یادماندهها- 43
کوزیچکین را
یک زن با خود بُرد
با اینکه هر بار میخواهیم گفتگو را از ادامه بخش پایانی گفتگوی قبلی شروع
کنیم، باز برخی توضیحات که عمدتا ناشی از پیامهای طول هفته است اجتناب
ناپذیر میشود. از آن جمله است پیامهائی که درباره کتابچه حقیقت و یا دیگر
کتابهائی که با همکاری و یا حتی هدایت ارگانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی
منتشر شده و من خواندن آنها را نه تنها مفید، بلکه گریزناپذیر ذکر کردهام
رسیده است. توصیه من به مطالعه آگاهانه این کتابها و کتابچههاست. یعنی
خواندن و نکات نزدیک به واقعیات را از آن بیرون کشیدن و بر آگاهی خود
افزودن. والا خیلی طبیعی است که این کتابها و کتابچهها با هدف تبلیغات
علیه حزب منتشر شده است. یعنی دوستی خاله خرسه است. این که آشکار است که هر
حرکت و فعالیت حزب را سعی کردهاند به نوعی جاسوسی و نفوذ جلوه دهند. حتی
اگر فلان کارمند عالیرتبه وزارت کار در دوران مرحوم فروهر تودهای بوده سعی
کردهاند او را نفوذی و جاسوس درکنار فروهر معرفی کنند. درحالیکه رهبری
حزب برای ارتباط با داریوش فروهر اصلا نیازمند این نوع کارها نبود. هر وقت
که رهبری حزب اراده میکرد و لازم بود میتوانست آقای فروهر را ببینند و با
او گفتگو کند. چه درباره مسائل انقلاب و چه مسائل کارگری در زمانی که ایشان
وزیر کار بود. یکی از بهترین روابط را رهبری حزب ما با شادروان فروهر داشت،
بویژه که یک نسبت فامیلی هم در میان بود. یعنی خانم پروانه اسکندری همسر
فروهر فامیل نزدیک زنده یاد ایرج اسکندری دبیراول حزب قبل از دبیراولی
کیانوری بود. هم خانم پروانه فروهر و هم خود شادروان فروهر که من در شهر
فرانکفورت آلمان قبل از انتخابات مجلس پنجم و انتخابات معروف به دوم خرداد
آنها را با فاصله چند ماه از هم دیدم، هر دو این روابط قبل و بعد از انقلاب
و مسئله نسبت فامیلی را وسط حرفها ذکر کردند. این را بعنوان یک نمونه گفتم
تا بدانید چه بخشهائی از مثلا کتابچه حقیقت مزخرف است و نباید جدی گرفت،
درعین حال که د رهمان کتابچه مسائلی هست که باید جدی گرفت!
ما باید از این شگردهای تبلیغاتی منتشر کنندگان این کتابها آگاه باشیم و
برای آن کوچکترین ارزشی قائل نشویم، و در عوض برویم به دنبال آن مطالبی که
به کار ما میآیند و در لابلای این شگردها و ترفندهای تبلیغاتی پنهان است،
که من قبلا نمونههائی را برایتان گفتم. مدیرکل و یا فلان معاون وزارت کار
که از قبل از انقلاب هم در آن وزارتخانه بوده چه نوع تودهای نفوذی
میتواند باشد؟ این همان سوژه مسخره ایست که درباره نفوذ نظامیهائی مانند
سرهنگ کبیری و سرهنگ عطاریان و یا ناخدا افضلی و دیگران علم کرده اند. فلان
افسر و فلان نظامی که 20 – 25 سال قبل از انقلاب در ارتش شاه بود و
بزرگترین خدمات را به انقلاب و یا در راه دفاع از میهن کردند کجایشان نفوذی
است؟ آن هم نفوذ در حکومتی که دو تا سه سال از عمر آن میگذشت. ما همه
نیازمندیم که ابتدا این مسائل را برای خودمان حل کنیم، تا سپس بتوانیم با
نیروی واحد شانه زیر بار حزب بدهیم. به هرکس، بویژه خطاب به نسل جوان کشور
که میگوید حزب توده ایران دنباله رو حکومت و یا دنباله رو آقای خمینی بود،
باید در باره سیاست حزب توده ایران در سالهای اول بنای جمهوری اسلامی سخن
گفت. با صدای رسا باید گفت که اتفاقا این حاکمیت پرلایه و رنگارنگ جمهوری
اسلامی بود که زیر فشار مواضع حزب توده ایران در دفاع از آرمانهای واقعی
انقلاب 57 قرار گرفت و حزب آنها را بدنبال خود کشید. از جمله دلائل یورش
خونین و سازمان یافته ارتجاع داخلی و سازمانهای جاسوسی جهان سرمایهداری
به حزب ما هم اتفاقا به همین دلیل بود. یعنی خاموش کردن این فانوس انقلاب
در تاریک ترین شبها و ناهموارترین جادهها. چنان که شما حتی همین حالا هم
شاهدید که هنوز صحبت از خط امام است و تلاش حاکمیت کنونی برای بیرون کشیدن
خودش از زیر بار آن اهدافی که حزب توده ایران بعنوان اهداف انقلاب و بنام
خط امام اعلام کرد. به نسل جوان کشور باید گفت: یک لحظه چشم خود را ببندید
و تصور کنید که در سال 1358- 1359 قرار دارید. آیا آن دوران با دوران کنونی
جمهوری اسلامی قابل مقایسه است؟ نباید از آن فضای سیاسی و مباحث اولین مجلس
دفاع آگاهانه میکردیم؟ نباید خط خطرناک راست را در حاکمیت و در جهت دفاع
از خط انقلاب افشاء میکردیم؟ نباید به هر طریق ممکن از آزادیها و آزادی
خود برای گفتن و رساندن حرف انقلاب و حرف خود به گوش مردم دفاع میکردیم؟
گرفتاری امروز طرفداران اصلاحات واقعی چیست؟ جز همین نداشتن امکان رساندن
حرف خودشان به مردم؟ حزب توده ایران چنان میخی بر زمین انقلاب 57 کوبیده و
چنان شیوه گفتمانی را در ایران جا انداخت که شما حتی همین امروز هم اگر با
دقت پیگیری کنید میبینید که جای پای آن شیوه و روش در مشی و روش بسیاری از
سیاسیون غیرتودهای کشور هم قابل شناسائی است. حتی جناح راست حکومتی هم
سعی میکند از آن سبک سخن گفتن و مقاله نوشتن حزب توده ایران استفاده کند.
نا جوانمردانه ترین تبلیغات علیه حزب توده ایران و سیاست دفاع از انقلاب آن
جریان دارد. تا توده ایها به شیوه مقابله با این تبلیغات مسلط نشوند و
آگاهانه به جنگ آن نروند، کار درست نمیشود. شما به همین سالگرد 30 سالگی
انقلاب 57 نگاه کنید. هرکس، در هر کجا – از داخل تا خارج- درباره این
سالگرد در مطبوعات و رادیو تلویزیونها سخن گفت و شما یک نمونه نمیتوانید
پیدا کنید که به سراغ یک تودهای سر موضع بروند و از او هم درباره انقلاب
57 سئوال کنند. درحالیکه همه این رسانهها به اشکال مختلف منتشر کننده
نظرات مستقیم و غیرمستقیم کسانی هستند که مخالف انقلاب 57 بوده و هستند و
حزب توده ایران را عامل و حامی این انقلاب میدانند و با آن دشمنی میکنند.
حتی مخالفان انقلاب در داخل کشور هم که میترسند درباره آیت الله خمینی و
یا دیگران حرف بزنند، حزب توده ایران را چوب میزنند. آیا شما نمونهای را
به خاطر میآورید که همین رادیوی تلویزیون شده بی بی سی و یا رادیوی
تلویزیون شده امریکا و انواع رادیوهای فارسی زبان دیگر که در سالگرد 30
سالگی انقلاب بلبل شده بودند، حتی یک دقیقه وقت گذاشته باشند که توده ایها
هم درباره انقلابی که خودشان آنها را نمیبخشند چون از آن دفاع کردهایم
سخن بگویند؟ مسئله اینست!
بنابراین، با منقاش هم که شده باید از دل هرچه منتشر شده و میشود، آن
واقعیاتی را بیرون کشید که حقانیت انقلابی حزب توده ایران دردفاع از انقلاب
57 را ثابت میکند و چهره ناپسند و غیرقابل دفاع حاکمیت کنونی را رسوا تر
میکند. نه خیال کنید که فقط همین رادیو تلویزیون شدههائی که اسم بردم با
حزب ما چنین میکنند، خیر. به مناسبت همین 30 سالگی انقلاب ساعتها در
سیمای جمهوری اسلامی، این و آن را آوردند تا نقل خاطره کنند. مثل همین محسن
رضائی فرمانده سابق سپاه در دوران جنگ با عراق که بعنوان یکی از متهمین
اصلی فاجعه ادامه جنگ و مرحله دوم جنگ به جای نشستن جلوی دوربین تلویزیون
جمهوری اسلامی باید پشت میز محاکمه نشانده شود. امثال همین افراد که مخرب
ترین نقش را در انقلاب و در جنگ داشتند هنوز میآیند در تلویزیون و با
وقاحت در باره کودتای حزب توده ایران و کشف آن سخن میگویند و از حمام خون
و شکنجهای که علیه حزب توده ایران راه انداختند دفاع میکنند. درباره این
کودتای پوچ که حتی در محاکمه افسران تودهای هم ریشهری یک کلام درباره آن
سخن نگفت زیرا زیر سخت ترین شکنجهها معلوم شد دروغ بوده، اطلاعاتی وجود
دارد که باید آن را گفت و آنچه را من میدانم خواهم گفت. درست است که صدای
ما باندازه سیمای جمهوری اسلامی به مردم نمیرسد، اما این دلیل آن نمیشود
که ما حقیقت را نگوئیم و تکرار نکنیم تا سینه به سینه در میان نسل جوان
کشور نقل شود. من وقتی میگویم که باید اساس نگرش و شیوه کار تبلیغاتی حزب
عوض شود به این نکات توجه دارم.
بازهم در لابلای گفتگوئی که با هم داریم در باره این مسائل و موارد صحبت
خواهیم کرد.
- موافقیم. بویژه که پیامهای زیادی در این هفته
دریافت کردهایم در باره ماجرای کوزیچکین و این که چرا در گفتگوی قبلی
صحبت نیمه کاره رها شده و به گفتگوی بعدی موکول شده بود.
بسیار خوب. اول از همه شاید لازم باشد یکبار دیگر و برای نسل جوان
کشور تکرار شود که کوزیچکین یکی از کارکنان سفارت اتحاد شوروی وقت در ایران
بعد از انقلاب بود. در سال 1361 این کارمند ناپدید شد و بعدها سر از
انگلستان در آورد. برمبنای نوشتهها و ادعاهائی که به او نسبت دادهاند و
بعدها بصورت یک کتاب هم منتشر شد، یک پرونده برای حزب توده ایران درست
کردند مبنی بر ارتباط رهبری حزب توده ایران با کارمندان سفارت شوروی وقت و
این پرونده را در پاکستان تحویل محمدغرضی وزیر وقت پست و تلگراف جمهوری
اسلامی در کابینه میرحسین موسوی دادند. قبل از غرضی حاج حبیب الله
عسگراولادی به پاکستان سفر کرد و توسط سازمان اطلاعاتی پاکستان و یا
انگلستان در جریان این پرونده قرار گرفته بود و خود وی محمدغرضی را بعنوان
رابط و فرد مورد اعتماد خویش برای تحویل گرفتن این پرونده معرفی کرده بود.
محمدغرضی با این پرونده از پاکستان به ایران بازگشت و بر مبنای مندرجات این
پرونده انگلیسی، به همراه بخش اطلاعات سپاه پاسداران برای تکمیل یورش به
حزب یک گزارش تهیه شده و برای گرفتن اجازه یورش دوم به حزب توده ایران با
همین گزارش به نزد آقای خمینی رفتند. میرحسین موسوی نخست وزیر وقت نیز
درجریان گذاشته میشود و حتی در ملاقات با آقای خمینی خود وی نیز بوده است.
چند ماه بعد از درگذشت آیت الله خمینی میرحسین موسوی در مصاحبهای که با
مجله حوزه در قم کرد و ما بارها آن را منتشر کردهایم درباره این جلسه گفت
که آیت الله خمینی علیرغم همه پافشاری ها و استدلالهائی که برادران سپاه –
مستند به همین گزارشی که محمد غرضی از پاکستان آورده بود و اعترافات زیر
شکنجه گروه اول رهبری دستگیر شده حزب- کردند، زیر بار قبول توطئه براندازی
و یا کودتای حزب توده ایران نرفت و تنها، در پایان همه صحبتها گفت که من
نمیگویم مواظب نباشید، اما بدانید که این گزارش غلط است و کودتائی در کار
نیست.
آن جمله "مواظب باشید"، منجر شد به یورش دوم به رهبری حزب توده ایران و
دستگیری کادرهای و اعضای حزب. این تلاش به اعتراف گیری در رابطه با کودتا
در زیر مخوف ترین شکنجه هایی که در تاریخ جمهوری اسلامی نمونه ندارد، منجر
به مرگ و فلج دست و پای عدهای از رهبران وقت حزب شد. از جمله افرادی که در
این توطئه دست داشت، محسن رفیقدوست وزیر سپاه و فرمانده وقت کمیتههای
انقلاب بود. من در موقع خودش در باره این ماجراها صحبت خواهم کرد، دراینجا
تنها خواستم نسل جدید و جوان کشور که احتمالا از این مسائل بی خبر است،
ابتدا در جریان خلاصه و فشرده آن قرار بگیرد تا این گفتگو و مسائل مطرح شده
در آن را بیشتر درک و هضم کند.
- رفیقدوست، راننده اتومبیل حامل آقای خمینی از
فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا درجریان بازگشت به کشور ایشان بود.
توضیح تکمیلی خوبی برای نسل جوان دادید. رفیقدوست که پس از مرگ آقای
خمینی سالها بنیاد مستضعفان را دراختیار داشت و حالا یکی از بزرگترین
سرمایه داران جمهوری اسلامی و بزرگترین سهام دار پتروشیمی است، در آن زمان
عضو رهبری موتلفه اسلامی هم بود که بنظرم هنوز هم هست. همین فرد در ماجرای
یورش به حزب توده ایران یکی از اعضای شورای رهبری این یورش بود. نام رمز آن
یورش هم در همین کتابهائی که من مرتب توصیه میکنم باید خواند
"امیرالمومنین" بوده است.
برگردم سر بحث اصلی گفتگوی این بار تا دوباره در هفتهای که در پیش است با
سیل پیام و انتقاد از نیمه کاره ماندن موضوع روبرو نشویم.
من برایتان از آخرین ملاقات رفیق عزیزمحمد دبیر اول حزب کمونیست عراق با
زنده یاد کیانوری در خانهای گفتم که برای این نوع ملاقاتها دراختیار من
بود. این سومین ملاقاتی بود که من شاهد و سازمانده آن بودم. البته به کمک
"ایاد" دبیردوم سفارت سوریه در تهران که عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست سوریه
بود.
- این دیدار، مربوط به زمانی است که کار دفتر روابط
عمومی تعطیل شده بود؟
بله. دفعه پیش هم اشاره کردم. آن دفتر به همان دلائلی که برایتان
گفتم تعطیل شده بود و رفیق عمویی هم به این دلیل که در یک گاراژ مقابل خانه
اش یک دوربین امنیتی کارگذاشته بودند و زیر نظر بود، تقریبا رفت و آمدهایش
متوقف شده بود، زیرا بیم تعقیب و مراقبت او وجود داشت. ماجرای لو رفتن آن
دوربین در گاراژ مقابل خانه عموئی هم خیلی جالب بود. سبزی فروش محله متوجه
ماجرا شده و از رفت و آمدهای مشکوک به این گاراژ و پیدا شدن سوراخ کوچکی
روی در گاراژ که از آن نوری قرمز بیرون میآمد اطلاع داده بود.
بهرحال، آن دیدار مربوط به این دوران و همچنین دوران ناپدید شدن کوزیچکین
است. مترجم این دیدارها همیشه شادروان "حسن قزلچی" عضو کمیته مرکزی و یکی
از شریف ترین و قدیمی ترین مبارزان کُرد تودهای بود که با ملامصطفی
بارزانی دوست قدیمی بود، با رهبران حزب دمکرات کردستان عراق دوست بود، در
زمان عبدالکریم قاسم و دولت انقلابی او در عراق همکاری کرده بود. بعد از
انقلاب عصا بدست به ایران بازگشت. کردها و کمونیستهای عراق احترام زیادی
برای او قائل بودند و شما میدانید که در حکومت کنونی کردستان عراق، مجسمه
او را در یکی از میدانهای شهر سلیمانیه (اگرشهر را اشتباه نکنم) برپا کرده
اند. در ملاقات آن روز هم زنده یاد حسن قزلچی برای ترجمه آمده بود. هم کردی
و هم عربی به فارسی. زیرا عزیز محمد درعین حال که دبیراول حزب کمونیست عراق
بود، خودش هم کُرد عراقی بود. پیش از رسیدن عزیز محمد، هاتفی از زنده یاد
کیانوری درباره فرار کوزیچکین و عواقب احتمالی آن سئوال کرده بود که
کیانوری با قاطعیت گفت که ارتباطی به حزب و به کار ما ندارد. آن روز، بعد
از رسیدن عزیز محمد و تعارفات اولیه و پخش چای، ابتدا و بدون مترجم کیانوری
و عزیز محمد به زبان روسی با هم صحبت کردند. من و هاتفی در آشپزخانه نشسته
بودیم و قزلچی هم تقریبا با فاصله از کیانوری و عزیز محمد نشسته بود. من
گهگاه از نیمه شیشهای دیوار بین سالن و آشپزخانه به سالن چشمی میانداختم.
گفتگو به زبان روسی زیاد طول نکشید. همه آنها که کیانوری را از نزدیک دیده
و با او کار کردهاند میدانند که هر وقت هیجان زده میشد، با دو دست،
موهای دو طرف گوشهایش را به سمت عقب با انگشتها پس میزد و بعد از مدتی
سکوت، دوباره خودش را جمع و جور کرده و پشتش را صاف میکرد و ادامه میداد.
- بله. کاملا همینطور است. حتی در پرسش و پاسخهای
داخل دفتر حزب هم این را دیده بودیم.
بله. بعد از پایان صحبت به زبان روسی، کیانوری من و هاتفی را هم
صدا کرد تا به جمع آنها بپیوندیم و گفت که حرفی زده نمیشود که شماها
نباشید. سپس گفتگو به زبان فارسی و ترجمه آن به عربی و کُردی از طرف
شادروان قزلچی شروع شد. محور صحبت از طرف عزیز محمد ادامه جنگ ایران وعراق
بود و سخت شدن رفت و آمد زمینی از مرزهای غرب کشور و همچنین اوضاع پیچیده و
چرخش به راست جمهوری اسلامی از طرف کیانوری. در آن دوران رهبران حزب دمکرات
کردستان عراق با اطلاع دولت جمهوری اسلامی به ارومیه رفت و آمد میکردند.
از جمله مسعود بارزانی که حالا نقش رئیس جمهور را در کردستان عراق دارد،
برادرش "ادریس" که فوت کرده است و همین جلال طالبانی که حالا رئیس جمهور
عراق است و آن موقع رهبر اتحادیه میهنی کردستان عراق بود که حزب موازی در
کنار و حتی در رقابت با حزب دمکرات کردستان عراق بود. عزیز محمد از طریق
امکانات آنها از کردستان عراق به ایران میآمد و باز میگشت و در این آمدن
و رفتنها بزرگترین خدمات را به انقلاب ایران کرد. بویژه در بیان اطلاعاتی
که درباره تدارک جنگ از سوی صدام حسین علیه ایران و در طول جنگ و تحرکات
ژنرالهای شاه در کردستان عراق و حتی بغداد. بخشی از اطلاعات مربوط به همین
فعالیتها در ترکیه نیز از سوی عزیز محمد به حزب ما میرسید. آنوقت همین
عزیز محمد را به توصیه اداره هشتم ساواک که در نخست وزیری جمهوری اسلامی
احیاء شده بود میخواستند در تهران دستگیر کنند! که البته رو دست را از حزب
خوردند و نتوانستند به هدفشان برسند. حزب به کمک "ایاد" توانست مدتی عزیز
محمد را در تهران نگهدارد و سپس با یک گذرنامه یمنی که هیات دیپلماتیک یمن
جنوبی در سفر به ایران با خود آورده بود، عزیز محمد را در جمع هیات
دیپلماتیک با خود به یمن بردند و مرغ از قفس آقایان پرید!
دیدار و ملاقات آن روز عزیز محمد و کیانوری بر خلاف ملاقاتهای گذشته زیاد
طول نکشید. بعد از رفتن ایاد و عزیز محمد، کیانوری گفت که میخواهد نیمساعت
بخوابد. گفت که نه بالشت لازم دارد و نه ملافه. فقط سر و صدا نکنیم. قزلچی
گفت که میخواهد برود، چون میآیند در یک محلی دنبالش. قبل از حرکت مثل
همیشه رفت در بالکن خانه و یک سیگار نازک را روی چوب سیگارش سوار کرد و
کبریت زیر آن کشید. کیانوری کمی غُرغُر کرد که باز دود راه انداختی و قزلچی
که معمولا شوخ طبعی اش گل میکرد با خنده گفت: هوای آزاد را میخواهم آلوده
کنم. و کیانوری گفت: پس در بالکن را ببندید که آلودگی را به داخل فوت نکنی!
قزلچی سیگارش را زود خاموش کرد و من تا خیابان بدرقه اش کردم و او عصا زنان
رفت. من و هاتفی باز رفتیم در آشپزخانه نشستیم و به صحبتهای خودمان ادامه
دادیم. اینها را میگویم تا شرح خوابیدن عجیب کیانوری را برایتان بگویم.
روی زمین، بدون هیچ زیر انداز و یا بالشتی به پشت خوابید و دو پنجه
دستهایش را روی سینه اش روی هم گذاشت و آرنجش را تکیه داد به زمین. شاید
حدود نیمساعت خوابید. واقعا خوابید، چون وقتی بلند شد انگار 5- 6 ساعت
خوابیده است. سر و صورتش را شست و گفت: من آماده ام.
آن روز واقعا خسته بود. حتی وقتی که آمد و حدود 10 دقیقهای هم دیر آمد،
موقع بالا رفتن از پلهها خطاب به من گفت: "خسته شده ام!" که البته من فکر
میکنم این یک ابراز خستگی جسمی اما توام با خستگی سیاسی هم بود. بهرحال من
و هاتفی با لیوانهای چای خودمان برای کیانوری هم یک لیوان چای با مربای
"به" که با کمی وانیل پخته شده بود آوردیم سر میز. تا نشستیم گفت: کوزیچکین
زنده است. او را با یک اتومبیل سیاه رنگ تا مرز ترکیه بردهاند و در آنجا
منتظرش بودهاند و تحویلش گرفته و بردهاند داخل ترکیه. عوامل سپاه در
مرز ایران و ترکیه همکاری کردهاند و در این کار دست داشته اند. اتومبیل
را هم بعد از رفتن کوزیچکین به داخل ترکیه، همانجا، داخل خاک ایران رها
کرده اند.
کاملا معلوم بود؛ این اطلاعات را عزیز محمد با خود آورده و در گفتگوئی که
به زبان روسی با کیانوری داشت خبر را به او داده بود. این اطلاع برخلاف همه
آنچه که تاکنون گفته و ادعا کردهاند مربوط به روسها نبود، بلکه احتمالا
روسها خودشان هم بعدا از همین طریق، یعنی از طریق حزب کمونیست عراق و
کردهای عراقی و کردهای ترکیه درجریان قرار گرفته بودند. حتی فکر میکنم
بخشی از تدارک دستگیری و یا ربودن عزیز محمد در ایران هم ناشی از همین
ماجرا بود و بو برده بودند. هاتفی یکبار دیگر سئوال خودش را در باره خطر
این ماجرا تکرار کرد و اینبار کیانوری گفت: این میتواند یک توطئه بزرگ
باشد، البته به ما (حزب) مربوط نیست. شاید بدنبال تیره کردن مناسبات شوروی
با جمهوری اسلامی باشند. باید دید!
ما فقط شنونده بودیم و کیانوری هم توضیح بیشتری نداد، فقط اضافه کرد که
کارمند درجه 3 سفارت بوده است.
دیدار آن روز در میانهالهای از ابهام گذشت و من در روزهای بعد که در
جریان توطئه بازداشت و یا ربودن عزیز محمد و ماجرای خروجش در جمع هیات
دیپلماتیک یمن جنوبی قرار گرفتم، به قبول تدارک یک توطئه بزرگ یک گام
نزدیکتر شدم.
دقیقا به خاطر دارم که در همین دیدار هاتفی نسبت به پایان هر نوع امکان
انتشاراتی حزب ابراز نگرانی کرد و گفت که بزودی جلوی انتشار همین تحلیل
هفتگیها و پرسش و پاسخها را هم خواهند گرفت، باید فکری کرد. و کیانوری
گفت که این احتمال زیاد است و به همین دلیل راه اندازی یک نشریه در خارج از
کشور که نظرات حزب را منتشر کند باید عملی شود.
من در بخش مربوط به انتشار دوره اول راه توده که همین وظیفه را داشت، تا
آنجا که اطلاعات خودم هست برایتان خواهم گفت.
دیدار آن روز خاتمه یافت و من کیانوری را تا خیابان تخت طاووس آن روز
رساندم تا با اتومبیل دیگری که در یکی از فرعیهای خیابان منتظرش بود برود.
بخش دوم ماجرای کوزیچکین را میخواستم در فصل مربوط به افغانستان برایتان
بگویم، اما فکر میکنم جای آن همینجاست.
شما میدانید که همزمان با یورش دوم به حزب توده ایران یک لیست 18 نفره از
دیپلماتهای اتحاد شوروی را هم اعلام کردند که بعنوان عناصر نا مطلوب باید
ایران را ترک میکردند. حتی همین لیست و همین اقدام هم نشان داد که توطئه
بسیار بزرگتر از یورش اول به حزب بوده است. تیره ساختن روابط اتحاد شوروی و
ایران و تاثیر آن روی جنگ ایران و عراق بسیار مهم بود و امروز با
مصاحبههائی کههاشمی رفسنجانی کرده معلوم میشود آن توطئه چه ابعادی بین
المللی داشته است. شما میدانید که اتحاد شوروی و عراق یک قرار داد نظامی
دو جانبه داشتند و بموجب این قرار داد باید اتحاد شوروی به عراق کمک نظامی
میکرد. اما در طول مرحله اول جنگ اتحاد شوروی به دلیل متجاوز دانستن عراق
از هر گونه کمک نظامی به عراق خودداری کرد و از طرف دیگر همه نوع کمکی که
ممکن بود در اختیار ایران گذاشت. کشیدن اتحاد شوروی به موضع دفاع از عراق
در برابر ایران متجاوز به خاک عراق در مرحله دوم جنگ و عمل به قرارداد دو
جانبه نظامی از جمله ابعاد این توطئه بود، که عوامل انگلستان و امریکا و
اسرائیل در آن نقش داشتند و تردید نیست که درحاکمیت جمهوری اسلامی آن روز
نیز توانستند دراین ارتباط عمل کنند.
بهرحال، آن 18 دیپلمات اتحاد شوروی خاک ایران را ترک کردند. من وقتی در
مرداد ماه 1362 وارد افغانستان شدم، با این یقین که برخی از این دیپلماتها
باید زبان فارسی را میدانستند که به ایران اعزام شده بودند، جستجو برای
یافتن دیپلماتهائی را آغاز کردم که بعد از خروج از ایران دولت اتحاد شوروی
احتمالا آنها را برای خدمت به افغانستان اعزام کرده است. جستجوی من بعد از
دو سال به نتیجه رسید و یکی از آنها را توانستم در کابل پیدا کنم. او که
"ولادیمیر" نام داشت در افغانستان از افسران اطلاعاتی ارتش سرخ بود که
ریاست بخش مرزهای افغانستان و ایران را برعهده داشت. وقتی از ایران اخراج
شده بود سرگرد ارتش بود و زمانی که من در کابل او را پیدا کردم سرهنگ ارتش
سرخ بود و در مکرورویان اول یا کهنه، که بسیاری از سرمشاوران اتحاد شوروی
در آنجا زندگی میکردند زندگی میکرد. فارسی را نسبتا خوب حرف میزد و
همراه با کوزیچکین کلاس زبان فارسی حبیب الله فروغیان را گذرانده بود.
فروغیان از افسران تودهای دوران قیام افسران خراسان و حکومت ملی آذربایجان
ایران بود که بعد از شکست آن حکومت به مهاجرت اتحاد شوروی رفته بود.
"ولادیمیر" از هم دورههای کوزیچکین بود و آنچه را میخوانید اطلاعاتی است
که او بتدریج و طی زمان در کابل دراختیار من گذاشت:
من و کوزیچکین همدوره بودیم. قبل از ماموریت ایران یک دوره کوتاه آشنائی با
ایران برای ما در مسکو گذاشتند که کوزیچکین هم با ما بود. از این جمع چند
نفر در آزمایش قبول شدند و حکم تائید گرفتند که کوزیچکین آخرین آن بود. پیش
از ماموریت هر کدام از ما را به تنهائی احضار میکردند و نظراتمان را نسبت
به ایران و کلاسی که طی کرده بودیم میپرسیدند، درعین حال از تک تک ما در
باره دیگر هم دورهایها سئوال میکردند. من وقتی به کوزیچکین رسیدم نسبت
به ماموریت او هشدار دادم و گفتم که دو عیب بزرگ دارد و از نظر من صلاح
نیست به ماموریت ایران فرستاده شود. اول این که عیاش و زن باره است و دوم
این که مشروب زیاد میخورد. این نکات در پرونده کوزیچکین بود و میدانستند
اما در لیست تائید شدگان دوره قرار داشت و میخواستند به ایران اعزامش
کنند. بعد از این احضار و پرسشها و قبل از حرکت به طرف ایران من را احضار
کردند و در باره هشداری که داده بودم گفتند ما در داخل سفارت در ایران
ترتیبی میدهیم که کوزیچکین همسایه دیوار به دیوار تو باشد. مواظبت از او
از جمله وظائف توست. ما راهی ایران شدیم و در بخش آپارتمانهای مسکونی کوچک
بخش شمالی سفارت مستقر شدیم. در ابتدا کوزیچکین در مشروب زیاد روی نمیکرد
اما بعد از مدتی متوجه شدم برای عیاشی برخی شبها از سفارت خارج میشود.
این کار، بویژه شبها ممنوع بود، اما کوزیچکین با استفاده از در بسیار
کوچکی که در ضلع شمالی سفارت قرار داشت خارج میشد و بعد از چند ساعت باز
میگشت. بعد از مدتی او را به دلیل خروجهای پیاپی و بی موقع از سفارت به
بخش کنترل کارکنان سفارت احضار کردند و من را هم بعنوان شاهد احضار کردند.
کوزیچکین در آنجا گفت که دلباخته یک زن ایرانی شده و چون نمیتواند او را
به داخل سفارت بیآورد، خودش به دیدار او میرود. اطلاعات آن زن را خواستند
و کوزیچکین گفت که در داخل اتومبیل او را ملاقات میکند. مشخصات اتومبیل را
خواستند، و او گفت که آن خانم با اتومبیلهای مختلف میآید دنبال او. خروج
کوزیچکین از سفارت تا کسب اطلاع دقیق تر از آن خانم ممنوع شد و مشروب خواری
او بیشتر. بعد از آن اخطار و ممنوعیت نیز چند بار دیگر شبانه و پنهانی از
طریق همان در کوچک ضلع شمالی سفارت برای چند ساعت رفت و برگشت و آخرین بار
رفت و دیگر بازنگشت. من یکبار آن زن را زیر نور داخل اتومبیلش دیدم. موهائی
روشن و تقریبا بور داشت و خیلی جوان تر از کوزیچکین بود. کوزیچکین در گزارش
خود گفته بود که او ایرانی است، اما یا موهایش را رنگ کرده بود و یا فارسی
بلد بود و کوزیچکین فکر کرده بود ایرانی است.
به گفته "ولادیمیر" آن شبی که توانسته بود آن خانم را ببیند، او با
اتومبیلی سیاه رنگ با چند متر فاصله از در کوچک سفارت پارک کرده و منتظر
بود. کس دیگری هم جز خودش در اتومبیل نبود.
خُب، شما میدانید که من درباره زمانی صحبت میکنم که اتحاد شوروی برقرار
بود و افرادی نظیر ولادیمیر هم همه آنچه را میدانستند نمیگفتند. شاید نکات
دیگری هم میدانست، اما نگفت که برایتان بگویم. بقیه اش میشود حدس و
گمانهای خود من که اگر لازم شد برایتان میگویم.
راه توده 215 02.03.2009