هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982) نوشته "پي ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی
|
هيتلر
شخصیتی با چند چهره
(47)
ايدئولوژی هيتلری، نسبتا منسجم
و دارای رنگ و لعاب شبه علمی بود. اين ايدئولوژی در واقع چندان ابتكاری نبود و
عمدتا از تزها و فرضياتی تشكيل شده بود كه به پايان سده نوزدهم باز میگشت. پيشوا
گاه همچون شخصيتی در حسرت گذشته نزديك يا سده ميانه ای آلمان جلوه میكرد و گاه چون
يك هوادار مدرنيته. گاه تاسف ناپديد شدن آلمان زيبای گذشته با روستاهای شادمان،
شهرهای كوچك و صنايع دستی آن را میخورد و گاه مدافع صنعتی شدن و شهری شدن باز هم
بيش از گذشته میشد. گاه خود را همچون يك انقلابی نشان میداد كه دشمن خونين
امتيازات و نابرابری های اجتماعی است و گاه خود را چونان سنگر نظام حاكم و كوبنده
ميخ های تابوت سوسياليسم جلوه میداد.
بسياری از تاريخ دانان مسيح ستيزی او را نشان داده اند، در حاليكه يكی از آنان -
فريدريش هير - بر بقايای كاتوليكی كه در ذهن او و اعمال او وجود داشت تاكيد میكند.
در دو مورد هيج ابهامی وجود ندارد: كمونيسم ستيزی و يهودستيزی. هيتلر مرد گذشته بود
يا امروز، سوسياليست و انقلابی بود يا هوادار سرمايه داری و حتی رژيم های پيش از
آن؟
هيتلر در شخصيتش، در تفكراتش، در ذهنيتش بسيار تحت تاثير گذشته بود. میشد در او
مردی را از سده نوزدهم ديد كه به سده بيستم پرتاب شده است. او به احساساتی گرايی
خرده بورژوايی بسيار نزديك بود، مشابه به شيوه لويی فيليپ در فرانسه. خاستگاه او،
نخستين خواسته هايش، سرگشتگی هايش، پيشداوريهايش او را بيشتر به طبقات متوسط قديمی
نزديك میكرد تا آن طبقاتی كه ريشه در سرمايه داری داشتند. او با گرايش های آنان
همراه بود يعنی در خصومت نسبت به نظام اقتصادی اجتماعی پيروز به درجات متفاوت.
سرمايه داری ستيزی در اروپای مركزی غالبا به شكل هجوم خشن يهودستيزی تبلور میيافت.
مگر يهوديان پيشگامان اين شكل جديد جامعه نبودند كه برای بنگاهها و كسبه كوچك مرگ
آور بود؟ در واقع بورژوازی محلی نيز به سرعت در اين عرصه به قشرهای متوسط پيوست تا
جايی كه يهوديان را ديگر همچون آلمان های واقعی در نظر نمی گرفتند.
هيتلر حتی در زمان قدرت، علاقه خود را به دهقانان حفظ كرد؛ قشری كه بنظر او سالم
ترين و ثابت ترين عنصر جامعه بود. او در نظر داشت كه سرزمين های وسيعی را كه در شرق
فتح خواهد كرد در اختيار آنان قرار دهد. محافظه كاری اين گروه اجتماعی، وفاداری اش
به جزميات خاك و خون، هواداری معتصبانه اش از مالكيت، همه و همه نقشی را كه هيتلر
برای آنان قايل بود نشان میدهد. ديدگاه پيشوا نسبت به طبقه حاكمه در ابتدا مبهم
بنظر میرسد ولی در طول زمان تحول میيافت. در ابتدا نگاه او به طبقه حاكمه همچون
خرده بورژوايی بود كه از موقعيت نامساعد خود ميان پتك بورژوازی و سندان پرولتاريا
ناراضی است. هيتلر در همانحال كه كلان ثروتمندان و سرداران صنعت را ستايش میكرد كه
بنظر او "عظمت و اقتدار آلمان را بوجود آورده اند"، در همانحال نيز از تحقيرهايی كه
در گذشته از اشراف ديده بود زخمی بود. ولی در مجموع، او خود را بسيار بيشتر به
اريستوكراتها و اشراف اعم مادرزاد يا در نتيجه ثروت يا فرهنگ نزديك میديد تا توده
مردم، توده ای كه از آنان وحشت داشت و تحقيرشان میكرد؛ ضمن اينكه در آنان نيرويی
عظيم و بی جايگزين را نهفته میديد كه او تلاش داشت آن را به سود خود جلب كند يا
خنثی كند. هدف او اين بود كه قشرهای توده ای را از قدرت دور نگه دارد و آنان را
دقيقا از آماج هايی كه ممكن است جامعه و تمدن را به خطر اندازد منحرف كند. از نظر
او اين يك هنر كامل بود كه بتوان اين "توده فرومايه" را كه اميال و نيازهای "زننده"
ای دارند به خود جلب كرد.
برخلاف برخی تاريخدانان آلمان يا انگلوساكسون، ما معتقد نيستيم كه پيشوا يك انقلابی
استتار كرده بود كه مي خواست بورژوازی را نابود كند و جامعه ای نوين بسازد. فست
اطمينان میدهد كه اگر هيتلر پس از شكست 1923 با بورژازی بزرگ و دولت همكاری كرد،
از آنجا بود كه بدون آنان و به طريق اولی برضد آنان هيچ نمی توانست انجام دهد. اما
اين بغض او نسبت به صاحبان امتياز راه دوری نرفت. بيشترين انتقاد او به آنان كمبود
انرژی در دفاع از طبقه و فرهنگ خود، ناتوانی در جلب مردم به اماج های ملی بود. نه
تكبر اريستوكراتها و اشراف، نه نافهمی بورژوازی بزرگ، نه زبونی اعضای طبقه متوسط
هيچكدام موجب نمی شود، ملت از آنان حمايت كند. احزاب بورژوايی ديگر سنگری دربرابر
ويرانگری نيستند و اگر روزی بورژوازی نبرد را ببازد از آن روست كه فاقد انرژی و
اعتماد به خود بوده است.
ما در اينجا در ايدئولوژی هيتلر تنها روی چند نكته از ميان مهمترينها مكث میكنيم
كه قبلا به آن در اين بررسی اشاره كرده ايم.
دمكراسی
هيتلر يقين داشت كه طبقات حاكم با آنكه علايمی از انحطاط را نشان میدهند اما در
برتری آنان ترديد نيست. او هماهنگ با اعتقاداتش به نزديكان خود میگفت: "زمان آن
فرا رسيده است كه ما مصمم شويم تا از اقويا در برابر فرودستان دفاع كنيم." در
اينجاست كه نژادپرستی او دوباره ظاهر میشود. نابرابری اجتماعی پيامد نابرابری
نژادی است. نجيب زادهها و بورژوازی بزرگ خونی خالص تر از خون توده پايين جامعه
دارند كه براثر اختلاط الوده شده است. ضمن اينكه احمقانه و خطرناك است كه همه
انسانها با يكديگر برابر باشند. در سخنرانی دوسلدورف دربرابر صاحبان صنعت، در 27
ژانويه 1932، تاكيد میكند تنها اقليتی بسيار اندك دارای نبوغ و خلاقيت هستند. او
بارها اين انديشه را تكرار میكند: "همه ارزشهايی كه ما داريم آن را مديون مبارزه
نخبگان خود هسيتم." دمكراسی، روح های بزرگ را در سيلاب روح های حقير و ناتوان غرق
میكند. بنابراين دمكراسی حكومت ابلهها و بیصلاحيتها به زيان همگان است.
هيتلر در مصاحبه با روزنامه نگار بريتينگ، اين را كه يك استاد دانشگاه و يك دختربچه
روستايی دارای يك اندازه حق انتخاب باشند شرم آور مینامد. تنها هوشمندترين افراد
حق حكومت دارند، همانطور كه فرادستان حق تسلط بر ديگران را دارند! ماركسيسم چيزی
نيست جز نهايت دمكراسی و تلاش يهوديان برای پاك كردن نقش شخصيت های بزرگ. همه
نهادهايی كه از انديشه دمكراتيك الهام میگيرند در هر سطح شوم هستند. مانند
كميتهها و شوراهای كارخانهها و بنگاهها كه موی دماغ توليد میشوند و آن را ترمز
میكنند. ابتكار در دست كارفرماست و اوست كه بايد هدايت و مسئوليت كار خود را در
دست داشته باشد.
الفرد روزنبرگ، ايدئولوگ بزرگ نازيسم، نيز برضد برابری گرايی برخاسته بود كه بنظراو
همه را در يك سطح پايين قرار میدهد و استعدادها را خفه میكند. همه خلقها و بطريق
اولی "ملت ارباب" يك گروه نخبه بوجود میآورد كه گل های سرسبد مردم هستند. هيتلر
آنچنان ازدمكراسی نفرت داشت كه معتقد بود بايد مقداری حقوق دمكراتيك به ملت های فتح
شده داد تا آنان را ضعيف كرد، در همان حال كه مردم آلمان را در يك انضباط شديد حفظ
كرد.
او در سخنرانی معروف 27 ژانويه 1932 در دوسلدورف است كه آماجها و روش هايش را
تبيين میكند. هرچند هدف سخنان او اطمينان دادن و جلب كردن محافل حاكمه است، اما
مضمون اين سخنان يك برنامه حكومتی نيز هست كه پيشوا آن را به اجرا در میآورد.
"من میخواهم اقتدار و شخصيت را دوباره برقرار كنم، میخواهم كه هر كس مالكيتی را
كه به چنگ آورده است بر اساس اصل "الويت منافع عمومی" حفظ كند. دولت فقط حق نظارت
خواهد داشت. هرمالكی حق دارد كه اداره كننده اموال خود بسود منافع عمومی باشد. حق
با مردم است كه معتقدند بخش بزرگی از رنج های آنان ناشی از ولنگاری، رفتارهای باری
به هر جهت و فقدان نظم و انضباط است و خواهان دستی نيرومند بر راس ملت هستند. آنان
خواهان يك رژيم مقتدر هستند. ما بر سر اين دوراهه قرار داريم: يا تسلط اكثريت، توده
گمنام، كه اراده آن پراكنده، ناهمساز و خرد شده است يا سلطه شخصيتی بزرگ!
" يك جامعه با ثبات نياز به دو اصل دارد : اصل اقتدار كه از بالا به پايين است و
اصل مسئوليت كه از پايين به بالاست. بايد به شايسته ترينها كمك كرد تا ارتقا پيدا
كنند نه آنكه مانع آنان شد. اين قانون طبيعت و تاريخ است. بنابراين بايد اميتازاتی
را كه براساس توانايی های شخصی است ارزشی بيشتر بخشيد. برعكس، اهميت سياسی دان به
پرولتاريا موجب انحطاط دولت و ملت خواهد شد."
اين سوسياليسم عجيبی است كه توسط رهبر يك "حزب كارگری" موعظه میشود. اين
نفرت از دمكراسی به انسانيت ستيزی منجر میشود. در
رايش نوين فرهنگ و دانش سهم تعدادی اندك خواهد بود. همچنان كه از نظر اين رژيم دانش
تنها يك نيروی جنبی حيات است و نه مفهوم عميق زندگی. از اينرو بيسوادی به كار ملت
میآيد. نخبگان كه در نهادهای ويژه نظامی و مخازن ايجاد كادرهای نظامی، غيرنظامی و
سياسی آينده پرورش خواهند يافت مركب از انسان هايی خواهند بود با اعصاب پولادين،
خونسرد و متعصب كه بر خود تسلط دارند، اما خوشبختانه فاقد روح نقاد و موشكافی
ويرانگر هستند. هيتلر اقرار میكند كه او خواهان نسل جوانی سالم، نيرومند، زيرك، بی
رحم است. "آری، ما بربر هستيم و میخواهيم باشيم. اين يك عنوان افتخار آميز است."
مگر بربرها نبودند كه دنيای روم در حال انحطاط را زندگی دوباره بخشيدند؟
فرمات PDF :
بازگشت