بازگشت

 

هیتلر و آلمان ها
يهود ستيزی هيتلر
نفرت نژادی فاشیسم بود
ترجمه علیرضا خیرخواه
(50)

 

به ديدگاه‌ها و احساس هيتلر نسبت به يهوديان نگاهی كوتاه بیاندازيم. آيا می‌توان يهودترسی هيولا وار هيتلر را ناشی از برخوردهای اوليه او با يهوديان دانست؟
كسانی كه هيتلر در جوانی با آنان سر و كار داشت نمی توانستند چنين نفرتی را در او برانگيخته باشند و دكتر بلوخ- پزشك مادر او- برخلاف آنچه برخی ادعا می‌كنند كمتر از همه! در وين، بنظر می‌رسد تجربه های بدتری داشت: سروكار با شريكی نه چندان درستكار و بويژه مخالفانی كه او را به تله می‌انداختند. بعدها او با شورشی برخورد كرد كه سازمان دهندگان آن يهودزادگانی بودند كه نفت بر آتش مسايل اجتماعی می‌پاشيدند. در همه اين عرصه‌ها هيتلر يهوديان را همچون رقبای خوش شانس و آريايی های بدشانس می‌ديد. بتدريج يهوديان برای او صلح طلب و انقلابی و بنابراين دشمن رايش شدند. نقش آنان در انقلاب باواريا انكارنشدنی بود.
بعدها كه سياستمدار شد، دريافت كه سخنرانی هايی كه ملهم از پيشداوری هايی است كه بسياری از هموطنانش در آن شريك هستند تاثيری فوق العاده دارد. همه اينها مانع نمی شد كه گاه از پاره ای يهوديان ستايش و گاه آنان را "محافظت" كند: نويسندگان، هنرمندان، بازرگانان. يهودستيزی هيتلر ريشه در سنت صدهاساله اروپای مركزی داشت. اجزای آن دارای ريشه های مذهبی، اقتصادی و نژادپرستانه بود.
هيتلر پس از آن كه به قدرت رسيد همچنان به ديدگاه هايش در اين عرصه وفادار ماند. اقدامات تبعيض آميز و تضييقی يكی پس از ديگری اجرا و تشديد می‌شد تا روزی كه "راه حل" نهايی وحشتناك تدوين شد.
از سپتامبر 1935، رژيم نازی يك سلسله قوانين را تصويب كرد: قوانين نورمبرگ برای "دفاع از مردم و حيثيت آلمانها". اين قوانين "يهوديت" شهروندان را براساس تعلق والدين آنان به مذهب يهودی تعريف می‌كرد. نكته آنكه تا آن زمان و بعدها نازی‌ها مذهب مردم را امری شخصی تلقی می‌كردند. در يك اعلاميه ديواری كه بر ديوارهای وين، قبل از 1900 نصب شده بود گفته می‌شد: "اين كه جهودها چه فكر می‌كنند اهميتی ندارد. همه شر از نژاد آنان برمی خيزد." اين تضاد، يعنی ضرورت در نظر گرفتن انديشه و مذهب برای تعيين يهودی بودن، نشان از سردرگمی نازی‌ها و ميزان جديت علمی نظريه پردازی های آنان دارد. حتی داس شوارز كورپز، ارگان اس.اس. در 29 اوت 1940 می‌پذيرد كه پايه ريزی علمی نژادپرستی ممكن نيست، اما گوبينو، چمبرلين، هيتلر و روزنبرگ توانسته اند صدای خون شكست ناپذير را بشنوند.
در اكتبر 1905 در برنامه حزب ملی آلمان، اين حكم به چشم می‌خورد: "مردم يهودی، اين قوم بيگانه، نشان داده اند كه جريانی زيانمند در همه عرصه های زندگی جامعه هستند."يهودی بالاترين استثمارگر است. اين اوست كه شيره جان مردم آلمان را می‌مكد. او مسئول همه بدبختی هايی است كه اين ملت را فراگرفته است. بنابراين يهودستيزی در آن واحد واكنشی دربرابر پيشرفت سوسياليسم و در عين حال منحرف كننده نارضايتی توده خرده بورژوايی و پرولتری بود. يادآوری كنيم که اين فرمول را كه الهام بخش پيشوا بود: "شكاف نژادی موجب فراموشی شكاف اجتماعی خواهد شد."
بيهوده است كه بخواهيم در مورد اين ادعا كه يهوديان مخالف آلمان و اتريش بودند بحث كنيم. يك كاتوليك اتريشی، چنين از هموطنان يهودی وقت خود ستايش می‌كند: "خدمتی كه اتريشی های يهودی به ادبيات و شعر و علوم آلمان قبل از 1914 كردند، خدمتی بزرگ و بی همتا بود. به بركت يهوديان و نيمه يهوديان بود كه صدای اتريش اينچنين سحرآميز پژواك يافت." هيتلر جوان در همين دوران در اتريش بود و عجيب آن كه دريهوديان تنها انسان هايی دارای حداكثر كثافت جسمانی و روحی را ديد.
در نامه ای به مارشال فون هيندنبورگ به تاريخ 1917، راتنو كه از او بعنوان بازسازکننده نابغه اقتصاد جنگی آلمان نام برده می‌شود، افليج و متاثر از بی عدالتی هايی كه در حقش شده است می‌نويسد: "هر چند كه من و اجداد من به بهترين شكلی كه می‌توانستيم به كشورمان خدمت كرديم، چنان كه شما احتمالا می‌دانيد، من بعنوان يك يهودی شهروندی درجه دوم هستم."
يهودستيزی آنچنان شايع و آنچنان شديد بود كه حتی به خود يهوديان نيز سرايت كرده بود و آنان خود را چنان می‌ديدند كه بدترين دشمنانشان می‌پنداشتند، يعنی از خلال آينه های معوج پيشداوری های صدها ساله كه باب روز شده بود. وينينگر يك متفكر جوان اهل وين ناتوان از آن كه وجود سامی را از خود جدا كند خودكشی كرد.
يهودترسی هيتلر هيچ چيز تازه ای نداشت. حتی افسانه توطئه جهانی يهود نيز مسئله ای بود كه در سرتاسر سده نوزدهم مطرح بود. "طرح ريش سفيدهای صيون" كه اكهارانا، پليس سياسی تزاری جعل كرده بود، ناظر بر مبارزه يهوديان برای تسلط بر جهان بود. انقلاب های معاصر برنامه ريزی آنان است چنان كه در فردای پيروزی انقلاب فرانسه نيز چنين ادعا شد.
هيتلر كه بسيار تحت تاثير آهنگساز ريچارد واگنر قرار داشت و او را ستايش می‌كرد، احتمالا از همان ترديدی در مورد اصليت نامشخص خود رنج می‌برد كه آهنگساز گرفتار آن بود. پدر آهنگساز و پدربزرگ پيشوا، به همين "نژاد نفرين شده" تعلق نداشتند؟
هيتلر در زمان هايی كه روشن بينی جدی به او دست می‌داد، در مورد درستی نژادپرستی و يهودستيزی خود به ترديد می‌افتاد، اما اضافه می‌كرد كه به اينها نياز دارد و اگر يهوديان وجود نداشتند بايد آنان را اختراع می‌كرد. او توانست از احساسی مبهم، يك شور توده ای ويرانگر بسازد. افسانه ای كه او از جهودان ساخته بود بسيار شبيه خودش بود و بسياری از خصلت ها، خواست ها، بلندپروازی‌ها و رفتارها و روش های خود را به آنان نسبت می‌داد. او همواره طرح هايی برای نابودی آنان در سر داشت. 15 مه 1921 در فولكيسشر بوباشتر نوشت :"ما در روح مليون‌ها هموطن مان نفرت را می‌پراكنيم، نفرتی سوزان تا آن روز كه در آلمان شعله خشم فواره زند. آری ما از كسانی كه ملت ما را به شكست كشاندند انتقام خواهيم گرفت." آيا شعله كوره های آدم سوزی در اين سخنان ويرانگر اعلام نشده است؟ در "نبرد من" هيتلر تاسف می‌خورد كه چرا چند هزار يهودی خفه نشدند تا جان ميليون‌ها آلمان نجات يابد. در آستانه جنگ دوم جهانی، كه او با دقت تدارك ديده بود، هيتلر مجددا يهوديان را متهم كرد كه می‌خواهند نفت بر آتش بپاشند و ملت‌ها را برضد يكديگر به جنگ بكشانند. اما اگر جنگ درگيرد آنان نابود خواهند شد. و ماجرای قتل عام يهوديان معروف به شب كريستال، 9 و 10 نوامبر 1938 مدام تكرار خواهد شد.
يقينا آلمان های زيادی وجود داشتند كه در كنه وجود خود برنامه و سپس "راه حل نهايی" هيتلری‌ها را تاييد نمی كردند. اما اكثريت يقين يافته بود كه برای نجات آلمان چاره‌ای جز "دفع سموم" نيست. آيا در اين مورد اجماع و موافقت همگانی وجود داشت؟ پاسخ بنظر مثبت می‌رسد. مرگ يهوديان ريگا كه در اخبار سينمايی 1941 به نمايش در آمد هيچ احساس عدم موافقت را در ميان تماشاچيانی كه در تاريكی نشسته بودند نشان نداد.
گوبلز در دفترچه خاطرات خود در 14 ژانويه 1942می نويسد: "پيشوا به ما فهماند كه مصمم است يهوديان را برای هميشه سربه نيست كند. بشاش به احساس و عاطفه!" اسپير و شيراش مسئوليت كامل پيشوا در اين نسل كشی را تاييد می‌كنند. حتی هيملر – رآيس گشتاپو و سرجلاد هيتلر- به گفته پزشك او، پس از اينكه در 11 نوامبر 1941 از برنامه قتل عام مورد نظرپيشوا برای آينده مطلع شده بود به شوك دچار می‌شود. دليل اين عناد، اين اراده تسكين ناپذير به قتل عام در كجا بود؟ "نفرت مادرزاد" نمی تواند به تنهايی دليل اين ديوانگی خونين را توضيح دهد.
هيتلر رو به پايان زندگی اش، معتقد شده بود كه با نابودی يهوديان، توده‌ها از رهبران انقلابی محروم شده و منفعل خواهند شد. در واقع اگر در 1918، رايش جنگ را باخت و در انقلاب غرق شد، از آن رو بود كه توده‌ها با خميرمايه يهودی شكل گرفته بودند. در حالی كه هيتلر رسما سوگند ياد كرده بود كه ديگر نوامبر 1918 در كار نخواهد بود! "با نابودی يهوديان من شكل گيری دوباره يك هسته، يك سلول انقلاب‌زا را ناممكن كردم."
هيتلر تساوی يهوديت = ماركسيسم انقلابی را امری ترديد ناپذير می‌دانست. او هر چند نتوانست از تسليم سپاهيان و فروپاشی حكومتش جلوگيری كند، لااقل توانست 6 ميليون يهودی را كشتار كند. آيا به دليل همین كشته شدن يهوديان بود كه حتی در اوج شكست های نظامی اش هيچ جنبش مردمی بوجود نيامد؟ دراين مورد البته بايد ترديد داشت. با اينحال "شايستگی" او در آن بود كه توانست آشتی ناپذيری های اجتماعی را به نفرت نژادی و تجاوزگری به سمت خارج تبديل كند.


 

 

  فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت