امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری-
11
اقتصاد و سیاست
دو دست از بدن واحد
سرمایه داری اند
نویسنده لنین- ترجمه محمد پورهرمزان
در باره تعریف امپریالیسم در
درجه اول باید با کارل کائوتسکی، تئوریسین عمده مارکسیست در دوران باصطلاح
انترناسیونال دوم یعنی دوران 25 ساله 1899-1914 به بحث پرداخت. کائوتسکی در
سال 1915 و حتی از آنهم دورتر در نوامبر 1914، به نحوی کاملا قاطع با
اندیشه های بنیادی مصرحه در تعریفی که ما از امپریالیسم بیان داشتیم به
مخالفت برخاست و اعلام داشت که: امپریالیسم را باید نه به مفهوم "فاز" یا
مرحله ای از رشد اقتصاد، بلکه به مفهوم سیاست و آنهم سیاست مشخصی که سرمایه
مالی آنرا "مرجع می شمارد" تلقی کرد، امپریالیسم را نمی توان با "سرمایه
داری امروزین" "یکسان گرفت"، اگر امپریالیسم به مفهوم "تمام پدیده های
سرمایه داری امروزین " یعنی کارتل ها، حمایت گمرکی، تسلط صاحبان سرمایه
مالی و سیاست استعماری تلقی شود، آنوقت صحبت از ضرورت امپریالیسم برای
سرمایه داری "تکرار مکرر بسیار خنکی" از کار در خواهد آمد، زیرا در
آنصورت"طبیعی است که امپریالیسم برای سرمایه داری ضرورت حیاتی دارد" و غیره
. برای آنکه فکر کائوتسکی به دقیق ترین نحو بیان شده باشد، به نقل تعریفی
می پردازیم که او در باره امپریالیسم بیان داشته است و مستقیما درجهت خلاف
ماهیت اندیشه هایی است که ما بیان میداریم (زیرا کائوتسکی دیریست از
اعتراضات کسانی از اردوگاه مارکسیست های آلمانی که طی سالیان دراز این
اندیشه ها را تبلیغ کرده اند، بعنوان اعتراضات جریان معینی در مارکسیسم،
اطلاع دارد).
به موجب تعریف کائوتسکی:
"امپریالیسم محصول سرمایه داری صنعتی دارای سطح عالی رشد است. امپریالیسم
یعنی تمایلی که هر ملت( Nation ) سرمایه دار دارای نظام صنعتی ابراز می
دارد برای آنکه
سرزمین های هر چه بزرگتر دارای نظام فلاحتی را (تکیه روی کلمه از کائوتسکی
است)، بدون توجه به اینکه چه ملتهایی در آنها ساکنند، به سرزمین خود ملحق
سازد یا تحت تسلط خود در آورد(1).
این تعریف اصلا به هیچ دردی نمی خورد، زیرا بطور یکجانبه و به بیان دیگر
خود سرانه فقط مسئله ملی را بر جسته می کند(گو اینکه این مسئله، هم بخودی
خود و هم درارتباطش با امپریالیسم، حائزنهایت اهمیت است) و آنرا بطور خود
سرانه و نادرست فقط به سرمایه صنعتی کشورهایی که سرزمین ملل دیگر را به خود
ملحق می سازند، مربوط می کند و بهمین طرز خود سرانه و نادرست نیز موضع
الحاق سرزمین های دارای نظام فلاحتی را در ده اول قرار می دهد.
امپریالیسم عبارتست از تمایل به الحاق طلبی – چنین است ماحصل بخش سیاسی
تعریف کائوتسکی. این مطلبی است درست، اما بسیار ناقص، زیرا امپریالیسم
سیاسی بطور کلی عبارتست از تمایل به اعمال زور. ولی آنچه که در اینجا مورد
توجه ماست، جانب اقتصادی مسئله است که خود کائوتسکی در تعریف خود بمیان
کشیده است. نادرستی های تعریف کائوتسکی بلافاصله به چشم می خورد. خصیصه
امپریالیسم اتفاقا سرمایه صنعتی نیست، بلکه سرمایه مالی است. تصادفی نیست
که آنچه در فرانسه از سالهای هشتاد قرن گذشته موجب حد اعلای تشدید سیاست
الحاق طلبی ( استعماری) شد، همان افزایش بسیار سریع سرمایه مالی در عین
تضعیف سرمایه صنعتی بود. آنچه که صفت مشخصه امپریالیسم را تشکیل می دهد فقط
تمایل به الحاق سرزمین های دارای نظام فلاحتی نیست ، بلکه تمایل به الحاق
صنعتی ترین سرزمین ها نیز هست( اشتهای آلمان برای خوردن بلژیک و اشتهای
فرانسه برای خورد لورن)، زیرا اولا پایان یافتن تقسیم جهان موجب می شود که
هنگام تقسیم مجدد به هر سرزمینی دست بیازند، ثانیا خصیصه ماهوی امپریالیسم
عبارتست ازرقابت چند دولت بزرگ با یکدیگر بر سر سرکردگی (هژه مونی "م") و
به بیان دیگر بر سر متصرفات ارضی، منتها نه مستقیما برای خود، بلکه بیشتر
برای تضعیف طرف مخالف و تخریب مبانی سرکردگی آن (بلژیک برای آلمان بعنوان
تکیه گاه علیه انگلیس، و بغداد برای انگلیس بعنوان تکیه گاه علیه آلمان،
اهمیت خاص دارد و غیره).
کائوتسکی بویژه – و بارها- به انگلیسی ها که گویا مفهوم صرفا سیاسی واژه
امپریالیسم را بهمان مفهوم مورد نظر او یعنی کائوتسکی، وضع کرده اند،
استناد می ورزد. ما نیز به هوبسن انگلیسی مراجعه می کنیم و در کتاب
"امپریالیسم" او که در سال 1902 منتشر شده است، چنین می خوانیم:
"وجه تمایز امپریالیسم جدید با امپریالیسم قدیم این است که اولا در دوران
امپریالیسم جدید، بجای تلاشهای یک امپراتوری توسعه یابنده، تئوری و پراتیک
امپراتوری های رقابت گری معمول می شود که همه آنها برای توسعه طلبی سیاسی و
تحصیل مزایای بازرگانی، ولع یکسانی از خود نشان می دهند و ثانیا منافع
سرمایه مالی یا منافع ناشی از سرمایه گذاری بر منافع بازرگانی تفوق می
یابد(2).
پس می بینیم که استناد در بست کائوتسکی به همه انگلیسی ها، در واقعیت به
هیچ وجه صحیح نیست (او حداکثر می توانست به امپریالیست های مبتذل انگلیسی
یا ستایشگران آشکار امپریالیسم استناد ورزد). ما می بینیم که کائوتسکی
علیرغم دعوی خود در مورد ادامه دفاع از مارکسیسم، در قیاس با هوبسن سوسیال
لیبرال عملا یک گام به پس می گذارد، زیرا هوبسن دو ویژگی "تاریخی مشخص"
امپریالیسم یعنی:1- رقابت چند امپریالیسم و 2- تفوق فینانسیست بر بازرگان
را درست تر در نظر می گیرد (کائوتسکی با تعریف خود اتفاقا خصلت تاریخی مشخص
را به مسخره می گیرد!). خلاصه اینکه اگر بطور عمده صحبت از این باشد که
کشور صنعتی کشور دارای نظام فلاحتی را بخود ملحق می کند، آنوقت نقش بازرگان
است که تفوق پیدا خواهد کرد.
تعریف کائوتسکی نه تنها نادرست و غیر مارکسیستی است، بلکه علاوه بر آن،
همانگونه که پایین تر خواهیم دید، پایه ایست برای سیستم کاملی از نظریات که
در تمام جهات، هم با تئوری مارکسیستی و هم با پراتیک مارکسیستی پیوند می
گسلد. بحثی که کائوتسکی در باره الفاظ براه انداخته است مبنی بر اینکه آیا
مرحله جدید سرمایه داری باید امپریالیسم نامیده شود یا مرحله ای از سرمایه
مالی، بحثی است بکلی غیر جدی. هراسی که می خواهید رویش بگذارید، در اصل
مطلب تغییری نمی دهد. اصل مطلب هم این است که کائوتسکی سیاست امپریالیسم را
از اقتصاد آن جدا می سازد و الحاق طلبی را سیاستی که سرمایه مالی آنرا
"مرجع می شمارد" تفسیر می کند و سیاست بورژوایی دیگری را که گویا می تواند
بر همان پایه سرمایه مالی وجود داشته باشد، در نقطه مقابل آن می گذارد.
نتیجه آن می شود که گویا انحصارها درعرصه اقتصاد می توانند با شیوه عمل غیر
انحصاری و فارغ از زورگویی و استیلاگری در عرصه سیاست همساز باشند. و نیز
نتیجه چنین می شود که گویا تقسیم ارضی جهان که کارآن درست در دوران سرمایه
مالی به فرجام رسیده است و مبنای ویژگی اشکال کنونی رقابت میان بزرگترین
کشورهای سرمایه داری را تشکیل می دهد، میتواند با سیاست غیر امپریالیستی
همساز باشد.
نتیجه ای که از همه اینها بدست می آید عبارتست از لاپوشانی و ساییدن لبه
های تیز بنیادی ترین تضادهای مرحله جدید سرمایه داری بجای شکافتن و
نمایاندن ژرفای آنها و به بیان دیگر عبارتست از رفرمیسم بورژوایی بجای
مارکسیسم.
کائوتسکی با یکی از مدافعان آلمانی امپریالیسم و الحاق طلبی بنام کونف(
kunow ) به بحث می پردازد. شخص اخیر با وقاحت و بی ملاحظه چنین استدلال می
کند که: امپریالیسم عبارتست از سرمایه داری مدرن، سرمایه داری روندی است
ناگزیر و مترقی، پس امپریالیسم مترقی است، پس بر امپریالیسم باید سجده برد
و آنرا ثنا خواند! و این چیزیست شبیه به همان کاریکاتوری که ناردنیک ها در
سالهای 1894-1895 از مارکسیست های روس می ساختند و می گفتند: حال که
مارکسیست ها سرمایه داری را در روسیه روندی ناگزیر و مترقی می شمارند، پس
باید میخانه باز کنند و به پروردن سرمایه داری بپردازند. و اما کائوتسکی
علیه کونف زبان به اعتراض می گشاید و می گوید : نخیر، امپریالیسم، سرمایه
داری مدرن نیست، بلکه فقط یکی از اشکال سیاست سرمایه داری مدرن است و ما می
توانیم و باید علیه این سیاست، علیه امپریالیسم، علیه الحاق طلبی مبارزه
کنیم و غیره.
این اعتراض به ظاهر معقول می نماید، ولی در واقعیت امربا تبلیغ آشتی با
امپریالیسم که به شیوه ای ظریفتر و استتار شده تر( و لذا خطرناکتر) انجام
می گیرد، فرقی ندارد، زیرا«مبارزه» علیه سیاست تراست ها و بانک ها بقسی که
دست به ترکیب پایه های اقتصاد تراست ها و بانک ها نخورد، چیزی جزرفرمیسم و
پاسیفم بورژوایی نیست و چیزی جز آرزوهای ساده دلانه و بی آزار از کار در
نمی آید. نادیده انگاشتن تضاد های موجود و فراموش کردن مهمترین آنها بجای
شکافتن و نمایاندن تمام ژرفای این تضادها- چنین است تئوری کائوتسکی که هیچ
وجه مشترکی با مارکسیسم ندارد. و روشن است که یک چنین «تئوری» فقط به امر
دفاع از فکر وحدت باکونف ها کمک می کند!
کائوتسکی می نویسد: «از نظر صرفا اقتصادی نمی توان این امر را امکان ناپذیر
دانست که سرمایه داری مرحله جدید دیگری را هم بگذراند که در آن سیاست کارتل
ها را به عرصه سیاست خارجی بسط دهد و به بیان دیگر مرحله ای را بنام اولترا
امپریالیسم بگذراند(3). مرحله اولترا امپریالیسم یعنی مرحله فراسوی
امپریالیسم یا اتحاد امپریالیسم های سراسر جهان بجای مبارزه آنها علیه
یکدیگر، مرحله موقوف شدن جنگ ها درنظام سرمایه داری، مرحله بهره کشی مشترک
از جهان توسط سرمایه ملی که در مقیاس بین المللی متحد شده است(4).
ما ناچاریم بازهم به این تئوری «اولترا امپریالیسم» بازگردیم تا به تفصیل
نشان دهیم که این تئوری چه اندازه قطعی و بی بازگشت از مارکسیسم دور می شود
و با آن پیوند می گسلد. ولی اینجا بر وفق طرح کلی که برای این کتاب تهیه
کرده ایم، باید نخست نظری به آمارهای اقتصادی دقیق مربوط به این مسئله
بیفکنیم. آیا «اولترا امپریالیسم» از نظر صرفا اقتصادی «امکان پذیر ست یا
این دعوی اولترا جفنگ است؟
اگر غرض از تاکید «از نظر صرفا اقتصادی» یک تجرید«صرف» باشد، آنوقت همه
مطالبی که میتوان گفت در این حکم خلاصه می شود: تکامل در جهت انحصار جهانی
واحد، در جهت تراست جهانی واحد انجام می گیرد. این امریست مسلم، ولی در عین
حال تاکیدیست بکلی بی محتوی، مثل اینکه گفته شود: تکامل درجهت تولید
محصولات غذایی در آزمایشگاه ها» انجام می گیرد». تئوری «اولترا امپریالیسم
به چنین مفهومی همان اندازه جفنگ است که «تئوری اولتراکشاورزی».
ولی اگر بخواهیم از شرایط «صرفا اقتصادی» در دوران سرمایه مالی بعنوان
دوران تاریخی مشخص مربوط به آغاز قرن بیستم سخن بگوئیم، آنوقت بهترین پاسخ
به تجریدات بی جان «اولترا امپریالیسم»(تجریداتی که فقط به ارتجاعی ترین
هدف یعنی به انحراف افکار از توجه به ژرفای تضادهای هم اکنون موجود، کمک می
کند)، این خواهد بود که واقعیت اقتصادی مشخص اقتصاد جهانی امروز را در
مقابل آن بگذاریم. ضمنا سخنان بی محتوی کائوتسکی در باره اولترا امپریالیسم
مشوقی است برای یک فکر عمیقا خطا و مساعد به حال مدافعان امپریالیسم در
باره اینکه گویا تسلط سرمایه مالی از شدت ناموزونی و تضادهای درون اقتصاد
جهانی می کاهد و حال آنکه در واقعیت امر این تسلط بر شدت آنهامی
افزاید(16).
ر.کالور در کتاب مختصر خود تحت عنوان «مقدمه ای در باره اقتصاد جهانی»(5)
کوششی بکار برده است تا از آمارهای عمده صرفا اقتصادی که به کمک آنها می
توان از تناسب های درون اقتصاد جهانی در مرز میان قرن نوزدهم و بیستم، تصور
مشخصی بدست آورد، نتیجه گیری کند. او سراسر جهان را به « «منطقه اقتصادی
عمده» تقسیم می کنند: 1- اروپای میانه (شامل همه اروپا سوای روسیه و
انگلیس)، 2- بریتانیا، 3- روسیه، 4- آسیای شرقی و 5- آمریکا. ضمنا مستعمرات
را در «مناطق» دولتهایی که این مستعمرات بدانها تعلق دارند، می گنجاند و
چند کشور معدود نظیر ایران، افغانستان و عربستان در آسیا، مراکش و حبشه در
آفریقا و غیره را که میان این مناطق تقسیم نشده اند، «کنار می گذارد» اینک
خلاصه ای از آمارهای اقتصادی که او درباره این مناطق ذکر می کند(جدول آمار
در صفحه بعد.م.):
در این جدول ما سه منطقه دارای سطح بالای رشد سرمایه داری مشاهده می کنیم:
اروپای میانه، بریتانیا و آمریکا (راهها و وسایل حمل و نقل، بازرگانی و
صنایع آنها بسیار گسترش یافته است). از میان کشورهای این مناطق سه کشور بر
جهان فرمان می رانند: آلمان، انگلیس و ایالات متحده رقابت امپریالیستی و
مبارزه میان آنها بعلت آنکه آلمان مساحت ناچیز
و مستعمرات اندکی دارد، بسیار حاد است. ایجاد«اروپای میانه» کاری است مربوط
به آینده که در جریان پیکار شدید پدید می آید. مشخصه سراسر اروپا عجالتا
تفرقه سیاسی است. برعکس، در منطقه بریتانیا و آمریکا مرکزیت سیاسی در سطح
بسیار بالاست، ولی میان مستعمرات بیکران اولی و مستعمرات ناچیز دومی عدم
تناسب فاحش وجود دارد. در مستعمرات هم سرمایه داری تازه به گسترش آغاز
نهاده است. مبارزه بر سر آمریکای جنوبی روزبروز بیشتر حدت می یابد.
سرمایه داری دردو منطقه رشد ضعیف دارد: در روسیه و آسیای شرقی. در اولی
تراکم جمعیت بسیار اندک و در دومی بسیار زیاد ست. در اولی مرکزیت سیاسی قوی
است و دومی فاقد آنست. چین را تازه دارند تقسیم می کنند و مبارزه بر سر آن
میان ژاپن و ایالات متحده و غیره روزبروز شدت بیشتری بخود می گیرد.
حال افسانه پردازی ساده لوحانه کائوتسکی را در باره اولتراامپریالیسم
«مسالمت آمیز» با این واقعیت یعنی با تنوع عظیم وضع اقتصادی و سیاسی، با
تفاوت فاحش میان سرعت رشد کشورهای گوناگون وغیره و با مبارزه شدید میان دول
امپریالیستی مقایسه کنید. مگر این- تلاش ارتجاعی یک خرده بورژوای مرعوب
برای گریختن از واقعیت ترسناک نیست؟ مگر کارتل های بین المللی که در نظر
کائوتسکی نطفه های «اولترا امپریالیسم» می نمایند(همانگونه که تولید حب در
آزمایشگاه را «می توان» نطفه اولترا کشاورزی نامید)، نمونه ای از تقسیم و
تقسیم مجدد جهان و گذار از تقسیم مسالمت آمیز به تقسیم غیر مسالمت آمیز و
بالعکس را بما نشان نمی دهند؟ مگر سرمایه مالی آمریکایی و غیره که سراسر
جهان را با شرکت آلمان، مثلا در سندیکای بین المللی ریل یا در تراست بین
المللی کشتی رانی بارزگانی، به شیوه مسالمت آمیز تقسیم کرده بود، اکنون بر
پایه تناسب جدید نیروها که از طرق کاملا غیرمسالمت آمیز تغییر می یابد، به
تقسیم مجدد جهان مشغول نیست؟
سرمایه مالی و تراست ها تفاوت میان سرعت رشد بخش های گوناگون اقتصاد جهانی
را کاهش نمی دهند، بلکه بر آن می افزایند. و اما وقتی تناسب نیروها بدینسان
تغییر کرد، تضاد موجود را، در نظام سرمایه داری، با چه وسیله ای جز با توسل
به نیرو می توان حل کرد؟ ارقام بسیار دقیق مربوط به تفاوت سرعت رشد سرمایه
داری و سرمایه مالی در مجموعه اقتصاد جهانی را اطلاعات و آمارهای راه آهن
در دسترس ما می گذارد(6). طی سالهای چند دهه اخیر گسترش امپریالیسم، طول
راه های آهن بدینسان تغییر یافته است:
طول راه های آهن (به هزار کیلومتــر) درسال 1890 در سال 1913 + اروپا 224 346 122+ ایالات متحده آمریکا 268 411 143+ مجموع مستعمرات 82 210 128+ کشورهای مستقل و نیمه مستقل 125 347 223+
آسیا و آمریکا 43 137 94+ جمع 617 1104
|
بنابراین سرعت گسترش شبکه راه
های آهن در مستعمرات و کشورهای مستقل( ونیمه مستقل) آسیا و آمریکا، از همه
جا بیشتر بوده است. می دانیم که سرمایه مالی 4-5 کشور سرمایه داری بزرگ، در
این عرصه تسلط و فرمانروایی کامل دارد. احداث دوست هزار کیلومتر راه آهن
جدید در مستعمرات و دیگر کشورهای آسیا و آمریکا معنایش بیش از 40 میلیارد
مارک سرمایه گذاری جدید با شرایط بسیار پر صرفه، با تضمین خاص درآمد و با
دریافت سفارش های پر سود برای کارخانه های فولادریزی و غیره وغیره است.
سرمایه داری در مستعمرات و کشورهای فراسوی اقیانوس ها سریعتر از همه جا رشد
می کند. در میان آنها دول امپریالیستی جدید پدید می آیند (ژاپن). مبارزه
میان امپریالیسم های جهان حدت می پذیرد. باجی که سرمایه مالی از موسسات
بسیار سود آور مستعمرات و کشورهای فراسوی اقیانوسها می ستاند، افزایش می
یابد. هنگام تقسیم این «خوان یغما» سهم بسیار کلانی نصیب کشورهایی می شود
که از نظر سرعت رشد نیروهای مولد همیشه در جای اول قرار نمی گیرند. طول راه
های آهن در بزرگترین کشورها بانضمام مستعمرات آنها، بدین قرار بود:
طول راه های آهن ( به هزار کیلومتر) در سال 1890 در سال 1913 ایالات متحده 268 413 145+ امپراتوری بریتانیا 107 208 101+ روسیه 32 78 46+ آلمان 43 68 25+ فرانسه 41 63 22+ جمع پنج کشور 491 830 339+ |
بنابراین نزدیک به 80 درصد کل راه های آهن در پنج کشور بزرگ متراکم است.
ولی تراکم مالکیت در این راهها و تراکم سرمایه مالی بمراتب از این بیشتر
است، زیرا مقادیر هنگفتی از سهام واوراق قرضه مربوط به راههای آهن آمریکا،
روسیه وغیره به میلیوترهای فی المثل انگلیسی و فرانسوی تعلق دارد.
انگلیس طی این مدت به برکت مستعمرات خود طول راههای آهن خود را به 100 هزار
کیلومتر یعنی به چهار برابر طول راههای آهن آلمان رساند و حال آنکه همه می
دانند که رشد نیروهای مولده در آلمان، خاصه رشد صنایع زغال سنگ و ذوب آهن
آن، بمراتب سریعتر از انگلیس و بطریق اولی سریعتر از فرانسه و روسیه بوده
است. در سال 1892 آلمان 4،9 میلیون تن وانگلیس 6،8 میلیون تن چدن تولید می
کرد، ولی در سال 1912 این رقم در آلمان به 17،6 میلیون تن و در انگلیس به 9
میلیون تن رسید یعنی آلمان برتری عظیم پیدا کرد(7). حال می پرسیم که در
عرصه سرمایه داری برای برانداختن تفاوت میان رشد نیروهای مولده و انباشت
سرمایه از یکسو و تقسیم مستعمرات و «مناطق نفوذ» برای سرمایه مالی، از سوی
دیگر، چه وسیله ای جز جنگ می تواند وجود داشته باشد؟
(1) مجله "Die Neue Zeit"، 11 سپتامبر سال
1914، شماره 2 ،(سی و دومین سال انتشار)، ص 909 و نیز همان مجله، سال 1915،
شماره 2، ص 107و صفحات بعد.
(2) هوبسن:"امپریالیسم"، چاپ لندن، سال 1902، ص 324.
(3) مجله "Die Neue Zeit"، 11 سپتامبر سال 1914، شماره 2(سی و دومین سال
انتشار)، ص 921، ونیز همین مجله: سال 1915، ص 107و صفحات بعد.
(4) همان مجله، 30 آوریل 1915، شماره 1، ص 144.
(5) ر.کالور(R.Calwer ):" مقدمه ای درباره اقتصاد جهانی"، برلن، سال1906.
(6) سالنامه آماری دولت آلمان، سال 1915و نیز بایگانی امور راه آهن سال
1892. برخی جزئیات مربوط به چگونگی توزیع راه های آن میان مستعمرات کشورهای
گوناگون در سال 1890، به تقریب تعیین شده است.
(7) ادگارگراموند(Edgar Gramond):مقاله "مناسبات اقتصادی بین امپراتوری
انگلیس و امپراتوری آلمان"منتشره در "مجله انجمن سلطنتی آمار"، ژوئیه سال
1914، ص 777 و صفحات بعد.
راه توده 193 08.09.2008
فرمات PDF
بازگشت