یادمانده ها - 38
توصیه طبری
اگر پذیرفته شده بود
شاید یورش دوم
چنان ابعادی نداشت
- قرار ما برای گفتگوی این بار "طرح تمرکز سازمان غیر علنی" بود. پیام های این هفته عموما بر محور موضع گیری های رهبری حزب از پلنوم وسیع 17 تا آغاز مرحله دوم جنگ بود. راستی، پلنوم 17 چگونه برگزار شد؟ خودتان می گوئید از تمرکز سازمان غیر علنی شروع کنیم و آنوقت درباره پلنوم وسیع 17 سئوال می کنید. بهرحال و برای اینکه سئوال را بی جواب نگذاشته باشم، بسیار کوتاه می گویم و شرح بیشتر را می گذرم تا بموقع درباره آن هم صحبت کنیم. من در پلنوم 17 حضور نداشتم. هاتفی و پرتوی هم حضور نداشتند. بسیاری از کسانی که در سازمان غیر علنی بودند و بعنوان مشاور کمیته مرکزی انتخاب شدند هم در پلنوم نبودند. مثل فاطمه مدرسی(فردین)، سعید آذرنگ و دیگران و دیگران. برگماری افراد غیر علنی هم با اسامی مستعار انجام شد و به همین دلیل جز کیانوری و جوانشیر کسی نمی دانست نام های واقعی کسانی که برگمار شده اند چیست. نام مستعار من هم از زمان نوید "بابک" بود که در تشکیلات حزبی جز کیانوری، رفقا جوانشیر و بهزادی می دانستند "بابک" چه کسی است. درباره ابلاغ عضویت رحمان هاتفی در هیات سیاسی و سردبیری نامه مردم هم شرحی را که او خودش برای من تعریف کرد بموقع برایتان خواهم گفت. شرح بسیار جالبی است. عضویت خود من بعنوان مشاور کمیته مرکزی هم در جلسه ساختمان معروف به "کُخ" که جلسات چهار نفره ما از زیر زمین خیابان یوسف آباد به آنجا منتقل شده بود به من ابلاغ شد. البته هاتفی چند روز قبلش تقریبا گفته بود، اما ابلاغ رسمی در جلسه من و هاتفی و پرتوی با کیانوری در ساختمان کُخ صورت گرفت. به یک جلسه آشتی کنان شبیه بود، چون ابتدا کیانوری از پشت میزش بلند شد و آمد وسط همان اتاق بسیار کوچکی که برایتان گفته بودم و بعد از اینکه من را بغل کرد و بوسید گفت: فقط مشاور کمیته مرکزی نشدی، بلکه نقشه های دیگری هم برایت کشیده ایم. تصمیم گرفته شده که با حفظ همان رابطه هائی که داری بعنوان معاون عموئی بروی به شعبه روابط عمومی که بقیه را خودش برایت خواهد گفت." این "آشتی کنانی" که برایتان گفتم تا حدودی واقعی بود، که بزودی برایتان ریشه هایش را خواهم گفت. در واقع ریشه های آن کدورت کم رنگی که به این آشتی کنان انجامید. کتابچه حقیقت را یقین دارم مهدی پرتوی نوشته است. هیچکس دیگر جز کیانوری و هاتفی اطلاعاتی را که دراین جزوه به آنها اشاره شده نداشته است. پیروز دوانی که رقمی نبود و اساسا فردی نبود که در جریان این مسائل باشد. مگر این که پرتوی دیکته کرده باشد و دوانی نوشته و منتشر کرده باشد. البته لابلای آن ادعاهائی هم مطرح شده که مقدار زیادی متاثر از خصومت های رشد کرده پس از یورش به حزب و بخشی هم دفاع از خویش است؛ اما بهرحال شما وقتی اطلاعات این جزوه را با اسناد دیگری که به اشکال مختلف منتشر شده مقایسه کنید، متوجه می شوید که بخش اعظم اطلاعات طرح شده در "کتابچه حقیقت" دقیق است. در همین جزوه اشاراتی هم به مصوبات پلنوم وسیع 17 که در خانه پدر دکتر فرهاد عاصمی در ونک تشکیل شده بود شده است. از جمله درباره همین برگماری های غیابی. عینا برایتان از روی همین کتابچه می خوانم: « در پلنوم هفدهم حزب درفروردین۶۰ بطورغیابی، سعید آذرنگ، فاطمه مدرسی، علی خدائی، حسین راسخ، شاهرخ جهانگیری، امیرمعزی،هادی پرتوی و فاطمه سلامت بخش بعنوان اعضای مشاورکمیته مرکزی انتخاب شدند. پس از دستگیری پرتوی در۵۹ مسئولیت سازمان مخفی به هاتفی واگـــــذارشد، ولی بخش نظامی همچنان در حیطه مسئولیت پرتوی باقی ماند و بطور همزمــان مهدی پرتوی به مدت۴ــ۳ماه درشبــــــکه علنی حزب، هم در بخش آموزشی به عنوان معاون طبری وهم درتشکیلات کـل به عنوان معــــاون جوانشیر فعالیت می کرد و قرار بود مسئولیت شعبه درحال تأسیس کادرها را به عهده بگیرد که این شعبه هرگز تشـــــکیل نشد.» - در میان فیش هائی که یک نسخه از آنها به شما هم داده شد شرح جالبی درباره "شعبه کادرها" پیدا کردیم. بله. دیدم. اولا این کاری که برای فیش برداری از میان 5 کتاب منتشر شده در جمهوری اسلامی درباره حزب توده ایران منتشر شده بسیار کار با ارزشی است. واقعا با ارزش است. حالا باید این 370 – 380 فیش را دسته بندی کرد و فهرست تفصیلی هم برای آنها درست کرد تا در آینده فکری برای آنها بکنیم. خیلی کار اساسی صورت گرفته است. من این بخش، یعنی "شعبه کادرها" را با دقت خواندم. فیش های مربوط به دوران کوتاه پس از آزادی پرتوی از زندان و کنار گذاشته شدنش از تشکیلات غیر علنی حزب و بازگشت دوباره اش را هم با دقت خواندم. خیلی عالی است. واقعا دست رفقائی که با این دقت این کتاب ها را خوانده و فیش تهیه کرده اند درد نکند. مطالبی که منتشر شده بسیار نزدیک به واقعیاتی است که روی داد. تشکیل "شعبه کادرها" هم پس از اینکه قرار شد مسئولیت اطلاعات تهران به من منتقل شود و کارم را درکنار هاتفی و زنده یاد حجری شروع کنم، دوباره به شکل دیگری در دستور کار قرار گرفت که فکر می کنم در گفتگوهای اولیه برایتان گفتم و بعدها هم خواهم گفت. در واقع قرار بود این شعبه کار "خانه تکانی" در تشکیلات حزبی را آغاز کند. رفیق حجری هم به حق عجله داشت هر چه زودتر کار شروع شود زیرا می دانست حکومت در تدارک تنگ تر کردن حلقه محاصره و تنگ تر کردن همه عرصه ها علیه حزب است. البته نمی خواهم بگویم یورش به حزب را قریب الوقوع می دانست، می خواهم بگویم نگران فشارهای بیشتر حکومت بود. متاسفانه جلسه و دیدار من با رفیق حجری برای ابلاغ مسئولیت اطلاعات تهران و گفتگوهای مقدماتی که درخانه خود من صورت گرفت بدلیل مسافرت رفیق جوانشیر که برای رد کردن دخترش به همراه رفیق فروغیان به سرخس رفته بود، به نتیجه قطعی و عملی نرسید. قرار شد بعد از بازگشت رفیق جوانشیر جلسه چهار نفره با حضور حجری و جوانشیر، من و هاتفی تشکیل شود و کار آغاز شود که مصادف شد با یورش اول به حزب و ما وارد یک مرحله دیگری شدیم. می خواستم بگویم آن "شعبه کادرها" نه تنها منتفی نشده بود، بلکه بصورت بسیار جدی تر قرار بود کارش را شروع کند، با شرح وظائفی بیشتر از آنچه در این فیش ها خواندم. ما حتی اگر بتوانیم همین فیش ها را پس از آنکه کد گذاری های تفصیلی آنها صورت گرفت، بتدریج در راه توده منتشر کنیم هم یک کار تاریخی کرده ایم و چهره تشکیلاتی حزب را از زیر آوار انواع تهمت ها بیرون می کشیم. - چرا تا حالا به این کتاب ها توجه نشده؟ ببینید! ما نیازمند یک نگاه جدید و متفاوت نسبت به کار تبلیغاتی هستیم و برای این کار هم ابتدا باید همه توده ایها و از جمله "نامه مردمی" ها با گذشته آشتی کنند. دهها فکر و نظر در این ارتباط وجود دارد که باید خرد جمعی در باره آنها تصمیم بگیرد. ما باید تحولات 20 سال اخیر جمهوری اسلامی، سالهای پس از فروپاشی، احتمالات آینده، ضد حمله به حملات تبلیغاتی که علیه ما شده و... همه را بررسی مجدد کنیم. مثلا یکبار ما باید همه اتهاماتی که در باره جاسوسی به ما زده اند را با نمونه های مستقیمی که بویژه در جمهوری اسلامی طرح شده دسته بندی کنیم و بصورت 1- 2 - 3 .... بنویسم. اصلا نهراسیم که مثلا ریشهری در دادگاه چه گفته و یا فلان رفیق نظامی و غیر نظامی ما در دادگاه و زیر فشار و یا فلان کس در حسینه اوین چه گفته. اتفاقا عین این گفته ها را باید بکشیم بیرون و دسته بندی کنیم. یکبار باید این کار را کرد و جواب آن را هم دقیق و منسجم و از موضع انقلاب و بعنوان یک حزب انترناسیونالیست داد. در یکی از همین فیش ها که این هفته برای من فرستادید یک پاسخ خیلی جالبی از کیانوری در همین ارتباط خواندم. ظاهرا مربوط به مصاحبه ایست که یا روزنامه جمهوری اسلامی و یا کیهان هوائی با او، پس از بیرون آمدن از زندان کرده اند. حالا یا در همان خانه ای بوده که امیرانتظام هم همسایه طبقه پائین آن بوده و یا جای دیگری نمی دانم. بهرحال سئوال کننده که شاید همین آقای سلیمی نمین سردبیر وقت کیهان هوائی بوده، یا عبدالله شهبازی و یا حجاریان و یا هر کس دیگری، درباره جاسوسی از او می پرسد. و کیانوری که دیگر زیر شکنجه برای اعتراف گیری نیست می گوید: "جاسوسی یعنی اطلاعاتی را علیه کشوری که وطن توست به دشمن بدهید. شما یک خط و یک سند به ما ارائه بدهید که حزب توده ایران اطلاعاتی را علیه منافع ملی ایران به کسی داده باشد!" مسئله، درست همین است. ما چنان زیر بمباران تبلیغاتی قرار گرفته ایم که می ترسیم بگوئیم و یا دفاع بکنیم که کسب فلان اطلاع از تجهیزات نظامی امریکا و رساندن آن به صدر اردوگاه وقت انقلاب جهانی، یعنی اتحاد شوروی نامش جاسوسی نیست. حضور در جبهه جنگ سرد و گرم و قرار داشتن در کنار جبهه انقلاب علیه امپریالیسم است. همانگونه که آنها چنین وظیفه ای را در برابر حزب توده ایران داشتند و اتفاقا خوب هم به این وظیفه عمل کردند. یکی از کارهای مهم دیگری که باید بکنیم تنظیم فیش ها و اسنادی است که نشان میدهد ما چه اطلاعات مهم و سرنوشت سازی برای انقلاب و مردم ایران را از طریق احزاب برادر بدست آوردیم و برای دفاع از انقلاب در اختیار رهبر انقلاب گذاشتیم. با این دو کار مهم، آنوقت ما خودمان را از زیر بمباران تبلیغاتی دشمن که مرتب ما را جاسوس خطاب می کند تا نگوید و نگذارد به گوش مردم برسد که دلیل یورش به حزب توده ایران هم در زمان شاه و هم در جمهوری اسلامی چه بوده بیرون کشیده ایم. مسئله جاسوسی را هم برای مردم توضیح داده ایم. خنده دار است که این اتهام را چه در زمان شاه که مستقیما تمام دستگاه حاکمه برای امریکا و انگلیس جاسوسی می کردند و چه در جمهوری اسلامی که حضور و فعالیت مخفیانه آنها در سراسر جهان و بویژه در کشورهای مسلمان منطقه خاورمیانه اظهرمن الشمس است به ما می زنند. شما کتاب خاطرات اردشیر زاهدی را بخوانید. حتما و با آنکه بسیار چاپلوسانه و خسته کننده است آن را بخوانید. در آنجا یک بخش بسیار جالبی دارد درباره آخرین سالهای حکومت شاه. در این بخش می نویسد که سازمان سیا ارتشبد نصیری رئیس ساواک شاه را به امریکا احضار کرده و از او محرمانه ترین گزارش ها را طلب می کرده است. مسئله بسیار مهم دیگر آن اخبار و اطلاعیه های رسمی است که مقامات وقت جمهوری اسلامی بعنوان دلیل یورش به حزب توده ایران اعلام کردند و تمام بار سنگنین شکنجه و بازجوئی هم روی آن متمرکز بود. یعنی همان اتهام کودتا که همین محسن رضائی فرمانده وقت سپاه یکی از طراحان بود. اتهامی که آنقدر پوچ بود که حتی در دادگاه نظامی ها هم را دیگر طرح نکردند. باید این خبرها و اطلاعیه های حکومتی و بعد هم اطلاعاتی که در باره شکنجه و اعتراف گیری برای کودتا داریم در بیآوریم و روی آنها کار کنیم و بصورت منسجم منتشر کنیم. هم در کتاب های خاطرات کیانوری و هم در کتاب قطور اسناد حزب توده ایران از آغاز تا فروپاشی اطلاعات بسیار جالبی دراین باره وجود دارد که اتفاقا در همین فیش برداری ها هم دیدم که روی آنها هم کار کرده اند. خوب دیگه، اینها فقط اشاراتی بود به آنچه که همه ما بعنوان دغدغه های حزبی با آن زندگی می کنیم و نشان دادن افق کارهائی که می توان کرد. باید کار کرد. با درجه سرهنگی و سرتیپی به خود دادن و راست راست گشتن که حزب ساخته نمی شود. سخنرانی دراین و یا آن کنگره احزاب برادر هم به همچنین. تازه معلوم نیست آنچه که می گویند چقدرش حرف های کلی و تعارفات است و چقدرش واقعیات زنده و درحال تکامل در جامعه و در حاکمیت جمهوری اسلامی. حیفم می آید این نکته را هم که بارها با افسوس به آن فکر کرده ام نگویم. شما می دانید که طیف چپ های جدید داخل کشور منتقد مناسبات رهبران و احزاب مترقی حاکم در چند کشور امریکای لاتین با جمهوری اسلامی اند. حتی هم سن و سال های ما در داخل کشور مثل رئیس دانا و یا زرافشان. درست شبیه بحثی که در دهه 1340 برای یک دوره گریبانگیر خود ما در داخل کشور شده بود. سالهائی که مناسبات اقتصادی اتحاد شوروی وقت و رژیم شاه گسترش پیدا کرده بود و ذوب آهن اصفهان پا گرفته بود، که پا به پای بحث های مربوط به اصلاحات ارضی شاه گریبانگیر ما بود. حرف من اینست: واجب تر از حضور در هر کنگره ای، سفر به این کشورها و یا دیدار با رهبران این چند کشور مثل ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوا و... است و گفتگو و مصاحبه صریح و بی تعارف برای انتشار. درست همان سئوالاتی را که میان جوانان چپ جدید ایران مطرح است باید با آنها در میان گذاشت و پاسخ آنها را هم منتشر کرد. برای آنکه دست بیشتر باز باشد حتی بعنوان خبرنگار توده ای می توان این کار را کرد. همین یک نمونه را بگیرید و بروید جلو. ببینید کار از کجا شروع می شود و چگونه تبلیغات ما می تواند در مسیر جلب و مراجعه قرار بگیرد. همین روش را مثلا در باره روسیه و حزب کمونیست آن می توان داشت، درباره یونان در باره فرانسه. بازهم تاکید می کنم که درست مثل یک خبرنگار حرفه ای باید با صراحت سئوال کرد و پاسخ خواست، نه بصورت تعارف و درچارچوب دو حزب برادر. من یقین دارم که هم آنها پاسخ های قانع کننده دارند و هم انتشار آنها جاذبه دارد و هم ما به نسل جدید نزدیک شده و به دغدغه های آنها پرداخته ایم. - برویم سر بحث خودمان. یعنی تمرکز سازمان غیر علنی حزب. روزی که پرتوی برای دستگیری آن فرد ساواکی رفته بود، ما جلسه یکشنبه ها را با کیانوری داشتیم. برخلاف این که بعدها گفته شد کیانوری ابتدا در محل – خانه طرف در قلهک بود- حضور داشته و بعد که پرتوی عملیات را شروع کرده محل را ترک کرده، کیانوری از ساعت 2 بعد از ظهر در زیر زمین خیابان یوسف آباد منتظر من و هاتفی نشسته بود و البته نگران. به ما گفت که خسرو برای یک ماموریتی رفته که منتظر نتیجه آنست و لحظه به لحظه منتظر تلفن اوست. بسیار سربسته گفت که یک کسی را باید دستگیر کرده و چند ساعتی نگهدارند و بعد تحویل دادستانی بدهند. باید بتوانند در این مدت کوتاه بفهمند این فرد وابسته به کدام شبکه است؟ با بقایای کودتای نوژه در ارتباط است و یا با سازمان های بین المللی؟ در حکومت کسانی با او رابطه دارند یا نه؟ ماموریتی که داشته ایجاد انفجار در سفارت شوروی با استفاده از یک تونل زیر زمینی بوده که در زمان شاه برای کارگزاری دستگاه های شنود ساواک و سازمان های اطلاعاتی امریکا حفر شده بود. البته برای آنکه جنجالی به پا نشود با دادستانی – قدوسی- هماهنگی شده که گفته شود او قصد ایجاد انفجار در نماز جمعه تهران را داشته است. جلسه ما تا 4 بعد از ظهر ادامه یافت اما هیچ مسئله اساسی در آن طرح نشد زیرا تمام تمرکز زنده یاد کیانوری متوجه ماموریت مهم پرتوی بود. بویژه که تلفنی هم از جانب او نشد و نگرانی او بیشتر شده و این نگرانی را به ما هم منتقل کرده بود. آن روز به این ترتیب گذشت و روز بعد هاتفی به دیدار من آمد و خبر داد که پرتوی بازداشت شده و به اوین برده شده است. این یک ضربه هولناک بود. از جزئیات ماموریت خبر نداشتیم و یا لااقل من خبر نداشتم، اما طبیعی بود که بازداشت او بسیار مهم بود. احتمالا به دلیل بازداشت پرتوی و یا از بیم انتقام کور بقایای کودتای نوژه دیدارهای ما دیگر در زیر زمین یوسف آباد تشکیل نشد و دیدار بعدی به ساختمان "کُخ" منتقل شد که در خیابان ضلع شمالی سفارت انگلستان بود. دقیقا یادم نیست چند روز بعد از اطلاع از بازداشت پرتوی، من و هاتفی را کیانوری برای دیدار به این ساختمان فراخواند و طرز ورود به آن را هم به هاتفی اطلاع داده بود. ساختمانی بلند که فکر می کنم در طبقه 12 آن آپارتمان کوچکی بود. اگر درست بخاطر داشته باشم، در هر طبقه دو آپارتمان روبروی هم قرار داشت و برای جلب توجه نکردن مراجعه به این آپارتمان باید یک طبقه پائین تر از آسانسور خارج شده و طبقه بعدی را با پله طی می کردیم. یک تک زنگ و بعد کاغذی با دو علامت ضربدر را باید از زیر در به داخل می فرستادیم تا در را باز کنند. بار اولی که به آنجا رفتیم قائم پناه در را بسیار آهسته باز کرد و خودش پشت در قرار گرفت. ما که وارد شدیم او در را بست و بی آنکه حرفی بزند اتاق کیانوری را نشان داد. آشپزخانه مقابل در ورودی بود و اتاق کیانوری سمت راست در ورودی. اتاقی بسیار کوچک، با دو صندلی، یک میز تحریر کوچک و یک رادیوی برقی بزرگ که همیشه باز بود و کیانوری هم برای شنیدن مذاکرات مجلس از آن استفاده می کرد و هم از صدای آن برای ایجاد مانع شُنود احتمالی. دو صندلی را به خواست او جلو کشیدیم و هر سه نفر به فاصله ای بسیار نزدیک دور میز تحریر قرار گرفتیم. کیانوری با افسردگی و نگرانی گفت که پرتوی را برده اند اوین و تمام تلاش چند روز گذشته او برای آزاد کردن پرتوی به جائی نرسیده است. حتی وعده های آیت الله قدوسی هم تاکنون به نتیجه نرسیده است. هاتفی پرسید چه باید کرد؟ کیانوری گفت چند روز دیگر صبر می کنیم، اگر نتیجه ای نگرفتیم یک تصمیم اساسی می گیریم. من سکوت کردم اما هاتفی سئوال کرد: دلیل بازداشت او را به شما گفته اند؟ کیانوری اختلاف و رقابت دادستانی با کمیته حجت الاسلام مروارید در محل را دلیل این بازداشت ذکر کرد و البته با عصبانیت اضافه کرد که پشت ماشین تویوتائی که با آن طرف را برده بودند اسلحه داشته اند و همین اسلحه شده بهانه بازداشت. اصلا قرار نبود اسلحه حمل کنند. هاتفی گفت: این فقط بهانه است. وقتی دادستانی اجازه بازداشت داده زیاد عجیب نیست که بازداشت کننده مسلح هم باشد. فکر نمی کنید دستشان در دست هم است و با ما بازی کرده اند؟ کیانوری از این تفسیر خوشش نیآمد و باز هم رقابت و اختلاف در حکومت و ناشیگری و بیاحتیاطی را دلیل این بازداشت دانست. و بعد هم گفت که باید چند روز دیگر صبر کرد، شاید آزادش کردند. هاتفی پرسید: صبر برای چه هدفی؟ حتی اگر خسرو و آن دو کادر سازمان نوید تا چند روز دیگر آزاد هم بشوند، حداقل تا مدتی صلاح نیست هیچکدام برگردند سر مسئولیت هایشان تا پاکسازی شوند. کیانوری زیاد موافق ادامه بحث نبود و نظر خودش برای ادامه صبر را بار دیگر تکرار کرد. دیداری طولانی نبود زیرا کیانوری قرار دیگری داشت که نمی خواست ما را در آنجا ببینند. به همین دلیل قرار شد هاتفی با همسر پرتوی در تماس تلفنی بماند و اگر خبری داشت فورا اطلاع بدهد. جلسه بعد هم برای هفته دیگر تعیین شد، با این تذکر که اگر لازم شد زودتر دیدار شود خبر خواهد داد. بقیه غر و لُندهای هاتفی ماند برای بعد از خروج از ساختمان "کُخ" و در فاصله نه چندان زیاد این محل با محل زندگی من در خیابان سعدی شمالی. برای ناهار رفتیم خانه ما و او نه تنها در طول راه بلکه سر ناهار هم بی وقفه غُر زد و انتقاد کرد. هم منتقد پرتوی بود که چرا برای این کار خودش را می اندازد جلو و هم منتقد کیانوری بود که با چه معیاری پرتوی را به چنین ماموریتی فرستاده است. از تک روی و خودمحوری پرتوی انتقاد کرد. چند بار، قبل از انقلاب هم به این خصلت های او اشاره کرده بود اما این بار بسیار تند و با عصبانیت. شاید برایتان گفته باشم که یکبار پرتوی یک جمله مهم را در اعلامیه ای که هاتفی برای نوید نوشته بود دستکاری کرده بود و قبل از همآهنگی هم نوید را با همان اعلامیه دستکاری شده منتشر کرده بود. تند ترین انتقاد از پرتوی را از دهان هاتفی من بر سر همین دستکاری در اعلامیه شنیدم. عصبانی که می شد بی وقفه با پنج انگشتش موهای سرش را از پیشانی به عقب می راند و آن روز بارها این عادت را تکرار کرد. انتقادش هم محتوائی بود و هم خصلتی. پرتوی محتوای اعلامیه را با آن دستکاری تغییر داده بود و این مورد تائید هاتفی نبود و ایراد خصلتی اش به پرتوی هم این بود که اگر پیشنهادی داری باید اطلاع بدهی و بعد از بحث، هر تصمیمی گرفته شد همان را انجام بدهی. به صرف این که چاپخانه نوید در اختیار شبکه توست، این حق را نداری که در اعلامیه دست ببری. آن روز که از دیدار کیانوری بازگشتیم هم هاتفی به همان اندازه عصبانی بود و دهان به انتقاد از خودمحوری و تک روی پرتوی گشوده بود. من بعدها، بیشتر به ریشه های واقعی این انتقادهای هاتفی پی بردم. بویژه وقتی فرزاد جهاد یک بار، شاید دو ماه پیش از یورش اول، لبریز از ایراد و انتقاد نسبت به طرز کار پرتوی نیمه شب به خانه من آمد و گفت که می خواهد کیانوری را ببیند. فرزاد جهاد از سرشاخه های نظامی- دانشجوئی مرتبط با من در سازمان نوید بود که در جریان اجرای طرح تمرکز در سازمان غیر علنی به شبکه پرتوی منتقل شد. مثل فاطمه مدرسی و سعید آذرنگ که بعد از اجرای طرح تمرکز از شبکه هاتفی به شبکه پرتوی منتقل شدند. فرزاد جهاد هم هیچ ایرادی به پرکاری و ساده زیستی و سازماندهی پرتوی نداشت، بلکه ایرادهای او هم درست، طرح همان خصلت هائی بود که هاتفی هم گفته بود. خودمحوری و تک روی و تمرکز گرائی! دیدار بعدی با کیانوری با اعتراض هاتفی به تاخیر در پاکسازی خانه پرتوی همراه شد که پس از سکوت توام با نه تائید و نه مخالفت کیانوری قرار شد این کار انجام شود که در گفتگوهای گذشته برایتان گفتم. امید چندانی به تحقق وعده های آیت الله قدوسی برای آزادی پرتوی و دو کادر شبکه او که دستگیر شده بودند نبود و به همین دلیل پاسخ هاتفی به سئوال این بار کیانوری صریح و واضح بود: هیچ عضو گیری جدیدی در شبکه پرتوی نباید انجام شود، سر شاخه های سازمان او نباید با هم ارتباط بگیرند، ارتباط با نظامی ها را باید فورا برای مدتی قطع کرد و به آنها گفت که منتظر تماس مجدد باشند، تمام قرارهای گذشته باید لغو شود و به چند نفری که پرتوی و دو نفر دیگری که با او دستگیر شده اند با آنها در ارتباط بوده اند باید اعلام خطر کرد و گفت که برای مدتی محل سکونت خود را عوض کنند و اگر می توانند به سفر بروند. این پیشنهاد ها در حقیقت تعطیل شبکه غیر علنی برای مدتی نا معلوم بود و به همین دلیل با مخالفت کیانوری روبرو شد. کیانوری گفت که چنین طرحی ایجاد پانیک و دلهره در شبکه غیر علنی می کند و دوم این که شیرازه کارها از هم می پاشد و دوباره جمع کردن آن سخت است. راه حل میانه ای باید پیدا کرد. ابتدا باید یکنفر را گذاشت بالای سر تشکیلات پرتوی و بعد هم در صورت ادامه بازداشت او بتدریج سرشاخه هائی که با پرتوی در ارتباط مستقیم بوده اند را با کادرهای دیگر جا به جا کرد و ابتدا هم از کادرهای رابط نظامی ها باید شروع کرد. در واقع پیشنهاد کیانوری راه حل میانه ای بود که زیاد هم با پیشنهاد هاتفی، فاصله نداشت و به همین دلیل با مخالفت هاتفی روبرو نشد. درباره سرپرست تشکیلات طبیعی بود که این کار تنها از عهده هاتفی بر می آمد که برخی افراد آن شبکه مانند برادر پرتوی و معزز را می شناخت و ارتباطش با خانواده پرتوی هم بدلیل مناسباتی که از گذشته با آنها داشت طبیعی بود. کیانوری همین را پیشنهاد کرد و البته افزود که "مشکل تو (هاتفی) همچنان پا برجاست. یعنی در جمع های روشنفکری و مطبوعاتی ایران چهره معروفی هستی." یا همان جلسه و یا جلسه بعد قرار شد هاتفی دیگر در هیچ جمعی ظاهر نشود و از خانواده اش هم مدتی جدا شود و در خانه خودش نماند تا بتدریج معلوم شود چه تدابیر دیگری باید پیش گرفت. قرار شد هاتفی پیشنهاد را بررسی کرده و در جلسه بعد تصمیم گرفته شود. تا جلسه بعد نیز از آزادی پرتوی خبری نشد و دیگر یقین شد که ماجرا به این آسانی حل نمی شود. در جلسه بعد قرار شد سرشاخه های تشکیلات زیر نظر پرتوی به کادرهائی وصل شوند که هاتفی در شبکه خود داشت (باحتمال بسیار زیاد سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی) و هاتفی از این طریق و با این شیوه تشکیلات زیر نظر پرتوی را تجدید سازمان بدهد و زیر نظر خودش بگیرد. همچنین قرار شد ارتباط های جدید به من وصل شود تا با استفاده از کادرهای قبل از انقلابی که در شبکه من بودند تماس ها گرفته شود. فکر می کنم در باره همین مسائل هم در فیش هائی که تهیه شده جزئیاتی وجود داشته باشد که در جریان بازجوئی ها به آنها اشاره مستقیم شده است. بموقع خودش می توان این بخش ها را از میان آن فیش ها در آورد و بصورت ضمیمه این گفتگو منتشر کرد و یا بصورت مستقل آنها را منتشر کرد. نمی دانم. باید همگی بر سر یک تصمیمی به تفاهم برسیم. بهرحال، تصمیم قطعی گرچه با مقداری تاخیر، بالاخره گرفته شد. بویژه تفاهم کیانوری با پیشنهاد هاتفی برای متوقف کردن هر نوع ارتباطی با نظامی ها تا تماس دوباره. کار تا آزاد شدن پرتوی و پایان بحث های دوباره بر سر رفتن او به تشکیلات علنی و یا بازگشت به تشکیلات غیر علنی و تصمیم نادرست - البته به نظر من- تمرکز سازمان مخفی و انتقال کادرهای شبکه هاتفی و من به شبکه پرتوی همینگونه گذشت که برایتان گفتم. ما قطعا در باره یورش اول و دوم و فاصله دو یورش با هم صحبت خواهیم کرد و آنچه را میدانم و صلاح میدانم طرح شود خواهم گفت، اما تا رسیدن به آن مقطع و با توجه به پافشاری هاتفی روی پیشنهاد قطع موقت ارتباط با نظامی ها حیفم می آید این مسئله تاریخی را برایتان نگویم. بعد از یورش اول، حدود یک هفته فقط اطلاعات و ارزیابی ها پیرامون یورش به حزب در اختیار زنده یاد جوانشیر قرار گرفت و او مطلقا اظهار نظر صریح نمی کرد. در واقع غرق اندیشه برای تصمیم بود. من در همین فاصله و همین روزها یکبار جوانشیر را در همان خانهای که روز بعد از ورود به ایران او را به آنجا برده بودم و در حقیقت نخستین پایگاه او پس از ورود به ایران بود دیدم. هاتفی هم بود. تاکید جوانشیر به من رعایت احتیاط در مناسبات و ارتباط هائی بود که داشتم و بعدا برایتان خواهم گفت و همچنین کسب خبر در عین حفظ احتیاط و پرهیز از اعتمادهای دربست. من درباره جا و موقعیت رفیق طبری پرسیدم و گفتم که در شبکه خودم محل مناسبی برای زندگی او در یک خانواده دارم. جوانشیر ابتدا با خنده گفت: در همان آبگیری که تا حالا جدا از همه در آن شنا کردهای؟" و بعد هم با نوعی تعجب افزود: "جای طبری فعلا امن و مناسب است. خودش را هنوز ندیدهام ولی یادداشت کوتاهی نوشته و فرستاده و خواسته که برای مدتی همه کارها را تعطیل کنیم." من خیلی جا خوردم. این دومین بار بود که جوانشیر اشاره به شنای مستقل من می کرد و منظورش تسلیم نشدن من در برابر طرح تمرکز سازمان غیرعلنی بود. تقریبا بعد از یکسال و نیم، به همان نکته ای اشاره کرد که کیانوری به شکل دیگری هنگام بحث بر سر طرح تمرکز سازمان غیرعلنی با اعتراض تند به اجرای نکردن این تصمیم از جانب من کرده بود و آشتی کنانی که به آن اشاره کردم به همین اعتراض تند بر میگشت. معلوم بود دراین باره با هم صحبت کرده بودند. اما از این مهم تر مضمون نامه ای بود که رفیق طبری نوشته و برای جوانشیر فرستاده بود. من ارزیابی جوانشیر از نامه کوتاه طبری را پرسیدم و هاتفی به جای او پاسخ داد: روحیه رفیق طبری روحیه زندگی مخفی و کار در شرایط پلیسی نیست. من آن روز این استدلال را فورا قبول کردم، بویژه که جوانشیر هم نظر هاتفی را تائید کرد، اما بعدها، هر بار که به آن نامه و آن پیشنهاد فکر کرده و آن را به یاد آورده ام، حق را به طبری داده ام. طبیعی است که او انسانی تشکیلاتی و اهل کار مخفی و زندگی در شرایط پلیسی نبود، اما پیشنهادی که کرده بود بسیار پیشنهاد دقیق و درستی بود. پیشنهادی بود برخاسته از همه دانش تئوریک و اطلاع از تاریخ جنبش کمونیستی جهان. او در همین یک خط بسیار کوتاه "مدتی همه کارها را تعطیل کنید" جان کلام را گفته بود. نخواسته بود پیشداوری کند، نخواسته بود ایجاد دلهره کند، نخواسته بود درباره افراد قضاوت کند، و درعین حال گفته بود: باید دید از زیر شکنجه و بازجوئی چه اطلاعاتی بیرون می ریزد و به همین دلیل به جای ادامه حرکت، به جای ادامه ارتباط ها و به جای شتابزده عمل کردن، باید مدتی متوقف شد و نگاه کرد که حکومت با چه برگی می خواهد بازی کند و برگ روبروی آن چه برگی می تواند باشد. من امروز اینها را از آن جمله کوتاه طبری می فهمم، اما آن روز این نکات هرگز به ذهنم نرسید و تعجب می کنم که هاتفی، یعنی کسی که خودش در جریان بازداشت پرتوی پیشنهاد تعطیل ارتباط با نظامی ها را تا معلوم شدن نتیجه زندان پرتوی داده بود، چرا آن توصیه یک خطی طبری را قبول نکرد؟ این که رفیق طبری اهل خانه تیمی و یا کار در شرایط پلیسی نبود و اساسا بافت فکری و علمی او با چنین زندگی همخوانی نداشت، نمی توانست دلیل بر نداشتن شامه تیز سیاسی و حتی امنیتی او باشد. او بسیار دیپلماتیک حرفش را زده بود: قهرمان پروری نکنید تا ببینیم ابعاد شکنجه چیست و از زیر شکنجه چه چیزی بیرون می آید. هنوز تفسیر آن یک خط را می توان ادامه داد و دریغ و افسوس که آن روز به پیشنهاد او آنگونه که شایسته بود توجه نشد. باز هم روی موضوع تمرکز سازمان غیر علنی متمرکز می مانیم و طبیعی است که در طول گفتگو این حواشی هم که امروز گفتم طرح می شود. - خیلی هم خواندنی و دانستی است. امیدوارم همینطور باشد و در طول هفته پیام های دریافتی در تائید گفتن مسائل به همراه حاشیه های آن باشد. |