نگاه به سرگذشت حزب کمونیست فرانسه
غفلت های بزرگ
و رشد فاشیسم در دل بحران
سرژ ووليكو - دانيل تارتاكوفسكی
ترجمه "ن. کیانی"
(5)
در بخش گذشته ديديم كه چگونه
انترناسيونال كمونيست به ايجاد يك رهبری جديد و همگون در حزب كمونيست
فرانسه كمك كرد. "موريس تورز" در مركز رهبری جديد قرار داشت. تورز اهل شمال
فرانسه بود، منطقهای كه در آن رفرميسم كارگری بسيار نيرومند بود. "بنوا
فراشون" دبيركل سازمان سنديكايی ث.ژ.ت.يو. (و بعدها قهرمان ملی فرانسه پس
از جنگ) و "ژاك دوكلو" كه در جنگ جهانی اول حضور داشتند و در "جنبش جنگ
رفتگان پيشين" نيز فعاليت میكردند در كنار تورز قرار داشتند.
كنگره پاريس (1932) وزن عناصر سنديكايی را در كميته مركزی منتخب بسيار
افزود. با اينحال اين كنگره همان گرايش به "متوازن" كردن نسلها را دنبال
كرد. در واقع تلاش برای "متوازن كردن نسلها" در رهبری حزب در تحليل نهايی
چيزی نبود جز ايجاد توازن ميان اشكال مختلف مبارزه كه در اين يا آن مرحله
از تاريخ حزب كمونيست فرانسه غالب بود.
اين كنگره، دو روشنفكر، يعنی "ژرژ كوينو" و "اتين فايون" را نيز وارد رهبری
حزب كرد. ورود اين روشنفكران به مركزيت حزب نشانه ديگری بود بر اين كه حزب
تلاش میكند خود مستقيما رهبری و اجرای سياستها و پراتيكهای ديگری را كه
تا آن زمان توسط سازمانهای تودهای و واسطه انجام میشد بدست گيرد. در
واقع تنها زمانی كه خود حزب بصورت يك روشنفكر جمعی در میآمد و بدين شكل
عمل میكرد و تنها در آن زمان بود كه میتوانست روشنفكری تراز نوين را
بوجود آورد.
از اين كنگره به بعد و تا جنگ جهانی دوم، كميته مركزی حزب تغييراتی اندك
داشت و ديگر منتخبين جديد تنها بعنوان عضو علی البدل وارد كميته مركزی
شدند.
بدينسان حزب كمونيست فرانسه سرانجام توانست "كادر رهبری" خود را بوجود
آورد. رهبرانی كه تا جنگ - و آنان كه زنده ماندند - پس از جنگ، در مقام خود
باقی ماندند. از 1931 ببعد مسئله بحران كادرها در حزب پايان يافت. اين امر
را البته نمی توان تنها به حذف "گروه" باربه - سلور مربوط دانست. حذف اين
گروه موجب بوجود آمدن يك رهبری منسجم شد اما عاملی كه اين انسجام را حفظ
كرد ورود كشور به بحران بود. بحرانی كه در ابتدا جنبه اقتصادی داشت و از
1934 به بعد در همه عرصهها حاكم شد. تداوم همين بحران بود كه موجب شد
عناصر و انديشههايی كه از افقهای مختلف به سمت و داخل حزب آمده بودند
بتدريج به يكديگر نزديك و در هم ادغام شوند. بحران، گرايشهای مختلف را به
سمت يك پراتيك سياسی متحد، و در نتيجه متحد كننده، هدايت كرد.
حزب كمونيست فرانسه و بحران : 17 اوت 1931 - 6 فوريه 1934
حزب كمونيست فرانسه در برابر بحرانی كه از پايان 1931 فرانسه را دربرگرفت
يك پراتيك دوگانه را پيش گرفت.
در عرصه سياسی : "طبقه برضد طبقه"
حزب با اعتقاد به تحليل يازدهمين پلنوم انترناسيونال كمونيست ( كه تجربه
آلمان در مرحله اول بنظر میرسيد تاييد كننده آن است) از نو تاكتيك "طبقه
برضد طبقه" را در انتخابات پارلمانی 1932 در پيش گرفت. در بخشهای گذشته به
مضمون اين تاكتيك اشاره كرديم كه عملا در عرصه انتخاباتی به عدم ائتلاف با
حزب سوسياليست میانجاميد. حزب تنها كمی بيش از 790 هزار رای بدست آورد
(دربرابر بيش از يك ميليون رای در 1928) و دو نماينده ديگر را از دست داد.
تعداد نمايندگان حزب در پارلمان به 12 تن كاهش يافت.
راديكالها كه از انتخابات پيروز بيرون آمده بودند، يك دولت معروف به "نئو
كارتل" تشكيل داند كه "هوريوت" در راس آن قرار داشت و گروه پارلمانی حزب
سوسياليست از آن حمايت میكرد. حزب كمونيست فرانسه از هر گونه حمايت اين
دولت خودداری كرد. موريس تورز در نشست كميته مركزی ژوييه 1933 اعلام كرد كه
در فرانسه فاشيسم میتواند شكل تجمع در حول اين يا آن حزب چپ را بخود
بگيرد. به گفته وی سياست دولت نئو كارتل از همان ابتدا به سمت فاشيستی كردن
تدريجی دولت پيش میرود و حزب سوسياليست در اين عرصه به بورژوازی كمك
میكند.
در ابتدای 1933 حزب كمونيست خواهان آن شده بود كه با حزب سوسياليست بر سر
برگزاری يك ميتينگ مشترك گفتگو كند. شكست اين گفتگوها حزب را مجددا و بسرعت
بسوی اتحاد در پايين سوق داد. نشست كميته مركزی در شهر سنت دنی چند روز بعد
به انتقاد از خود دست زد: "مذاكراتی كه حزب با سازمانهای سوسياليست مركزی
و محلی در پيش گرفت و هدف آن سازمان دادن بحث درباره وحدت بود چنان مطرح شد
كه گويی نفس اين مذاكره است كه امری ارزشمند است. در حالی كه مسئله اصلی كه
بدان توجه نشد ضرورت همراه شدن اين مذاكرات با كار ژرف با آماج جلب كارگران
سوسياليست و بی حزب به سياست طبقاتی ما بود." اين انتقاد از خود بی ارتباط
با مقالهای نبود كه در فوريه 1933 در نشريه انترناسيونال كمونيست منتشر
شده بود. نويسنده مقاله مجددا نظريه جبهه واحد در پايين را مورد تاكيد قرار
میداد، بدون آنكه پيشاپيش مذاكره با رهبران سوسياليست را مردود بشمارد.
اما بنوشته مقاله هدف اين مذاكرات بايد نقاب برداشتن از چهره رهبران
سوسياليست دربرابر تودهها باشد. اين مقاله كه مستقيما سياست حزب كمونيست
فرانسه را خطاب قرار داده بود تاكيد میكرد كه نمی توان انچنانكه اين حزب
اميدوار است از انتقاد از سوسيال دمكراسی خودداری كرد.
به قدرت رسيدن هيتلر ظاهرا برای دورهای اين مواضع را اندكی تغيير داد. در
مارس 1933 انترناسيونال كمونيست در نامهای خطاب به انترناسيونال سوسياليست
خواهان واكنشی مشترك شد. حزب كمونيست فرانسه نيز بر همين محور بنوبه خود از
حزب سوسياليست و انترناسيونال كمونيست جوانان از انترناسيونال سوسياليست
جوانان همين درخواست را كردند. به هيچيك از اين درخواستها پاسخی داده نشد.
شرايط جبهه واحد
بدينسان تحليلهای حزب كمونيست فرانسه از يكسو مانع آن شده بود كه حزب
بتواند تضادهايی را كه در فرانسه، حتی در قلب دولت، زاده میشود ببيند و
بتواند از آنها استفاده كند. هرچند از سوی ديگر به حزب امكان میداد كه
خصلت طبقاتی بحران و فاشيسم را افشا كند. حزب كمونيست در آن زمان تنها
نيروی سياسی بود كه میخواست بر مبنای تحليل طبقاتی بحران و فاشيسم،
تودههايی را كه در جستجوی يك راه حل بودند سازمان دهد.
بحران در فرانسه و پيروزی فاشيسم در آلمان، گروههای تشكيل دهنده دولت
نئوكارتل را به وخيم ترين "بحران درون بحران" دچار كرد. حزب سوسياليست به
سخت ترين كشاكشهای درونی دچارشد كه از كنگره تور بدينسو بی سابقه بود. اين
كشاكشها سرانجام در پايان 1933 با اخراج نئوسوسياليستها پايان يافت. با
آن كه در حزب راديكال انشعابی صورت نگرفت، اين حزب نيز با بحرانی عميق دست
به گريبان شد. بوجود آمدن ليگها و سازمانها، ظهور نشريات و گروههای
روشنفكری علايمی بود كه نشان میداد طبقه متوسط كه تا آن زمان جذب نظام
سياسی راديكالها شده بود، اكنون "آزاد" شده است. يعنی آماده دست زدن به
گزينشهايی ديگر است. اين طبقه به سمت تجربيات كشورهای ديگری كه ممكن بود
به بحران و ناتوانی پايان دهد نگاه خود را گرداند. مانند تجربه ايتاليا كه
كمتر از آلمان برای فرانسه تهديد كننده بود. يا تجربه اتحاد شوروی كه در آن
برنامههای پنج ساله با موفقيت اجرا میشد و رهبری مبارزه ضدفاشيستی را در
دست گرفته بود.
اين وضع و پيروزی فاشيسم در آلمان مسئله جبهه واحد را ناگهان در فرانسه به
يك مسئله سياسی تبديل كرد.
راه توده 132 14.05.2007
فرمات PDF
بازگشت