راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

اقتصاد سیاسی
نیروی کار
پل میان کالا- بازار
ف. م. جوانشیر


فصل سوم – تبدیل پول به سرمایه و نیروی كار به كالا
 

2- نیروی كار و ویژگی آن
اضافه ارزش نمی تواند از گردش كالاها حاصل شود، زیرا در این گردش تنها معادل ها مبادله می شوند. اضافه ارزش در خارج از گردش كالا هم نیست، چرا كه سرمایه دار با استفاده از مكانیسم گردش كالاهاست كه به اضافه ارزش دست می یابد. بنابر این باید در بازار سرمایه داری چنان كالایی وجود داشته باشد كه استفاده از ارزش مصرف آن ایجاد كننده ارزش باشد. آیاچنین كالایی وجود دارد؟ آری ! نیروی كار انسانی.
ماركس ثابت می كند كه تضاد فرمول عمومی سرمایه ظاهری و صوری است و در واقع امر چنین تضادی وجود ندارد. این تضاد ظاهری به این دلیل به نظر می آید كه بررسی كنندگان به مشاهده ظاهر گردش كالا اكتفا می كنند و تولید سرمایه داری را از نظر دور می دارند. در حالی كه پایه سرمایه داری نیز، مانند هر نظام اقتصادی دیگری بر تولید متكی است و كالاها قبل از آن كه به بازار بیایند، در كارخانه و كارگاه و یا مزرعه سرمایه داری تولید شده اند. سرمایه دار صاحب كارخانه و كارگاه از خرید و فروش بلاواسطه و مستقیم كالای معین اضافه ارزش بدست نمی آورد. بلكه اضافه ارزش وقتی به او تعلق می گیرد كه بین معامله اول ومعامله دوم روند تولید جریان یابد. یعنی فرمول عمومی سرمایه:

پول ------> كالا ------> پول 2، اگر از نزدیك بنگریم عبارت است از :
پول 1 ------> كالا 1 ------> روند تولید ------> كالا 2 ------> پول 2 به عبارت دیگر سرمایه دار كالای اول را كه در بازار خریده بود به كارخانه می برد، بدل به كالای دوم می كند و آنوقت آن را می فروشد. پس باید كلید مشكل را نه در گردش كالا بلكه در روند تولید در جریان بدل شدن كالاهای اول به كالاهای دوم جستجو كرد. باید دید مثلا در كارخانه نخ ریسی كه صاحب آن پنبه می خرد (كالای 1) و بدل به نخ (كالای 2) كرده و می فروشد، چه می گذرد.
سرمایه دار صاحب كارخانه ریسندگی پنبه و وسایل كار دیگر را خریده نخ تولید می كند و می فروشد و اضافه ارزشی بدست می آورد. اگر قانون ارزش نقض نمی شود. كه در واقع نیز چنین است. پس معلوم می شود كه ارزش نخ واقعا بیشتر از ارزش پنبه و سایر وسایل تولیدی است كه برای تولید آن به كار رفته است. از اینجا این سوال منطقی برمی خیزد كه به چه دلیل ارزش نخ بیشتر از پنبه و وسایل كاری است كه برای تولیدش صرف شده و به چه میزان بیشتر است؟
وقتی در كار سرمایه دار نامبرده بیشتر دقت می كنیم می بینیم كه او در بازار فقط خریدار پنبه و وسایل كار نیست، بلكه به همراه آن عده ای كارگر هم استخدام می كند. آن ها هستند كه پنبه را به نخ بدل می كنند. پس پولی كه سرمایه داری پیش ریخته، تنها صرف خرید كالاهایی كه در بازار تولید كالایی ساده هم وجود داشت نمی شود. بلكه در عین حال صرف خرید كالای نوین دیگری هم می گردد. این كالا نیروی كار انسان است كه در بازار تولیدكالایی كه عده ای انسان مدت زمان معینی نیروی كار (استعداد و مهارت جسمی و فكری) خود را در مقابل مبلغ معینی پول در اختیار صاحب وسایل تولید قرار می دهند و برای او كار می كنــد و پنبه او را بــا ماشین های متعلــق به او، به نـخ بدل می كنند كــه آن هم به او تعلق دارد.
ماركس به حق این كالای نوین را كه وارد بازار شده مورد بررسی دقیق تر قرار می دهد و این سوال را مطرح می كند كه در معامله میان كارگر و كارفرما كدام كالا مبادله می شود؟ كارگر چه كالایی به سرمایه دار می فروشد كه در برابر آن دستمزد می گیرد؟ اقتصاددانان بورژوا در پاسخ می گویند كارگر كار خود را می فروشد. اما در این پاسخ ذره ای دقت علمی وجود ندارد. زیرا كارگر زمانی كه برای معامله با سرمایه دار روبرو می شود، هنوز كاری انجام نداده است تا بفروشد. آنچه او در اختیار دارد محصول كار انجام شده اش نیست، بلكه نیروی كارش است. یعنی قدرت جسمی و فكری معین و مهارت و تجربه معینی است كه كارگر دارد و می تواند مدت زمان معینی در اختیار سرمایه دار بگذارد و مطابق دستور و میل او این نیرو را به كار اندازد. این مطلب كه این نیروی كار چگونه مصرف خواهد شد و درنتیجه مصرف آن چه میزان محصول و از چه نوع بدست خواهد آمد، ارزش آن چه خواهد بود و این محصول به چه كسی و به چه قیمتی فروخته خواهد شد به كارگر مربوط نیست.
پس آنچه كارگر به سرمایه دارمی فروشد و می تواند بفروشد " كار" نیست، نیروی كار است.
وقتی نیروی كار انسانی به كالا بدل می شود، با تمام كالاهای دیگر ماهیتا تفاوت دارد. چرا كه این كالا زنده است، سرچشمه ارزش افزایی است. كالایی است كه وقتی "مصرف" می شود مصرف نیروی كار یعنی به كار انداختن مولد آن تولید ارزش می كند و ارزشی بیش از ارزش خودش بوجود می آورد. هیچ كالای دیگری در جهان چنین خصوصیتی ندارد. كارگر وقتی برای تولید كالاهای معین كار می كند: كار او به عنوان تولید كننده كالا خصلت دوگانه دارد. كارگر از یك سو كار شخصی انجام می دهد. مثلا" پنبه را می ریسد و نخ تولید می كند و از سوی دیگر به طور كلی و به معنای مجرد مشغول كار كردن است. او مدت زمان معینی دراختیار سرمایه دار است و دراین مدت به طور كلی كار می كند. یعنی مغز، نیروی عضلات و مهارت خود را صرف می كند و ارزش می آفریند. خصلت مشخص كارگر سازنده، ارزش مصرف است ( در مثال ما نخ ) و خصلت مجرد همین كارآفریننده، ارزش نوین است كه به ارزش پیشین (درمثال ما ارزش پنبه) افزوده می شود.
بنابراین اگر فرمول عام سرمایه را كه به صورت پول 1 ------> كالا ------> پول2 معمایی شده بود باز كنیم صورت جدیدی پیدا می كند:
                 نیروی كار
پول 1                                 مصرف مولد در كارخانه ------> كالای جدید ------> پول 2
                 وسایل تولید
چنانكه می بینیم، به جای یك فرمول متضاد غیرقابل فهم دو فرمول كاملا" منطقی وجود دارد:
                     نیروی كار
1) پول1   
                     وسایل تولید

2) كالای جدید ------> پول 2
ارزش طرفین این دو فرمول با هم برابر است و هردو فرمول موافق قانون ارزش تنظیم شده است. ارزش پول 1 برابر است با ارزش نیروی كار و وسایل تولید و ارزش كالای جدید نیز برابر است با ارزش پول 2 منتها میان این دو فرمول روند تولید قرار گرفته كه در آن نیروی كار به طور مولد مصرف می شود. اضافه ارزشی كه مابه التفاوت پول 2 و پول 1 است، چیزی نیست جز اضافه ارزشی كه از مصرف مولد كار یعنی از كار خلاق كارگر حاصل شده است.


راه توده 182 23.06.2008

 



 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت