امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری- 9
مرحله جدید
رشد سرمایه داری
با پیوند سرمایه مالی
نویسنده لنین- ترجمه محمد پورهرمزان
آ. سوپان جغرافیادان در کتاب خود تحت
عنوان"گسترش قلمرو مستعمراتی اروپا(1)، در باره
چگونگی این گسترش در پایان قرن نوزدهم به نتیجه مختصر زیرین رسیده است:
درصد مساحت سرزمینهای متعلق به دول استعماری اروپا (و نیز ایالات متحده)
سال سال تفاوت
1876 1900
افریقا 10،8 90،4 79،6+
پلینزی 65،8 98،9 42،1 +
آسیا 51،5 56،6 5،1 +
استرالیا 10،0 100،0 ___
قاره آمریکا 27،5 27،2 0،3 _
نگارنده چنین نتیجه می گیرد: "پس مشخصه این دوران عبارتست از تقسیم افریقا
و پلینزی". چون
دیگر در آسیا و آمریکا سرزمینهای اشغال نشده یعنی سرزمینهایی که به هیچ
دولت تعلق نداشته
باشد، وجود ندارد، نتیجه گیری سوپان را باید بسط داد و گفت مشخصه دوران
مورد بررسی
عبارت است از تقسیم نهایی جهان. نهایی هم به مفهوم امکان ناپذیر بودن تقسیم
مجدد جهان
نیست، برعکس، تقسیم مجدد جهان امکان پذیر و ناگزیرست. نهایی بدین مفهوم است
که سیاست
استعماری کشورهای سرمایه داری کارتصرف سرزمین های اشغال نشده را در سیاره
ما به پایان
رسانده است. برای نخستین بار جهان یکسره تقسیم شده از کار درآمد و از این
پس فقط تقسیم مجدد
آن یعنی از دست یک "صاحب" بدست دیگری افتادن آن درپیش خواهدبود، نه از بی
صاحبی
بدست "صاحب" افتادن.
پس ما دوران خاص را می گذرانیم که دوران سیاست جهانی استعماری است و با
"مرحله جدید رشد سرمایه داری" یعنی با سرمایه مالی محکمترین پیوند را دارد.
بدینجهت پیش از هر چیز باید به بررسی مشروح تر فاکت ها پرداخت تا وجه تمایز
این دوران با ادوار پیشین و نیز چگونگی وضع کنونی با دقتی هر چه بیشتر روشن
شود. اینجا نخست دو پرسش مشخص پیش می آید: یکی اینکه آیا در دوران سرمایه
مالی تشدید سیاست استعماری یعنی حدت مبارزه بر سر مستعمرات مشاهده می شود
یا نه و دیگر آنکه جهان درحال حاضر از این لحاظ چگونه تقسیم شده است؟
موریس نگارنده آمریکایی ضمن کتاب خود در باره تاریخ استعمار(2) کوشیده است
تا ارقام
مربوط به وسعت مستعمرات انگلیس، فرانسه و آلمان را در دوره های مختلف قرن
نوزدهم تلخیص کند. و اینست خلاصه نتایجی که او بدست آورده است:
استیلای استعماری انگلیس در سال های 1860-1880 به شدت قوق العاده میرسد و
در دوران
بیست ساله آخر قرن نوزدهم نیز شدت بسیار دارد. استیلای استعماری فرانسه و
آلمان در بیست
سال آخر قرن نوزدهم شدت خاص کسب می کند، درصفحات پیش دیدیم که سرمایه داری
ما قبل
انحصاری یعنی آن سرمایه داری که رقابت آزاد درآن نقش عمده داشت، درفاصله
سال های 1860
و 1880 به حد اعلای رشد خود رسید. و اکنون می بینیم که درست پس از همین
دوران است که
"اعتلای" عظیم استیلای استعماری آغاز می شود و مبارزه بر سر تقسیم ارضی
جهان به حدت
فوق العاده میرسد. پس دراین واقعیت تردید نیست که گذار سرمایه داری به
مرحله سرمایه داری
انحصاری، به سرمایه مالی، با حدت مبارزه برای تقسیم جهان در ارتباط است.
هوبسن در کتاب خود در باره امپریالیسم، سالهای 1884- 1900 را بعنوان سالهای
تشدید"توسعه
طلبی" (توسعه متصرفات) دول عمد و اروپا مشخص کرده است. طبق محاسبه او طی
این مدت
انگلیس – 3،7 میلیون میل مربع با جمعیت 57 میلیون، فرانسه- 3،6 میلیون میل
مربع با جمعیت
ـــ 36 میلیون، آلمان- 1 میلیون میل مربع با جمعیت 14،7 میلیون، بلژیک –
900 هزار میل مربع
با جمعیت 30 میلیون و پرتقال 800 هزار میل مربع با جمعیت 9 میلیون نفر،
بدست آورده است.
تلاش برای تصرف مستعمره که در پایان قرن نوزدهم، خاصه پس از سال 1880، همه
دول
سرمایه داری بدان دست زدند، واقعیت بر همه معلوم تاریخ دیپلماسی و سیاست
خارجی است.
در سالهای 1840-1860 یعنی در دوران اوج شکفتگی رقابت آزاد در انگلیس،
سیاستمداران
بورژوای بلند پایه آن کشور با سیاست استعماری مخالف بودند و آزادی مستعمرات
و جدایی کامل
آنها را از انگلستان امری ناگزیر و سودمند می شمردند"م" بر(Berr ) ضمن
مقاله خود تحت
عنوان"امپریالیسم امروزین انگلیس" (3)که در سال 1898 انتشار یافت، یاد آور
میشود که چگونه
در سال 1852 زمامداری چون دیسرائلی(Disraeli) انگلیسی که بطور کلی تمایلش
به امپریالیسم
بود، می گفت: مستعمرات بسان سنگ آسیا بر گردن ما آویخته اند".
ولی در پایان قرن نوزدهم کسانی چو سسیل رودس(Cecil Rohdes) و ژوزب چمبرلن
قهرمان دوران از کار درآمدند که آشکارا به تبلیغ امپریالیسم می پرداختند و
با نهایت وقاحت سیاست امپریالیستی بکار می بردند!
شایان توجه است که در همان زمان ارتباط میان ریشه های باصطلاح صرفا اقتصادی
وریشه
های اجتماعی-سیاسی امپریالیسم امروزین بر این سیاستمداران بلند پایه
بورژوازی انگلیس روشن
بود. چمبرلن امپریالیسم را بعنوان یک "سیاست حقیقی" خردمندانه و صرفه
جویانه "تبلیغ می کرد
واشاره خاصش به رقابتی بود که انگلیس اکنون از سوی آلمان و آمریکا و بلژیک
در بازار جهانی
با آن روبروست. سرمایه داران هنگام تاسیس کارتل ها، سندیکاها و تراست ها،
می گفتند:راه
نجات در انحصارست. رهبران سیاسی بورژوازی که برای اشغال مناطق تقسیم نشده
جهان شتاب
داشتند، هم آوا با آنان می گفتند: راه نجات در انحصارست. سسیل رودس،
بطوریکه دوست
محرمش ستد(Stead) تعریف میکرد، در سال 1895 در باره اندیشه های امپریالیستی
خود به
او
گفته بود: "دیروز من به ایست- اند(محله کارگری) لندن رفته بودم و دریک جلسه
که بیکاران
تشکیل داده بودند، شرکت کردم. آنجا نطق های عجیبی پر از فریادهای نان، نان!
– شنیدم ووقتی
به خانه باز می گشتم و درباره منظره ای که دیده بودم می اندیشیدم، بیش از
پیش به اهمیت
امپریالیسم معتقد شدم ......آرزوی قلبی من حل یک مسئله اجتماعی یعنی نجات
چهل میلیون
جمعیت کشور پادشاهی متحد از جنگ داخلی هلاک بارست. ما سیاستمداران کشور
صاحب
مستعمره باید بر سرزمین های تازه ای دست یابیم تا مازاد جمعیت خود را در
آنها جای دهیم و
مناطق تازه ای برای فروش کالاهایی که در کارخانه ها تولید و از معادن
استخراج می شود، بدست آریم. من همیشه گفته ام که امپراتوری مسئله شکم است.
اگر شما خواستار جنگ داخلی نیستید، باید امپریالیست شوید(4).
چنین است اظهارات سال 1895 سسیل رودس، میلیونر، سلطان مالی و مسبب عمده جنگ
انگلیس – بوئر (13). بطوریکه می بینیم دفاع او از امپریالیسم، گرچه لحن آن
کمی خشن و وقیحانه است، در ماهیت امر با "تئوری" آقایان ماسلف، زودکوم(
Sudkum)، پوتره سف(Pptressov )، داوید (14) ونیز با بنیادگذار مارکسیسم
روسی (15) و هکذا و قس علیهذا، تفاوتی ندارد. سسیل رودس یک سوسیال شوینیست
اندک شرافتمندانه تر بود.......
برای دادن یک تصویرحتی الامکان دقیقتر از چگونگی تقسیم ارضی جهان وتغییراتی
که طی سالهای چند دهه اخیر دراین زمینه روی داده است، از آمارهای موجود در
کتاب پیشگفته سوپان در باره مستعمرات مجموعه کشورهای جهان، استفاده می
کنیم. سوپان سال 1876 و سال 1900 را ماخذ قرار می دهد، ولی ما سال 1876
بسیار بجا انتخاب شده است، زیرا درست در همین زمانست که می توان گفت رشد
سرمایه داری اروپای غربی درمرحله ماقبل انحصاری آن، رویهم رفته، بحد کمال
خود رسیده است) و بجای آمار های سال 1900 سوپان، آمار های تازه تری از
"جداول آماری و جغرافیایی" هوبنر(Hubner) ذکر می کنیم. سوپان فقط مستعمرات
را در نظر می گیرد، ولی برای آنکه تصویر تقسیم جهان کامل باشد، ما سودمند
می دانیم اطلاعات آماری مختصری هم درباره کشورهای غیر مستعمره و نیمه
مستعمره که ایران و چین وترکیه را از آن زمره می دانیم، بر آن بیفزاییم: از
میان این سه کشور ایران اکنون دیگر تقریبا بطور کامل مستعمره شده است و
دومی و سومی هم در حال مستعمره شدن هستند.
نتایج حاصله چنین است:
تصرفات مستعمراتی دول بزرگ (به میلیون کیلومتر مربع و میلیون نفر جمعیت)
مستعمرات کشورهای صاحب مستعمره
جمع
1876 1914 1914 1914
کیلومتر جمعیـت کیلومتر جمعیــت کیلومتر جمعیـــت کیلومتر جمعیت
مربع مربع مربع مربع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انگلیس 22،5 251،9 33،5 393،5 0،3 46،5 33،8 440،0
روسیه 17،0 15،9 17،4 33،2 5،4 136،2 22،8 169،4
فرانسه 0،9 6،0 10،6 55،5 0،5 39،6 11،1 95،1
آلمان -- -- 2،9 12،3 0،5 64،9 3،4 77،2
ایالات -- -- 0،3 9،7 9،4 97،0 9،7 106،7
متحده
ژاپن -- -- 0،3 19،2 0،4 53،0 0،7 72،2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجمعا
40،4 273،8 65،0 523،4 16،5 437،2 81،5 960،6
شش دولت بزرگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مستعمرات دولتهای دیگر(بلژیک، هلند وغیره) 9،9 45،3
نیمه مستعمرات (ایران، چین، ترکیه) 14،5 361،2
دیگر کشورها 28،0 289،9
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمــع اراضـــی 133،9 1657،0
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجا ما بطور روشن می بینیم که چگونه در مرز میان قرن 19 و 20 تقسیم جهان
"بپایان رسیده است". تصرفات مستعمراتی پس از سال 1876 به میزان عظیمی گسترش
یافت:تصرفات مستعمراتی شش کشور بزرگ بیش از یک برابر و نیم شد، یعنی از 40
میلیون به 65 میلیون کیلومتر مربع رسیده است.
افزایش حاصله عبارتست از 25 میلیون کیلومتر مربع یعنی یک برابر و نیم مساحت
کشورهای صاحب مستعمره(16،5 میلیون کیلومترمربع). سه دولت در سال 1876 کاملا
و چهارمی یعنی فرانسه تقریبا بی مستعمره بودند. مقارن سال 1914 این
چهاردولت، مستعمراتی بدست آوردند که مساحت آن 14،1 میلیون کیلومتر مربع
یعنی تقریبا یک برابر و نیم مساحت اروپا و جمعیت آن نزدیک به 100 میلیون
نفر بود. ناموزونی گسترش تصرفات مستعمراتی بسیار زیادست. اگر مثلا کشورهای
فرانسه، آلمان و ژاپن را که از لحاظ مساحت و جمعیت تفاوت چندان زیادی
ندارند، با یکدیگر مقایسه کنیم، خواهیم دید که تصرفات مستعمراتی کشور اول 3
برابر (از لحاظ جمعیت) مجموع تصرفات مستعمراتی کشور دوم و سوم است. ولی از
لحاظ میزان سرمایه مالی نیز فرانسه در آغاز دوران مورد بحث، شاید از مجموع
دو کشور آلمان و ژاپن چند بار غنی تر بود. عوامل جغرافیایی وغیره نیز علاوه
بر شرایط صرفا اقتصادی، و بر بنیاد این شرایط، تاثیر خود را در وسعت تصرفات
مستعمراتی اعمال می کند. هر اندازه هم که جریان همتراز شدن جهان یعنی یکسان
شدن شرایط اقتصادی و زندگی کشورهای مختلف، طی سالهای چند دهه اخیر، زیر
فشار صنایع بزرگ، مبادله کالا و سرمایه مالی، با سرعت به پیش رفته باشد،
باز تفاوت زیادی میان آنها باقی مانده است، بدین معنی که ما میان شش کشور
نامبرده از یکسو کشورهای سرمایه داری جوانی را مشاهده میکنیم که با سرعت
فوق العاده رشد می کنند (آمریکاف آلمان، ژاپن) و از سوی دیگر کشورهای قدیمی
سرمایه داری که رشد آنها در دوران اخیر بسی کندتر از آن سه کشور بوده
است(فرانسه و انگلیس) و سرانجام کشوری را که از نظر اقتصادی واپس مانده تر
از همه آنهاست می بینیم(روسیه) که درآن امپریالیسم سرمایه داری مدرن را،
شبکه بسیار انبوهی از مناسبات ما قبل سرایه داری، فرو پوشانده است.
ما مستعمرات ناچیز دول کوچک را نیز در رده تصرفات مستعمراتی دول بزرگ قرار
دادیم. این مستعمرات نزدیکترین آماج "تقسیم مجدد" ممکن و محتمل مستعمرات
هستند. این دول کوچک، مستعمرات خود را غالبا فقط در نتیجه وجود تضاد میان
منافع دول بزرگ و کشمکش آنها با یکدیگر و غیره یعنی در نتیجه عواملی که
مانع توافق آنان بر سر تقسیم غنیمت می شود، می توانند حفظ کنند. و اما
درمورد کشورهای، نیمه مستعمره باید گفت که این کشورها نموداری از آن اشکال
گذار هستند که درهمه عرصه های طبیعت و زندگی مشاهده می شوند. سرمایه مالی
در مجموع روابط اقتصادی و در مجموع مناسبات بین المللی چنان نیروی بزرگ و
باصطلاح قاطعیت که حتی کشورهای دارای کامل ترین استقلال سیاسی را نیز می
تواند به تبعیت از خود وادارد و در واقع هم وامیدارد. نمونه های آنرا ما هم
اکنون خواهیم دید. ولی بدیهی است که حد اعلای "راحتی" و حداکثر فایده را
برای سرمایه مالی آن شکلی از تبعیت تامین می کند که با از دست رفتن استقلال
سیاسی کشورها و خلقهای تحت تبعیت همراه باشد. کشورهای نیمه مستعمره در این
زمینه نمونه جامعی از یک "حدوسط" هستند. روشن است که مبارزه بر سر این
کشورهای نیمه وابسته در دوران سرمایه مالی یعنی در دورانی که تقسیم بقیه
بخشهای جهان بپایان رسیده است، می بایست حدت خاصی کسب کند.
سیاست استعماری و امپریالیسم پیش از مرحله جدید سرمایه داری و حتی پیش از
سرمایه داری نیز وجود داشته است. روم باستان که بر بنیاد بردگی استوار بود،
سیاست استعماری و امپریالیسم اعمال می کرد. ولی اظهار نظرهای"کلی" در باره
امپریالیسم که در آن تفاوت بنیادی میان صورت بندی های اقتصادی- اجتماعی از
یاد می رود یا تحت الشعاع قرار می گیرد، ناگزیر مبتذلات پوچ یا لافزنی های
نظیر"مقایسه" روم کبیر با بریتانیای کبیر(5) از کار در می آید. حتی سیاست
استعماری سرمایه داری در مراحل پیشین آن با سیاست استعماری سرمایه مالی
تفاوت ماهوی دارد.
ویژگی بنیادی سرمایه داری امروز عبارتست از فرمانروایی گروهبندی های
انحصاری کارفرمایان کلان. این انحصارها بیش از هر وقت زمانی استوارند که
تمام منابع مواد خام در یک دست قبضه می شود و ما دیدیم که گروه بندی های
بین المللی سرمایه داران با چه حرارتی می کوشند تا حریف خود را از هر گونه
امکان رقابت محروم سازند و مثلا کلیه اراضی دارای معادن آهن یا منابع نفت
وغیره را بخرند. داشتن مستعمره به تنهایی تضمین کاملی است برای موفقیت
انحصار در قبال هر گونه پیش آمدی در مبارزه علیه رقیب، حتی در قبال این پیش
آمد که حریف بخواهد با وضع قانون انحصار دولتی از خود دفاع کند. هر اندازه
سطح رشد سرمایه داری بالاتر باشد، هر اندازه کمبود مواد خام بیشتر احساس
شود و هر اندازه رقابت و تلاش برای دست یابی به منابع مواد خام سراسر جهان
حاد تر باشد، آتش مبارزه برای تصرف مستعمرات تیزتر است.
شیلدر می نویسد:"میتوان دعوی زیرین را که در نظر برخی ها ممکن است ضد ونقیض
بنماید، بمیان کشید: امکان اینکه افزایش جمعیت شهری- صنعتی در آینده کم و
بیش نزدیک به مانع کمبود مواد خام برای صنایع برخورد کند بسی بیشتر از
آنستکه به مانع کمبود خواربار، برخورد کند". مثلا کمبود چوب که روز بروز
گرانتر می شود و کمبود چرم ومواد خام برای صنایع بافندگی، حدت می پذیرد.
"گروه بندی های صاحبان صنایع می کوشند میان کشاورزی و صنایع در تمام گستره
اقتصاد جهانی توازن ایجاد کنند. برای مثال میتوان اتحاد بین المللی گروه
بندی های صاحبان صنایع تخریسی (باالیاف پنبه) را که از سال 1904 در چند
کشور از مهمترین کشورهای صنعتی وجود دارد ونیز اتحاد اروپایی گروه بندی های
صاحبان صنایع نخریسی (باالیاف کتان)را که سپس در سال 1910 از روی نمونه آن
تاسیس شد، نام برد؟(6).
البته رفرمیست های بورژوا و درمیان آنها بخصوص کائوتسکیست های امروز با
اشاره به اینکه مواد خام را "میشود" بدون توسل به سیاست استعماری "پرخرج و
خطر ناک" در بازار آزاد بدست آورد و یا با اشاره به اینکه عرضه مواد خام را
"می شود" از راه بهبود "ماده" وضع عمومی کشاورزی بسی افزایش داده، میکوشند
اینگونه واقعیات را کم اهمیت جلوه دهند. ولی چنین اشاراتی مدح امپریالیسم و
آرایش چهره آن از کار در می آید، زیرا ویژگی عمده سرمایه داری امروزین یعنی
انحصارات را بدست فراموشی می سپارد. بازار آزاد روزبروز بیشتر به عرصه
روزگاران گذشته می پیوندد و سندیکاها و تراست های انحصاری روزبروز عرصه
آنرا تنگ تر می کنند. بهبود "ساده" وضع کشاورزی هم دربهبود وضع توده ها،
افزایش دستمزد و کاهش سود خلاصه می شود. و اما تراست هایی که بتوانند بجای
تصرف مستعمرات در فکر بهبود وضع توده ها باشند، جز در پندار رفرمیست های
چاپلوس، در کجا یافت می شوند؟
برای سرمایه مالی علاوه بر منابع کشف شده مواد خام، منابع احتمالی این مواد
نیز اهمیت دارد، زیرا تکنیک در دوران ما با سرعتی شگرف پیشرفت می کند و
زمینهایی که امروز بی استفاده هستند، ممکن است فردا در صورت کشف شیوه های
جدید (که فرضا یک بانک بزرگ با تشکیل هیئت خاصی از مهندسان وکارشناسان و
کارشناسان کشاورزی و غیره میتواند بدان تحقق بخشد) و یا صرف مبالغ هنگفت
سرمایه، قابل استفاده شوند. این مطلب در مورد اکتشاف ثروتهای معدنی و شیوه
های جدید تبدیل این یا آن ماده خام و قابل استفاده کردن آن و غیره وغیره
نیز، صادق است.
از اینجاست تلاش ناگزیر سرمایه مالی برای بسط قلمرو اقتصادی و حتی بسط
قلمرو خویش بطور اعم. همانگونه که تراست ها دارایی خود را با در نظر گرفتن
سودهای "محتمل" آینده(نه سودهای فعلی)، با درنظر گرفتن نتایج آتی انحصار،
دو برابر و سه برابر ارزش واقعی به سرمایه بدل می کنند، به همانگونه نیز
سرمایه مالی بطور اعم، با توجه به منابع احتمالی مواد خام و از ترس عقب
ماندن در پیکار دیوانه وار بر سرآخرین تکه های مناطق هنوز تقسیم نشده جهان
یا بر سر تقسیم مجدد تکه های تقسیم شده، می کوشد زمینهای هر چه بیشتری را،
از هر نوع و در هر جا و به هر شیوه ای که باشد، در چنگ خود قبضه کند.
سرمایه داران انگلیسی به وسایل گوناگون می کوشند تولید پنبه را در مستعمره
خود، مصر افزایش دهند، در سال 1904 از مجموع 2،3 میلیون هکتار زمین زراعتی
در مصر، 0،6 میلیون هکتار یعنی بیش از یک چهارم آن زیر کشت پنبه بود. روسها
نیز درمستعمره خود ترکستان بهمین طریق عمل می کنند، زیرا بدینسان با سهولت
بیشتری می تواتنند رقبای خارجی خود را در هم کوبند و منابع مواد خام را به
انحصار خود درآورند و تراست بافندگی کم خرج تر و سودآورتری تشکیل دهند که
تولید آن در موسسات "فراگیر" * یعنی در موسساتی انجام گیرد که در آن تمام
مراحل تولید پنبه و تهیه فرآورده های آن، در یک دست متمرکز باشد.
منافع ناشی از صدور سرمایه نیز انگیزه ایست برای تصرف مستعمرات زیرا در
بازار مستعمرات بهتر می توان (و گاه فقط در آنجاست که میتوان) از طرق
انحصاری، رقیب را از میدان بدر کرد، سفارش برای خود گرفت، "ارتباطات" لازم
برقرار ساخت و غیره.
آن روبنای غیر اقتصادی که بر بنیاد سرمایه مالی بالا می آید، سیاست سرمایه
مالی و ایدئولوژی آن تمایل به تصرفات مستعمراتی را تشدید می کند. هیلفردینگ
بدرستی می گوید:"سرمایه مالی آزادی نمی خواهد، فرمانروایی می خواهد". و اما
یک مولف بورژوایی فرانسه، گویی در ادامه و تکمیل افکار پیشگفته سسیل رودس،
می نویسد علل اجتماعیرا نیز باید به علل اقتصادی سیاست استعماری امروزین،
افزود:"درنتیجه دشواریهای فزاینده زندگی که علاوه بر توده های کارگر
دامنگیر طبقات متوسط نیز هست، ما می بینیم که چگونه درتمام کشورهای دارای
تمدن قدیمی بی تابی و برآشفتگی و بیزاری به حدی میرسد که آرامش همگانی را
تهدید می کند. این نیروی، عصیانگر بیرون جهیده از چارچوب معین طبقاتی را
باید مهار کرد و در خارج از کشور به کارهای بزرگ واداشت تا جلوی انفجار آن
در داخل گرفته شود(7).
وقتی از سیاست استعماری امپریالیسم سرمایه داری سخن میرود، باید متوجه بود
که سرمایه مالی و سیاست بین المللی مربوط به آن که خلاصه اش مبارزه میان
دول بزرگ برای تقسیم اقتصادی و سیاسی جهانست، یک سلسله اشکال گذار به
وابستگی برای دولت ها پدید می آورد. صفت مشخصه این دوران فقط وجود دو گروه
اساسی کشورها یعنی کشورهای مستعمره دار و کشورهای مستعمره نیست، بلکه اشکال
گوناگون کشورهای وابسته یعنی کشورهایی که اسما استقلال سیاسی دارند، ولی در
دام وابستگی مالی و دیپلماتیک گرفتارند، نیز هست. در صفحات پیش به یکی از
این اشکال یعنی به شکل نیمه مستعمره اشاره کردیم. بعنوان نمونه دیگر میتوان
مثلا آرژانتین را در نظر گرفت.
شولتسه گورنیتس ضمن کتاب خود در باره امپریالیسم بریتانیا می نویسد:
"آمریکای جنوبی، خاصه آرژانتین، درچنان وابستگی مالی به لندن قراردارد، که
آنرا تقریبا باید مستعمره بازرگانی انگلیس نامید(8).
شیلدر بر پایه گزارشهای سال 1909 کنسول اتریش- هنگری در بوئنوس آیرس، میزان
سرمایه گذاری های انگلیس را در آرژانتین 8 میلیارد و 750 میلیون فرانک
تخمین زده است. بآسانی میتوان در نظر خود مجسم ساخت که سرمایه مالی انگلیس-
و "یار" وفادار این سرمایه یعنی دیپلماسی در نتیجه این امر چه ارتباطات
محکمی با بورژوازی آرژانتین و با محافل رهبری کننده مجموع زندگی اقتصادی و
سیاسی آن کشور، برقرار میسازد.
نمونه پرتقال با جزیی تفاوت، نشانگر همین شکل وابستگی مسالی و دیپلماتیک
است. پرتقال کشوریست مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش، ولی عملا از بیش از 200
سال پیش یعنی از هنگام جنگ بر سر جانشینی سلطنت اسپانیا (1701-1714) تحت
الحمایه انگلیس است. انگلیس از این کشور و از مستعمرات آن برای تحکیم مواضع
خود درمبارزه علیه دشمنان خویش اسپانیا و فرانسه دفاع کرده و در عوض مزایای
بازرگانی و شرایط بهتری برای صدور کالا و خاصه صدور سرمایه به پرتقال و
مستعمرات آن و نیز امکان استفاده از بنادر و جزایز پرتقال و سیستم های
تلگراف آن وغیره و غیره بدست آورده است(9). البته چنین مناسباتی همیشه میان
دول بزرگ و دول کوچک وجود داشته است، ولی دردوران امپریالیسم سرمایه داری
این مناسبات به یک سیستم عام و به جزئی از کل مناسبات موجود در عرصه "تقسیم
جهان" و به حلقه ای اززنجیر معاملات سرمایه مالی سراسر جهان بدل میشود.
برای اتمام بررسی مسئله تقسیم جهان، نکته زیر را هم باید خاطر نشان کنیم:
تنها مطبوعات آمریکایی و انگلیسی نیستند که اولی پس ازجنگ اسپانیا- آمریکا
و دومی پس از جنگ انگلیس- بوئرمسئله تقسیم جهان را در پایان سده نوزدهم و
آغاز سده بیستم بطور کاملا بی پرده و صریح مطرح کرده اند و تنها مطبوعات
بورژوایی فرانسه نیز این مسئله را تا آنجا که از نظر گاه بورژوایی میسر
بوده است، بحد کافی صریح وگسترده مطرح ساخته اند. در این زمینه به کتاب یکی
از مورخین بنام درپو(Driault) تحت عنوان"مسائل سیاسی و اجتماعی در پایان
قرن نوزدهم" مراجعه می کنیم که درفصل مربوط به "دول بزرگ و تقسیم جهان"
نوشته است: "طی سالهای اخیر تمام مناطق اشغال نشده جهان، باستثنای چین توسط
دول اروپا و آمریکای شمالی اشغال شده است. در این زمینه تاکنون چند تصادم و
جابجا شدن مراکز نفوذ صورت گرفته که پیش در آمد انفجارهای هولناک تری در
آینده نزدیک است. زیرا باید عجله کرد: مللی که تاکنون بی نصیب مانده اند،
با این خطر روبرو هستند که دیگر هیچگاه به سهم خود نرسند و در بهره کشی
عظیم از جهان که یکی از واقعیات بنیادی قرن آینده(یعنی قرن بیستم) خواهد
بود، شرکت نورزند، به همین جهت این اواخر تب توسعه طلبی های استعماری یعنی
"امپریالیسم" که چشمگیرترین نگارنده افزوده است که: "دراین تقسیم جهان، در
این تلاش تب آلود برای دست یافتن به گنجینه ها و بازار های بزرگ جهان،
نیروی نسبی امپراتوری هایی که دراین قرن نوزدهم تشکیل شده اند، با جایی که
ملتهای تشکیل دهنده این امپراتوری ها دراروپا احراز می کنند، هیچگونه
تناسبی ندارد. دولی که در اروپا موقعیت برتر دارند وتعیین کننده مقدرات
آنند، از همین موقعیت برتر در سراسر جهان برخوردارنیستند. ولی چون اقتدار
استعماری و امید دست یافتن به ثروت های هنوز به حساب نیامده مسلما تاثیر
خود را در نیروی نسبی دول اروپایی اعمال خواهد کرد، مسئله استعماری- و به
بیان دیگر"امپریالیسم"- که هم اکنون نیز وضع سیاسی را در خود اروپا تغییر
داده است، این وضع را بیش از پیش تغییر خواهد داد(10).
رجوع شود به زیر نویس ص 31(مترجم).
(1) آ.سوپان(Supan ):"گسترش قلمرو مستعمراتی اروپا"، سال 1906، ص 254
(2) هانری موریس: " تاریخ استعمار"، نیویورک, سال 1900، جلد2 ، ص88، جلد1،
ص 419، جلد2، ص 304.
(3) مجله "Die Neue Zeit"، سال شانزدهم، شماره 1، سال 1898، ص 302.
(4) مجله "Die Neue Teit"، سال شانزدهم، شماره 1، سال 1898، ص 304.
(5) چ.پ.لوکاس:"روم کبیر و بریتانیای کبیر"، اکسفورد، سال 1912، یا گراف
کرومر:"امپریالیسم باستانی و کنونی"، کندن، سال 1910.
(6) شیلدر. همان کتاب، ص 38-42
(7) وال ( Wahl) :"فرانسه در مستعمرات "، به نقل از کتاب هانری روسیه
(Russier) :" تقسیم اقیانوسیه:، پاریس، سال 1905، ص 165.
(8) شولتسه گورتیتس:" امپریالیسم بریتانیا و بارزگانی آزاد انگلیس در آغاز
قرن بیستم"، لایپزیگ، سال 1906، ص 318، سارتوریوسفن والترس هائوزن(
Sartorius V. Waltershausen) نیز در کتاب خود تحت عنوان"سیستم اقتصادی
سرمایه گذاری در خارجه" همین نکته را یادآورشده است. رجوع شود به صفحه 46
کتاب او، چاپ برلن، سال 1907.
(9) شیلدر، همان کتاب، جلد 1، ص 160-161.
(10) ز.دریو:" مسائل سیاسی و اجتماعی" پا
راه توده 191 25.08.2008
فرمات PDF
بازگشت