یادمانده ها - 39
آغاز بیان نگرانی
از شخصیت
دوگانه آیت الله خمینی
با یک توضیح کوتاه، ادامه گفتگوی گذشته را شروع کنیم. البته من بارها این را گفته ام و منتشر هم شده، اما ناچارم بازهم بگویم. این که من کانون همه اخبار حزب نبوده ام و آنچه می گویم و تصور می کنم گفتن آن به سود روشن شدن زوایای پنهان جانفشانی توده ایها در راه دفاع از انقلاب است، آن فعالیت هائی است که مستقیما در جریان آن بوده ام. برای مثال، در این هفته چند بار سئوال کرده اند، که این گفته آقای فرخ نگهدار از رهبران سازمان اکثریت درست است که ایشان پیش از یورش به حزب با آیت الله موسوی دادستان کل انقلاب دیدار کرده و سپس نگرانی خود از تدارک یورش به حزب را به اطلاع زنده یاد کیانوری رسانده است؟ من هم مانند شما این گفته آقای نگهداری را که تاکنون دو بار در مصاحبه های خود آن را طرح کرده شنیده و خوانده ام و بیش از آن چیزی نمی دانم. طبیعی که اگر در آینده دیداری با ایشان ممکن شود، حتما جزئیات بیشتری را در این باره از او خواهم پرسید، اما این به کوشش شخصی خود من برای بیشتر مطلع شدن مربوط است و نه اینکه بعنوان مشاهدات و یا اطلاعات خودم از آن سالها آن را طرح کنم. این تنها یک نمونه است. شما خودتان هم شاهدید که در طول هفته از این نوع سئوالات می رسد. البته، همینجا بگویم که من بموجب اطلاعات خودم چندان با گفته های آقای نگهدار مبنی بر داشتن امکانات انتقال رفقای رهبری حزب به خارج از کشور و یا نگهداری آنها در خانه های امن خودشان موافق نیستم. معتقدم و نه تنها معتقدم بلکه درعمل هم شاهد بوده ام که این رفقا هم در آن دوران امکانات چندانی نداشتند. شاهد و نمونه مستقیم این مسئله هم خروج از کشور و مهاجرت امثال رفقا مهدی فتاپور، جمشید طاهری پور و چندتن دیگر از رهبران وقت سازمان اکثریت اند که با کمک شبکه ای که خود من در مرز افغانستان سازمان داده بودم از ایران به افغانستان منتقل شدند. نمی گویم امکانات نداشتند و یا تدارک روزهای دشوار تعقیب و مراقبت را ندیده بودند، دیده بودند و نمونه اش هم خروج بموقع رفقا نگهدار و یا مجید از مرزهای دیگری غیر از افغانستان است، اما این امکانات و پیش بینی آنها هم چندان زیاد و قوی نبود. من این را وقتی در تهران و درخانه امن رفقای فدائی بودم و در چند ملاقاتی که با زنده یاد انوشیروان لطفی داشتم کاملا متوجه شدم و حتی به او گفتم که شماها هم زیاد آماده این شرایط نشده بودید. منظورم شناسائی و یورش سال 1362 است. بموقع خودش در باره این دیدارها و بحث هائی که داشتیم صحبت خواهم کرد، دراینجا تنها خواستم سئوال های رسیده در ارتباط با گفته های آقای نگهدار را با تکیه بر اطلاعات خودم بی جواب نگذاشته باشم. همانطور که شما هم گفتید و در این هفته شاهد بودید، سئوالات زیادی در باره چند کتابی که ضرورت مطالعه آنها در گفتگوی قبلی طرح شد از ما پرسیده شده است. حتی تقاضای دریافت این کتاب ها را از ما کرده اند. این دوستان هم توجه کنند که ما از کتاب هائی که در گفتگوی قبلی نام بردم به تعداد مورد نیاز خودمان داریم و روی آنها مشغول کار هستیم. اطلاع ندارم که در کتابفروشی های خارج از کشور پیدا می شوند یا نه، اما می دانیم که در داخل کشور بسیار دشوار می توان آنها را پیدا کرد و دلیلش را هم دفعه پیش گفتم. یا همه آنها فروش رفته و یا حکومت جمع کرده است. ما یک جلد قدیمی از کتاب "حزب توده ایران از آغاز تا فروپاشی" را هم داریم که شاید یک سوم یا یک چهارم حجم چاپ جدید این کتاب باشد، اما آن را هم برای مقایسه مندرجات دو چاپ نیاز داریم و دستمایه کارمان روی این کتاب هاست و نمی توانیم آن را به کسی بدهیم. - درباره کمیته برون مرزی و دوره اول راه توده و پول هائی که دست مسئولین وقت آن در سال 1362 تا 1363 بوده هم باز سئوال کرده اند. بله. خواندم. دراین باره هم من گفتم که بموقع خودش صحبت خواهم کرد. بویژه که در همین کتاب " حزب توده از آغاز تا فروپاشی" و همچنین خاطرات زنده یاد کیانوری ارقام مالی و پولی دیگری هم طرح شده که در میان فیش هائی که تهیه شده هست و از آن ها هم بموقع و برای روشن تر شدن وضع مالی حزب در آن سالهای صحبت خواهم کرد. الان اگر بیش از این معطل سئوالات شویم، از بحث خودمان پرت می افتیم. اجازه بدهید با زمان برویم جلو تا برسیم به پول حزب و دوره اول راه توده و کمیته برون مرزی و بقیه مسائل.
- تمرکز سازمان غیر علنی حزب. بله. دقیقا. من برایتان گفته بودم که در دوران غیبت و زندان چند ماهه پرتوی، با کج دار و مریز تشکیلات غیر علنی حزب اداره شد، که عمده رابطه های آن را هاتفی به عهده گرفت و یکی دو ارتباط را هم شخص کیانوری با سرشاخه های مرتبط با نظامی ها به عهده گرفت و برخی ارتباط های جدید هم به من واگذار شد تا ببینیم کار پرتوی به کجا می انجامد. بعد از آنکه پرتوی آزاد شد، بلافاصله من و هاتفی با او در یک پارک واقع در منطقه نارمک دیدار کردیم که فکر می کنم در گفتگوهای قبلی برایتان با جزئیات بیشتری گفته ام. کلیه هایش در سرما و سلول سیمانی اوین( آسیب دیده ) سرما خورده بود. با دو پتو آن چند ماه زمستانی را در یک سلول سیمانی اوین سپری کرده بود. لاغر و تکیده شده بود و گفت که در آن مدت فقط کتاب های مطهری را دراختیار او گذاشته اند و در سلول انفرادی بوده است. فکر می کنم فردای همان روز با کیانوری قرار داشت تا گزارش ماجرای دستگیری و زندان را به او بدهد. شاید هفته بعد از آزادی پرتوی بود که جلسه 4 نفره ما در همان ساختمان "کُخ" که برایتان گفتم تشکیل شد. اتفاقا در دو صفحه 676 و 677 کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" هم درباره این جلسه نوشته شده است. زیاد توضیح نداده اند، اما همانقدر که منتشر شده دقیق است. برایتان از روی فیشی که از این بخش تهیه کرده اند عینا می خوانم: «پیش از انقلاب اسلامی، سازمان "نوید" در دو شاخه تحت مسئولیت پرتوی و هاتفی اداره می شد. پس از انقلاب، با رهبری مستقیم کیانوری، سازمان مخفی در سه شاخه تحت مسئولیت پرتوی، هاتفی و علیرضا خدائی (نام کامل و شناسنامه ای من) که قبلا عضو شاخه هاتفی بود تجدید سازمان یافت... پس از آزادی پرتوی از زندان، در جلسه ای با حضور کیانوری، هاتفی، خدائی و پرتوی تصمیم گرفته شد پرتوی به قرنطینه برود و چندی بعد تصمیم به انتقال او به سازمان رسمی و علنی حزب گرفته شد و برای مدتی سازمان مخفی تحت مسئولیت رحمان هاتفی (حیدرمهرگان) قرار گرفت ولی سازمان نظامی همچنان تحت مسئولیت پرتوی بود...» این نوشته ها که از متن بازجوئی ها گرفته شده تقریبا درست است، جز این بخش آخر یعنی مسئولیت پرتوی در سازمان نظامی که دقیق نیست. آنچه که تصمیم گرفته شد این بود که فعلا پرتوی ارتباط با سرشاخه های رفقای نظامی را برعهده داشته باشد تا نحوه انتقال آنها هم به هاتفی سازماندهی شود. یعنی همان نکته ای که دفعه پیش گفتم. این که کادرهای شاخه های هاتفی مانند آذرنگ و خانم مدرسی کار ارتباط ها با سرشاخه های تشکیلات پرتوی را برعهده بگیرند و برخی ارتباط های جدید هم از طریق من سازمان داده شود. پرتوی به این ترتیب و بموجب تصمیمی که در همین جلسه گرفته شد و فکر می کنم با رفقا جوانشیر و حجری هم قبلا همآهنگی شده بود آماده رفتن به تشکیلات علنی حزب شد. درباره آن دو رفیقی که همراه او دستگیر شده بودند هم صحبت شد و قرارشد همراه پرتوی آنها هم بروند به تشکیلات علنی و سرنخ های ارتباطی آنها با تشکیلات غیر علنی هم کور شود. برای این کار هم قرار شد کادرهای مرتبط با پرتوی هم خانه های خود را عوض کنند و همه رد و نشانه های گذشته را هم پاک کنند. این اولین و ابتدائی ترین تصمیم درباره سروسامان دادن به تشکیلات غیرعلنی بود که با زندانی شدن پرتوی و دو کادر همراه او از سازمان غیرعلنی دچار اختلال ارتباطی شده بود. همانطور که گفتم این ابتدائی ترین تصمیم بود و جزئیات آن را قرار شد هاتفی با شخص کیانوری و پرتوی همآهنگ کند. هاتفی هم همانطور که قرار شده بود تقریبا از خانواده اش جدا شده و گاهی آنها را در خانه اقوام می دید و همه ارتباط های اضافی اش را قطع کرده بود که قرار شد با قطعی شدن رفتن پرتوی به تشکیلات علنی این جدائی و قطع ارتباط بصورت طولانی سازمان پیدا کند. یعنی هاتفی همراه با خانواده اش به یک خانه دیگر کوچ کند و ارتباط های خانوادگی را هم بسیار محدود کند. ضمنا تماس با سرشاخه های تشکیلات غیرعلنی هم عمدتا بصورت واسطه باشد نه مستقیم.
- چه مدت پرتوی در زندان بود؟ من تاریخ دقیق یادم نیست، میدانم مرداد 59 او بازداشت شد و تا فروردین 60 این وضع کج دار و مریز ادامه داشت. یعنی جلسه ای که تصمیم گرفته شد پرتوی برود به تشکیلات علنی حزب اواخر اسفند و یا اوائل فروردین 60 بود. یک یا دو جلسه 4 نفره دیگر هم در این دوران انتقالی تشکیل شد و بعد از آن من دیگر پرتوی را ندیدم و تنها در جلسات 3 نفره گهگاه کیانوری و یا هاتفی در باره او حرفی می زدند. البته هر دو با افسوس از محروم شدن حزب از کاری که او می توانست در تشکیلات غیر علنی حزب انجام بدهد. بویژه هاتفی که همیشه هر نوع اظهار نظر او توام با عاطفه و مهربانی بود و مثل خود من هیچ وقت احساس نزدیکی و عاطفی خودش نسبت به پرتوی را پنهان نمی کرد. ما و بویژه هاتفی سالهای سخت و دشواری را با او طی کرده بودیم و اگر احساس ما غیر از این بود تعجب آور بود. او پس از تحویل و تحول سازمان غیرعلنی به هاتفی و تا تصمیم قطعی در باره ارتباط با نظامی های حزب به بخش ایدئولوژیک و ترویج حزب منتقل شد، اما خیلی زود نا همخوانی اش با تشکیلات علنی آشکار شد. چند بار به هاتفی گفته بود که میدان فعالیت او شعبه های حزبی مثل شعبه ایدئولوژیک و یا ترویج حزبی نیست و هر بار که هاتفی این دلتنگی های او را نقل کرد گفت که پرتوی هر بار که او را می بیند دلمرده تر و افسرده تر است. او در حقیقت عاشق تشکیلاتی بود که خودش در شکل گیری آن نقش اصلی را داشت؛ با کادرهائی که داشت سالها زندگی کرده بود و طبیعی هم بود که جدا شدن از آنها سخت باشد. مثلا یگانه دریچه "معزز" با دنیای بیرون از زیر زمین چاپخانه نوید که از چند سال قبل از انقلاب در آن زندگی می کرد، پرتوی بود. گاهی به توصیه هاتفی، پرتوی او را که در آن سالهای مخفی بود از آن زیر زمین بیرون آورده و در شهر می گرداند و یا به سینمائی و گردشی می برد. من خودم، همین حالا که در باره آن سالها و آن دوران حرف می زنم می بینید که دچار احساساتی نا خواسته می شوم. ما سالها و حوادث عجیبی را با هم گذراندیم. بهرحال افسردگی های پرتوی به غر زدن های او انجامید و سنگ صبورش هم هاتفی بود، چون با هیچکس در حزب باندازه هاتفی احساس نزدیکی نمی کرد و نداشت. حالا هاتفی نگران بود که اگر پیوند او با نظامی های توده ای هم قطع شود، افسردگی ناشی از قطع کامل پیوند او با تشکیلات غیر علنی به کجا ختم خواهد شد. به همین دلیل هاتفی معتقد به تحویل مرحله به مرحله و بدون عجله ارتباط با نظامی ها بود.
- هیچ حادثه ای یا مراجعه ای و یا احساس تعقیب و مراقبتی روی پرتوی نشد؟ خیر. نه کیانوری و نه هاتفی در این باره در جلساتی که داشتیم چیزی نگفتند، درحالیکه اگر چنین چیزی اتفاق افتاده بود حتما درجلسه طرح می شد. آن دو کادری هم که با او دستگیر شده و آزاد شده بودند، بعد از مدتی قرنطینه، خودشان را کنترل کرده و بعد هم تقریبا رفتند زیر زمین.
- دلیلی دارد که از آن دو کادری که با پرتوی دستگیر شده بودند اسمی نمی برید؟ نه، اسم نبردن از افراد برای من یک عادت است. ضمن این که بیشتر صحبت در اطراف پرتوی است و آن دو نفر را هم من ندیده بودم و شاید به همین دلیل هم باشد که اسم آنها را نمی آورم والا دلیل دیگری نیست. بهرحال یکی از آن دو "عباس خرسند" بود و دیگری هم "علی کتانی". شاید هم دلم نمی خواست در آن ماجراجوئی حمل اسلحه هنگام دستگیری آن "ساواکی" مسئول شنود ساواک که می خواست انفجار در سفارت شوروی ایجاد کند اسم کسان دیگری را هم به میان بیآورم. بهرحال مسئول اصلی در آن ماجرا در درجه اول خود کیانوری و بعد هم پرتوی بود و موضوع صحبت هم پرتوی است.
- این نظامی ها که پرتوی مسئولیت آنها را همچنان داشت چه تعداد بودند؟ میدانید که شمار این رفقا بتدریج افزوده می شد و به همین دلیل نمی توان گفت مثلا هنگام دستگیر پرتوی چه تعداد بودند و یا بعد از اجرای طرح تمرکز سازمان غیر علنی چه تعداد شدند. بعد از اجرای طرح تمرکز چند تنی از آنها که در شاخه من بودند، همراه با زنده یاد فرزاد جهاد به تشکیلات زیر نظر پرتوی منتقل شدند و با آغاز طرح وحدت حزب و سازمان، برخی از نظامی های مرتبط با سازمان فدائیان اکثریت هم به این تشکیلات وصل شدند. البته این ارتباط دوم زیاد گسترده نبود و خوشبختانه خیلی زود غلط بودن آن تشخیص داده شد و به جای انتقال افراد نظامی از اکثریت به حزب، طرح همآهنگی موازی را حزب پیشنهاد و اجرا کرد. یعنی از طرف تشکیلات غیرعلنی و رابط نظامی های حزب با تشکیلاتی که بصورت موازی فدائیان اکثریت دراین زمینه داشتند دو نفر با هم بصورت نوبتی ملاقات کرده و برخی همآهنگی ها را بوجود می آوردند. تا آنجا که میدانم مسئولیت نظامی های فدائیان اکثریت هم با شادروان انوشیروان لطفی بود که از کادرهای ورزیده و زندان دیده زمان شاه بود که در جریان یورش به سازمان اکثریت به دام افتاد که میدانید زیر شکنجه لت و پارش کردند، بطوری که تا آستانه قتل عام 1367 هم نمی توانست در زندان راه برود و یا کمرش را راست کرده و بایستد. او از قهرمان های زندان شاه بود و در زندان جمهوری اسلامی علاوه بر شکنجه برای گرفتن اطلاعات، لاجوردی درهر چه که از دستش بر می آمد کوتاهی نکرد تا ضعف و زبونی خودش و بقیه سران موتلفه اسلامی در زندان شاه را با شکستن او جبران کند. در آستانه قتل عام 67 او را بالای تپه های اوین تیرباران کردند. من در همین فیش هائی که از کتاب حزب توده از آغاز تا فروپاشی فرستاده شده، با آمار و ارقام مربوط به نظامی های توده ای برخورد کردم که باید آمار دقیقی باشد، البته کامل کامل نیست که دلیل آن بماند برای زمان دیگری. بموجب این آمار جمع نظامی های توده ای و آن نظامی هائی که از سازمان اکثریت به حزب وصل شده بودند 136 تن بودند، که 6 نفر آنها در سپاه پاسداران بودند. جزئیات تفکیکی این آمار هم در این فیش ها هست که بتدریج و در تنظیم این فیش ها برای انتشار، آن را هم باید منتشر کرد. مثلا چند نفر درجه دار بودند و یا چند نفر کادر غیر نظامی ارتش بودند و از این نوع آمار تفکیکی. در مجموع اکثریت آنها افسران شاغل در ارتش بودند که بالاترین درجه را ناخدا افضلی و سرهنگ آذرفر، سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری داشتند.
- برگردیم سر نا همسوئی و نارضائی پرتوی از کار در شعبه ترویج و ایدئولوژیک. هر بار که ازاین نوع تذکرها بدهید که زیاد از موضوع مورد بحث دور نشویم من خوشحال می شوم. بویژه که من گاهی دچار احساسات شده و ذهنم به دوردست ها می رود. بهرحال این وضع دو گانه از اردیبهشت 1360 تا نزدیک شهریور ماه همین سال ادامه یافت و از همه خطرناک تر این بود که پرتوی هم در تشکیلات علنی حزب مشغول کار شده بود و هم ارتباط با نظامی ها را هنوز داشت و باید به این موقعیت دوگانه او حتما خاتمه داده می شد. در این مدت هیچ علامتی که نشان دهد پرتوی تحت نظر و تحت تعقیب است بدست نیآمد و از طرف دیگر وضع هاتفی را هم نمی شد از موقعیت علنی و شناخته شده ای که در میان روشنفکران کشور داشت به وضع یک کادر مخفی و ناشناخته که بتواند در خیابان ها رفت و آمد کند و قرار اجرا کند تبدیل کرد. کافی بود یک بار او را سر یک قرار ببینند. مثلا یکی از روشنفکران شاعر و یا نویسنده کشور و یا یکی از روزنامه نگاران کشور او را سر یک قرار ببیند. یک نمونه را برایتان بگویم. هاتفی با سعید سلطانپور دوستان قدیمی بودند. بعد از انقلاب راهشان از هم جدا شده بود و سلطانپور هم بشدت ضد حزبی بود. او با طرز فکر و منش هاتفی از زمان شاه آشنا بود و این که هاتفی نمی تواند بعد از انقلاب بیکار مانده باشد برای امثال او مسجل و یقین بود. آنها در زمان شاه شب های طولانی را با بحث بر سر تاریخ حزب و جنبش چریکی به صبح رسانده بودند و بعد از انقلاب هم بر سر سیاست حزب با هم بسیار صحبت کرده بودند. سلطانپور زمان شاه، چه قبل و چه بعد از زندان، اغلب به خانه هاتفی می رفت و شب را هم همانجا می ماند. یعنی درپایان بحث ها آنقدر خسته می شد که همانجا خوابش می بُرد. قلم هاتفی را خوب می شناخت و خیلی آسان می توانست حدس بزند آنچه درباره مجاهدین خلق در نامه مردم منتشر می شود و یا درباره چریک های فدائی خلق و مباحثی از اینگونه به قلم هاتفی است. چنین حدسی کار سختی برای امثال سلطانپور نبود. حالا شما تصور کنید بر سر یک قرار نظامی سلطانپور هاتفی را می دید. دشوار بود بداند ماجرا چیست و هاتفی دارد چه می کند؟ می خواهم با ذکر این نمونه ها بگویم که اولا آن حادثه ای که با یک کار نسنجیده و ماجراجویانه منجر به زندان رفتن پرتوی شد، چه ابعادی داشت و بعد هم بگویم این مسئله قرنطینه پرتوی و تجدید سازمان تشکیلات زیر نظر پرتوی چقدر دشوار بود. هیچ کسی را هم از بیرون سازمان نوید نمی شد آورد و در راس آن گذاشت. کار سازمان نوید از یک جنس دیگری بود و جز این که کسی از داخل آن مسئولیت را برعهده بگیرد چاره دیگری نبود و با توجه به نقش هاتفی در بنیانگذاری سازمان نوید و آشنائی که او با این سازمان داشت، او را در راس سازمان غیر علنی باید می گذاشتند؟ با این بحث ها، نیمه دوم بهار و نیمه اول تابستان 1360 طی شد و من از نزدیک شاهد بودم که زندگی خانوادگی و شخصی هاتفی چقدر دشوار شده بود. خاطرات خنده داری را از این دوران تعریف می کرد. مثلا یکبار که عجله داشت خودش را سر قرار مهمی برساند، در خیابان با یکی از روشنفکران بسیار معروف و ناراضی از شرایط و مخالف انقلاب که در کانون نویسندگان هم بود سینه به سینه شده بود. ایشان که لابد برای گردش و خرید کتاب به خیابان آمده بود و باندازه کافی وقت داشت سر درد دل را درباره کانون و اختلافش با شورای نویسندگان که توده ایها در آن بودند باز می شود. هرچه هاتفی سعی می کند سر و ته مسئله را یکطوری به هم رسانده و برود دنبال کارش، آن طرف که بسیار هم برای هاتفی عزیز و محترم بود با خیال آسوده به صحبت ادامه میدهد. بالاخره هاتفی کنار باغچه پیاده رو چند بار عُق می زند و می گوید از صبح حالت مسمومیت دارد و باید خودش را برساند خانه و به این ترتیب گریبانش را آزاد کرده بود. اتفاقا یکبار هم با سلطانپور در یکی از کتابفروشی های مقابل دانشگاه تهران روبرو می شود و او شروع می کند به انتقاد از حزب توده با صدای بلند و هاتفی برای اینکه بحث بالا نگیرد با عجله و اوقات تلخی کتابفروشی را ترک می کند. از این نوع حوادث همیشه برای هاتفی محتمل بود. نقل این رویدادها، دشواری زندگی هاتفی و غُرغُر کردن های پرتوی از نا همسوئی و ناهمخوانی اش با کار در تشکیلات علنی حزب که مرتب بیشتر می شد و همچنین پیش نیآمدن هیچ دلیل و نشانه ای از تحت نظر و تعقیب بودن پرتوی بالاخره باعث شد تا کیانوری طرح بازگشت دوباره پرتوی به تشکیلات غیرعلنی را مطرح کند. هاتفی هیچ اعتراضی نکرد و حتی می توانم بگویم خوشحال هم بود که پرتوی از آن وضع در می آید و بر می گردد سر کار اصلی خودش. توصیه های او فقط بر محور نوع زندگی جدید پرتوی بود. یعنی رفتن به زیر زمین و قطع ارتباط با خانواده خودش و همسرش و کوچ از آنسوی شهر؛ یعنی نارمک به اینسوی شهر و آغاز یک زندگی دیگر و ثبت نام فرزندش در یک مدرسه دیگر و خلاصه همه چیز سر از نو روزی از نو. البته این مسائل در دو جلسه طرح شد و کیانوری هم توصیه های خودش را داشت. سرانجام قرار شد پرتوی دوباره به جلسات 4 نفره باز گردد و با حضور خودش این مسائل طرح شود که چنین هم شد. در فاصله آخرین جلسه 3 نفره ما در همان ساختمان کُخ و جلسه 4 نفره ای که پرتوی دوباره به آن پیوست، ظاهرا کیانوری به نتیجه دیگری هم رسیده بود و احتمالا با رفقای هیات سیاسی و یا حداقل با دو سه تن از رفقای هیات سیاسی مثل جوانشیر و حجری مسئله را مطرح کرده بود. این که بازگشت این بار پرتوی به تشکیلات غیر علنی، با توجه به اینکه او قرار است بکلی برود زیر زمین همراه باشد با تمرکز سازمان غیر علنی حزب. یعنی کادرهائی که در شاخه هاتفی و من از قبل از انقلاب قرار داشتند با زیر مجموعه های نظامی و غیر نظامی که داشتند به تشکیلات غیر علنی و به پرتوی وصل شوند و من و هاتفی آماده پیوستن به تشکیلات رسمی حزب بشویم. در همان اولین جلسه ای که پرتوی دوباره به ما پیوسته بود، کیانوری این مسئله را طرح کرد و البته نه بعنوان یک تصمیم قطعی، بلکه بعنوان یک پیشنهاد. پرتوی حتی پیش از طرح این پیشنهاد هم بسیار خوشحال بود که دوباره به این جمع پیوسته و بر سرکار سابقش بازگشته، با این پیشنهاد نه تنها مخالفتی نداشت بلکه بسیار هم آن را تائید کرد. هاتفی کمی درباره دشواری های این انتقال صحبت کرد و طول کشیدن صیقل خوردن رفقا با هم و این که خودش هم نمی تواند برخی مناسبات سالیان سال خود را با رفقای شبکه خودش قطع کند و باید راه حل میانه ای پیدا کرد. بعد از یورش ها برای من مسجل شد که اشاره او به مناسبات عمیق و خانوادگی بود که با امثال خانم مدرسی و یا سعید آذرنگ داشت. برای آذرنگ که از یادگارها و تربیت شدگان دکتر هوشنگ تیزابی بود خودش همسر(شادروان گیتی مقدم) انتخاب کرده بود و برای خانم مدرسی "هاتفی" یعنی همه کس و همه چیز. من هرگز در باره این مناسبات کنجکاوی نکرده بودم و حتی در تمام طول سالهای بعد از انقلاب تنها یکبار و برای یک دیدار عمومی که شبیه مهمانی بود به خانه هاتفی رفته و زودتر از همه هم آنجا را ترک کرده بودم. همیشه او به خانه من می آمد زیرا من تقریبا منزوی زندگی می کردم و او به راحتی می توانست تمام طول روز را هم نزد من بماند، اما رفت و آمد او زیاد بود و کسی نباید متوجه مناسبات نزدیک من و او می شد. قبل از انقلاب هم تقریبا رابطه ما همینگونه بود. در آن جلسه من با این طرح موافقت فوری نکردم و گفتم که باید بیشتر در باره آن فکر کرد. پرتوی زیاد خوشش نیآمد و هاتفی اصرار داشت در همان جلسه دلائلم را بگویم. خوشبختانه کیانوری قرار ملاقات دیگری داشت و وقت ناهار هم شده بود. پرتوی برای برخی صحبت ها و گزارش هائی که لازم نبود ما درجریان آن باشیم در اتاق کوچک کیانوری ماند و من و هاتفی از اتاق آمدیم بیرون تا منتظر پایان صحبت های پرتوی بمانیم. در همین موقع قائم پناه از اتاق روبروئی آمد بیرون و ما را دعوت کرد به ناهاری که در آشپزخانه چهارگوش آپارتمان روی میز آماده بود. ناهار را رفیق بلند بالا و ورزیده ای بنام "رضا" پخته بود که ظاهرا نگهداری از آن آپارتمان کوچک برعهده او بود. دور میز آشپزخانه زنده یاد بهرام دانش نشسته بود که من برای اولین بار او را می دیدم و خانم ملکه محمدی که وقار، خوش صحبتی، خوش سیمائی و خوش لباسی او بلافاصله جلب توجه می کرد. ظاهرا هاتفی قبلا هم بهرام دانش را دیده بود، چون خیلی زود بحث را با هم شروع کردند. بعد از چند دقیقه و با پیغام خانم ملکه محمدی که توسط رضا فرستاد "به رفیق آگاهی بگو ناهار سرد شد" او هم به جمع دور میز پیوست. بهرام دانش از شخصیت دو گانه خمینی و بیم و تردید نسبت به موضع گیری های آینده پیرمردی که دوره اش کرده اند سخن می گفت و چنان هاتفی گوش بود، که گوئی با سکوت خود می خواست این سخنان بیشتر و دقیق تر گفته شود. حتی وقتی کیانوری و پرتوی هم به جمع پیوستند بهرام دانش به صحبت ها و بیان نگرانی هایش درباره آینده خمینی ادامه داد. کیانوری که مایل به ادامه این صحبت نبود به شوخی و فوری غُر زد که آبگوشت هم سرد شده و هم آبش زیاد است و خانم ملکه محمدی هم با خنده گفت: من تا دیدم مهمان داریم یک کاسه آب ریختم توش! هرگز نمی خواهم بگویم این نگرانی ها به معنای ابراز تردید نسبت به سیاست عمومی حزب در برابر انقلاب و آن سالهای جمهوری اسلامی بود، بلکه می خواهم بگویم بتدریج نگرانی در باره نوع سازمان و تشکیلات حزب و اعتماد بیش از حد به مقامات جمهوری اسلامی آغاز شده بود و بهرام دانش از جمله پرتجربه ترین اعضای رهبری حزب در این زمینه ها بود. چقدر خوشحال شدم که در این کتاب خاطرات کیانوری، یعنی این چاپ جدید که با نام "گفتگو با تاریخ" منتشر شده، خواندم که او با چه ستایشی از شخصیت، استقلال فکر و نظر بهرام دانش و سابقه او از قیام افسران خراسان تا حکومت آذربایجان و سپس سالهای بعد از انقلاب و دوران نویسندگی و گویندگی اش در رادیو "پیک ایران" سخن گفته است. میز کوچک بود و همه چنان کنار هم نشسته و در واقع به هم چسبیده بودیم که اغلب دستمان به هم گیر می کرد. حیفم می آید از شیرین زبانی خانم ملکه محمدی نگویم و یاد او نکنم. موقع کشیدن گوشت کوبیده که شد، رو کرد به رضا و گفت: این رضا همچین این گوشت را کوبیده که انگار هُوو گوشت تن هُوو را توی هاون کوبیده! همه خندیدند و واقعا هم گوشت را چنان کوبیده بود که یک نخود یا لوبیای نیمه کوبیده هم در بشقاب نبود، چه رسد به سیب زمینی. من در تمام مدتی که دور میز نشسته بودیم به پیشنهاد کیانوری برای طرح تمرکز فکر می کردم و یقین داشتم که هاتفی و پرتوی هم به همین فکرند. از ساختمان که بیرون آمدیم بحث بین خود ما سه نفر ادامه پیدا کرد، اما خوشبختانه نتوانست زیاد ادامه پیدا کند، چون هر سه ما قرار ملاقات داشتیم و باید از هم جدا می شدیم. پرتوی بی آن که به روی خودش بیآورد نگران این بود که مبادا من هنوز نگران وضع امنیتی او بدلیل بازداشت و زندانش باشم. این را با طرح یک سئوال پیش کشید: فکر می کنی از کانال من ضربه ای ممکن است پیش بیآید؟ من با قاطعیت این نگرانی را رد کردم و گفتم: حرف من اصلا این نیست. بلکه بر سر ماهیت چنین تصمیمی و ضرورت آن حرف دارم، همگی باید بیشتر فکر کنیم. اینطور نیست که اگر استدلال ها قوی بود و قانع کننده، من قانع و تابع نشوم. تا جلسه بعدی فرصت هست که فکر کنیم.
راه توده 211 02.02.2009 |