راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها- 26
مصطفی چمران
از روی سر مذاكرات،
جنگ در كردستان
را آغاز كرد!
 

 

- ما در این هفته یكبار دیگر مجموعه پیام‌ها و نامه‌هائی را كه از ابتدای این گفتگو دریافت كرده‌‌‌ایم مرور كردیم. بی‌اغراق بیشترین سئوالات و پیام‌ها و حتی اطلاعاتی كه رفقای حزبی بعنوان اطلاع تكمیلی فرستاده‌اند، در باره ملاقات‌های رهبران حزب با رهبران جمهوری اسلامی است.

حدس من هم از ابتدا همین بود. واقعا هم این مسئله مهم است. در واقع بخشی از تاریخ حزب و جمهوری اسلامی و انقلاب بهمن 57 در همین ملاقات‌ها و مذاكرات نهفته است و من امیدوارم روزی، شرایطی فراهم شود كه این گنجینه دست نخورده به حزب برسد. شما لحظه‌ای تردید نكنید كه همه مدارك و اطلاعات مربوط به این مسئله دراختیار نهادهای امنیتی و پژوهشی جمهوری اسلامی است. تمام این ملاقات‌ها درجلسات هیات سیاسی با جزئیات گزارش شده و در صورتجلسات آن ثبت شده است. تمام صورتجلسات هیات سیاسی را هم آقایان درجریان یورش به حزب با خودشان برده‌اند. ضمن آنكه در زندان و در زیر بازجوئی‌ها هم قطعا بارها و از افراد مختلف هیات سیاسی و كادرهائی كه دراین عرصه فعال بوده‌اند اطلاعات مربوط به این ملاقات‌ها و مذاكرات را پرسیده و ثبت كرده‌اند. به همین دلیل می‌گویم گنجینه بزرگی در اختیار نهادهای جمهوری اسلامی است، كه نامه‌های رسمی حزب به شخص آیت الله خمینی هم آن را كامل می‌كند. همه اینها هست. از دیماه 1357 كه شادروان قدوه در پاریس نامه رهبری حزب توده ایران را به مسئولین وقت دفتر آقای خمینی – فكر می‌كنم آیت الله اشراقی داماد وی- تسلیم كرد، تا آخرین تماس تلفنی غروب روزی كه شبش ریختند به خانه دختر مریم خانم "افسانه" و شادروان كیانوری و مریم فیروز و بقیه را دستگیر كردند. همه این اسناد كه نشان میدهد ما چه نقشی در انقلاب و دفاع از آن داشتیم نزد آقایان است. این آخرین تماس هم، تا آنجا كه من می‌دانم تلفنی بود كه زنده یاد كیانوری به‌هاشمی رفسنجانی كرد و گفت كه سایه به سایه من را تعقیب خیابانی می‌كنند، ماجرا چیست؟ و‌هاشمی می‌گوید با شما كاری ندارند، دنبال حجتیه هستند. اطلاعاتی را هم كه رفقای دیگری زحمت كشیده و با محبت و احساس مسئولیت برای ما ارسال داشته‌اند باید جمع كرد و بعنوان زیر نویس‌ها و یا توضیحات در پایان این گفتگوها منتشر كرد. این كار ضروری است. هم به این دلیل كه رفقا تصور نكنند نسبت به اطلاعاتی كه می‌فرستند بی‌اعتناء هستیم و دوم این كه من اطلاعات و آن چیزی را می‌گویم كه خود در آن نقش داشته‌‌ام و یا شاهد بوده‌ام. بنابراین اطلاعات رفقای دیگر بعنوان توضیحات تكمیلی و بنام اطلاعات دریافتی باید منتشر شود نه بنام اطلاعات من. من این همت و احساس مسئولیت رفقای حزبی را می‌ستایم. همانطور كه بارها گفته‌ام، همه حزب شانه خود را زیر بار انقلاب داد نه این یا آن فرد. این واقعیت باید روی كاغذ ثبت شود. ما سالها زیر این بمباران بوده‌‌‌ایم كه دنباله رو آیت‌الله خمینی شدیم و باید بعنوان انتقاد از خود خنجر به پشت هم بزنیم. در حالیكه حزب از یك انقلاب حمایت كرد و برای دفاع از آن از جان افراد خود مایه گذاشت. آنچه باید گفته شود، این بخش است و اگر زیر بمباران تبلیغاتی مخالفان و بریده‌های حزبی در این كار غفلت كرده‌‌‌ایم، جبران آن دیر نشده است. زیر همین بمباران تبلیغاتی كه دست‌های پرقدرت سازمان‌های تبلیغاتی و اطلاعاتی غرب و حتی خود جمهوری اسلامی را باید در آن دید، حالا به نسل جدید كشور، جمهوری اسلامی موجود را نشان میدهند و می‌گویند حزب توده ایران از این جمهوری اسلامی دفاع كرد. این یك دروغ بزرگ است. انقلاب 57 و جمهوری اسلامی سالهای نخست بنیانگذاری كجا؟ و این جمهوری اسلامی كه شاهدش هستیم كجا؟!
برای اینكه ابعاد ارتباط و در حقیقت كوشش رهبری حزب ما برای حفظ انقلاب و جلوگیری از افتادن در دامی كه اكنون شما جمهوری اسلامی را در آن می‌بینید روشن گردد، از مذاكرات كردستان باید مسئله را دنبال كنیم.

- یعنی اولین تماس‌های رهبری حزب با رهبری جمهوری اسلامی از كردستان شروع شد؟

خیر. اولین دیدارهای رسمی با ملاقات‌ها و مذاكرات رفیق خاوری با مسئولین وقت وزارت ارشاد اسلامی در دولت بازرگان شروع شد. این ملاقات‌ها برای گرفتن امتیاز روزنامه "مردم" بود. دقیق بخاطر ندارم كه رفیق خاوری بعنوان مسئول روابط عمومی حزب با مسئولین وقت وزارت ارشاد ملاقات و مذاكره كرد، یا بعنوان درخواست كننده امتیاز این روزنامه، اما بهرحال این شاید اولین تماس‌های رسمی حزب با حاكمیت جمهوری اسلامی باشد كه از ابتدای كار دولت بازرگان شروع شد. البته قبل از آن هم دیدارهائی بود، كه این دیدارها رسمی نبود، بلكه دیداری بود بین زندانیان قدیمی حزب با آقایانی كه همه با هم زندان بودند و حالا آنها در حاكمیت جای گرفته بودند. به همین دلیل من روی ملاقات‌ها و مذاكرات رسمی تكیه می‌كنم.
شما می‌دانید و نسل جدید ایران هم لازم است بداند كه رهبری حزب توده ایران با همه امكاناتی كه داشت سعی كرد از آغاز جنگ در كردستان جلوگیری كند. جنگی كه همه میدانیم سر آغاز یك سلسله حوادث دردناكی شد كه روی سرنوشت انقلاب تاثیر گذاشت. در همان ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی زمینه‌های تنش مذهبی و قومی در كردستان آغاز شد. از داخل عراق و توسط سلطنت طلب‌ها و ژنرال‌های شاه تحریكات صورت می‌گرفت و در داخل كردستان هم چپ نمائی‌ها آغاز شد و در حاكمیت چند پارچه جمهوری اسلامی نیز محركانی برای جنگ دست به كار شدند. انفجارها و ترورهای دهه 60 و حتی اولین ترور كه توسط گروه فرقان صورت گرفت و آیت الله مطهری را كشت، نشان داد و ثابت كرد كه در درون حكومت چند پارچه‌ای كه شكل گرفته بود، حضور كسانی كه می‌خواستند كردستان را به جنگ بكشانند چندان بعید نبود.
تشكیل شورای سنندج از كارهای برجسته ایست كه در كارنامه آیت الله طالقانی ثبت است، ضمن آن كه تلاش هیات نمایندگی حزب توده ایران كه هم با رهبران وقت حزب دمكرات كردستان در محل مذاكره می‌كرد و هم با هیات اعزامی دولت در كردستان و در تهران در تشكیل این شورا بسیار موثر بود. هیات نمایندگی دولت بازرگان را شادروان داریوش فروهر و‌هاشم صباغیان كه معاون نخست وزیر بود هدایت می‌كردند. با سفرها و گفتگوهای بی‌وقفه زمینه تشكیل این شورا فراهم شد. متاسفانه عمر این شورا به درازا نكشید و همه تلاش‌ها برای جلوگیری از آغاز جنگ در كردستان با شكست روبرو شد. همانطور كه گفتم از چند طرف این جنگ به مردم كردستان تحمیل شد. من دراینجا نمی‌خواهم تحلیل جنگ كردستان را بكنم، زیرا نه اطلاعات و اسناد این دوران را دراختیار دارم و نه فرد صاحبنظری دراین ارتباط هستم. فكر می‌كنم مطلع ترین فردی كه می‌تواند با جزئیات دراین باره نظر بدهد رفیق عموئی باشد كه عضو هیات نمایندگی حزب توده ایران در مذاكرات بود. اولین تماس‌های رسمی و حتی همكاری با دولت در زمان دولت بازرگان و حوادث پیش از آغاز جنگ در كردستان شروع شد. من نمی‌توانم و نمی‌خواهم با قاطعیت درباره نقش مصطفی چمران در فاجعه آغاز جنگ در كردستان سخنی بگویم، اما واقعیت اینست كه او مبتكر لشكر كشی به كردستان بود. یا دیگرانی زمینه حكومتی آن را فراهم ساختند و اجرای طرح را به او سپردند. دكتر چمران عضو نهضت آزادی بود و چند سال هم در لبنان بواسطه نزدیكی‌اش با گروه "امل" و امام موسی صدر كارهای پارتیزانی كرده بود و در كابینه بازرگان حضور داشت. البته تحصیل كرده امریكا بود و 20 سال قبل از انقلاب هم از ایران برای تحصیل رفته بود امریكا و با انقلاب به ایران بازگشته بود. بهرحال، ابتدا یك جنجال بزرگ تبلیغاتی از طریق تلویزیون و رادیو و در باره حوادثی كه گویا در "پاوه" روی داده و خلخال پای زن مسلمان بسته اند (توجه كنید به جنجال سازی مذهبی و زمینه سازی تقابل شیعه و سنی در كردستان كه بسیار شبیه طرز اندیشه و عمل قشریون مذهبی و دار و دسته نفوذی حجتیه بود) موجبات صدور فرمانی را از جانب آیت الله خمینی برای چمران فراهم ساختند تا به كردستان لشكر كشی كند و گره كردستان را با دندان باز كند. شاهدیم كه پس از 30 سال این گره هنوز باز نشده است و تا 30 سال دیگر هم با دندان باز نخواهد شد، زیرا این گرهی نیست كه با جنگ و با دندان باز شود. مسئله فرهنگی و قومی و مذهبی و زبانی است، نه مسئله خمپاره و مسلسل و تانك.
روزی كه، با استناد به جنجال راست و دروغی كه بر سر حوادث پاوه برپا كردند فرمان آیت الله خمینی برای سرپرستی و یا ماموریت نظامی چمران در كردستان صادر شد، حزب تصمیم به ملاقات رسمی با وی گرفت تا نظرات و دیدگاه‌های خود را درباره كردستان با وی در میان بگذارد، زیرا او رسما مسئولیت نظامی منطقه را از آیت الله خمینی گرفته بود.
من یك نقل قول تاریخی را در اینجا می‌خواهم برایتان بگویم. تا آنجا كه در حافظه‌ام هست، هیاتی كه با چمران در تهران ملاقات كرد فكر می‌كنم رفقا عموئی و شلتوكی بودند. نمی‌دانم آن موقع شادروان گلاویژ در تهران بود یا مانند رفیق بلوریان در كردستان. بعد از ملاقات هیات رهبری حزب با چمران، یادم هست كه جلسه چهار نفره ما با ابراز نگرانی بسیار نسبت به خطر جنگ در كردستان شروع شد. شادروان كیانوری گفت كه حزب به تلاش‌های خودش ادامه خواهد داد؛ و با شدت از سیاست قاسملو انتقاد كرد و گفت كه غنی بلوریان نباید معطل شود و باید رهبری حزب دمكرات كردستان را دستش بگیرد. هیچكدام از ما 3 نفر چندان درجریان جزئیات آنچه كیانوری طرح می‌كرد قرار نداشتیم. فقط یادم هست كه‌هاتفی هر بار مسئله كردستان طرح می‌شد از مرگ زودهنگام و غافلگیر كننده "عزیز یوسفی" كه او را از زندان شاه می‌شناخت افسوس می‌خورد و می‌گفت كه اگر او بود می‌توانست نقش مهمی در رهبری حزب دمكرات كردستان ایفاء كند. بعداز درگذشت ناگهانی عزیز یوسفی هم، خبر این واقعه را با سوز دل بسیار برای نوید نوشت. فكر می‌كنم با عنوان "وقتی چلچله‌ها باز می‌گردند" بود و یا عنوانی شبیه این. عزیز یوسفی هم از رهبران كرد ایرانی بود كه دوران حبس ابد خود را در زندان شاه می‌گذراند. در زندان بیمار شد و رژیم برای آنكه قتل او در زندان به گردنش نیفتد او را در آستانه مرگ از زندان مرخص كرد. فكر می‌كنم اواخر سال 56 او را آزاد کردند و اواخر بهار 57 برای همیشه خاموش شد. من این مقاله هاتفی را از نوید استخراج کرده و برای انتشار در راه توده آماده می کنم. الان مجموعه نوید دم دستم نیست.
در جلسه چهارنفره، ما می‌خواستیم در باره ملاقات با چمران بدانیم، اما واقعیت اینست كه از كیانوری نباید از این نوع سئوالات می‌شد، چون واكنش نشان میداد. همیشه علاقمند بود خودش آنچه را لازم است و صلاح میداند بگوید، نه این كه ما با كنجكاوی سئوال كنیم. گاهی هم حوصله نداشت جزئیات یك مسئله را طرح كند. آن روز هم‌هاتفی با زیركی مسئله فرمان امام به چمران را كه نظر مثبتی نسبت به آن نداشت پیش كشید و كیانوری هم گفت عموئی و شلتوكی با او ملاقات كرده‌اند. تمایل نداشت بیشتر چیزی بگوید و هیچكدام از ما هم در باره جزئیات ملاقات چیزی نپرسیدیم. چند روز بعد زنده یاد جوانشیر را در خانه جدیدش دیدیم. درهمان مجموعه آپارتمانی كه در خیابان حافظ شیرازی، پشت باغ وحش تهران در خیابان پهلوی سابق قرار داشت.
خانم و دخترش هم به ایران آمده بودند و حالا همه خانواده با هم در یك آپارتمان زندگی می‌كردند و او به همین مناسبت ما را برای شام به خانه‌اش دعوت كرده بود. یادم نیست كه قبلا برایتان گفتم یا نه. بهرحال ما سه نفر با هم رفتیم برای شام به خانه او. همسرش به همان اندازه كه سیاسی نبود، یك زن خانه دار به تمام معنی بود. آدرس خانه را‌هاتفی می‌دانست. منطقه تقریبا نوبنیاد بود. ماشین را دورتر پارك كردیم تا رندان احتمالا شماره‌اش را یادداشت نكنند. از سر خیابان پیاده راه افتادیم و كوچه به كوچه و پلاك به پلاك جلو رفتیم. آپارتمان را كه چند دستگاه بود پیدا كردیم، اما با یك اشكال برخورد كردیم. كمی دورتر، سر یك كوچه دو جوان حدود 20 ساله ایستاده بودند و ما در باره آنها شك كردیم. یكی دو بار رفتیم و برگشتیم تا اگر آن دو رفته‌اند زنگ زده و وارد آپارتمان شویم، اما آنها سر جایشان بودند. از ساعت قرار ما برای رفتن به خانه جوانشیر هم شاید نیمساعتی گذشته بود و میدانستیم او حتما بابت این تاخیر نگران می‌شود. من و پرتوی كاپشن سبز امریكائی به تن داشتیم و‌هاتفی لباس معمولی و مثل همیشه خوش پوش‌تر از ما. پیشنهاد را من كردم و استقبال را هر دو. من گفتم روزه شك دار نمی‌شود گرفت. یا این دونفر مامورند و یا دو جوان بیكاری كه برای دختران محل سركوچه ایستاده‌اند. من و پرتوی كه كاپشن سبز داریم می‌رویم جلو و دو طرف آنها و بصورتی كه فكر كنند زیر كاپشن اسلحه داریم می‌ایستیم و‌هاتفی می‌رود جلو و محكم از آنها می‌پرسد كه چیكاره‌اند و آنجا برای چی ایستاده اند؟ اگر مامور باشند، مثل طلبكار پاسخ خواهند داد و ما هم میگوئیم فكر كردیم شما می‌خواهید مزاحم دخترهای محل شوید و قید رفتن به خانه جوانشیر را زده و بر میگردیم و اگر هم مامور نبودند و جا خوردند كه تكلیفمان روشن شده است. همین كار را كردیم و البته با سرعت. یعنی ابتدا آهسته به آنها نزدیك شدیم و یكباره من و پرتوی با سرعت در دو طرف آنها ایستادیم و‌هاتفی هم فورا رفت جلو و محكم پرسید: اینجا چیكار دارید؟
زبانشان بند آمد و فورا خانه‌هایشان را نشان دادند و‌هاتفی هم گفت ما دراین كوچه ماموریت داریم و شما زود بروید به داخل خانه‌هایتان. بسرعت از سر كوچه كنده شدند و رفتند به داخل خانه‌هایشان و ما هم چرخی زده و رفتم زنگ ساختمان كه آپارتمان جوانشیر در آن بود را زدیم. در ورودی با اف. اف سریع باز شد و ما یادمان رفت از آن كسی كه تكمه را از داخل خانه فشار داده بود بپرسیم كدام طبقه؟ هر سه با شتاب داخل شدیم.‌هاتفی فقط آدرس ساختمان را حفظ كرده بود و به همین دلیل نمی‌دانست جوانشیر طبقه سوم زندگی می‌كند یا چهارم؟ در راه پله‌ها هم به كاری كه كرده بودیم می‌خندیدیم و هم به سردرگمی بعدی. این كه نمی‌دانستیم جوانشیر طبقه سوم است یا چهارم. قرار شد زنگ آپارتمان هر دو طبقه را بزنیم. یعنی من بروم زنگ آپارتمان طبقه چهارم را بزنم و‌هاتفی و پرتوی زنگ طبقه سوم را. هر كدام درست بود دیگری را صدا كنیم و از آن كه زنگ در خانه‌اش را اشتباه زده‌‌‌ایم عذر خواهی كنیم.
در فاصله‌ای كه من به طبقه چهارم رسیدم، در طبقه سوم كه صدا پا را شنیده بودند در را باز كردند و‌هاتفی و پرتوی با دیدن جوانشیر كه آنها را با دعوت به سكوت به داخل خانه دعوت كرده بود، یادشان رفت من را فرستاده‌اند طبقه چهارم. من هم زنگ آپارتمان طبقه چهارم را زده بودم. بعد از كمی معطلی لای در باز شد و مرد قد كوتاه و مسنی كه مو به سر نداشت، درحالیكه هیچ چراغی پشت سرش روشن نبود، سرش را از شكافت در بیرون آورد و بی‌آنكه حرفی بزند فقط سرش را به علامت "بله؟" چپ و راست كرد. تا خواستم بپرسم منزل آقای میزانی، با انگشت سبابه، مثل كسی كه بخواهد با یك انگشت روی تكمه تایپ بكوبد، من را به طبقه پائین حواله داد و در را بست. به طبقه سوم كه رسیدم جوانشیر جلوی در ایستاده و منتظر بود. طبق معمول با شوخی و خنده گفت: طبقه بالا شام نمی‌دهند. اینجا قرمه سبزی میدهند.
همه نشستیم و‌هاتفی ماجرای كوچه را با آب و تاب تعریف كرد و همه خندیدیم و بعد هم من ماجرای طبقه سوم و چهارم را تعریف كردم كه در پایان آن جواشیر با اشاره به طبقه بالا گفت: آنجا بابك (امیرخسروی) زندگی می‌كند. با هم همسایه‌‌‌ایم.
دو داستان را ما برای خنده تعریف كرده بودیم و داستان بعدی را زنده یاد جوانشیر كه در تعریف کردن بسیار خوش صحبت بود برایمان تعریف كرد. داستان او، اتفاقا همان بود كه اگر نمی‌گفت هم خودمان قصد داشتیم آنشب بپرسیم. یعنی ملاقات رفقا با چمران و گزارشی كه در هیات سیاسی دادند.
او گفت رفقائی كه با چمران ملاقات كرده بودند از او بعنوان آدمی بسیار نرمخو و با خصلت‌هائی كه برای جلوگیری از آغاز جنگ مفید است، گزارش داده بودند. آنها گفته بودند:
"ما با نگرانی از اوضاع متشنج كردستان گفتیم و این كه حزب ما حاضر به همه نوع همكاری و همراهی است برای آنكه در آن منطقه جنگ شروع نشود. درهمین فاصله چای آوردند. گزارش ما طول كشید و چمران تعارف كرد كه چای را تا سرد نشده بخوریم. رفیق شلتوكی با دست و با عصبانیت چند مگسی را كه خود را به قندهای داخل قندان رسانده بودند، پس زد. چمران با لحنی بسیار آرام و مهربان خطاب به شلتوكی گفت: كاریشان نداشته باشد، كیش نكنید. آنها هم حق حیات دارند!"
رفیق كیا منتظر بقیه گزارش نشده و پس ازشنیدن ماجرای كیش كردن مگس‌ها، خطاب به بقیه اعضای هیات سیاسی گفت: اوه اوه! رفقا این آدم خطرناكی است. جنگ و كشتار بزرگی را بزودی راه خواهد انداخت.
لحن جوانشیر در نقل این ماجرا، درتائید ارزیابی كیانوری بود، اما درك آن و پیش بینی آنچه در كردستان اتفاق افتاد، حداقل برای شخص من بسیار دشوار بود. بقیه را نمی‌دانم. در آن سیل اخبار و رویدادها و پدیده‌های روز به روز جدیدی كه از زمین و آسمان می‌بارید، حتی فرصت نبود كه بتوانی یك روز یا دو روز روی یك حادثه متمركز شوی. چند روز بعد فكر می‌كنم مجله تهران مصور یك عكس بسیار گویائی را از چمران روی جلدش منتشر كرد. امیدوارم اسم مجله‌ای كه این تصویر را منتشر كرد اشتباه نكرده باشم. صورت چمران با عینك بزرگ و شیشه‌های سفیدش روی جلد مجله بود و از داخل دو شیشه عینك او دو تانك بیرون می‌آمدند. این تصویر، بهترین تفسیر در باره نقشی بود كه چمران در كردستان بازی كرد. او بزودی به كردستان لشكر كشی كرد و جنگ آغاز شد. بعد از مدتی هم شد وزیر دفاع؛ اما در این پست و مقام دوام نیآورد و با حكم آقای خمینی رفت به شورای عالی دفاع و پست مهم وزارت دفاع از او گرفته شد. نمی‌دانم دلیل این تصمیم چه بود. شاید اختلافات درون حكومتی، شاید وابستگی او به نهضت آزادی، شاید مسائل لبنان، شاید تحصیلات و اقامت طولانی او در امریكا. از راس وزارت دفاع برداشته شد و بعد هم در یكی از جبهه‌های جنگ عراق با تركش خمپاره كشته شد. چمران كی بود؟ و چه كرد؟ را تاریخ قضاوت خواهد كرد، اما نقشی كه در كردستان ایفاء كرد، دامن زدن به آن جنگ و برادر كشی بود كه هنوز ادامه دارد و ما هنوز در آینده عوارض و عواقب آن را شاهد خواهیم شد.
از نكات بسیار مهمی كه باید گفته شود، این نكته است كه برخلاف همه تبلیغاتی كه می‌كنند حزب ما نه طرفدار اعدام بود و نه طرفدار خشونت. حتی درباره ژنرال‌های شاه هم به استناد اعلامیه‌های حزب كه در روزنامه "مردم" منتشر شده حزب معتقد به محاكمه آنها بود. این محاكمه، محاكمه كودتای 28 مرداد و محاكمه دربار كودتاچی شاه بود و حزب قاطعانه خواهان آن بود، كه نشد و نكردند. دلائل مختلفی در باره محاكمه نكردن آنها وجود دارد كه یكی از آنها خطر تبدیل شدن چنین محاكمه‌ای به تبلیغ به سود حزب توده ایران بعنوان بزرگترین قربانی كودتای 28 مرداد بود و یكی هم زهر چشم گرفتن از بازماندگان رژیم شاه و یا شاید هم ترس از دست به كار شدن این بازماندگان دستگیر نشده.
حتی دریادار احمد مدنی هم وقتی در خوزستان دست به اعدام زد، از چشم رهبری حزب ما افتاد، درحالیكه در ابتدای جمهوری اسلامی حزب روی او بعنوان یك نظامی میهن دوست و ملی خیلی حساب كرده بود. شما اگر بخاطر داشته باشید در جریان اولین انتخابات ریاست جمهوری، حزب از مدنی با همه علاقه‌ای كه درابتدای تاسیس جمهوری اسلامی نسبت به او داشت حمایت نكرد كه دلیل آن همین خشونتی بود كه در خوزستان دست به آن زده بود. درحالیكه، در آن انتخابات حزب بشدت درتنگنا قرار گرفته بود. یعنی جز جلال الدین فارسی كه از میدان بدر شده بود، حسن حبیبی، بنی صدر و مدنی كسی در میدان نبود و آقای خمینی هم سكته كرده و از قم به بیمارستان در تهران منتقل شده بود و معلوم نبود كار به كجا خواهد كشید. حتی در چنین دایره تنگ انتخابی هم حزب حاضر نشد از مدنی حمایت كند، بدلیل همین خشونتی كه از خودش در خوزستان نشان داد و بیم از افتادن سرنوشت كشور بدست یك نظامی. مار گزیده از ریسمان سفید وسیاه می‌ترسد و حزب ما را افعی رضاشاه و پسرش گزیده بود و به همین دلیل از ریسمان می‌ترسید و لازم نبود این ریسمان سفید و سیاه باشد. در وابسته نبودن مدنی هیچ شكی وجود نداشت و حتی كیانوری در آخرین گفته‌ها ونوشته‌هایش كه در "گفتگو با تاریخ" منتشر شده روی این مسئله تاكید می‌كند و ادعای مصاحبه كننده را در مورد مامور سیا بودن مدنی رد می‌كند، حتی علیرغم دریافت مقداری پول از امریكا، اما از اینكه مملكت به یك نظامی سپرده شود نگرانی وجود داشت. یعنی همان گرفتاری كه اكنون ایران با آن دست به گریبان است و بسوی تكامل هم می‌رود.
در همین مهمانی بود كه زنده یاد جوانشیر اطلاع داد چند كارتن یادداشت‌ها و فیش‌های تحقیقاتی او هم رسیده است. در این كارتن مجموعه یادداشت‌ها و فیش‌هائی كه برای انتشار كتاب "اسناد و دیدگاه‌ها" تهیه كرده بود هم رسیده بود و او پس از توضیحاتی در باره این فیش‌ها و ضرورت انتشار این كتاب، همه آنها را دراختیار‌هاتفی گذاشت تا بقیه كار را او دنبال كند، كه همینطور هم شد و بعد از چند ماه كتاب با ویراستاری دقیق‌هاتفی كه دراین كار واقعا استادی با تجربه بود برای انتشار حاضر شد. شما میدانید كه كتاب سال كیهان زیر نظر و به سردبیری‌هاتفی منتشر می‌شد. كتاب سال یك مجموعه بسیار عالی بود كه هنوز هم اگر كسی آن‌ها را داشته باشد بعنوان یك مجموعه مستند می‌تواند از آن استفاده كند. شما بهترین نقدهای ادبی و هنری را دركنار گزارش‌های تحقیقاتی و همچنین مرور یكسال حوادث را دراین كتاب می‌توانستید بخوانید. این یكی از كارها و محصولات خوب كیهان در دهه 1350 بود.‌هاتفی در طول یكسال، مجموعه ترجمه‌ها وگزارش‌ها و نقدها و شعرها و تفسیرهای سیاسی برگزیده را برای این كتاب جمع می‌كرد و با ویراستاری دقیق و عنوان بندی و تیتربندی آماده انتشار می‌كرد. این تجربه و اساسا استعداد شگرف او برای ادیت و ویراستاری در خدمت تنظیم وانتشار كتاب "اسناد و دیدگاه‌ها" قرار گرفت.

- بهتر نبود ماجرای این دیدارها در پرسش و پاسخ‌ها گفته می‌شد؟

آن موقع این بخش از فعالیت‌ها و تلاش‌های حزب بخشی از كارهای غیر علنی حزب بود. یعنی فقط هیات سیاسی حزب در جریان بود و ما هم در جلسات یكشنبه نه در جریان همه آنها، بلكه در جریان كلیات برخی از آنها قرار می‌گرفتیم. مثلا فقط میدانستیم در این هفته با رفسنجانی دیداری شده و فلان نكته با وی در میان گذاشته شده است و یا موارد مشابهی كه برایتان گفتم. این نكته، یعنی اعلام این بخش از فعالیت‌های حزب در پرسش و پاسخ‌ها، آن موقع نه تنها مطرح نشد، بلكه ما هم معتقد بودیم كه این بخش غیر علنی و اطلاعاتی كار حزب است، بنظرم درست هم بود، زیرا حاكمیت با انتشار اخبار و گزارش‌های مربوط به ملاقات با رهبران جمهوری اسلامی به دلائل مختلف خود را جمع می‌كرد و این روزنه را می‌بست. شما در نظر بگیرید كه رادیوها و خبرگزاری‌های خارجی می‌توانستند چه جنجالی بر سر این ملاقات‌ها راه بیاندازند و یا قشریون مذهبی و روحانیون هم همینطور. بقول معروف "نزده علیه ما می‌رقصیدند" چه رسد به اینكه خودمان رسما آن را اعلام می‌كردیم. درحقیقت شما اگر توجه كنید به عمق مسئله، نتیجه این می‌شود كه حتی در شرایط كار علنی هم، حزب ما در تنگنا برای پنهانكاری و فعالیت‌های غیر علنی بود و تا این مشكل سرانجام در كشور ما حل نشود و فعالیت احزاب سمت و سوی طبیعی به خودش نگیرد، اگر باز هم امكان فعالیت علنی حزب در كشور فراهم شود، این ملاحظات به ما تحمیل می‌شود. شما همین الان نگاه كنید به وضع احزاب حكومتی و مذهبی كه در داخل كشور فعالیت می‌كنند. جرات نمی‌كنند فلان ملاقات، فلان رهبرشان را با فلان مقام بلندپایه حكومتی اعلام كنند، چه رسد به اینكه بگویند در آن ملاقات چه گذشت. حتی جرات نمی‌كنند بگویند به دیدن فلان آیت‌الله در قم رفتند. بنابراین، مسئله ریشه دار‌تر از این حرف‌هاست. مسئله اصلی جلوگیری از باز شدن فضای سیاسی دركشور و فعالیت باز و آزاد احزاب در كشورماست. همیشه هم چند روزنامه دهن دریده و نویسنده پاچه ورمالیده‌ای مثل حسین شریعتمداری‌ها برای ایجاد فشارهای جانبی وجود داشته و دارند. از صدر مشروطیت و آغاز انتشار روزنامه در ایران، تا امروز. تا 28 مرداد امثال سیدمهدی میراشرافی‌ها این وظیفه را انجام میدادند و حالا شریعتمداری‌ها.
حالا كه بحث پرسش و پاسخ شد، من نكاتی را هم در همین ارتباط بگویم. ایده پرسش و پاسخ از زنده یاد‌هاتفی بود. یعنی در همان جلسات یكشنبه‌ها او همچنان پیگیر سئوالاتی بود كه درجریان مذاكره با چریك‌های فدائی منشعب جلویش گذاشته بودند، تا اینكه بالاخره یك روز، در پایان پاسخ به یكی از همین سئوالات كیانوری گفت "وقت ندارم، والا همه این مسائل كه بنیاد آنها چند سئوال اصلی است و انواع شاخ و برگ‌ها به آن داده شده را جمع كرده و پاسخ به آنها را می‌نوشتم." آن موقع سئوالات مربوط به تاریخ حزب بود.‌هاتفی همانجا به كیانوری پیشنهاد كرد كه هر وقت كه در طول روز یا هفته فرصت می‌كند اینها را در یك ضبط صوت دستی بگوید و ضبط كند و یكشنبه‌ها بدهد به ما كه پیاده كنیم و او هم ویراستاری كرده و برای انتشار آماده كند. زنده یاد كیانوری برحسب خصلتی كه داشت و همه آنها كه با او كار كرده‌اند با این خصلت آشنا هستند، فورا گریبان خود پیشنهاد دهنده را گرفت و وظیفه را انداخت گردن او. یعنی به‌هاتفی گفت همین سئوالاتی كه اینجا می‌كنی و پاسخ‌هائی كه می‌دهم را خودت در طول هفته تنظیم كن و به من برگردان، من می‌خوانم و اگر اصلاحی لازم بود می‌كنم و میدهم برای انتشار. بالاخره قرار بر این شد كه‌هاتفی سئوالات را بنویسد و در جلسه بعد طرح كند و ضبط صوت هم بیآوریم كه پاسخ‌های كیانوری را ضبط كنیم. كاملا قابل پیش بینی بود كه این كار در آن فرصت یكساعته یا دو ساعته‌ای كه انواع مسائل مطرح می‌شد و در راس آنها كارهای سازمانی مربوط به گسترش سازمان غیر علنی حزب بود كه مرتب به پرتوی وصل می‌شد، عملی نبود. یكشنبه بعد در پایان جلسه‌هاتفی سئوالات را همراه با ضبط صوت كوچكی كه داشت از جیبش در آورد. زنده یاد كیانوری ابتدا سئوالات را گرفت و لیست را یك مرور تندی كرد. طبق معمول اول ایراد گرفت كه سئوالات بلند است و همراه با تفسیر. دوم اینكه خیلی رسمی و ادبی نوشته شده و... امروز هم وقت نیست و جای دیگری كار دارد.‌هاتفی بدرستی گفت كه هفته‌های بعد هم می‌تواند این وضع تكرار شود. همینجا كیانوری خودش طرح كرد كه در طول هفته می‌تواند یك روز وقت پیدا كرده و یك جلسه‌ای در دفتر حزب بگذارد و برای رفقای جوان حزبی این سئوالات را بعنوان مسائلی از تاریخ حزب توضیح بدهد. و اضافه كرد كه درهمان جلسه چند نفر را هم مسئول خواهد كرد كه این پاسخ‌ها را ضبط كرده و پیاده كنند و بدهند به او. بقیه طرح نگفته معلوم بود. یعنی یكشنبه بعد و یا یكشنبه‌های بعدی پیاده شده نوار این پاسخ‌ها را‌هاتفی تحویل بگیرد و برای انتشار ویراستاری كند. بر اساس این گفتگو و طرح اولیه ما فكر می‌كردیم حداكثر دو جلسه برپا می‌شود و به سئوالات هم پاسخ داده می‌شود، اما كار از همان جلسه اول در دفتر حزب كشید به مسائل روز انقلاب و ضمنا از آن استقبال بسیار زیادی در دفتر حزب شد. به این ترتیب بود كه چند شماره اول پرسش و پاسخ‌ها را‌هاتفی تنظیم و ویراستاری كرد و بعد هم چون خیلی از آن استقبال شده بود و زنده یاد كیانوری هم خودش از این شیوه كار خوشش آمده بود، از‌هاتفی خواست باز هم سئوال تنظیم كند تا درجلسات دفتر طرح كند. این گام دوم بود. بعد از یكی دو جلسه دیگر، یك روز یكشنبه كیانوری با پاكت میوه به دست آمد به آن زیر زمین خیابان یوسف آباد. ما ابتدا تعجب كردیم، چون معمولا میوه را كه عبارت بود از یكی دو تا خیار و یا یك طالبی و یا كمی انگور ما می‌خریدیم و می‌بردیم به جلسه و قرار نبود كیانوری میوه بخرد و از همه تعجب آور‌تر این بود كه سر پاكت را با انگشت گرفته بود و براحتی آن را حمل می‌كرد. وقتی نشستیم، خودش با خنده پاكت را گذاشت روی میز و گفت این میوه را نباید شست. محصول همان درختی است كه رفیق "حیدر" كاشت. پاكت را باز كرد و آن را روی میز برگرداند و خالی كرد. انبوهی از ورقه‌های قد و نیم قدی كه روی آنها سئوال نوشته شده بود. پیشنهاد نا‌گفته معلوم بود. این سئوالات باید خوانده می‌شد، تكراری‌های آن حذف می‌شد، در دو جمله خلاصه می‌شد و اگر پاسخ آنها به آمار و ارقامی رسمی نیاز داشت، باید این آمار و ارقام در طول هفته تهیه می‌شد و یكشنبه‌ها یك لیست شسته و رفته شامل حداكثر 10 سئوال تحویل زنده یاد كیانوری می‌شد. چند هفته‌ای كار من و‌هاتفی در آمد. گاه جدا از هم و گاه با هم، در خانه ما می‌نشستیم و این سئوالات را تنظیم می‌كردیم و من تایپ می‌كردم و یكشنبه‌ها تحویل می‌دادیم. این دوران هم زیاد طول نكشید، زیرا جلسات پرسش و پاسخ آنچنان گرم شد و گرفت كه از درون خود این جلسات نیروی لازم برای كاری كه ما درخارج از دفتر حزب می‌كردیم پیدا شد و بتدریج ما فقط گوش دهنده و خواننده آن شدیم. اغلب یكشنبه‌ها به محض رسیدن به جلسه دو سری نوار ضبط شده و هنوز منتشر نشده را به ما می‌داد كه گوش كنیم. تا مدت‌ها این سوغات هفتگی او برای ما بود. یك سری از این نوارها را پرتوی می‌برد و یك سری را هم من و‌هاتفی كه اغلب در طول روز با هم در تماس بودیم و با هم مبادله می‌كردیم. البته در طول این مدت‌ها بارها خود ما هم خواهان پاسخ به فلان مسئله در جلسات پرسش و پاسخ شده بودیم كه عمدتا سئوالات خودمان یا رفقای سازمان غیر علنی بود كه همچنان در حلقه‌ها و شبكه‌های ما قرار داشتند و راه به دفتر و خیابان 16 آذر نداشتند.

- برای این كه سیر زمانی گفتگو از دستمان در نرود، فكر می‌كنیم باید باز گردیم به دوران ریاست جمهوری بنی صدر و رابطه‌ها و مناسبات آن دوران.

با اصل این بازگشت موافقم، اما با این كه امروز وارد این بحث شویم موافق نیستم. اتفاقا امروز یكی از رفقای بسیارعزیز و قدیمی خود من هم تلفن كرده بود و گله داشت كه چرا هر شماره بیشتر نمی‌نویسیم. به ایشان هم گفتم و قبول كرد و دراینجا به شما و به دیگر رفقائی كه این گفتگوها را دنبال می‌كنند می‌گویم كه رفقا، ما كارهای دیگری هم داریم كه خیلی هم واجب‌اند و تاخیر ناپذیر. بنابراین اجازه بدهید همینطور گام به گام جلو برویم و به همه كارها برسیم.

راه توده 198 20.10.2008

 


 

  در فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت