دیدار کیانوری
با آیت الله خسروشاهی
دو خبر مهم و باورنکردنی کودتای
نوژه و تاریخ حمله عراق به ایران
را کیانوری به من داد تا به امام بدهم
در خلال شماره های اخیر یادمانده ها – گفتگو با
علی خدائی سردبیر راه توده- اغلب اشاره به مصاحبه ای می شود که آیت الله خسروشاهی،
نماینده آقای خمینی در وزارت ارشاد می شود که مدتی پیش در نشریه "چشم انداز" که
بنیانگذار آن آقای "میثمی" است می شود. این مصاحبه را، راه توده در شماره 196 عینا
و بصورت " پ.د.اف" منتشر کرد، اما ظاهرا یافتن نکاتی که در خلال یادمانده ها به آن
اشاره می شود و مربوط به حزب توده ایران است، در لابلای این مصاحبه آسان نیست و به
همین دلیل بارها در پیام های مختلف از ما سراغ این مصاحبه را گرفته اند.
در هفته ای که گذشت، به همت یکی از همکاران راه توده، آن بخش از مصاحبه آقای
خسروشاهی که مربوط به رابطه دفتر آقای خمینی با حزب توده ایران از طریق ایشان است
را استخراج کرده و بصورت "وورد" برای انتشار ارسال داشته است. ضمن سپاس از این
اقدام بموقع، این بخش را مستقل از آن مصاحبه منتشر می کنیم و یاد آور نیز می شویم
که مشروح این مصاحبه را می توانید در شماره 196 راه توده مطالعه کنید. آنچه که ما
در ادامه منتشر می کنیم، صرفا آن بخش هائی است که در آن ها اشاره به ملاقات های
کیانوری و رابطه با حزب توده ایران مربوط است.
برای یادآور نیز متذکر می شویم که آقای خسروشاهی پس از کنار رفتن از وزارت ارشاد،
چند سال سفیر جمهوری اسلامی در واتیکان و سپس مصر بود و اکنون در حوزه های مذهبی
تدریس می کند.
بخش مربوط به حزب توده ایران
در مصاحبه آیت الله خسرو شاهی، برگرفته از نشریه "چشم انداز"
●اشاره كردید به دریافت گزارشهای امنیتی از حزبتوده، میتوانید بگویید چه نوع
گزارشهایی به شما میدادند و شما آنها را چه میكردید؟
●●گزارشها عمدتاً درباره فعالیتهای ضدانقلاب و توطئههای آنها بود و من آنها را
به توصیه مرحوم شهید قدوسی، دادستان انقلاب تحویل میگرفتم و به ایشان میدادم. دو
سه بار هم خود آقای نورالدین كیانوری ـ بهنام حاجی بازاری! هم كاروان من در سفر
حج- از منشی وقت گرفته بود که با عصا و كلاه شاپو و شالگردن به دفتر من در وزارت
ارشاد آمد. منشی و افراد دفتر من، او را «حاجآقا» خطاب و تلقی كردند، ولی من دیدم
این آقای كیانوری است و البته به دوستانی مانند آقای "مهدی ممكن" (اکنون در فرانسه
مهاجر است و متاسفانه درباره این واقعیات سکوت می کند- راه توده) معاون مطبوعاتی
وزارت ارشاد آن را گفتم.
گزارش اول درباره تاریخ حمله عراق به ایران بود كه میگفت، «دوستان ما در حزب شیوعی
عراق (حزب كمونیست عراق)، این اطلاعات را در اختیار حزب ما قرار دادهاند و او
وظیفه خود دانسته كه فوری بیاید و خبر را توسط من به مقامات اطلاع دهد. من به ایشان
گفتم، آقای كیانوری واقعاً شما باور دارید كه عراق بتواند به ایران حمله كند و
دوستان شما اشتباه نمیكنند؟ آقای كیانوری با قاطعیت گفت: «نه، هرگز! این حمله قطعی
و حتمی است و دوستان ما «موثق» هستند.» من از این اعلام قاطعیت فهمیدم كه «اتحاد
جماهیر شوروی» ـ حزب مادرـ این اطلاعات را به حزب داده است، البته آنها اسلحه هم به
صدام میدادند و سیم خاردار را بهعنوان سلاح جنگی به ما نفروختند، ولی خبر حمله را
با واسطه اطلاع دادند.
یكبار هم در جریان كودتای نوژه باز خود آقای كیانوری به دفتر من آمد و گزارش و
تاریخ و محل اجتماع در پارك لاله، بمباران جماران و... را به من داد. من باز باور
نكردم، ولی او اصرار داشت كه جدی و حتمی است و افزود: «بانویی كه قرار است اعلامیه
پیروزی كودتا را بخواند، عضو حزب ماست، گزارشها از اوست و این اطلاعات كاملاً
دقیق است.» من بلافاصله بهجای دفتر آقای قدوسی، این بار به سوی بیت امام رفتم و
كپی گزارش را به احمد آقا دادم كه او هم نخست باور نكرد، مرحوم آقای اشراقی هم كه
اتفاقاً در بیرونی حضور داشت، با لحن تندی به من گفت: «شما هم هر مزخرفی را كه
اینها میگویند، باور میكنید.» من هم به علت ناراحتی از لحن ایشان با تندی خاص خود
گفتم: «جناب اشراقی! من اطلاعی كه به دستم رسیده، به احمد آقا دادم، در درستی و
اشتباه آن نظری ندارم. اینها میگویند كه قطعی است و محل و تاریخ را هم نوشتهاند.
انشاءالله كه دروغ باشد.» سپس كه كودتا كشف و سركوب شد، آقای اشراقی به وزارت
ارشاد و به دفتر وزیر آمد و با من هم ملاقات كرد و رسماً از من به خاطر عصبانیتی كه
ابراز كرده بود، عذرخواهی نمود. من هم به دل نگرفتم، چون بالاخره وظیفه ملی ـ
اسلامی خود را به موقع انجام داده بودم.
●معروف است كه كودتای نوژه را یكی از خلبانها شبانه به آیتالله خامنهای اطلاع
داده است.
●● البته این امر صحت دارد، ولی خبررسانی حزبتوده هم درست است و درواقع مانعالجمع
نیست و حتی بنیصدر هم در یك سخنرانی رسمی اعلام كرد كه یك سازمان سیاسی این گزارش
را داده است، ولی نامی از حزب توده نبرد. به هر حال آن خلبان عضو حزبتوده كه
نبوده، بلكه خواسته به وظیفه شرعی و ملی خود عمل كند و شبانه خبر را به آیتالله
خامنهای رسانده است.
●كار شما كه فرهنگی بود، چطور در مسائلی مانند این دخالت میكردید؟
●● من دخالت نمیكردم، ولی به وظیفهام در آن شرایط حاد و بحرانی عمل كردم. اینها
اطلاعات دست اولی داشتند كه میخواستند به مسئولان برسد. به افراد دفتر
ریاستجمهوری وقت و یا اعضای امنیتی دولت اطمینان نداشتند. از اینرو با توجه به
دلیل آشنایی بعد از همان مسئله مجوز مطبوعات حزبی سراغ من آمدند و من هم پس از كسب
اجازه از بیت و مشورت با مرحوم قدوسی، پذیرفتم كه گزارشها را به آقایان برسانم و
بیشتر از این دخالتی نداشتم، چون آنها میگفتند ما دسترسی مستقیم به این آقایان
نداریم و فرد مطمئنی هم كه در ارتباط با مقامات باشد نمیشناسیم یا دسترسی به آنها
نداریم. البته یكبار آقایی كه نام مستعار «ابوعبدالله» را داشت، از سوی آقای
كیانوری آمد و گفت، شخصی به نام كشمیری در دفتر نخستوزیری اعتراض كرده كه چرا
نسخهای از این گزارشهای امنیتی را به فلانی میدهید، او كه مسئول این امور نیست.
من هم گفتم كه خوب راست میگوید، چرا فقط از طریق آنها به مسئولان نمیرسانید؟ گفت،
آقای كیانوری معتقد است او برای سازمان خاصی كار میكند و نمیخواهد اطلاعات دست
اول به دیگران برسد تا در مواردی كه گروه یا سازمان او صلاح نمیداند، اقدامی به
عمل نیاید. در واقع اخبار و گزارشها را كنترل كند و هر كجا كه سازمان او مایل
باشد، به مسئولان برساند. این امر ادامه یافت تا آن كه «كشمیری»، طبق گفته
«ابوعبدالله» به حزب اخطار كرده بود كه یا این اطلاعات را به فلانی ندهید و یا اگر
به او دادید، دفتر امنیتملی دولت قبول نخواهد كرد.
البته من اصرار داشتم كه حتماً این كار را بكنند و تنها به دفتر دولت بدهند، ولی
حزبیها اصرار داشتند كه توسط من و فوری به اطلاع دفتر امام و یا دادستانی (آقای
قدوسی) برسد و حتی گزارشها را به آنها ندادند. پس از مدتی، «ابوعبدالله» زنگ زد و
گفت، خوب الحمدلله، مسئله آقای كشمیری هم كه حل شد. گفتم: كدام مسئله؟ گفت: ما
اطلاعات را دو هفته به آقای كشمیری ندادیم و او دیروز زنگ زد كه با آقای خسروشاهی
صحبت كردم و به توافق رسیدیم كه هم به او بدهید و هم به ما، ولی قرار شد ایشان بدون
اطلاع ما اقدامی نكند. گفتم، اصولاً چنین فردی به من تلفن نكرده و من با او تماس
نداشتهام، حتی نام او را هم از شما شنیدم و او را نمیشناسم و البته هرگز به ایشان
هم مربوط نخواهد بود كه من چه میكنم تا مثلاً بدون هماهنگی با وی اقدامی نكنم. اگر
باز هم صلاح نمیدانید، به دفتر ما نفرستید. او گفت، نخیر ما اگر قرار باشد، به
دفتر آنها نمیفرستیم، چون اطمینان داریم آنچه به دست شما میرسد به مسئولان
میرسد. بههرحال پس از انفجار دفتر نخستوزیری و شهادت برادران عزیز، رجایی و
باهنر و... معلوم شد كه پیشبینی آقای كیانوری درست بوده و كشمیری برای سازمان كار
میكرده و در این مورد هم میخواسته اخبار و اطلاعات تنها در اختیار سازمان باشد تا
با صلاحدید سازمان اقدام شود.
●همان وقت در مورد كشمیری تحقیق بیشتری به عمل نیامد؟
●● این قبیل امور از وظایف من نبود. من مطلقاً دخالتی در این قبیل امور نداشتم، ولی
در مورد كشمیری نظر حزبتوده را به شهید قدوسی گفتم و ایشان هم با خنده گفت، آقای
خسروشاهی ما چند نفر آدم دقیق و متدین هم كه داریم، اینها به راههای مختلف آنها را
در معرض اتهام، سوءظن و تخریب قرار میدهند. این بنده خدا پیشنماز نخستوزیری
است... من چون شناختی نداشتم، دیگر حرفی نزدم. در همان جلسه به شهید قدوسی گفتم،
جوانی كه از حراست دادستانی شماست، وقتی من میآیم، ماشین مرا تفتیش میكند و بعد
میخواهد كیف مرا بازبینی كند كه من نمیگذارم. اگر اینطور باشد، من دیگر اینجا
نخواهم آمد، اگر گزارشی رسید شما كسی را بفرستید آن را بگیرد.
آقای قدوسی با خط خود نوشت كه من هر وقت به دادستانی مراجعه كردم بدون هیچگونه
تفتیش و بازرسی میتوانم با ایشان ملاقات كنم (من هنوز این حكم صادره با مهر
دادستانی را دارم) پس از مدتی همین فرد كه كیف مرا میخواست بازرسی كند، دفتر
آقای قدوسی را منفجر كرد كه به شهادت ایشان انجامید.
●ارتباط شما با حزب تا چه وقتی ادامه داشت؟
●●این ارتباط یك سویه البته تا مسافرت من به واتیكان ـ بهعنوان سفیر ـ ادامه داشت
و سپس طبق تصویب دوستان در دادستانی، فردی با معرفی آنها ـ و معرفی من به حزب ـ
گزارشها را دریافت می كرد؛ گویا این امر تا مسئله تعقیب و دستگیری اعضای حزب
ادامه داشته است.
●در این ارتباط نكتههای جالبی به نظر شما نرسید؟
●● چرا نكتههای زیادی كشف شد كه به یكی دو تا از آنها اشاره میكنم: یكبار كه
آقای كیانوری (حاجآقا!) به دفتر من آمد، به بچههای ارشاد گفتم كه حاجآقا! را
تعقیب كنند و ببینند چه میكند و كجا میرود، تا از چگونگی حركت آقایان آگاه شویم.
دو نفر از بچهها رفتند و پس از یكی دو ساعت آمدند و گفتند كه حاجآقا! با ماشین
شخصی پیكان از جلوی وزارت ارشاد تا خیابان شهید مطهری رفت. آنجا در كوچهای پیاده و
سوار یك تاكسی ـ كه آماده بود ـ شد و پس از چند خیابان با یك بی.ام.و كه منتظر
حاجآقا! بود رفت و وارد خیابان دكتر شریعتی شد. از آنجا با سرعت به طرف شمیران رفت
و ما او را در وسط راه گم كردیم. البته این مراقبت و احتیاطكاری آقایان را نشان
میداد كه با وجود همه نوع آزادی فعالیت در نظام اسلامی، احتیاطات و مخفیكاریهای
حزبی را از دست نمیدادند.
نكته دوم و جالب دیگر این بود كه پس از كشف كودتای نوژه و دستگیری افراد كودتاچی،
دادستانی انقلاب، شهید قدوسی به من زنگ زد و گفت، شما از این دوستتان (كیانوری)
بخواهید آن خانمی كه عضو حزب بوده و قرار بوده اعلامیه پیروزی كودتا را بخواند را،
چند روزی برای تكمیل تحقیقات به دادستانی بفرستد. به آقای كیانوری زنگ زدم و
درخواست دادستانی را گفتم. آقای كیانوری گفت، او عضو حزب است و طبق دستور حزب عمل
كرده و هر اطلاعاتی كه داشته در اختیار حزب قرار داده و ما آنچه لازم بوده بطور
مكتوب در اختیار گذاشتهایم.
در دیداری دوباره آقای قدوسی اصرار كرد كه به این امر اقدام شود و من تماس گرفتم،
گفتند، خوب ما ممكن است تحویل دهیم، ولی آقایان او را بعنوان یكی از عوامل كودتا
محاكمه كنند و به حزب پس ندهند و این برخلاف اصول حزبی است.
بار سوم كه باز اصرار آقای قدوسی را ابلاغ كردم، كیانوری گفت، آقای خسروشاهی! آن
خانم اكنون در آلمان ـ كه سابقه اقامت در آنجا را دارد ـ به سر میبرد و قصد
مراجعت به ایران را هم ندارد. بدینترتیب او را تحویل ندادند.
نكته دیگری كه باز جالب توجه بود این بود كه وقتی مسئله كسالت شدید امام شایع شد،
آقای عمویی و یا آقای ابوعبدالله ـ كه عضو حزب و برادر یكی از محققان كنونی
دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بود ـ تلفن كرده و میخواستند از حال امام باخبر شوند و
من با این كه آن روزها حال امام زیاد مساعد نبود، گفتم ایشان هیچ عارضهای ندارند
و من صبح پیش از اداره، خدمتشان رسیدم. عجیب آنكه یكی از اعضای دفتر امام، پس از
نقل این داستان، به من گفت، اتفاقاً صبح امروز ناخدا افضلی آمد و گفت حتماً
میخواهد امام را ببیند، گفتیم وقت قبلی ندارید و امكان ملاقات وجود ندارد. او گفت
من نمیخواهم خدمت امام برسم. صبح هر چه كردم كه به سر كار و به ستاد فرماندهی نیرو
بروم (او فرمانده نیروی دریایی جمهوری اسلامی شده بود) نتوانستم بروم و قلبم آرام
نیست. تنها میخواهم امام را از پشت شیشه ـ در اتاقكی كه مینشستند ـ ببینم و بروم
و ما هم او را به حیاط كوچك پشت حسینیه بردیم و او امام را از دور و از پشت شیشه
دید و گفت، الحمدلله اكنون قلبم آرام گرفت و سپس به سرعت برگشت.
بهظاهر در همان روز بود كه حزب از من جویای احوال امام شده بود. اینها میخواستند
خبر اول را به «حزب مادر» اطلاع دهند.
ظاهراً از موضوع سازمان مجاهدین خارج شدیم و به حزبتوده پرداختیم. به نظر من
درباره حزبتوده و نقش آن و حقهبازی ناخدا افضلی در ایتالیا، كه ظهر با همراهان،
میهمان سفارت ما بود و تا نماز نخواند، ناهار نخورد و گفت: اول نماز، بعد ناهار و
از همان سفر (بازگشت از لیبی از طریق رم) كه به ایران رسید، در فرودگاه دستگیر و به
دادگاه اعزام شد و مسائل دیگر صرفنظر كنیم، چون به هر حال در این زمینه و مسائل
دیگر آن دوران، گفتوگوی مستقلی باید داشته باشیم.
●شما سابقه آشنایی هم با حزبتوده داشتید؟
●● خیر، من پیش از انقلاب تنها رادیو «پیك ایران» آنها را گوش میكردم و گاهی
نشریاتشان را میخواندم و مطلقاً ارتباط دیگری نداشتم، البته با آقایان خاوری و
حكمتجو، دو عضو معروف زندانی حزبتوده، پیش از پیروزی انقلاب، در زندان قزلقلعه
در حد احوالپرسی و دیدار معمولی دو زندانی آشنایی داشتم. به ظاهر شما نیز به شك
افتادید و پرسشهای بازجوی زندان اوین را مطرح میكنید كه در بازجویی از آقای
عمویی، خواستار توضیح درباره سوابق روابط من با حزبتوده شده بود و پس از آگاهشدن
مرحوم آقای لاجوردی و توبیخ شفاهی بازجو و عذرخواهی از من، ماجرا پایان یافت.
بههرحال در عالم سیاست تماس با احزاب سیاسی امری طبیعی است و حتی مهمترین كار در
امر دیپلماسی، كار با مخالفان است، وگرنه نشستن و چایخوردن با دوستان كه «سیاست»
نیست. به گفته ما طلبهها «گعده» است.
راه توده 206 15.12.2008