بازگشت

 

هيتلر و آلمان ها (ورنر پاريس ـ اديسيون سوسيال ـ 1982)

نوشته "پي ‌ير آنجل" آلمان شناس و تاريخدان ماركسيست فرانسوی

 

همکاری طبقاتی
همراه با یهود ستیزی!
(48)

 

سوسياليسم هيتلری چه بود؟ تصوراتی كه در طول زمان مدام بيشتر آب می‌رود و سرانجام با يهودستيزی مخلوط می‌شود. انگلس نيز به اين نكته اشاره كرده بود كه پيشداوری های يهودستيزانه نوعی واكنش قشرهای اجتماعی برخاسته از سده های ميانه را برضد جامعه مدرن در خود دارد، يعنی جامعه ای كه اساسا از سرمايه داران و مزدبران تشكيل شده است. اين تعريف برای آغاز ناسيونال سوسياليسم درست است، يعنی پيش از آنكه بورژوازی بزرگ آن را بسود خود مصادره كند.
اين به اصطلاح سوسياليسمی است كه با مالكيت خصوصی ابزارهای توليد مسئله ای ندارد، می‌خواهد كه قدرقدرتی توليد بزرگ، ماليه و سفته بازی بورژوايی را تحت نظارت گيرد و محدود كند، همكاری طبقات را موعظه می‌كند و خواهان تحكيم همبود نژادی است. اين سوسياليسم در رايش سوم در فرمول "خدمت به رايش و ميهن" خلاصه مي شد. يحتمل هيتلر می‌فهميد كه بايد وضع كارگران را بهبود بخشيد، همچنانكه بيسمارك اين نكته را فهميده بود و سياست اجتماعی بسيار پيشرفته در قياس با دوران خود اجرا می‌كرد. طبقه كارگر از طريق امتيازهای مادی دولت و كارفرماها در جامعه جذب خواهد شد و به بركت اين يك لقمه نان كارگران مطالبات سياسی خود را كنار خواهند گذاشت.
هيتلر كه نمی توانست سوسياليسمی اينچنين غيرمنسجم را روشن تر كند، آن را به عرصه ذهنيات كشاند. "مسئله سوسياليزه كردن بانك‌ها و كارخانه‌ها نيست. بايد انسان‌ها را سوسياليزه كرد." نوننبروك يك اقتصاددان نازی همين سوسياليسم را تئوريزه می‌كند: "مردم آلمان، به شكرانه ايمان به ناسيونال سوسياليسم، اقتصاد را از نظر فكری در تملك گرفته اند."
چگونه می‌توان در همه اينها اراده عمدی به فريب دادن را نديد؟ هيتلر زمانی كه در قدرت بود كمترين اقدام مشخصی برای بنای يك جامعه نوين انجام نداد، برعكس جامعه كهن را تحكيم كرد و در آن تازه به قدرت رسيده‌ها را نيز وارد كرد، يعنی رهبری نازی. او "فضيلت های" بزرگ نازی را به مردم تلقين كرد: اطاعت، انضباط و تعصبی كه نظم موجود را به خطر نمی اندازد. در حاليكه ماركسيست‌ها خواهان تغيير انسان همراه با تغيير ساختار اجتماعی – اقتصادی بودند، هيتلر می‌خواست به هر بها اين ساختار را حفظ كند و آن را تغيير جلوه دهد. نازيسم عبارت بود از بزرگترين تلاش برای اثرگذاری بر جهان از طريق تغيير اگاهی انسان‌ها و نه از طريق تغيير شرايط عينی. ايمان هيتلر به تبليغات، به قدرت فائقه كلام و اراده بود كه در او اين توهم را ايجاد كرده بود.
هيتلر می‌خواست معضلات بزرگ اجتماعی را از طريق فتح سرزمين های وسيع در شرق حل كند. او در اوت 1942، در شهر كيف از اشغال و انضمام اين سرزمين های حاصلخيز ابراز رضايت كرد كه پس از پاكسازی جمعيت بومی آن به كلنی آلمان‌ها تبديل خواهد شد.
آماج‌ها و انديشه های هيتلر، كه از خلال سخنرانی ها، نوشته‌ها و اقداماتش می‌توان آنها را بازشناخت به هيچوجه در مخالفت با طبقه ممتازه نيست هر چند از انتقاد از اين طبقه خودداری نمی كند. پرون ديكتاتور سابق ارژانتين و از مريدان كمابيش شرمگين هيتلر، در اين سخنان خود گويی از زبان هيتلر سخن می‌گويد: "در نتيجهِِ‌ی يك پارادوكس و تضاد تاسف آور، طبقه محافظه كار غريزه بقا را از دست داده است. اراده لجولجانه آن به حفظ همه چيز، ولع سيری ناپذير آنان به اين كه از آن چه انباشته اند هيچ از دست ندهند، مانع از اين شده است كه بديهيات را هم ببينند: حفظ همه چيز يعنی باخت همه چيز. برای اين كه واقعا محافظه كار بود اتفاقا بايد انقلابی بود."
هيتلر از قدرت برانگيزاننده برخی واژه‌ها آگاه بود و به همين دليل بر اكراه خود غلبه كرد و بر نام حزب كارگر آلمان اصطلاح "سوسياليست" را اضافه كرد هر چند آن را با صفت اطمينان دهنده "ملی" (ناسيونال) آميخت. اين تركيب را قبلا هم كسانی كه می‌خواستند طبقه كارگر را از ماركسيسم دور كنند بكار گرفته بودند. اين وام گيری آيا اقرار به جاذبه ای نبود كه سوسياليسم بر مردم داشت؟ هيتلر با آنكه مخالف تحول اجتماعی بود ولی نمی توانست از اين فريبكاری صرفنظر كند. سخنان او در جمعی كوچك بسيار روشنگر است "پس سوسياليسم چيست؟ اين اصطلاحی نگون بخت است. انديشه حاكم در برنامه اقتصادی حزب من اصل اقتدار است. ماركسيسم از ريشه بركنده خواهد شد! وضع در مورد سنديكاها نيز بر همين منوال است. شما درك می‌كنيد كه در تجمعات مردم من نمی توانم اينگونه صحبت كنم ... اما اينجا ميان انسان های فهيم هستيم."
پيشوا مخالف تحول ساختارها بود، مخالف "سلب مالكيت از سلب مالكيت كنندگان" به سود جمع، مخالف انتقال واقعی قدرت يك طبقه به طبقه ای ديگر. اما آيا معيارهای سوسياليسم دقيقا در همينجا نيست؟
اگر تاريخ نگار فست در هيتلر انقلابی می‌بيند كه خواست هايش را پنهان می‌كند، جيوسيوس - تاريخ نگار ديگر- به حقيقت نزديكتر است كه او را چون "حرامزاده ای از دوران رو به زوال استعمار و ناسيوناليسم" توصيف می‌كند. گاه اوقات پيش می‌آمد كه هيتلر صريح سخن بگويد، مثلا دربرابر قضات دادگاه مونيخ در 1924 زمانی كه او اعلام كرد كه به منتهی درجه دشمن انقلاب است. درپاريس، زمانی كه در زير چكمه هيتلری‌ها اشغال بود، آلفرد روزنبرگ در كاخ بوربون سخنرانی كرد و در اين سخنرانی نفرتش را از انقلاب فرانسه كه برای هميشه از پای درآمده است ابراز كرد. و بدينسان فرياد پيروزی را پيشاپيش برآورد! انگاه برخی تاريخدانان ميان نازيسم و ژان ژاك روسو و ژاكوبنيسم پيوند و رابطه برقرار می‌كنند. در حالی كه پشتيبان معنوی نازيسم در جايی ديگر است. هيچ چيز توجيه كننده انتساب هيتلريسم به انقلابيون گذشته نيست. آشفتگی زندگينامه نويس در اين جملات مبهم بخوبی نمايان است: "هيتلر در حين نفرت از انقلاب، در واقع تبلور آلمانی انقلاب بود." تنها مبارزه "انقلابی" كه پيشوا از 18 اكتبر 1920 پذيرفته بود عبارت بود از بيرون كردن يهوديان استثمارگر و ستم پيشه. سرمايه دارستيزی نازی‌ها در حد اقدامات تبعيض آميز نسبت به يهوديان بود.
به محض آنكه بويی از انقلاب به مشام هيتلر می‌رسيد، او لباس جنگ می‌پوشيد و آماده رزم با آن می‌شد. همه هدف وی آن بود كه به هر قيمت از يك نوامبر 1918 ديگر جلوگيری كند. از نظر هيتلر انقلاب ارزش های عالی، مايه نابودی سنگ بنای جامعه و فرهنگ و خلاصه نفی همه آن چه بود كه او تمجيد می‌كرد. او سرسختانه می‌خواست عناصر "ضد اجتماعی" را كه به ادعای وی نفوذی های خارجی آموزششان داده اند پاكسازی كند. هيتلر دقيقا ادامه خط ضدانقلابی بود كه با درهم شكستن اسپارتاكيست‌ها اغاز شده بود. فست به كلی به بيراهه می‌رود زمانی كه مدعی می‌شود هيتلر می‌خواست "انقلاب ناكام نوامبر 1918 را پشت سر گذارد". هدف او چيست؟ اعتبار بخشيدن به هيتلر يا بی اعتبار كردن انقلاب؟

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت