدرت خود می‌دانست. زمانی كه تصور می‌كرد اين مردم كه به او سربازان شجاع، كارگران بسيار كاردان و مطيع داده اند، پايه تزلزل ناپذير "هرم" او خواهند بود كه خود بر شانه ملت هايی قرار خواهد داشت كه برده شده اند.

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت