یادمانده ها - 40
تمرکز تشکیلاتی
سازمان غیرعلنی
سرانجام اجرا شد
متاسفانه و یا خوشبختانه در طول هر هفته
پیامهای بسیاری در ارتباط با مسائلی که در این گفتگو به اشکال مختلف طرح
میشوند میرسد. در میان اکثر این پیامها علاوه بر اطلاعاتی که در اختیار
ما قرار میگیرد و بر آگاهیهای ما میافزاید، گاهی ضرورت طرح نکاتی نیز
یادآوری میشود که حتی اگر زودهنگام هم باشد، هشداری است به ما که در طرح
این و یا آن نکته اگر اطلاعات مستقیمی داریم غفلت نکنیم. از همگان بابت این
توجه و دقت و پیگیری سپاسگزارم و در عین حال از آن دسته از خوانندگان راه
توده که عجله دارند و از روی پل زمان بسرعت میخواهند عبور کنند خواهش
میکنم اجازه بدهند ما نظم زمانی این گفتگو را حفظ کنیم. همچنین درباره
مسائلی که پیشتر وعده داده شده که درباره آنها هر آنچه را صلاح است و نسبت
به آن آگاهی مستقیم وجود دارد طرح خواهیم کرد، پرسش تکراری نکنند. از این
جمله است ماجرای پول حزب که سیل آسا از ما سئوال میشود و این نشان میدهد
که چقدر حساسیت نسبت به آن وجود دارد. در این ارتباط شورای سردبیری راه
توده یکبار و در پاسخ به دروغ زشتی که در نشریه نامه مردم به راه توده نسبت
داده شده بود توضیح داد و من هم اشارهای در همان چارچوب کردم، اما گویا
عجله رفقا بیشتر از صبر و حوصله ماست. من تنها همان اشارات قبلی شورای
سردبیری را میتوانیم دراینجا یکبار دیگر و در ارتباط با انتشار دروغ و
افترای نامه مردم تکرار کنم.
مسئله اینست که پس از انتشار یک ادعای دروغ در نامه مردم آقای دکتر فریبرز
بقائی نامهای نوشته و در وب سایت خود نیز منتشر کرد. خطاب این نامه به
مسئولین نامه مردم بود و توصیه ایشان هم این بود که آن ادعای نادرست را
بموجب این توضیح اصلاح کنند. البته آنها چنین نکردند و نامه آقای بقائی را
هم به فراموشخانه سپردند. درحالیکه حق بود، حداقل توضیح یک فردی را که در
گذشته هم عضو رهبری حزب بوده و نزدیک به 13 سال زندان هم کشیده منتشر کنند
و یا اگر منتشر نمیکنند خبر دریافت و بررسی آن را اعلام کنند که چنین هم
نکردند. دلیل آن هم برای ما روشن است. برای آنها کشف حقیقت مطرح نیست، زیرا
حقیقت را از قبل میدانند. هدف از میدان به در کردن راه توده به هر قیمت و
هر هزینه ایست و به بایگانی سپردن نامه آقای بقائی هم یکی از همان
هزینههاست.
بهرحال آنچه ما میتوانیم براساس مندرجات نامه مردم و نامه آقای بقائی
توصیه کنیم اینست که رفیق خاوری که ماجرای پول مورد اشاره آقای بقائی به
دوران مسئولیت وی در کمیته برون مرزی و سپس آغاز دبیر اولی ایشان پس از
پلنوم 18 (دیماه 1362) بر میگردد و در حقیقت ماجرای پول حزب نیز به همین
دوران، یعنی تقریبا از نیمه سال 1361 تا نیمه 1363 (حدود دو سال) بر
میگردد، یک کمیسیون مالی تشکیل بدهد. این کمیسیون حسابهای مالی راه توده
دوره اول که در همین دوران منتشر میشده و هزینههای دیگر کمیته برون مرزی
از آغاز تا پایان کار آن را بررسی کند و گزارش آن را هم منتشر کند. این
گزارش میتوانست به یک مجمع حزبی داده شود، اما از آنجا که در نامه مردم
عدهای را متهم کرده اند، بنظر ما حالا دیگر نمیتوان این گزارش را در حد
یک مجمع حزبی محدود کرد و باید رسما منتشر شود. تمام کسانی هم که میتوانند
اطلاعات خودشان را دراختیار این کمیسیون بگذارند زندهاند جز رفیق صفری که
قاعدتا باید رفیق خاوری در جریان تمام مسائل و مسئولیتهای وی بوده باشد،
زیرا وی دبیر دوم و رفیق خاوری دبیر اول برآمده از پلنوم 18 بعد از یورش به
حزب است. به این ترتیب اعضای اصلی کمیسیون که همگی هم در دسترساند
میتواند رفقا خاوری، دکتر بقائی، دکتر عاصمی، عباس ندیم و احتمالا همسر
دکتر بقائی و آن فردی باشد که دکتر بقائی بعنوان جعل کننده امضاء مطرح کرده
است. این دفتر و این استخوان لای زخم را یکبار باید بست و فرو داد و تمام
کرد. طبیعی است که این کمیسیون میتواند هر فرد مطلع دیگری را هم برای
ارائه اطلاعات فرا بخواند. مسئله مالی هم کشدارتر از پول حاشیهداری است
که در حساب دکتر بقائی و یا در حساب دکتر عاصمی بوده است. زنده یاد کیانوری
هم در کتاب خاطراتش مستقیما به میزان این پولها و حتی به دادن حق امضاء به
رفیق خاوری گفته و نوشته است. ضمنا اینها رمز و راز هم نیست که کسی پشت آن
سنگر بگیرد و آن را امنیتی کند. تمام این مسائل در بازجوئیها گفته شده و
کافی است شما چند کتاب خاطرات کیانوری و حزب توده از آغاز تا فروپاشی را
بخوانید تا متوجه شوید چه خبر است و چقدر اطلاعات در اختیار حکومت است.
بعنوان نمونهای دیگر، خود شما این هفته دیدید که همراه با عکس زنده یاد
فردین مدرسی چند نامه و چند سند هم ارسال کننده عکس خانم مدرسی دراختیار ما
گذاشت که این نامهها واسناد هم، در همان خانهای بوده که عکس فردین مدرسی
در آن پیدا شده است( مراجعه کنید به شرح عکس خانم مدرسی در همین شماره راه
توده). در میان این اسناد یک لیستی هم هست در باره ریز ارقام کمکهای رفقای
حزبی اروپا و امریکا در همان مقطع زمانی انتشار راه توده دوره اول که بالغ
بر 180 هزار دلار است. بنظر من همه این اسناد و شواهد و ادعاها و آنچه در
کتابهائی که اشاره کردم منتشر شده و همچنین نامه چند خطی کیانوری در باره
صاحبان چند قلم از این پولها که پس از آزادی از زندان نوشته و فرستاده و
نزد من است، باید در اختیار همین کمیسیون گذاشته شود به شرط آن که ابتدا
این کمیسیون تشکیل شود. حتی اگر لازم باشد یک یا دو وکیل متخصص هم برای این
کار باید گرفت تا وظیفه رسمی مراجعه به مراجع مربوطه آلمان یا سوئد و
همچنین بانکهای مورد اشاره آقای بقائی و یا بانکهائی که پول حزب در آنها
بوده را برعهده بگیرد و بالاخره سفره این مسئله را جمع کرد، والا این هم
میشود مثل برخی مسائل گذشته حزب که در زمان خودش باز نشد و بررسی نشد و
اعلام نشد و برای همیشه گردن نسلهای بعدی تودهای را گرفت و آنها پاسخگو
شدند. چرا الان که تقریبا همه زندهاند نباید این مسائل روشن شود؟ رفقائی
که مرتب از ما سئوال میکنند و پیام میفرستند، بسیج شوند و این بررسی را
از شخص خاوری بخواهند.
به این ترتیب، میبینید که ماجرای پولی و مالی حزب در دوران کمیته برون
مرزی و انتشار راه توده دوره اول- اواسط1361 تا مرداد 1363 به هیچ وجه به
ما، یعنی راه تودهای که از مهر ماه سال 1371 تاکنون منتشر شده و میشود
مربوط نیست و ما خودمان هم طرفدار روشن شدن این مسئله هستیم.
امیدواریم این توضیح تا رسیدن گفتگوئی که با هم داریم به مقطع پلنوم وسیع
17 و دو یورش به حزب که درباره دلیل تشکیل کمیته برون مرزی در آن حدی که
اطلاع داریم سخن خواهیم گفت قانع کننده باشد. البته تنها توضیح نیست، بلکه
تشویق همه توده ایها به پیگیری مسائل حزبی است.
- از ادامه ماجرای تمرکز سازمان غیرعلنی شروع کنیم؟
بله. از پایان دیدار و جلسهای که پس از بازگشت پرتوی به جلسه 4 نفره تشکیل
شد. متاسفانه این فاصلههای یک هفتهای و این مسائل حاشیهای که بصورت
پیامها پیش میآید، مقداری گسست ذهنی بوجود میآورد. بویژه برای خود من.
البته در پایان این گفتگو من یکبار همه را مرور و ویراستاری و تدقیق خواهم
کرد.
بهرحال جلسه بعدی ما در همان ساختمان بلند و زرد رنگ "کُخ" تشکیل شد. شاید
در این فاصله کیانوری با پرتوی ملاقاتی هم کرده بود که حداقل من اطلاع
نداشتم. شاید هاتفی میدانست و یا شاید هم دیداری نشده بود. نمیدانم اما
حدسم اینست که باید دیدار و همآهنگی شده باشد زیرا مسئله کوچکی نبود مسئله
بازگشت پرتوی بر سر سازمان غیرعلنی و بویژه که قرار بود این سازمان بصورت
متمرکز اداره شود. یعنی هستهها و کادرهائی از واحد من و هسته و کادرهائی
از واحدهاتفی با همه زیر مجموعههایشان که برخی از آنها نظامی بودند به
تشکیلات غیرعلنی منتقل شوند و من وهاتفی بتدریج به تشکیلات علنی حزب
منتقل شویم. جلسهای که تشکیل شده بود برای آخرین تصمیمات در همین باره
بود. در حقیقت تصمیم در فاصله یکی دو هفته گرفته شده بود و حالا رسما ابلاغ
میشد. هر سه نفر ما دور همان میز بسیار کوچک تحریر کیانوری که روی آن یک
رادیوی بزرگ روشن بود و اخبار مجلس را پخش میکرد تقریبا روبروی زنده یاد
کیانوری نشستیم و او با صدائی آهسته تصمیم نهائی برای تمرکز سازمان مخفی را
مطرح کرد و این که تصمیم قطعی است و رفقا حیدر و بابک (هاتفی و من) کار
انتقال واحدهای خودشان را به پرتوی هرچه زودتر تمام کند. پرتوی در اولین
فرصت به یک خانه دیگر منتقل شده و بکلی ارتباط خودش را با خانواده و
آشنایان قطع خواهد کرد و رفت و آمدش را هم در شهر محدود میکند. او از
تشکیلات علنی میرود زیر زمین و شماها میروید به کمک جواد و منوچهر.
(جوانشیر در تشکیلات حزب و بهزادی سردبیر نامه مردم). هاتفی که در مدت
غیبت پرتوی عملا با سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی ارتباط گیری و تشکیلات
غیرعلنی را هدایت کرده بود، تقریبا کار چندانی برای انتقال نداشت. همین
رفقا به جای ارتباط باهاتفی از آن پس میرفتند که در ارتباط با پرتوی قرار
بگیرند. بنابراین او که ظاهرا از قبل هم درجریان این تصمیم بود، یگانه
نگرانی که طرح کرد نحوه جا به جائی پرتوی و شکل ارتباطهای بعدی با او بود،
که کیانوری گفت الان وقت این حرفها نیست و باید هرچه زودتر او برود زیر
زمین و تشکیلات غیرعلنی حزب جمع و جور شود. من در تمام مدت سکوت کرده بودم
و به همین دلیل کیانوری گفت: چرا حرف نمیزنی؟ همانطور که سرم پائین بود
گفتم: ببینیم چه میشود! کیانوری گفت: اینطوری نمیشود. یا موافقی یا مخالف
و چرا به من نگاه نمیکنی؟ من وقتی حرف یکنفر را قبول دارم که چشمش حرفش را
تائید کند.
من سرم را بلند کردم و آهسته گفتم: گفتم که موافقم!
این "گفتم که موافقم" آن پاسخی نبود که کیانوری میخواست و به همین دلیل
گفت: چه موافق باشی و چه مخالف که چشمت نشان میدهد بیشتر مخالفی تا موافق
این تصمیمی است که گرفته شده. من گفتم: موافق مشروط هستم. یعنی ابتدا
مخالفتم را میگویم و بعد تصمیم را اجرا میکنم و سپس گفتم بنظر من سازمان
غیرعلنی نباید در دست یکنفر متمرکز شود، حتی گسترش آن از بعد از انقلاب در
شاخه پرتوی هم کار درستی نبوده است. باید این گسترش در هر سه شاخه من
وهاتفی و پرتوی انجام می شد و مثل پیش از انقلاب رابطهها باید حلقهای
به هم وصل میشدند و هیچ شاخه و سرشاخهای هم از سرشاخه و زیر شاخههای
دیگری با اطلاع نمی شد. سه هسته مستقل از هم اما اطلاعات و امور با شما
همآهنگ میشد. کیانوری گفت: اولا این طرح مال دوران پیش از انقلاب است، دوم
اینطور پیش آمد و سوم این که همین طرح را با تغییراتی حالا پرتوی در
تشکیلات مخفی میتواند اجرا کند و نتیجه همان میشود که تو میگوئی. یعنی
به جای اینکه شماها سه شاخه را داشته باشید، پرتوی سه شاخه مجزا از هم را
سازمان میدهد و با من همآهنگی میکند. بنابراین تو و حیدر سرشاخهها را به
پرتوی وصل کنید و آماده کار علنی بشوید.
جلسه خوبی نبود. یا لااقل از نظر من خوب نبود. نه صمیمت گذشته بر آن حاکم
بود و نه آنچه در آن ابلاغ شد برای من قابل قبول. از ساختمان که بیرون
آمدیم یک قرار دیدار من و پرتوی با هم گذاشتیم که در خانه من بود و هر سه
از هم جدا شدیم.
دیدار من و پرتوی چند روز بعد انجام شد. این دیدار هم دیگر از جنس آن
دیدارهای بسیار صمیمانه گذشته نبود. او میخواست هر چه زودتر در باره
انتقال و وصل کادرها صحبت کند و من حرفهای حاشیهای میزدم. پایان این
دیدار هیچ نتیجهای نداشت. یعنی من برای تحول و انتقال کادر به پرتوی طفره
رفتم و گفتم که هنوز با رفقای شاخه خودم نتوانستهام دیدار و همآهنگی کنم
و زمینه انتقال را فراهم کنم. پرتوی گفت بعضیها مشترک بودهاند و از طریق
حیدر وصل شده اند. مثل کیوان مهشید که هم با تو در ارتباط بوده و هم با یکی
از رفقای شاخه حیدر( که بعدها فهمیدم سعید آذرنگ بوده) و ادامه داد چون
باید نظامیها هرچه زودتر سازماندهی شوند، ابتدا باید کار انتقال آنها را
ترتیب داد. دیدار با همین نتیجه تمام شد، تا چند روز بعد که بار دیگر و این
بار از قبل تعیین نشده برای جلسه چهار نفره خبر شدم. باز ساختمان کُخ، اما
جلسهای سردتر از جلسه قبل. کیانوری خوشحالی خود را خوب میتوانست بروز
ندهد، اما عصبانیتش را هرگز. به همین دلیل من به محض ورود به اتاق متوجه
نامناسب بودن فضای دیدار شدم. کیانوری در همان ابتدای جلسه پرسید: کار
انتقال تمام شد؟ پرتوی گفت: یک جلسه با رفیق بابک داشتم اما نتیجهای
نداشت. کیانوری که معلوم بود از قبل در جریان دیدار من و پرتوی قرار گرفته،
جملهای را خطاب به من گفت که بعدها آن را با مضمونی مشابه از دهان
جوانشیرهم شنیدم و یکبار هم در همین گفتگوها برایتان گفتم. او گفت: "تو مثل
اینکه میخواهی برای خودت تشکیلات ویژه داشته باشی!"
من با کمی دستپاچگی گفتم: نه، مسئله این نیست. و تا آمدم بقیه حرف را ادامه
بدهم کیانوری گفت: دفعه پیش گفتی و با هم در اینجا بحث کردیم و دلیل تمرکز
را گفتم و شکل زنجیرهای و حلقهای را هم که قرار شد پرتوی در سازمان
مراعات کند. دیگه چه حرفی؟
من گفتم "هیچی! و کیانوری گفت: پس همینجا قرار بعدی را با هم بگذارید و کلک
این کار را بکنید.
این دومین گفتگوی تند کیانوری با من بود. یکبار در جلسه 4 نفره که در ماشین
من بر سر معرفی هوشنگ اسدی بعنوان عامل نفوذی در ساواک در گرفت و من با
صدائی بلند در مخالفت با پیشنهاد رحمان با این کار مخالفت کرده بودم و
کیانوری معترض شده بود و یکبار هم این بار.
- این جلسات جدا از جلسات زیر زمین یوسف آباد بود؟
نه. همان جلسات بود اما هنوز زیر زمین یوسف آباد در اختیار کیانوری نبود و
جلسات ما 4 نفر در ماشین من تشکیل می شد و در خیابان های شمالی شهر می
چرخیدیم و حرف می زدیم و گاهی هم برای صحبت های جدی تر ماشین را یک گوشه ای
پارک می کردم . از جمله جلسهای که پس از اولین توقیف روزنامه مردم تصمیم
گرفته شد با یکی از اعضای حکومت تماس گرفته شود و با توجه به ارتباط اسدی
با علی خامنهای که فکر میکنم تازه معاون وزارت دفاع و یا نماینده امام در
وزارت دفاع بود من پیشنهاد کردم اسدی که حالا دیگر بعنوان تودهای اعلام
شده رسما به خامنهای تلفن کرده و وقت ملاقات برای دیدار با کیانوری بگیرد.
که همینطور هم اقدام شد و البته بعد از مدت کوتاهی بدستور آیت الله خمینی
از "مردم" که هنوز "نامه مردم" نشده بود رفع توقیف شد.
ماجرای تمرکز سازمان غیرعلنی و مخالفت علنی و عملی من با آن برای کیانوری
جالب نبود و بتدریج واکنشهائی هم نشان داد، در عین حال که دیدارهای فردی
من با او، با فاصلههای زمانی و برحسب مورد انجام شد. تردید نداشتم که شخصا
به من علاقمند است و حتی شاید از گردنکشی من خوشش هم آمده باشد، اما بهرحال
او این خصلت را داشت که وقتی حرف روی حرفش میآوردی خوشش نمیآمد و واکنش
نشان میداد. برایتان فکر میکنم در گفتگوهای اولیه گفتم که یکبار شاهد همین
واکنشها بین جوانشیر و کیانوری بودم که البته با خنده و متلک گذشت اما
بهرحال جواد حرفش را زد و گفت: رفیق کیا! ماجرا(سر یک موضوعی شرط بندی فوری
کرده بودند و حرف جواد درست از آب درآمد) گذشت و باختی. حالا چرا هی دنبال
بهانه میگردی که یک جائی تلافی کنی؟
دیدار بعدی من و پرتوی که فکر میکنم فردای آن روز بود، منجر به وصل مهم
ترین شاخه و سرشاخه نوید به پرتوی شد. یعنی فرزاد جهاد با زیر مجموعهای که
داشت و تعدادی افسر ارتش و شهربانی و چند کادر خوب از دانشجویان سابق
دانشکده حقوق دانشگاه تهران . اینها همگی به همراه فرزاد جهاد رفتند به
تشکیلات پرتوی. قرار دیدار پرتوی و جهاد را تنظیم کردم و به جهاد هم که
قبلا تقریبا گفته بودم احتمالا جا به جائیهائی در پیش است قرار را اطلاع
دادم. از این جمع فرزاد جهاد جزو آن 10 نفری بود که به همراه گروه افضلی و
کبیری و عطاریان تیرباران شد و درباره بقیه زیر مجموعه آن زمان او و
شبکهای که در تشکیلات متمرکز غیرعلنی از شیراز تا تهران اداره میکرد هم
لازم نمیبینم صحبت کنم. فقط میدانم چند نظامی که با او از قبل از انقلاب
درارتباط بودند و در یورش به حزب دستگیر نشدند و توانستند از کشور خارج
شوند و یا از زندان پس از 7 سال آزاد شدند در همین مهاجرت پراکندهاند و
میدانم هر بار که گذشته را مرور میکنند از فرزاد جهاد بعنوان رفیقی از جان
گذشته و محکم یاد میکنند. شبی که آنها را برای اعدام از حسینیه اوین و
بدستور لاجوردی که در حسینه بوده میبرند، او دو انگشتش را بعنوان پیروزی
نشان حاضران در حسینیه که عمدتا مجاهدین خلق بودند و سینه می زدند میدهد و
شنیدهام که به جرم همین حرکت "حلوائی" مسئول میدان تیر اوین که این گروه
را برای اعدام میبرده با دشنه یا تبر ابتدا انگشتهای او را قطع میکند و
بعد تیربارانش میکند.
در باره بقیه کادرها به پرتوی گفتم که آنها ارتباطهای نظامی ندارند و برای
وصل شدن به شبکه باید کمی بررسی شوند. این باحتمال زیاد آخرین دیدار دو
نفره من و پرتوی بود، اما چند دیدار مشترک و 4 نفره دیگر داشتیم که عین
همین جملهای را که به پرتوی گفته بودم به کیانوری هم گفتم و او با آنکه
زیاد به حرفم باور نکرده بود، دیگر اعتراضی نکرد و دنبالش را نگرفت. بعدها
که برخی خبرهای مهم را با پیک و یا مستقیم به او میرساندم، به شوخی و
البته با رضایت از ارتباطهائی که داشتم، اما به او هم در باره مکان و
افرادش چیزی نگفته بودم، گفت: بالاخره حرف خودت را پیش بردی!
شاید با توجه به همین اخباری که از جانب من مستقیم و در دیدارهای کوتاه و
فوری و یا به کمک پیک ویژه که اتفاقا او هم حالا در آلمان است بدستش
میرسید بود که دیگر در باره انتقال من به تشکیلات علنی حزب حرفی نزد. این
دوران برای من یک دوران برزخ بود. یعنی نه دیگر آن جلسات و دیداریهای منظم
را داشتم و نه به تشکیلات علنی وصل شده بود. شاید هم واکنش کیانوری نسبت به
سرکشی من بود، اما هرچه بود دلخوری نبود، چون او اگر از کسی دلخور میشد
فورا واکنش سخت نشان میداد و ول کن هم نبود. درحالیکه مناسباتش بصورت فردی
با من ادامه یافت تا پلنوم وسیع 17. شاید هم از این خیره سری من خوشش آمد،
اما طول کشید تا اجرا نکردن دستورش را فراموش کند. شاید 7- 8 ماه این دوران
طول کشید. دراین فاصله چند بارهاتفی به من گفت: "تکلیف خودت را روشن کن.
اینطوری نمیشود. خودت را باید در حزب نشان بدهی." که احتمالا اشاره اش به
جابجائیها و پلنومی بود که در پیش بود، اما من همین برزخ و ارتباطهای
خودم را ترجیح دادم. امروز بسیار بیشتر از دیروز خوشحالم که آن طرح را
تماما نه قبول کردم و نه اجرا. هیچکس نمیتواند ادعا کند اگر زندان برود و
زیر شکنجه برود چنان میکند و چنین میکند. بنابراین هیچ ادعائی ندارم که
من هم اگر دستگیر میشدم سرنوشت دیگران را پیدا نمیکردم. اما همانطور که
سیر حوادث نشان داد، گاه یک اشتباه و غفلت حکومت، یک شانس کوچک، یک حادثه
پیش بینی نشده و یا یک زیرکی بموقع میتواند عدهای را نجات بدهد و سالم
بمانند. حتی کشته شدنهاتفی در همان یک ماه و نیم بعد از یورش دوم هم در
تائید این نظر من است. یعنی اگر شاخه او در اختیار خودش باقی مانده بود و
یا حتی کسان دیگری مستقل به او وصل شده بودند، با کشته شدن او با دهان
بسته، شماری کادر برجسته حزبی مثل سعید آذرنگ و فاطمه مدرسی میتوانستند
سالم بمانند و ذخیره شوند برای آینده. آنها که با موج روز حزبی نشده بودند
که میبینیم مثل برگ خزان از درخت مهاجرت ریخته اند و اغلب هم درد و مرضشان
ریاست است. اینها هر کدام خودشان یک حزب توده بودند.
- راستی وسط این حرفها، یاد آن زن و شوهری افتادیم که از شاخه شما بودند و
همسایه کیانوری شده بودند در خیابان فرشته. سرگذشت آنها چه شد؟
زیاد اطلاع ندارم و تمایل هم ندارم وارد این بحثها بشوم. بالاخره اگر کسی
مانده که مانده و زندگی اش را میکند و اگر نمانده که هیچ. بنابراین وارد
این جزئیات نباید شد. در همان حد که در گفتگوهای اولیه در این باره و مسئله
بازگشت رهبری حزب به کشور صحبت کردم فکر میکنم کافی است.
ضمنا خود شما هم این فیشهائی که برای ما فرستادهاند را دیده اید. به این
فیشها مراجعه کنید و از روی آنها بروید به آن صفحاتی که در "اسناد حزب
توده از آغاز تا فروپاشی" و خاطرات کیانوری و دو چاپ گفتگو با تاریخ.
درباره نوع کار و سازمان غیرعلنی در آنجا هم کیانوری و هم جوانشیر و هم
پرتوی توضیحات مفصل و جالبی داده اند. این فصول این کتاب بسیار جالب و در
حقیقت سندی است از کار شبانه روزی و همه جانبه رهبری حزب. به شما توصیه
میکنم همراه با این فصول از این کتابها، خاطرات ریشهری، مخصوصا چاپ اول
جلداول آن را هم بخوانید. این چاپ مربوط به سال 1369 است و کامل تر و به
نسبت چاپهای بعد سانسور نشده تر است. همچنین کتاب کوتای نوژه که سال 1367
منتشر شده و بسیار عالی است. در این کتابها دهها سند میتوان بیرون کشید
که همگی افتخار حزب توده ایران است. حیف و صد حیف که رفقای تودهای گرفتار
خرده کاری شدهاند و آنها که میتوانند در این زمینهها کار کنند هر چند
نفرشان یک سایت درست کرده و دور خودشان میچرخند و نمیدانند کار تبلیغی
پایهای و دراز مدت چیست و انبار آن در کجا افتاده و کسی حواسش نیست. نامه
مردمیها هم که انگار یک حزب جدید از 10 سال پیش درست کردهاند و به این
امور کاری ندارند. حرفهائی میزنند که فضائی است و یک بند انگشت پای آن
حرف ها هم به زمین ایران بند نیست و یک تار مویش هم به گیسوی گذشته حزب گره
نخورده. اینها را با درد و افسوس میگویم و باور کنید گاهی بخاطر این
فرصتهائی که از دست میرود دچار افسردگی میشوم. وقتی این مصاحبه اخیر
دکتر ابراهیم یزدی را در سایت "میزان" و اعلامیه سازمان مجاهدین
انقلاب را بمناسبت 30 امین سالگرد انقلاب 57 خواندم و بعد این باصطلاح سند سی
امین سال انقلاب را که با امضای حزب انتشار یافته، افسوس را بدست دریغ
سپردم. ما کار خودمان را تا آخرین نفس و با تمام نیرو و توانی که داریم
ادامه خواهیم داد، دراین هیچ جای تردیدی نیست. آنهائی که دراین سالهای
دشوار پرچم راه توده را بالا نگهداشتهاند و تا اینجا آن را حمل کرده اند،
یقین دارم بقیه راه را هم میروند، گرچه با دریغ و افسوس از آنچه میتوان
با جمع بیشتر و البته مسنجم و اهل کار کرد و حتی امکانات را برای رساندن
صدای تودهای به داخل کشور قوی تر و گسترده تر کرد. ما راه آمده را ادامه
میدهیم، اما ای کاش دیگران هم به ضرورتهای زمان پاسخ بدهند تا بتوان بار
بزرگتری را از زمین برداشت. مسئلهای که من طرح میکنم اصلا این نیست که ما
سیاهی لشکر درست کنیم. خیر. یکی مرد جنگی به از صد هزار. ژنرال بازی و
سرهنگ بازی را هم باید گذاشت کنار و بار بر زمین مانده را به کمک آنها که
می توانند و اهل کار اند برداشت.
گفتگوی ما رسیده است به مرحله برزخ 7- 8 ماههای که من طی کردم و سپس وصل
شدن به رفیق عمويی و کار مشترکی كه تحت عنوان روابط عمومی، پس از بسته شدن
دفتر حزب و بصورت نیمه علنی آغاز کردیم. این کار مشترک با این خبر کیانوری،
پس از روبوسی که برایتان گفتم شبیه نوعی آشتی کنان بود در جلسه مشترک 4
نفره که پس از ماهها تشکیل شده بود شروع شد: حتما حیدر بهت گفته که مشاور
کمیته مرکزی شدهای و معاون عمويی!
اولی راهاتفی در پایان پلنوم وقتی همدیگر را دیدیم گفته بود اما دومی را
نمیدانستم و شاید او هم نمیدانست. یعنی نمیدانستم تصمیم گرفته شده در
کنار رفیق عمويی قرار بگیرم و به دوران برزخ خاتمه داده شده است و زندگی
حزبی نیمه علنی آغاز شده است.
راه توده 212 09.02.2009