راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

از خواب تا بیداری
برای آیندگان
آن شعله را
که از دست ما گرفته اید
روشن نگهدارید
م. ا. به آذین

 

برای من و امثال من، دیگر وقت خواب است. بیدار باشید. شعله روز را که از دست ما گرفته اید روشن نگهدارید و به وقت خودتان به آیندگان بسپارید......."

پاسپورت من همچنان در سفارت ایران در پاریس ضبط است. پلیس فرانسه تا به حال سه چهار بار مرا خواسته است تا تکلیفم را روشن کنم. یکی از آشنایان به سفارت مراجعه کرده است و به او محرمانه گفته اند: "بهتر است منتظر باشند. بهرحال ایشان که نمی توانند به ایران برگردند و اصولا بهترهم همانست که برنگردند. به نفع خودشان است." و این روزها روزنامه ها خبرمی دهند که نخست وزیر دنبال متخصصین ایرانی مقیم اروپا به انگلستان آمده است....

"..... از تجدید گذرنامه ات نوشتی و از بهانه تراشی و تعللی که نشان می دهند. لابد تا کنون به پاریس رفته ای. مایلم نتیجه مسافرت خودت را زود تر برایم بنویسی. فعلا که ازهمه طرف فشاراست. باید سرفرود آورد تا طوفان بگذرد. تو هم تا آنجایی که ممکن است راه بیا تا گذرنامه ایرانی ات را بدهند. ولی اگر به هیچ عنوان نخواهند از خر شیطان پائین بیایند، چاره نیست، تصمیم دیگری باید گرفت...."

درصدد شکایت به دادگاه فرانسه هستم که سفارت پاسپورت مرا بعد از پنج ماه می دهد.
ازبه آذین دعوت می کنم که به فرانسه بیاید.

".... خودت میدانی که پول در بساط من هرگز فراوان نبوده است. الان هم جزحقوق باز نشستگی درآمدی ندارم. کتاب های من امکان تجدید چاپ نمی یابد و درآمد مختصرمن از این راه یکسرخشکیده است. برای تجدید انتشار ترجمه ها و نوشته های من می خواهند که برخی قسمت های آن حذف شود و من اجازه نمی دهم. همین ترجمه اخیرروی دست من و ناشرمانده است. براستی دلم می خواهد که سختگیری ها پایان پذیرد و مانند هرکس دیگر چیزهایی از من انتشاریابد...."

چه میشود کرد؟ این اواخرآقایان "سختگیرتر" شده اند.....

"...... هنوزدستم به قلم نمی رود. ازهرچه سخن و واژه و مفهوم و معنی دلزده هستم. بس که واژه و معنی هردو دراین روزگار روسپی صفت اند. ازحقیقت نشانی نیست. و دروغ و راست چنان درهم رفته اند و چنان زود رنگ عوض میکنند که چشم ازدیدنش سیاهی می رود. هرچه هست این نصیب ما از زندگی است که خوشبختانه دیگرکفگیرش به ته دیگ می خورد. با این همه باورکن هیچ نومید نیستم. راه درست است و رهرو بیدار. ولی پاها خسته است. و سنگینی تن یک دم آسایش طلب می کند. چه مانعی دارد؟ دیگران هستند و خواهند رفت. ازما گذشت. تنها این دلخوشی برای ما هست که می بینیم دنیا درکارغلطیدن ازاین پهلو به پهلوی دیگراست. و تکان های کوچک و پراکنده ای که ازگوشه و کنار حس می کنیم خبراز یک زمین لرزه بزرگ میدهد. ولی چه دردها و مصیبت ها که به همراه خواهد داشت! اگر زنده ماندیم خواهیم دید...."

خوشبختانه این اندوه گذراست و بازخوشبینی و نیرو و ایمان بی تزلزل به آینده چون خورشید درنامه اش میدرخشد:

"...... این روزها هوای خوبی داریم. بهارپاکیزه ای است. درباغچه مان گلهای سرخ و زرد تازه شکفته اند. همین غنیمت است. زیبائی معجزه زندگی است. باید قدرش را دانست و دوستش داشت و پرستش کرد. و دراین دوست داشتن و تحسین و پرستش خود مائیم که پرتو زیبائی می گیریم. سلام به زیبائی. سلام به پاکی. سلام به روشنائی، سلام به آفتابی که ازشرق طلوع می کند. نورش به ما هم خواهد تابید. دیریا زود...."

و من نیزسعی می کنم ایمان و نیروی خودم را درقالب کلماتی که ازدل بیرون آمده است با او قسمت کنم. اقامت اجباری من درخارج ازکشورپربه درازا کشیده است. یازده سال است که ازخانه و کاشانه ام دورم. دراین مدت صدها هموطن دربدر خود را درهر گوشه ای ملاقات کرده ام. ایرانیان شریفی که به خاطرخدمت به میهن همواره آماده بوده و هستند. فقط تعداد مهاجرین سیاسی ایران ازچند ده هزارتجاوز می کند. کسانی را می شناسم که بیش از بیست سال و سی سال و بیشترمجبوربه ترک میهن گشته اند. چه دردها که نکشیده اند.... بین آنها پزشکان، مهندسین، اقتصاددانان، حقوق دانان، هنرمندان ارزنده کم نیست. اینها میتوانند نقش خود را درشکوفائی ایرانی آزاد و آباد بازی کنند. اکنون بحران اقتصادی دنیای سرمایه داری را فرا گرفته و مظاهرآن دردو قطب مختلف عرض اندام میکند. یک طرف پیروزی خلق های پرتقال، ویتنام، کامبوج و بزودی آنگولا و قطب دیگر آن درنده خویی ارتجاع امپریالیسم درشیلی، ایران، اسپانیا و اسرائیل.... ولی بی شک روند کلی جامعه انسانی به سوی آزادی و صلح و استقلال است و بازنده نهائی امپریالیسم و ارتجاع.

"..... از آنچه در نامه اخیرت نوشته ای ممنونم. گرم و پراحساس بود و در ضمن درسی به آقا معلم. بی تعارف خوشم آمد. بله، شما باید این طور باشید و اینگونه فکرکنید. ما هم غیر از این نمی خواهیم و آنچه در دورنمای آینده می بینم همین است نه چیز دیگر. ولی این هم هست که سال های دراز یک عمر کوشش ناکام دیگربردوش من سنگینی می کند. و دراین هیچ چیز غیرطبیعی نیست. خودت را جای من بگذار. با اینهمه نمی خواهم خاطرت را افسرده بدارم. تو هم به مناسبت آن که پزشکی و از سیر طبیعی ارگانیسم زنده به خوبی آگاهی باید بدانی که این انحطاط جسمی و تا اندازه ای هم روحی بیرون از قانون طبیعت نیست. شب می رسد، پسرجان، و برای من و امثال من دیگر وقت خواب است. شما بیدارباشید. شعله روز را که ازدست ما گرفته اید روشن نگهدارید و به وقت خودتان به آیندگان بسپارید......."
می نویسم:
"آری پدرمهربانم! سوگند می خورم که بیدار باشم و راهت را ادامه دهم. مطمئن باش"

پایان 4/1/76

راه توده 141 23.07.2007
 

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت