انقلاب ، مسالمت و خشونت   

 

 

پس از انتخابات دوم خرداد و ورود به صحنه روزنامه‌ها و هفته ‌نامه‌هاي جديد، بحث‌هاي مختلفي توسط نوانديشان ديني، مليون، مبارزان مذهبي نسل اول انقلاب و برخي دگرانديشان خارج از حاكميت در اين مطبوعات جريان يافت. اين بحث‌ها، گاه چنان روشنفكرانه بود كه در اغلب اوقات مردم عادي و كساني كه در گسترده ‌ترين سطح ممكن و براي نخستين بار به مطبوعات دست يافته و نسبت به خواندن آن‌ها علاقمند شده بودند سر از آنها در نمي‌آوردند. اين در حالي بود كه اين مباحث ريشه‌هاي بسيار جدي اجتماعي داشت و نوع جديدي از تفكر پيرامون مبنا و اشكال تحولات را شكل مي‌داد. از جمله درباره "انقلاب"، "روند مسالمت آميز تحولات"، "خشونت حكومتي" و "خشونت انقلابي"، "مدرنيسم"، "پسا مدرنيسم"، "اصلاحات" و

         همه كس مجاز به انتشار نظرات و ديدگاه‌هايش در هفته ‌نامه‌ها و روزنامه‌ها بود، مگر چهره‌هاي شناخته شده توده‌اي داخل كشور و يا بنام حزب توده ‌ايران. در حاليكه حزب توده ‌ايران در باره تمامي اين مفاهيم حرف و سخن علمي و تجربي داشت. ميدان در اختيار چهره‌هائي نظير صادق ‌زيباكلام، عبدالكريم سروش و نظريه پردازاني نظير آنها بود، كه عليرغم پوشش مذهبي كه كلام، قلم و نظرشان داشت، ماهيت آنچه كه مطرح مي‌كردند چيزي جز تبليغ نقطه نظرات امثال "پوپر" و ديگر نظريه پردازان نظام سرمايه ‌داري جهاني نبود، گرچه رنگ و لعاب انتقاد از نظام سرمايه ‌داري را نيز داشت. اين انتقاد نه از موضع دفاع از جانشين اين نظام، بلكه در جهت تصحيح و مهندسي آن بود!

         در اين آشفته بازار قلب ماهيت مفاهيم فلسفي- اجتماعي امثال حسين شريعتمداري و تيمي كه از توابين دهه 60 زندان‌ها دور خود جمع كرده نيز با بلند كردن پرچم مبارزه با "سكولاريسم" و با هدف سياسي تحريك روحانيون عليه مطبوعات ميدان مقابل را در اختيار گرفته و منتشركننده نظراتي شده بودند كه روي ديگر همان نظرات، اما در پوشش دفاع از حكومت ديني بود و ستيز با جنبش مردم را دنبال مي‌ كرد.

         نورالدين كيانوري كه با پشتكار تمام روزنامه‌ها و مجلات را مي ‌خواند و مطالب آنها را دنبال مي ‌كرد، پيرامون بسياري از اين مباحث حرف و سخن داشت، اما مجاز به انتشار آنها در هيچ نشريه‌اي نبود و نشريات نيز مجاز به هيچ نوع گفتگو و تماس با او نبودند. دوستاني كه نشريات را براي او مي ‌خريدند و به خانه‌اش مي ‌رساندند، گهگاه شاهد خشم او پيرامون آنچه كه در اين مباحث مطرح مي‌شد بودند و گاه شاهد انتقاد شديد او از مطرح كنندگان اين مباحث و گاه نيز مسخره كردن كساني كه خود را در جايگاه بزرگترين فلاسفه و نظريه پردازاني بي بديل يافته بودند. گاه در حاشيه صفحه روزنامه‌ و يا مجله‌اي كه اين مباحث را مطرح كرده بودند، با ساده ‌ترين زبان و در عين حال دقيق ‌ترين برداشت‌هاي علمي نقطه نظراتي را يادداشت مي‌كرد و هر گاه كسي را مي‌ديد كه به اين مباحث علاقمند بود، اين روزنامه و يا مجله را به او مي ‌داد تا هم آن بحث را بخواند و هم نظرات او را پيرامون آنها بداند. او بشدت از پر نويسي پرهيز داشت، اما آنچه مي ‌نوشت هيچ كم و كاستي براي ورود به يك بحث جدي و جمع كردن آن در چارچوب مسائل جاري در كشور و جنبش مردم نداشت. او كه كتاب‌هاي پايه‌اي ماركسيسم و برخي آثار لنين را به زبان‌هاي اصلي در آپارتمانش داشت، به آنها نيز مراجعه مي‌كرد و اصرار داشت كه از آنها نيز در نوشته‌هايش استفاده كند تا بدين وسيله مشوق توده‌اي‌ها و ديگر طرفداران فلسفه علمي براي مراجعه به اين آثار و فراموش نكردن آنها شود. او هرگز زير بار ضربات وارده به اردوگاه سوسياليسم نرفت و اعتقاد راسخ به فرا رسيدن موج جديد انقلاب جهاني و برتري سوسياليسم بر سرمايه‌داري بود.

         آنچه كه در زير مي‌خوانيد، يكي از يادداشت‌هاي كيانوري، پيرامون مباحثي است كه نحوه طرح آنها در مطبوعات بعد از انتخابات رياست جمهوري دوره هفتم را در بالا نوشتيم. وي در اين يادداشت كوتاه، با صراحت كامل از جنبش كنوني بعنوان يك جنبش انقلابي ياد مي‌كند و بر اين نكته بسيار مهم تاكيد مي‌كند كه براي جلوگيري از خشونت حكومتي و به زير كشيدن سرمايه ‌‌داري تجاري وابسته از مسند قدرت بايد هر چه وسيع تر مردم را بسيج كرد و به پشتوانه تحولات مسالمت آميز تبديل ساخت. او در اين يادداشت كوتاه از "انقلاب" دفاع مي‌كند و مباحث انحرافي مطرح در مطبوعات را با ساده ‌ترين زبان و كلام رد مي‌كند. كلامي، كه بي ‌شك در نقطه مقابل جمله ‌پردازي‌هاي روشنفكرانه‌اي قرار دارد كه توده مردم آن را درك نمي‌ كنند، همانگونه كه اين كلام و استدلال‌هاي ساده نهفته در آن را درك مي‌كنند.

 

 

چهار گروه، با انگيزه‌هاي متفاوت مسئله "خشونت" و "انقلاب" را مطرح مي ‌كنند!

 

(نورالدين كيانوري)

 

خشونت را حكومت به جنبش تحميل مي‌كند،

نه جنبش به حكومت!

• طبقه‌اي كه در حاكميت است و همه امكانات نظامي و اعمال خشونت را در اختيار دارد، دست به خشونت مي ‌زند نه مردمي كه حداكثر چند پاره سنگ در دستشان دارند!

• انقلاب 57 نيز انقلابي مسالمت آميز بود، رژيم شاه خشونت را به آن تحميل كرد و نتيجه آن را هم ديد!

 

در دوران اخير و بويژه پس از انتخابات دوم خرداد و طرح انديشه اصلاح طلبي، بحث در مورد انقلاب، اصلاح، مسالمت و خشونت به يك بحث روز تبديل شده است، كه همچنان ادامه دارد. آنچه در اين ميان جلب توجه مي‌كند آنست كه جريان هاي گوناگون سياسي و اجتماعي، از جبهه هاي مختلف، غالبا يك صدا انقلاب را با خشونت و اصلاحات را با مسالمت پيوند مي‌زنند و بسياري، تحت تاثير مطالبي كه در باره انقلاب گفته و نوشته مي‌شود، از اصلاح و مسالمت در برابر انقلاب و خشونت پشتيباني مي‌كنند.

 

چهار جريان

چهار جريان با ماهيت و انگيزه هاي متفاوت در اين عرصه فعال هستند.

جريان نخست نيروهاي وابسته به ارتجاع است كه در طي ساليان دراز خشونت و انقلاب را مترادف هم وانمود كرده اند تا بدينوسيله به خشونت ضد انقلابي كه عليه مردم به راه انداخته اند، لباس انقلاب بپوشانند و آن را توجيه كنند.

دادگاه هاي "انقلاب" براي آنها يعني دادگاه هايي كه خشن‌ ترين احكام را بر ضد مدافعان انقلاب صادر نمايد. نيروي انتظامي و يا همان كميته هاي سابق  "انقلاب"، يعني نهادي كه به هيچ قانون و قراري پايبند نيست و زورگويي و حمايت از چپاول را به هر طريق مجاز ميداند. بسيج "انقلابي"، كه زمين تا آسمان با بسيج "جنگ" تفاوت دارد، از نظر اين جريان يعني دارو دسته هايي كه در مقابل سپاه پاسداران براه انداخته شده‌اند و به آنها اجازه هر گونه مردم آزاري و اخاذي را داده‌اند تا در موقع مقتضي از آنها بر عليه مردم استفاده كنند. سياست "انقلابي" يعني آتش زدن پرچم و فحاشي به اين يا آن كشور در كوي و برزن و در عين حال مذاكرات پنهان و تملق و چاپلوسي و آمادگي براي پذيرش هر گونه نوكري و خيانت ملي.

ارتجاع از اين طريق نه فقط انقلاب را با خشونت و تخريب يكسان جلوه مي‌دهد و آن را به ذهن جامعه تزريق مي‌كند، بلكه ضمنا از مردم ايران انتقام هم مي‌گيرد تا براي هميشه فكر هر گونه انقلاب مردمي را از ذهن خود بيرون كنند.

جريان دوم را مجموعه نيروهايي در اپوزيسيون جمهوري اسلامي از راست سلطنت طلب تا چپ افراطي تشكيل مي‌دهند. آنها هر گونه شورش يا جريان خشونت آميزي را بعنوان طليعه هاي يك انقلاب قريب الوقوع وانمود و از آن استقبال مي‌كنند. آنها از اين طريق به سهم خود مفاهيم تخريب، خشونت و انقلاب را با هم يكسان جلوه مي‌دهند، و بدين شيوه آگاهانه يا ناآگاهانه ذهن جامعه را آماده مي‌كنند تا هر تحول خشونت آميز، ولو ضد انقلابي را به خيال تحول بنيادي و "انقلاب" پذيرا شود.

جريان سوم مجموعه نيروهايي است كه بعضا در درون جبهه خواها  تحولات نيز حضور دارند، اما متزلزل ‌ترين و ناپيگيرترين بخش آن را تشكيل مي‌دهند. آنها با ترساندن مردم از انقلاب ميكوشند تا سازش هاي فعلي يا آتي خود را با ارتجاع از هم اكنون توجيه كنند. آنها زير پوشش اينكه گويا انقلاب با تخريب و خشونت توام است، از مردم مي‌خواهند تا براي جلوگيري از خشونت از صحنه كنار رفته و تماشاچي خاموش حوادث و نظاره‌گر حل مسايل در چارچوب نخبگان باشند.

اما گروه چهارم را كساني تشكيل مي‌دهند كه به لحاظ ماهيت و اهداف خود به كلي با جريان هاي پيش گفته متفاوت بوده ، در زمره هواداران جدي تحولات انقلابي در كشور هستند. اين گروه برخلاف دسته قبلي نمي ‌خواهد مردم را از انقلاب بترساند، برعكس مي ‌خواهد ارتجاع را از انقلاب مردم بترساند و بدين وسيله آن را به تمكين در برابر خواسته هاي جنبش وادارد. اين عده با تكرار جنبه خشونت آميز و غيرقابل پيش بيني انقلاب مي‌خواهد به ارتجاع يادآور شود، كه سياست آن در تحميل خشونت به جنبش مسالمت آميز كنوني مي‌تواند در نهايت با يك انقلاب توده‌اي سر خود ارتجاع را نيز به باد دهد.

به اين ترتيب چهار گروه با ماهيت، هدف و انگيزه متفاوت انديشه واحدي را تبليغ مي‌كنند كه بر اساس آن انقلاب يعني خشونت و اصلاح يعني مسالمت!

صرفنظر از ماهيت اين گروه‌ها، اگر به استدلال هايي كه در تاييد ادعاهاي فوق ارائه مي‌شود دقت كنيم، مشاهده مي‌كنيم كه اين ادعاها معمولا بر چند محور استواراند. غالب آنها چنان استدلال مي‌كنند كه گويي متكي به تجربه انقلاب ايران سخن مي‌گويند، ولي در اشاره‌هاي خود به تاريخ و سرگذشت انقلاب ايران از كلي گويي فراتر نمي‌روند و عملا هر آنچه ارتجاع و امپرياليسم انجام داده است را به حساب انقلاب مي‌گذارند. حال ببينيم واقعيت در انقلاب ايران چه بود و چرا تجربه آن انقلاب‌ ممكن است بار ديگر در ايران تكرار شود.

وقتي به انقلاب ايران مراجعه كنيم، مشاهده مي‌كنيم اين انقلاب در اساس خود يك انقلاب مسالمت آميز بود و  مي‌كوشيد از روش‌هاي مسالمت آميز بهره بگيرد. اين مقاومت رژيم شاه بود كه خشونت را بتدريج به آن تحميل كرد. بنابراين وقتي گفته ميشود انقلاب خشونت و تخريب داشت ، بايد دقيق توضيح داد تخريب كي؟ و كجا بود؟

مثلا، ميليون‌ها مردمي كه در نماز عيد فطر سال 57 گرد آمدند چه چيز را تخريب كردند؟ اين شاه بود كه در پاسخ 17 شهريور را بوجود آورد يا انقلاب؟ در حاليكه در شرايط عادي حفظ آرامش يك جمعيت هزار نفري هم مشكل است، در شرايط انقلابي ميليون‌ها نفري كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا در خيابان‌ها تظاهرات كردند، در چه مورد و كجا را تخريب كردند و آيا اساسا نيازي به تخريب داشتند؟ شعارهايي نظير "ما به شما گل داديم ، شما به ما گلوله" يا "برادر ارتشي چرا برادر كشي؟" يا "توپ ، تانك ، مسلسل ديگر اثر ندارد " كه در دوران انقلاب ايران هر روز تكرار مي‌شد ، چه چيز را نشان مي‌داد؟ خشونت و تخريب انقلاب را؟ يا برعكس مسالمت و مظلوميت آن را؟

انقلاب ها در طول تاريخ -  و از جمله آنها انقلاب ايران  نه فقط هرگز دنبال خشونت نبوده اند، برعكس هميشه مسالمت را ترجيح داده اند، چرا كه نيروي خشونت همواره در مقياسي بي اندازه نابرابر در اختيار ارتجاع بوده است. سنگ را كسي پرتاب مي‌كند كه به سويش تيري شليك مي‌شود وگرنه، اين نابخردي است كه در برابر توپ و تانك و مسلسل كه در دست ارتجاع است انقلاب ها بخواهند تنها به اتكاء مشت و سنگ به خشونت متوسل شوند. خشونت و تخريب ابزار ارتجاع است و نه انقلاب. انقلاب ها تنها در آخرين مرحله و زماني كه ارتجاع ديگر هيچ راه مسالمتي را براي آنها باقي نگذاشته است به ناگزير در برابر خشونت ايستاده‌اند و به آن پاسخ داده‌اند.

 

ارتباط ميان خشونت و مسالمت!

در عمق اين ارتباطي كه ميان خشونت و انقلاب گذاشته مي‌شود، در واقع اين انديشه پنهان شده است كه گويا جنبش بدون خشونت انقلاب محسوب نمي‌شود! آن چنان كه  اگر روزي انقلابيون بتوانند به خواسته هاي خود به طور مسالمت آميز دست يابند، احتمالا دچار بحران روحي و رواني مي‌شوند و مي‌كوشند به هر قيمت كار به خون و خونريزي كشيده شود تا آنها خيالشان راحت شود و مطمئن شوند "انقلاب" صورت گرفته است ، چه در غير اينصورت تحول انجام شده مضمون آن هر چه باشد بايد نوعي اصلاح تلقي شود و نه انقلاب!

واقعيت آن است كه مسئله خشونت يا عدم خشونت در جنبش هاي اجتماعي قبل از آنكه به انقلاب و ماهيت آن مربوط باشد، مسئله ايست مربوط به نحوه واكنش ارتجاع در برابر جنبش مردم. نمونه بارز آن همين جنبش كنوني در كشور ماست. مگر نه آن است كه بر جنبش كنوني نام "اصلاحات" گذاشته شده است، مگر ابزار آن در اين مرحله انتخابات نبوده است و مگر جز آن است كه در آن مدام سخن از اجتناب از انقلاب و خشونت است ، پس چرا ارتجاع باز هم به خشونت متوسل مي‌شود؟ چرا ترور مي‌كند؟ مبارزان را زنداني مي‌كند ، به قتل مي‌رساند؟ بلوا و خونريزي به راه مي اندازد؟

چنين نيست كه اگر بر جنبشي نام انقلاب گذاشتيم بطور خودبخودي به خشونت منجر خواهد شد و اگر نام اصلاح برآن گذاشته شود ديگر مسالمت آميز خواهد بود. نه هر انقلابي با خشونت توام است و نه هر اصلاحي با مسالمت.

جنبش كنوني مردم ما، در ماهيت خود يك انقلاب است و مضمون آن كنار رفتن يك طبقه اجتماعي از قدرت است و اين را بهتر از هر كس ديگري خود ارتجاع ايران مي‌داند. اما از آنجا كه اين جنبش از درون چارچوب دولتي كنوني عمل ميكند، هدف نخست آن برانداختن و در هم شكستن دستگاه دولتي از بيرون نيست، بلكه تسخير آن از درون و بيرون در آن واحد است. به همين دليل، اين تحول بزرگ شكل مسالمت آميز مي‌يابد و رنگ اصلاح به خود مي‌گيرد. اما در واقع اين روند انقلابي مسالمت آميز و واحدي است كه در آن انقلاب و اصلاح در هم گره خورده اند و عملا بيان يك واقعيت يگانه هستند. در اين واقعيت يگانه مضمون انقلابي جنبه تعيين ‌كننده داشته و بر شكل مسالمت آميز غلبه دارد و آنچه براي ارتجاع اهميت دارد نيز همانا مضمون جنبش است و نه شكل آن. در نتيجه سرنوشت اين جنبش نيز هر نامي بر آن گذاشته شود، همانند سرنوشت همه انقلاب ها خواهد بود. ارتجاع  در هر جا بتواند به خشونت متوسل مي‌شود و خواهد شد، مگر در شرايطي كه تناسب نيروها را آن چنان به زيان خود ارزيابي كند كه توسل به خشونت را در حكم خودكشي بپندارد.

با اين وصف، تصور اين كه، بي‌اعتناء به اين تناسب مي‌توان سر ارتجاع را كلاه گذاشت و به آن قبولاند اگر خودش با جنبش "اصلاحي" كنوني از حاكميت كنار نرود به زيانش خواهد بود و بر اثر جنبشي "انقلابي" از حاكميت كنار خواهد رفت كمي ساده بيني است. آنچه ارتجاع نمي‌ خواهد و زير بار آن نمي‌رود همانا خلع از حاكميت است، نه اينكه به چه نامي - انقلاب يا اصلاح  مي ‌خواهيم آن را خلع كنيم. اين گونه استدلال‌ها نه ارتجاع را مي ‌ترساند و نه سر آن را كلاه مي ‌گذارد، ولي به آگاهي انقلابي مردم، به درك آنها از مضمون جنبش خودشان و چشم اندازهاي آن لطمه مي‌زند.

آنچه بايد به ارتجاع يادآوري كرد آن نيست كه اگر با اصلاحات از حاكميت كنار نرود با انقلاب كنار خواهد رفت، بلكه آن است كه اگر در برابر جنبش مسالمت آميز كنوني به خشونت متوسل شود، اگر فضا به سمت خشونت گرايش يابد هيچ تضميني ديگر وجود ندارد، كه اين خشونت دامان خود مرتجعان را نگيرد و در اين صورت آنها نه فقط قدرت و ثروت بلكه بسيار چيزهاي ديگر را نيز ممكن است از دست بدهند!

 

نوع ديگري از خشونت!

تجربه همه انقلاب ها و از جمله انقلاب ايران نشان ميدهد در دوران هاي پس از انقلاب تخريب و خشونت از جانب ارتجاع و ضد انقلاب امري هميشگي و عادي بوده است. يعني همان نيروهائي كه خشونت را به انقلاب تحميل مي‌كنند، بعد از انقلاب هم دست از خشونت بر نمي‌دارند. آنچنان كه پيش از انقلاب مي‌خواسته‌اند قدرت را با خشونت نگهدارند، پس از انقلاب هم سعي مي‌كنند با خشونت به قدرت باز گردند. تخريب و خشونتي كه به حساب انقلاب گذاشته مي‌شود. آتش زدن مزارع، انبارهاي نان، بمب گذاري، ترور، ايجاد قحطي ابزارهاي معمولي است كه ضد انقلاب در برابر همه انقلاب ها بكار گرفته است. هر قدر انقلاب مي‌كوشد تا پايه‌هاي جامعه ای را كه مي‌خواهد تغيير دهد، كه فرداي خود را در آن مي‌بيند، حفظ كند، ضد انقلاب ترجيح مي‌دهد جامعه‌اي را كه برآن حاكم نباشد، ويران ببيند و ريشه خشونت آن در همينجاست.

 

انقلاب و شورش!

محور ديگري كه در جهت همسان جلوه دادن مفاهيم انقلاب و تخريب وجود دارد تلاشي است كه براي تحريف مفهوم انقلاب و اختلاط آن با شورش هاي كور از جانب راست يا چپ و بويژه در اپوزيسيون خارج از كشور صورت مي‌گيرد.

شورش هاي كور البته توام با خشونت و تخريب هستند، ولي شورش كور مسئله‌اي كامل متمايز از انقلاب است. شورش كور نه فقط نشان انقلاب نيست، برعكس نشاندهنده آماده نبودن شرايط براي انجام يك انقلاب و خيزش گسترده مردمي است. اين انفجار ياس و نااميدي است كه بصورت تخريب و خشونت كوتاه مدت و بي نتيجه بروز مي‌كند.

انگلس در كتاب وضع طبقه كارگر در انگليس به اين مسئله اشاره مي‌كند و مي ‌نويسد:

«هر قدر كارگران انگليس بيشتر انديشه هاي سوسياليستي را جذب كنند ، به همان اندازه بيشتر خشم كنوني آنها بي‌ حاصل ميشود - خشمي كه اگر در آينده نيز به اندازه امروز طوفاني باشد به هيچ كجا راه نخواهد برد - و به همان اندازه بيشتر مبارزه آنها بر عليه بورژوازي جنبه خشن و بيرحمانه خود را از دست خواهد داد.»

تخريب و شورش كور حاصل بن بست است، پيامد نبود چشم انداز تحول واقعي است. شورش كور نشاندهنده نارضايتي از وضع موجود و در عين حال احساس ناتواني در تغيير آن است. به همين دليل شورش كور به همان اندازه كه مي‌تواند در تحول خود به انقلاب منتهي شود مي‌تواند به ضد انقلاب نيز بيانجامد. شورش كور نشانه وجود شرايط بحران است، اما بحراني كه هنوز بحران انقلابي نيست، بلكه بحراني كه حامل انقلاب و ضد انقلاب توام است.

به همان اندازه كه شرايط بحران وقتي بصورت تظاهرات مسالمت آميز، اعتصاب سياسي، انتخاب آگاهانه و بروز مي‌كند، نشانه بلوغ تدريجي شرايط براي يك انقلاب مردمي است، برعكس انفجار نارضايتي به شكل شورش كور و بي‌آينده نشانه آن است كه حل بحران از طريق يك راه حل فاشيستي يا ضد انقلابي همچنان امكان‌پذير است.

شورش و تخريب كور نشانه ناتواني و نااميدي است و اين وضع شرايط را براي اميد بستن به راه ‌حلي خارج از مردم، بدون مردم، اميد به يك "دست برتر"، به يك "ابرمرد"، به يك "نيروي خارجي"، به "انتخابات آزاد بين المللي" يعني براي يك راه حل ضد انقلابي مساعد مي‌سازد.

انقلاب عمل مصممانه ، آگاهانه و اميدوارانه مردمي است كه به كثرت و قدرت و خواست‌هاي خود آگاه شده اند. به همين دليل انقلاب ها به خشونت و تخريب نياز ندارند و از آن پرهيز مي‌ كنند، زيرا مي ‌دانند جامعه آينده متعلق به آنهاست و نبايد آن را تخريب كرد. اما شورش هاي كور با جامعه‌اي مواجه‌اند كه متعلق به آنها نيست و چشم اندازي هم براي آنكه روزي متعلق به آنان باشد نمي ‌بينند پس آن را تخريب مي ‌كنند.

شورش هاي كور بدليل جنبه نارضايتي عميقي كه در آنها متبلور است، البته مي‌ توانند در تحول خود به يك انقلاب سياسي و اجتماعي نيز فرا رويند، اما اين درست به همان نسبتي است كه به قول انگلس چشم اندازي در برابر خود باز مي ‌كنند و از خشونت و تخريب فاصله مي ‌گيرند.

 

جنگ و انقلاب!

پيروزي برخي انقلاب ها توام با جنگ داخلي بوده است. اما جنگ داخلي در حالت عادي و بويژه آنگاه كه به طول مي ‌انجامد، بيشتر نشان توازن نيروهاي سياسي و طبقاتي است تا نشانه انقلاب. جنگ داخلي دراز مدت آشكار مي‌سازد كه طبقه حاكم هنوز مي‌تواند به شيوه هاي گذشته حكومت كند هر چند در قدرت تام آن خلل وارد شده است. با اينحال جنگ داخلي هم هيچگاه انتخاب انقلابيون نبوده است، بلكه همواره به آنها تحميل شده است. ضمن اينكه هر قدر در جامعه‌اي اقتصادهاي محلي بيشتر در اقتصاد ملي پيوند خورده باشند، هر قدر بافت و نسج اجتماعي پيچيدگي و پيوستگي بيشتري يافته باشد، جنبه مخرب جنگ داخلي و تاثير منفي آن بر پيشرفت اقتصادي و اجتماعي گسترده ‌تر ميشود. به همين دليل در شرايط كشوري مانند ايران، در وضع كنوني جهان پرهيز از جنگ داخلي براي انقلابيون يك اصل تخطي ناپذير است، هر چند ارتجاع ابايي از تحميل آن به جامعه نداشته باشد.

برخي انقلاب ها با يك جنبش چريكي توام بوده است كه معمولا از آن نتايج نادرست اتخاذ شده است. جنبش چريكي زاينده هيچ انقلابي نيست. برعكس خود زائيده احساس بن ‌بست مبارزه سياسي است. از جمله در كشور خود ما تمام استدلال چريك‌ها در دهه پنجاه آن بود كه مبارزه سياسي در شرايط استبدادي به بن‌بست رسيده و ناممكن شده است. اما كساني كه به وجود چنين بن ‌بستي اعتقاد نداشتند راه هاي ديگري را براي مبارزه برمي ‌گزيدند. بنابراين شورش كور و جنبش چريكي از يك سنخ هستند. اين عصيان توده نااميد است و آن عصيان روشنفكر نااميد. نتيجه آنكه اين بحران سياسي و اجتماعي است كه در يك شرايط بسيار ويژه و در يك وضع انقلابي ممكن است در جنبش چريكي، آن هم جنبشي كه پيوندهاي عميقي را با مردم برقرار كرده است، نيرويي را بيابد كه مي‌تواند رهبري آن را به سمت يك تحول اجتماعي در دست گيرد. همه نسخه برداري هايي كه نخواست اين واقعيت و اين وضع ويژه و استثنايي را در نظر بگيرد عملا با شكستي سخت مواجه شد. ميان وجود يك جنبش چريكي و يك تحول انقلابي هنوز فاصله‌اي بسيار طولاني و در بسياري موارد در واقع دره‌اي عميق وجود دارد.

 

جنبش كنوني، يك جنبش انقلابي!

همه آنچه گفته شد نشان مي‌دهد كه پيوند زدن ميان انقلاب و خشونت و تخريب تا چه اندازه بي پايه است. جنبش كنوني در ايران يك جنبش انقلابي است و اين كه توانسته است از طريق مسالمت آميز چنين تحولات جدي و شگرفي را در جامعه ما ايجاد كند بعد عميقا مردمي آن را نشان مي‌دهد ، تحولاتي كه چون با خشونت و خونريزي همراه نبوده يا در سمت تمايلات و آرزوهاي برخي قرار نداشته است ، معمولا اهميت آنها دست كم گرفته مي ‌شود يا سعي مي ‌شود به زور به مردم القاء شود كه اهميتي نداشته است. و اين تلاش از دو سوي همچنان ادامه دارد. اما اين نشانه هنر جنبش است اگر بتواند با مسالمت به اهداف خود دست يابد و نه ضعف آن. هدف اين جنبش خلع سرمايه ‌داري تجاري وابسته و نمايندگان آنها از حاكميت است و سلاح آن در مرحله كنوني مسالمت، مشاركت و انتخابات است. اين جنبش بايد تا به آخر همه تلاش و كوشش خود را بكار برد و بكار مي‌برد تا به اهداف خود با مسالمت دست يابد، زيرا متكي به اكثريت مردم است و خشونت به زيان آن و مغاير با آرمان‌هاي آن است. اما اينكه سرنوشت اين جنبش به چه شكل حل شود و به خشونت كشيده شود يا خير همانطور كه تجربه همه انقلاب ها و جنبش‌هاي تاريخ بشري نشان مي‌دهد ، بيش از آنكه به خواست جنبش بستگي داشته باشد، به واكنش ارتجاع بستگي خواهد داشت.

براي اينكه بتوان نيروهاي ارتجاعي را با مسالمت هر چه بيشتر از قدرت به زير كشيد بايد به همان اندازه بيشتر به مردم متكي شد. اين تنها امكان براي هر چه مسالمت‌آميز كردن تحول است. زيرا ارتجاع تنها در صورتي كه مطمئن شود وسيع‌ترين اقشار اجتماعي در كنار تحول ايستاده اند به نحوي كه هر گونه مقاومت آن پيشاپيش محكوم به شكست است ممكن است اعمال خشونت را به زيان خود ارزيابي كند و از فكر آن صرفنظر كند. در غير اينصورت و در شرايطي كه نيروهاي ارتجاعي يك لحظه اطمينان حاصل كنند مردم در كنار تحولات قرار ندارند، در اينكه آماده هستند تا بزرگترين خونريزي تاريخ ايران را براي حفظ قدرت و ثروت خود بكار اندازند، ترديد نبايد كرد. برخلاف ادعاي سازش‌ جويان و طرفداران و مبلغان باصطلاح خط اعتدال، هر اندازه جنبش انقلابي ‌تر و مردمي ‌تر باشد چشم انداز تحول مسالمت آميز در برابر آن گشوده ‌تر خواهد بود.

براي اينكه مردم در كنار تحولات بمانند و آماده تحمل دشواري‌ها باشند بايد آنها را از مضمون انقلابي، تاريخي و دوران ساز جنبش خود آگاه ساخت كه در آن صورت درك آنها از قدرت خود، عظمت موانع پيش روي و دشواري اهداف و دلايل آن آگاهانه و واقع بينانه مي ‌شود و ديگر هيچ نيروئي نمي‌ تواند چنين مردمي را شكست دهد يا مايوس سازد.

نمي ‌توان نفي كرد كه هر كس حق دارد بر جنبش كنوني هر نامي را مي ‌خواهد بگذارد. و مي ‌توان درك كرد كه تعيين اين نام تا حدود زياد به شرايط و به جايي بستگي دارد كه هر مبارز اين جنبش در آن فعاليت مي‌كند، اما نبايد هيچگاه اين واقعيات بنيادين را فراموش كرد:

اين جنبش انقلابي است كه تا به امروز امكان اصلاح را بوجود آورده است و از اين پس نيز بوجود خواهد آورد و نه انديشه و تبليغ اصلاح طلبي. اصلاحات دستاورد جنبش انقلابي است و نه در برابر آن. دفاع از مسالمت در برابر خشونت، دفاع از اصلاح در برابر انقلاب نيست، بلكه دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع است. بنا به همه اين دلايل براي هواداران صادق و پيگير تحولات شايسته نيست به هر عنوان و انگيزه انقلاب و اصلاح را در جنبش كنوني در برابر هم قرار دهند يا بدتر از آن، خشونت ارتجاع و ضد انقلاب را به پاي انقلاب بگذارند، در غير اين صورت ريشه هاي نهالي كاشته خواهد شد كه ميوه هاي آن فردا خشونت و تخريب ارتجاع را به حساب همين جنبش خواهد نوشت ولو بر آن نام "اصلاح" گذاشته شده باشد.

بايد همواره گفت و باز گفت: اين انقلاب نيست كه به خشونت و تخريب نياز دارد، اين ارتجاع است كه در برابر انقلاب در نهايت سلاحي جز خشونت و تخريب در اختيار ندارد!

 

 

 

مقاله در فرمات PDF :