با درگذشت لنین شتاب گرفت
تجربه تلخ "چپ روی"
در احزاب کمونیست
نوشته سرژوولیكو و دانیل تارتاكوفسكی
ترجمه ن.
کیانی
آنچه را می خوانید و در شماره
های آینده راه توده نیز برگردان فارسی آن ادامه خواهد یافت، برگرفته شده از
کتابی است بنام "حزب کمونیست فرانسه: مرحله ها و مسئله ها" که توسط یك گروه
9 نفره از پژوهشگران بخش تاریخ حزب كمونیست فرانسه، با ویراستاری و
بازنویسی نهائی آن توسط دو نویسنده "سرژوولیکو" و "دانیل تارتاکوفسکی"
نگاشته شده و برخی مسایل تاریخ این حزب از 1920 تا 1972 را در بر می گیرد.
این كتاب در 630 صفحه در سال 1981 منتشر شده است و معیار گزینش من برای
برگردان فارسی بخش هائی از آن، برپایه نیازهای امروز جنبش کمونیستی جهان و
از جمله ایران، به تجربه و دستاوردهای احزاب کمونیست جهان و از جمله حزب
کمونیست فرانسه است. حتی همین مرور تاریخ جنبش کمونیستی جهان نشان می دهد
که حضور حزب توده ایران در دایره مناسبات احزاب کمونیست جهانی، هرگز به
منزله وابستگی و یا پیروی از رهنمودهای این و یا آن حزب کمونیست جهان
نبوده، بلکه مناسباتی انترناسیونالیستی بر این ارتباط ناظر بوده و این
طبیعی ترین مناسبات میان احزاب کمونیست سراسر جهان بوده و همچنان نیز هست.
حتی در شکل گیری و بنیانگذاری احزاب کمونیست، در کشورهای مختلف جهان- از
جمله فرانسه- شما شاهد وجوه مشترک، چه در عرصه سازمانی و چه در زمینه
اشتباهات و یا نوسانات جهانی هستید.
حزب كمونیست فرانسه در پیچ و خم های دهه بیست و سی
در سال 1920 اكثریت كنگره سوسیال دمكرات های فرانسه كه در شهر تور تشكیل شد
به پیوستن به انترناسیونال كمونیست و تشكیل حزب كمونیست رای داد. بدینسان
اس.اف.ای.س. (S.F.I.C.) یعنی "بخش فرانسه انترناسیونال كمونیست" تشكیل شد
كه در فردای كنگره بنیادگذاری آن 190 هزار عضو داشت در حالی كه حزب
سوسیالیست یا اس.اف.ای.او (S.F.I.O) یعنی "بخش فرانسه انترناسیونال كارگری"
تنها 50 هزار تن را در خود گرد آورده بود.
شكست؟
با اینحال، بزودی و اندكی پس از تاسیس، حزب از دو سو دچار ریزش شد، ریزشی
كه از 1923 وضع را معكوس كرد، بنحوی كه شمار اعضای حزب سوسیالیست از
كمونیست ها فزونی گرفت.
ریزش دوگانه
عرصه نخست، ریزش اعضای حزب بود. حزب سوسیالیست با استفاده از ارگان های
مطبوعاتی و نمایندگان سابق حزب كه در اكثریت به آن وفادار مانده بودند، خود
را بازسازی كرد. این حزب در سال 1924، حدود 72 هزار عضو داشت، در حالیكه
حزب كمونیست كه بنظر می رسد با تندی از مضمون خود تهی می شود، در آن زمان
57 هزار عضو بیشتر نداشت و این فاصله افزایش می یافت.
این ریزش اعضا با فروریزی كادرها همراه می شد، یعنی كادرهایی كه یا حزب را
ترك می كردند، یا خود را كنار می كشیدند، یا اخراج می شدند و یا به حاشیه
می رفتند. در سال 1923 تنها 9 تن از 24 تنی كه در كنگره تور به عضویت رهبری
حزب انتخاب شده بودند هنوز در تركیب رهبری حضور داشتند. وضع در كنگره های
بعدی در سال های 1925 و 1926 به همین میزان نشان ازنو شدن كادرهای رهبری
ملی حزب و اعضای كمیته مركزی داشت.
از این ریزش دوگانه اعضا و كادرهای حزب همواره استفاده می شد، تا ادعا شود
حزبی كه در كنگره تور نهالش كاشته شد بیشتر یك "پیوند مصنوعی"، یك داده و
پیامد شرایط جنگی و انقلابی آن دوران بود و نخواهد توانست با "رفاه و ثبات"
دهه 20 به بقا ادامه دهد. این درخت پیوندی از اینرو نیز ناتوان از میوه
دادن است، زیرا در تمام این سالها، انترناسیونال كمونیست "فرمان" های خود
را بدان دیكته كرده، بطوریكه بتدریج بهترین اعضا و كادرهای حزب را ناامید
كرده است. منظور از "فرمان"، مداخلات مكرر انترناسیونال كمونیست در ارتباط
با مسایل "جبهه واحد"، "بلشویزاسیون حزب" و بالاخره تاكتیك "طبقه برضد
طبقه" بود.
مداخله های انترناسیونال كمونیست
زمانی كه كنگره سوم انترناسیونال كمونیست در مارس 1921 برگزار شد، امید به
یك انقلاب قریب الوقوع در اروپا از میان رفته بود؛ روسیه شوروی مسیر "نپ"
یا "سیاست اقتصادی نوین" را در پیش گرفته بود؛ سرمایه داری "ثبات" خود را
باز می یافت و این ثبات فضایی را برای سازمان های نیرومند رفرمیست فراهم
ساخته بود كه جنبش انقلابی ناگزیر بود آنان را به حساب آورد. از آنجا كه
گستره تاثیری كه انقلاب 1917 بوجود آورده بود در آن اندازه نبود كه روند
زایش احزاب تراز نوین را تا پایان خود پیش برد، بخشهای انترناسیونال
كمونیست، یعنی در واقع احزاب كمونیست كشورهای مختلف و بویژه اروپایی، گرایش
به افتادن در راه های سابق و از پیش آشنا داشتند. چشم انداز انقلاب دور می
شد و این امر گرایش به تجزیه سازمان هایی را كه در دوران حمله بوجود آمده
بودند تشدید می كرد. در واقع می توان شرایط نوین جهانی و وضعیت بوجود آمده
را به نوعی گذار از "جنگ نیروها" (یعنی جنگی كه نیروها در آن از خطوط دشمن
می گذرند و مواضع و سنگرهایی نوین را تصرف می كنند) به "جنگ سنگرها" یعنی
(جنگ برای حفظ مواضع و سنگرهای بدست آمده) تشبیه كرد. در حالیكه "جنگ
نیروها" به همگرایی و نزدیك شدن مبارزات كمك می كرد، گذار به "جنگ سنگرها"
در شرایط نوین، تنها می توانست توده ها (و احزاب هنوز نوپدید) را در پراتیك
انقلابی سنتی و خودبخودی شان تقویت كند. در این شرایط انترناسیونال كمونیست
تنها قطب متحدكننده ای بود كه می توانست این مبارزات مختلف را رهبری كند.
انترناسیونال كه خود را یك "حزب جهانی" و در سطح بینالمللی تعریف می كرد
با اصل مركزیت دمكراتیك هدایت می شد، و لااقل در تمام سال های دهه 20 ، نقش
انكارناپذیر رهبری بر روی همه بخش های خود، یعنی احزاب كشورهای مختلف،
داشت.
در این شرایط كم اتفاق نمی افتاد كه تصمیمات كنگره ها و پلنوم های آن با
تصمیاتی كه در كنگره های احزاب گرفته شده بود مغایر از آب در می آمد، یا
تصمیمی كه كنگره یك حزب اتخاذ می كرد پیش از آن در انترناسیونال تصویب شده
بود. امری كه به نارضایتی در میان اعضا و كادرهای این احزاب دامن می زد.
این وضع نخستین بار در مسئله "جبهه واحد" بوجود آمد (1921- 1922). سومین
كنگره انترناسیونال كمونیست تمركز فزاینده ای را در رهبری آن بوجود آورد كه
آماج آن تامین وسایل لازم برای رسیدن به هدف ضرور، یعنی تسخیر توده ها بود.
اما این تسخیر توده ها در شرایط نوین مبارزه انقلابی ، نمی توانست جز ثمره
در پیش گرفتن سیاست جبهه واحد همراه با سازمان های رفرمیست، سندیكایی و
سوسیالیست باشد.
تزهای انترناسیونال در مورد جبهه واحد در دسامبر 1921 مطرح شد، یعنی دیرتر
از آنكه كنگره "مارسی" حزب كمونیست فرانسه، یعنی بخش فرانسه انترناسیونال،
امكان بررسی آنها را داشته باشد. اكثریت كمیته رهبری حزب كه مفهوم اتحاد
عمل را با اتحاد سازمانی مخلوط می كرد، این تزها را مردود دانست. در شرایط
سردرگمی بوجود آمده، مسئله جبهه واحد دیگر نمی توانست موضوع یك بحث واقعی
در كنگره پاریس در 1922 باشد.
این كه شرایط عینی برای رسیدن به یك "جبهه واحد" واقعی در آن زمان وجود
نداشت امری قطعی است. زیرا ثبات نسبی ساختار اجتماعی و توهم هایی كه
بورژوازی در مورد پایان بحران و امكان "بازگشت به وضع عادی" می پراكند
اجازه آن را نمی داد. اما این نیز به قوت خود باقی است كه بحرانی كه میان
گرایش های مختلف داخل حزب و میان مجموعه حزب و انترناسیونال كمونیست وجود
داشت، خود حكایت از آن داشت كه حزب فرانسوی فعلا تنها از نظر شكلی و صوری
آنچیزی است كه ادعا می كند. ضمن این كه این حزب در آن زمان در هیچ مبارزه
ای درگیر نمی شد و بویژه خود را از هرگونه مداخله در عرصه اعتصابات دور نگه
می داشت.
این وضع انترناسیونال را ناگزیر كرد در چهارمین كنگره خود در نوامبر 1922
به بررسی "مسئله فرانسه" بپردازد. بیانیه مصوبه كنگره بر ضرورت مبارزه و
شكست "روحیه خرده بورژوایی" كه هنوز در بخش فرانسه حاكم است تاكید می كند.
انترناسیونال تصمیم گرفت برای رسیدن به این هدف دارویی تلخ را به
روشنفكرانی بخوراند كه آنان را "مقام طلب" می نامید و در حزب نقش رهبری
واقعی برعهده داشتند. بدین منظور انترناسیونال تاكید كرد كه مطبوعات
كمونیست باید زیر نظارت كمیته رهبری قرار گیرند، كمونیست هایی كه حاضر به
ترك فراماسونری و لیگ حقوق بشر نبودند اخراج شوند و همچنین شرط كرد كه نه
دهم نامزدهای حزب برای انتخابات بعدی باید كارگر یا دهقان باشند.
كنفرانس ملی حزب در ژانویه 1923 این تصمیمات را تایید كرد كه نتیجه آن خروج
فروسارد از رهبری حزب و سپس از خود حزب شد كه بنوبه خود خروج عده ای دیگر
را بدنبال آورد كه اكثریت آنان بعدها عضو حزب سوسیالیست شدند.
سیاست بلشویزاسیون موج جدیدی از ریزش را پدید آورد. این سیاست كه اصل آن در
ژانویه 1924 در انترناسیونال كمونیست تصویب شد هدفش تجدید سازمان احزاب بر
مبنای "حوزه های كارخانه ها" بود، بنحوی كه این حوزه ها به "مركز ثقل سیاسی
و سازمانی" حزب تبدیل شوند. در شرایط سال 1924 كه وجهه مشخصه آن درگذشت
لنین و بحران ناشی از آن در حزب كمونیست روسیه و فراتر از آن در
انترناسیونال كمونیست بود، سیاست بلشویزاسیون عمیقا با هدف دومی گره خورده
بود كه در ابتدا از آن متمایز بود. این هدف دوم عبارت بود از پاكسازی احزاب
از عناصری كه مظنون بودند. آنها که از تروتسكی در برابر استالین، كامنوف و
زینوویوف پشتیبانی می كنند. انترناسیونال كمونیست تایید بلشویزاسیون را به
سنگ پایه پشتیبانی از موضع این سه تن تبدیل كرد و با این تحلیل كه هر گونه
مخالفت یا تردید به بازسازماندهی احزاب بر مبنای "حوزه كارخانه ها" نشان
انكارناپذیر بر انحراف "تروتسكیستی" است، بلشویزاسیون وسیله ای شد برای
پاكسازی و حل منازعاتی كه تا آن زمان در بخش های مختلف رهبری انترناسیونال
پنهان بود.
بدینسان یك سلسله پاكسازی ها چه از چپ و چه از راست بر مبنای اصولی كه در
آن زمان كتاب "اصول لنینیسم" استالین تعریف كرده بود آغاز شد. اما بطور
بنیادین تر، بردن سیاست از این پس بر عرصه عمده استثمار، یعنی كارخانه، در
گسست از سنت دوگانه سوسیال دمكراسی و جریان موسوم به سندیكالیست های
انقلابی، موجب مخالفت، طرد و كناره گیری عده ای دیگر شد و سووارین بدلیل
حمایت عملی خود از موضع تروتسكی اخراج شد. در این میان كادرهای برآمده از
جریان سندیكالیست های انقلابی مانند مونات و روسمر، رهبران اولیه سوسیالیست
مانند لوریو و دونوا، و برخی روشنفكرانی كه به حزب پیوسته بودند براثر
احساس بیگانگی عمیق نسبت به آنچه می گذشت حزب را ترك كردند. برخی از آنان
به حزب سوسیالیست پیوستند، بخشی وارد جریان سندیكالیست های انقلابی شدند كه
هر چند در حال شكست ولی همچنان فعال بود و بالاخره برخی جذب سازمان های
"تروتسكیست" شدند كه مخاطبانی اندك داشتند.
اما اینها دلیل اصلی ریزش اعضا نبود. حزب، با این هدف كه فاصله خود را با
گذشته نشان دهد، با كوشش برای تقویت عناصر پرولتری چه در بدنه حزب و چه در
رهبری آن، همه مردمی را كه به طبقه كارگر تعلق نداشتند فراموش و حتی طرد
كرد. بدینسان، در ابتدا با عدم پیش بینی این كه كه در كنار حوزه های
كارخانه، حوزه های خیابانی یا محلی بوجود آورد؛ اعضای حزب كمونیست كه در
كارخانه های (بزرگ) كار نمی كردند ناگزیر شدند به نزدیكترین حوزه كارخانه
موجود بپیوندند، یعنی در واقع غیردورترین آن. ایجاد دوباره این "حوزه های
محلی" در 1926 (كه عملا در دو سال گذشته از بین نرفته بودند) نتوانست به
مشكلات پایان دهد.
حزب، با گزینش سیاست جدید كه در آن كارخانه ها و بنگاه ه ها تقریبا بطور
انحصاری موقعیتی ممتاز داشتند بسیاری از "منفردین"، غیرمزدبران، كارگران
بنگاه های خرد و ساكنان روستاها را به حال خود وانهاد و غالبا آنان را از
دست داد.
آماری كه از تركیب اعضای حزب در 1926 به مركز حزب رسیده حكایت از یك ریزش
واقعی دارد. البته حزب اعضای جدیدی را از طبقه كارگر جذب كرد، اما بخش های
مهمی از جهان كار- از دیگر گروه های اجتماعی سخن نمی گوییم - را از دست
داد.
تاكتیك طبقه برضد طبقه سومین توصیه نوبتی انترناسیونال كمونیست در دهه بیست
بود كه بر حیات حزب كمونیست تاثیر گذاشت. اصل این تاكتیك در نوامبر 1927
طرح شد كه باید اساس سیاست انتخاباتی حزب در انتخابات بعدی مجلس قرار می
گرفت. براساس این تاكتیك، در دور دوم انتخابات، نامزد حزب كمونیست باید به
نفع نامزد سوسیالیست كناره گیری نكرده بلكه فورا به حزب سوسیالیست پیشنهاد
تشكیل یك "بلوك كارگری و دهقانی" را ارائه دهد تا نامزدهای سوسیالیست و
كمونیست دربرابر كلیه نامزدهای بورژوا قرار گیرند. كناره گیری متقابل
نامزدهای سوسیالیست و كمونیست به سود یكدیگر مشروط به پذیرش یك برنامه
مشترك شد.
این تاكتیك بیشتر به یك "ورزش انقلابی" شبیه بود، تا خواست (در آن زمان
كاملا غیرواقعی) كه بتوان به تفاهمی دست یافت. در واقع هدف آن از یكسو نشان
دادن این نكته به "كارگران" سوسیالیست بود كه رهبرانشان آنان را فریب داده
اند و از سوی دیگر این بود كه خود حزب كمونیست را از طریق تغییر در پراتیك
آن تغییر داد. همانگونه كه قبلا هم در مورد بلشویزاسیون پیش آمد، ضمنا هدف
از آن "نقاب برداشتن" از چهره آنهائی بود كه متهم به حمایت از موضع
"زینوویف - تروتسكسی" شده بودند كه در آن زمان دربرابر موضع استالین و
بوخارین قرار گرفته بود و معیاری بود برای حذف اینان.
نخستین پیامد این تاكتیك حذف حزب كمونیست از عرصه پارلمانی بود كه حكومت
نیز دقیقا با بازگشت به سیستم رای گیری محلات از آن استفاده كرد تا بهتر
حزب را حذف كند. این سیاست نیز موجب مخالفت های جدید، طردها و اخراج ها و
كناره گیری های جدید شد.
انترناسیونال كمونیست سپس نظریه "مرحله سوم" را مطرح كرد، یعنی مرحله پس از
دو مرحله بحران انقلابی 1919- 1920 و سپس مرحله ثبات. وجه مشخصه این مرحله
سوم تشدید تضادها بنحوی است كه تنها راه برون رفت از آن براه انداختن جنگ
امپریالیستی برضد اتحاد شوروی است. براساس این تحلیل خطر جنگ برضد اتحاد
شوروی "سوزان ترین مسئله" جنبش كمونیستی تشخیص داده شد و فعالیت بخش های آن
تابع آن این مسئله شد. در نتیجه مبارزه موسوم به "آنتی" یعنی مبارزه درون
ارتش نسبت به دیگر فعالیت ها الویت یافت. این مبارزه كه برحسب تعریف مخفی
بود، موجب تعقیب و پیگرد شدید آنانی شد كه در آن شركت كرده بودند و باز هم
به خروج عده ای دیگر انجامید.
نگاه به مسئله، بدین شكل و تا بدینجا، یعنی ده سال شكست كه انترناسیونال
كمونیست مسئول آن است. ده سالی كه حزب كمونیست را به یك شبه "فرقه و سكت"
تبدیل كرد و ظاهرا "اشتباه" اكثریت كنگره تور را در گسستن از انترناسیونال
سوسیالیست و پیوستن به انترناسیونال كمونیست ثابت كرد.
اما این لیوان نیمه دیگری نیز دارد. هر چند ریزش اعضا انكار ناپذیر است اما
مفهوم "شكست" تنها از این زاویه سنجیده نمی شود و لااقل جای بحث بسیار
دارد.
راه توده 126 12.03.2007
فرمات PDF
بازگشت