بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

هیتلر
هیولای نکبتی که می گفت:
قدرت مغناطیسی دارد!
(46)

 

هيتلر كه اثر ناشی از گفته ها، سخنرانی‌ها و حتی صرف حضورش را احساس كرده بود به اين نتيجه رسيد كه دارای تشعشع و اقتداری طبيعی است. موفقيت های پياپی اش به او اعتمادی خلل ناپذير به خود داد و به زودی داور عناصر پراكنده و مختلف جنبشی شد كه يقينا او مستعدترين، محبوب ترين و با نفوذ ترين رهبر آن بود. او هم اعتماد فعالان و اس.آ. های از همه چيز ناراضی را بدست آورد و هم اطمينان اعضای طبقات متوسط متمايل به اعتدال و سازش را جلب كرد.
در دادگاه مونيخ 1924، ژنرال فون لوسو، هيتلر را با چنين جملات نه چندان ستايش آميز وصف كرد: گاه بی تدبير، كوته بين، خسته كننده، گاه خشن و گاه احساساتی و در هر حال آدمی سطح پايين". اين داوری زياد سختگيرانه بنظر می‌رسد. هيتلر با به خدمت گرفتن استعداد، حافظه، فصاحت كلام و انرژی و فعاليت خويش از نظر طبقه ممتاز همچون تنها كسی كه می‌تواند آنان را نجات دهد و از نظر توده همچون بهترين مدافع آنان ظاهر گشت.
شخصيت هيتلر نستبا كم رشد كرده بود. با اينحال از يك تبليغاتچی ساده ملی گرا به رهبر يك جنبش بزرگ و سپس به ارباب آلمان و بعدا اروپا تبديل شد. روابط او، پيروزی ها، تمجيدهای مداوم، او را تا اندازه ای تغيير داد. زمانی كه به قدرت رسيد، هم ميهن های او ديگر اين "نقاش ساختمان" سابق و رفتار زمختش را مسخره نمی كردند. باوجود بقايای چپ نمايی و گرايش های فرودستانه اش، او كوشيد تا حالت يك دولتمرد بزرگ را به خود گيرد. مسئله جذبه و "فرهمندی" پيشوا بارها مورد بحث قرار گرفته است. با وجود چهره عاميانه، تندی‌ها و رفتارهای زمختی كه زمانی كه حواسش به اطراف نبود از خود نشان می‌داد، اما انكارناشدنی است كه دارای قدرت جذبه ای نامعمول بود. گفته مي شود كه نگاهی داشت كه مخاطبانش را مشوش می‌كرد و فكر مخالفت يا انتقاد را از سر آنان بيرون می‌كرد. او همچنين می‌توانست حدی از "جذابيت اتريشی" را ازخود نشان دهد و با مهربايی سخن گويد. با اينحال يقينا چيزی بيشتر در او وجود داشت. مثلا گوبلز كه در ابتدا اين "خرده بورژوای" محافظه كار را تحقير می‌كرد، در 19 اوريل 1926 در دفترچه خاطرات خود نوشت "دوستت دارم. ادولف هيتلر". حتی شخصيت های قدرتمند خارجی نيز تحت تاثير افسونگری هيتلر قرار می‌گرفتند. يك قهرمان ورزشی كه شخصا در يك ميهمانی عصرانه با هيتلر ملاقات كرده بود آشوب، ناراحتی و احساس جذبه ای را كه ازديدن اين "هيولای نكبتی" به او دست داده بود با نگارنده اين كتاب در ميان گذاشت. اما چرا هيچكس پيش از اين چنين ويژگی هايی را در او مشاهده نكرده بود؟ برخی مدعی اند كه اين جاذبه ناشی از مكاشفه ای بود كه در بيمارستان پازوالك به او دست داد و به او قدرتی مغناطيسی داد. گاهی او با كمك نگاه، دادن دست، چند كلام می‌توانست هوادارانی برای خود بدست اورد.
از سوی ديگر، اين موجود يقينا با استعداد، كودك ماندگی و "بدويت" عجيبی ازخود نشان می‌داد. روانكاوان علل آنان را در رفتارهای اروتيك و شهوانی و در عرصه هايی ديگر جستجو می‌كنند. آيا او در مرحله ای از تحول شخصيت باقی نمانده بود كه قاعدتا بايد آن را پشت سر مي گذاشت؟ نشانه های اين عدم تحول در بسياری از رفتارهای وی ديده می‌شود: نا به هنجاری های جنسی، ميل كودكانه به شيرينی‌ها و شراب شيرين، اعتقاد به اين كه كافيست چيزی به جد خواسته شود تا آن را بدست آورد، فرار او در تخيلات، توهمات او، جنون عظمت، روحيه تندخو و ناتوان از كنترل آن، دوگانه بينی و خير و شرپنداری جهان، نياز به اين كه پيامدهای اشتباهاتش را بر دوش ديگران بار كند... او وقتی با مشكلاتی پيش بينی نشده روبرو می‌شد، خشم كودكان لوسی را از خود نشان می‌داد كه ناراحت هستند از اينكه چرا همه چيز مطابق ميل و هوس آنان پيش نمی رود.
تضاد در اين موجود بسيار پيچيده كم يافت نمی شد. با آنكه از همان ابتدا ضد مسيحيت بود، زمانی طولانی به كليسای كاتوليك دلبسته بود، كليسايی كه شكوه وجلال، نيايش ها، سازمان و قدرتی كه بر روح و وران مردم داشت وی را فريفته می‌كرد. هيتلر ضمنا جای مهمی به ايمان می‌داد كه بنظر او نيرويی برتر از علم به انسان می‌دهد. او كه لااقل از 1936 ببعد آته و بی خدا بود، معتقد بود دست مشيتی الهی در پشت اوست: "من حق دارم فكر كنم سرنوشت مرا برگزيده است ... بدون آن من نمی توانستم در برابر همه اين موانع و هجوم هايی كه برضد قدرت آلمان شده است مقاومت كنم." او بتدريج به خلل‌ناپذيری خود، به پيش آگاهی و علم غيب و به شكست ناپذيری خود معقتد شد. او خود را از ناپلئون كه ستايشش می‌كرد بالاتر می‌ديد، سرداری كه "اگر آن اشتباهات بزرگ را نكرده بود به هدفش می‌رسيد. من آن اشتباهات را نخواهم كرد. به من اعتماد كنيد!" اين ضدمسيح دوست داشت خودش را با مسيح مقايسه كند كه مانند او "كسبه طماع" را بيرون كرده يا همچون او با هوادارانش روحی واحد دارد. زمانی ديگر او خود را همچون خدای انتقام گيرنده يا فرشته نابودكننده می‌ديد. هيتلرخود را همچون "ابزار الهی برای نابودی شر" تصور می‌كرد.
او خود را "نجات بخش مردم آلمان" می‌ناميد اما در اساس، اين مردم را چيزی جز ابزار قدرت خود نمی ديد. درغيراينصورت چگونه می‌توان پيش بينی‌های خونسردانه او درباره ميزان كشتار سربازانش را به شكلی ديگر توضيح داد؟ كشتارهايی كه وی آن را ضرورت پيروزی نهايی می‌ديد؟ زمانی كه به هيتلر گفته شد كه افسران جوان، اين نخبگان ملت، هزاران هزار در جبهه‌ها به خاك می‌افتند او چنين پاسخ داد: "خب مگر اين جوانان برای همين آنجا نيستند؟". پاسخی كه يا از وقاحت او حكايت دارد يا از اينكه اصولا دركی از وخامت مسايل نداشت. قبل از او فردريك دوم خطاب به سربازانی كه ديگر نمی خواستند به جنگ دامه دهند گفته بود: "مگر شما می‌خواهيد عمر جاويد داشته باشيد؟"
تضادهای شخصيت هيتلر بويژه در عرصه اخلاقی چشمگير است. از نظر ميليون‌ها بورژوای خرد و متوسط، هيتلر نماينده اخلاق سنتی، دلواپس ظواهر، آداب دانی، ايستادگی بر سر قول، رعايت احترام بود. در حاليكه او نيچه گرايی حسابگر بود و خود را بر فراز قوانين يا بقول نيچه "ورای نيك و بد" می‌دانست. هيتلر مستمرا خود را بی اخلاق و حتی ضد اخلاق نشان می‌داد. نيك، عادلانه آن چيزی است كه بسود او باشد. برای كسانی كه از او اطاعت می‌كنند همه چيز مجاز است. هيتلر فساد اطرافيانش را می‌فهميد و با آن سازگار بود، فسادی كه در رايش سوم - كه قرار بود سالم و سختگيرباشد- بسيار رواج داشت. اما تا زمانی كه زيردستانش مشكلی برای او ايجاد نمی كردند چشمش را بر خطاهای آنان می‌بست. مثلا او می‌دانست كه گوبلز از صندوق دولت دزدی می‌كند همچون خود او كه قبلا از صندوق حزب برای نيازهای شخصی اش برداشت می‌كرد. با اينحال هيتلر بيش ازهر چيز به قدرت علاقمند بود تا به پول. زمانی بياد ولخرجی‌ها و خوش گذارانی های گورينگ افتاد. مارشالی كه گفته بود هيتلر را چند روز پيش از خودكشی اش می خواست توقيف كند. همينگونه بود در مورد روهم كه در ابتدا همجنبس بازی اش برايش بی اهميت بود. يا استرايشر كه می‌دانست بيمار جنسی و از كار دررو است اما احساس می‌كرد كه به او نياز دارد و بسيار مديونش است.
از نظرهيتلر يكی از امتيازات قدرت همين است كه بتوان آنچه را بدان ميل دارد تصرف كند. وانگهی توده بايد بداند كه يك موجود سطح بالا نياز به تشريفات معينی دارد. آنان كه در كلبه ای زندگی می‌كنند كاملا می‌پذيرند كه رهبرانشان در كاخ زندگی كنند. و سرانجام رفتار زيردستانش و و اشراف گری آنان وسيله ای است كه از طريق آن تصوير هيتلر را می‌توان بازهم درخشان تر ديد. او با رد حقوقی كه بعنوان رءيس دولت و صدراعظم به او تعلق می‌گرفت می‌خواست بی اعتنايی خود را به مال و منال دولتی به نمايش گذارد. البته كسی نمی گفت كه همه هزينه های او از خزانه مملكت پرداخت می‌شد و از طرف ديگر حق تاليف "نبرد من" و چند نوشته ديگر كه در تيراژ ميليونی منتشر می‌شد و همچنين حقوق ناشی از انتشار عكس او بر روی تمبرهای پستی را دريافت می‌كرد. او دوست داشت همچون زاهدی جلوه كند كه هيچ علاقه ای به جيفه دنيوی ندارد و تمام وجودش را صرف سعادت و نجات مردم خودش كرده است. هر چند هيتلر نيازهای نسبتا معمولی داشت، اما به شكوه و جلال و تشريفات ميل خاصی داشت. مثلا شرايطی كه حزب در دشواری مالی بسيار سختی بود هيتلر يك خودروی بسيار لوكس برای خود خريد و كاخی در مونيخ گرفت كه آن را "خانه قهوه ای" حزب كرد.
هيچكس، حتی نزديكان او، واقعا نميدانستند كه هيتلر تا كجا صداقت دارد. او چنان كمدی و تراژدی را در آن واحد بازی می‌كرد كه همه در دام می‌افتند و ظاهرا خودش پيش از همه. حتی اسپير كه هيتلر با او هميشه بسيار مهربان بود و به او لطف هميشگی داشت، گاه به ترديد می‌افتاد كه آيا همه اين كارها از روی منافع شخصی نيست. احساساتی كه افراد نسبت به هيتلر داشتند به زودی در همينجا متوقف می‌شد زيرا او ديگران را تابع اراده و قدرت خود می‌كرد و احساسات را خفه می‌كرد.
غالبا درباره دلايل پيرشدن ناگهانی هيتلر بحث می‌شود. يحتمل اين ناشی از بيماری او بود، اما همچنين پيامد شكست های سخت در جنگ بود. او همزمان با از دست دادن سلامت، رابطه اش را با واقعيت هم از دست می‌داد و ديگر نمی توانست واقعيت را از تخيلات تميز دهد. در مورد خودتخريبی هيتلر، در مورد اين كه دكتر مورل آگاهانه با داروهايی كه به او می‌داد مرگش را تسريع می‌كرد داستان سرايی بسيار شده است. اما بسيار پيش از آنكه هيتلر به دارو متوسل شود، مشخصات يك پسيكوپات، يك روانپريش، يك بیمارعصبی را داشت. زندگی نامه نويسان او منكر وجود نابهنجاری روانی و بيماری آميزشی در جوانی او هستند. در حاليكه دكتر مورل كه هيتلر به او اعتماد زياد و عجيبی داشت، قبل از هر چيز متخصص اين شاخه پزشكی بود. از سوی ديگر در گزارش پزشكان قانونی شوروی كه جسد نيم سوخته هيتلر را معاينه كردند ذكر شده كه او فاقد يك بيضه بوده است.
خلاصه اين كه هيتلر هرچند يك نابغه نيست، آدم معمولی، يك شخصيت مبتدل آنچنان كه در ابتدای كار سياسی اش بود هم نيست. يكی از قربانيان هيتلر او را "يك جنايتكار سياسی چيره دست" می‌نامد. آدميرال دونيتز كه هيتلر او را جانشين خود تعيين كرده بود، در دادگاه نورمبرگ اعلام كرد: "من در آدولف هيتلر شخصيتی قوی، دارای هوش و انرژی فوق العاده، فرهنگ عمومی بسيار وسيع، سرشتی سرشار از نيرو و قدرت ابتكار ديدم." يحتمل سخنان دونيتز ناشی از علاقه او به پيشواست. تصويری كه آلن بولوك بريتانيايی می‌دهد برداشت قبلی را كامل و اصلاح می‌كند: "سوداهايی فرومايه بر روح هيتلر تسلط داشت: نفرت، كينه، نياز به تسلط و آنجا كه تسلط ناممكن بود نياز به نابودی. زندگانی او نه تعالی شرايط انسانی كه فروكاستن آن است. دوازده سال ديكتاتوری، او را از نظر انديشه سترون كرده بود و تنها يك فكر را در او باز توليد می‌كرد: گسترش هر چه بيشتر قدرت خود و ملتی كه آن را با خود يكی می‌دانست. او حتی از اين قدرت هم دركی جز در زننده ترين جنبه های آن نداشت و در آن جز چشم انداز عظيم يك حركت نظامی، پادگان های اس.اس و اردوگاه های كار اجباری برای حفظ تسلط مردم - ارباب های اريايی بر ديگر خلق‌ها چيزی ديگر ديده نمی شد."


 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت