راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها- 44
در ماه های پیش از یورش
تزلزل و فرصت سوزی
رهبری حزب
برای تصمیم گیری قاطع

 

- ما به یورش اول نزدیک می شویم؟
تقریبا. برخی نکات مربوط به دوران قبل از یورش اول را در همان گفتگوهای اول برایتان گفتم و برخی را هم تا قبل از رسیدن به یورش اول برایتان خواهم گفت. اما پیش از هر چیز می خواهم به جای پرداختن به برخی پرسش هائی که در طول هفته- بویژه در باره ماجرای ربودن كوزیچگین رسیده- از ضرورتی بگویم که راه توده دوره دوم تقریبا در تمام 17 سالی که از انتشارش می گذرد به آن پایبند بوده است. در میان ترجمه هائی که این هفته ویراستاری اش برعهده من بود، سخنانی از زوگانف دبیراول حزب کمونیست فدراتیو روسیه بود که حتما در همین شماره راه توده منتشر خواهد شد. فکر می کنم این سخنان در ارتباط با سالگرد در گذشت استالین و مراسم یادبود او باشد. می گوید: نباید اجازه بدهیم گذشته جانفشانی های خلق شوروی و اعضای حزب ما در تحمیل شکست به فاشیسم، در بنای اتحاد شوروی سوسیالیستی و صنعتی و خدمات حزب ما به میهن فراموش شود. این خواست دشمن است که با انواع تهمت ها و دروغ پراکنی ها، سکوت در باره افتخارات و تحریف واقعیات گذشته نسل جدید کشور را نسبت به گذشته یا بی تفاوت کند، یا بی اطلاع نگهدارد و یا شناختی غیر واقعی را به آن تحمیل کند. وظیفه حزب و تک تک ما امروز اینست که واقعیات گذشته را برای نسل جدید کشور بازگو کنیم.
من فکر می کنم این یکی از وظائف تک تک اعضای حزب توده ایران هم باید باشد. ما به سهم خود آنچه در توان داریم در این باره، دراین سالهای کرده ایم و در آینده هم خواهیم کرد اما این هنوز به معنای یک جنبش وسیع توده ای برای گشودن درهای بسته به روی نسل جدید و جوان کشور نیست. آن اشاره ای که من در یکی دو گفتگوی قبلی درباره روی زمین ماندن بغل بغل کار حزبی کردم، معنای خودش را اینجا پیدا می کند. باید در باره انقلاب 57، در باره جنگ و دفاع از میهن در برابر ارتش متجاوز عراق، درباره روشنگری ها و افشاگری ها و هشدارهائی که حزب ما نسبت به چپ روی گروهای سیاسی در سالهای اول انقلاب کرد و داد، درباره مخالفت حزب ما با مرحله دوم جنگ، درباره قانون اساسی، مصوبات و بحث های مجلس، درباره ترکیب شورای انقلاب و عمر کوتاه آن و بحث های متضاد درونی آن و حتی در باره دوران مخوف دهه 60، درباره سیاست مخرب مجاهدین خلق که از چپ چپ افتادند به راست راست و بخش عمده ای از دلیل رشد جناح راست در حاکمیت جمهوری اسلامی حاصل عملکرد آنها بود. درباره سازمان چریک های فدائی خلق و شاخه های متعددی که از آن جدا شده و در کردستان و ترکمنستان نقش آفرین شدند و راست روها در حاکمیت را تقویت کردند. در باره همه اینها باید سخن بگوئیم. درعین حال که درباره حاکمیت رنگارنگ جمهوری اسلامی، رشد ارتجاع مذهبی دراین حاکمیت، اشتباهات طیف چپ مذهبی، نقش سازمان های جاسوسی غزب و نقش ساواکی های به خدمت بازگشته در جمهوری اسلامی سخن می گوئیم. آن بغل بغل کار حزبی که روی زمین مانده، یعنی این. و این بار از روی زمین برداشته نمی شود و نخواهد شد مگر با بزرگ ترین بسیج توده ای و تنظیم یک برنامه تبلیغاتی و سازماندهی تیم های کاری. در غیر اینصورت از مشتی توده ای پراکنده که روز به روز هم بیشتر از هم جدا می شوند و روبروی هم می ایستند جز آنکه سر هم را بتراشند کاری بر نخواهد آمد. آینده بیش از گذشته نشان خواهد داد که اگر وضع به همین منوال ادامه یابد که ادامه دارد، جز آن نخواهد شد که امروز هست.
- در گفتگوی قبلی اشاره به دوربین گذاری های امنیتی در برابر برخی دفاتر غیر رسمی حزب شد. آیا این دوربین گذاری رهبری حزب را نسبت به خطر یورش به حزب هوشیار نکرد؟
حقیقت اینست که قبل از این دوربین گذاری ها رهبری حزب تصمیم گرفته بود حزب را جمع و جور و چابک کند. من در فروردین سال 61 سه بار هاتفی را دیدم. یکبار روز 6 فروردین، یکبار 11 فروردین و یکبار هم 13 فروردین. در دو دیدار 6 و 11 فروردین درباره وضع رو به بحران صحبت کردیم و او بشدت نسبت به آینده بدبین بود. دو جمله از این دو دیدار برجسته است که همیشه در ذهن من مانده است. یکی این که حاکمیت با توجه به رشد نفوذ حزب در جامعه و پیوستن سازمان فدائی ها به آن دیگر حزب را تحمل نمی کند و ما وارد شرایط بسیار دشواری خواهیم شد. و دومین جمله این بود که آقای خمینی به راست متمایل شده و آن بخش از شخصیت مذهبی و ضد کمونیست اش بر جنبه های سیاسی و ضد امپریالیستش درحال غلبه است.
این دو دیدار، دیدارهای معمولی و عادی ما با هم بود و ربطی به مسائل حزبی نداشت. مثلا دیدار 6 فروردین در یک رستواران بود که باهم در آنجا ناهار خوردیم و دیدار دوم در خانه من که معمولا هر وقت فرصت می کرد با توجه به اینکه در وسط شهر زندگی می کردم به من سر می زد. دیدار سوم 13 فروردین بود که در حقیقت 13 بدری بود که جمع زیادی در یک باغ در شهریار جمع شده بودند که تقریبا همه فامیل و دوست و آشنا بودند. ما در این روز تنها توانستیم شاید حدود 10 دقیقه خصوصی با هم حرف بزنیم. در این ده دقیقه من با اشاره به صحبت های چند روز قبل از آن، تنها از هاتفی پرسیدم: نظراتی را که برای من گفتی، در رهبری حزب هم مطرح کرده ای؟
با صداقت کامل برایتان پاسخ او را نقل می کنم. هاتفی گفت: " زمان طرح این نظرات در رهبری حزب نیست و باعث تیره شدن مناسبات من با دیگران می شود."
من می دانستم که یکسال قبل از آن، درست در فروردین ماه 1360 که پلنوم وسیع 17 تشکیل شده بود، هاتفی از جمله کسانی بود که در آستانه این پلنوم و در جلسه هیات سیاسی نامه تحلیلی رفیق اخگر عضو مشاور هیات سیاسی را نقد و رد کرده بود. همان نامه و تحلیلی که اتفاقا همین نقطه نظرات هاتفی در فروردین سال 1361 را طرح کرده بود. بنابراین، بنظرمن در طول یکسال، یعنی از فروردین 60 تا فروردین 61 هاتفی پس از نقد و رد نظرات اخگر، همچنان و بصورت مداوم و آرام به نقطه نظرات او فکر کرده بود. کسانی که هاتفی را از نزدیک می شناسند، با این خصلت او بخوبی آشنا هستند. یعنی تمرکز روی یک موضوع، حتی وقتی آن موضوع را نقد و تائید و یا نقد و رد کرده بود. هیچ مسئله ای با یکبار مطالعه و یا نقد برای او تمام نمی شد و این یکی از برجسته ترین خصلت های شخصیت سیاسی او بود و به نظر من یکی از دلائل آن نرمش خارق العاده ای که در حفظ مناسبات با همه داشت ناشی از همین خصلت بود. ساعت ها می توانست مثلا با امثال امیرطاهری که مشاور مطبوعاتی هویدا بود گفتگو و بحث کند بی آنکه مشخص شود از موضع حزب توده ایران سرگرم بحث است. یا با دیگران و دیگران. از هنرمند و روشنفکر حرفه ای تا چریک خیابانی. گفتگوهای طولانی و بی نتیجه او با سعید سلطانپور روی دیگر سکه ایست که درباره امیرطاهری برایتان گفتم. این ویژگی او واقعا عجیب بود و عجیب تر آنکه از هر صحبتی می توانست نکاتی را برای فکر کردن و دنبال کردن آن در مطالعات خود بیرون بکشد.
بهرحال می خواهم بگویم در طول یکسال 61- 60 او به نقطه نظرات تازه ای رسیده بود و شاید آن کوششی که واقعا از چشم و جانش مایه گذاشته بود تا تشکیلات حزب در تهران را زیر و رو کند و از آن یک تشکیلات چابک بیرون بکشد تا در شرایط سخت و دشوار بتواند ادامه موجودیت بدهد ناشی از همین شناخت جدید بود. یعنی در عمل کار را شروع کرده بود بی آنکه وارد بحث و جدل هائی در هیات سیاسی بشود که بقول خودش باعث برخی جدائی ها و کدورت ها بشود.
درست یکسال بعد، یعنی در فروردین 62، یعنی بین دو یورش من و او برای بررسی واقعه عجیبی که بصورت غافلگیر کننده ای پیش آمده بود با هم دیدار کردیم. این واقعه مربوط به یورش شبانه به همان باغی می شود که ما 13 بدر فروردین 1361 در آن یکدیگر را دیده بودیم. یورش به این باغ یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ حزب است و به همین دلیل من ترجیح می دهم مفصل تر و دقیق تر در باره آن و در زمانی که درباره دو یورش به حزب با هم صحبت می کنیم درباره آن صحبت کنم. این واقعه ارتباط مستقیم دارد با ماجرای شکنجه رهبری حزب برای گرفتن اعتراف به کودتا که بنظر من در ارزیابی آن همه دچار اشتباه شدیم. مضمون گفتگوی من و هاتفی با هم در باره این واقعه، قطعا در جلسه هیات سیاسی بین دو یورش هم مطرح شده بود و همه شواهد و پیامدهای منجر به یورش دوم نشان میدهد که هیات سیاسی وقت هم نتوانست از آن واقعه ارزیابی درستی بدست آورد و همه در خواب ماندیم.
اما درباره دوربین گذاری امنیتی در محل های دیگر که پرسیدید. من دقیقا نمی دانم در مقابل و یا اطراف خانه همه اعضای رهبری حزب دوربین توانسته بودند کار بگذارند یا نه، اما مطمئن هستم که در مقابل دفاتر پراکنده حزبی این کار را کرده بودند. همچنین در مورد افسران سازمان نظامی قبل از 28 مرداد حزب. یعنی رفقا عموئی، حجری، ذوالقدر، کی منش، باقر زاده و شلتوکی. تمام تمرکز سازماندهندگان یورش به حزب متوجه این افسران و شخص کیانوری بود، که البته در جریان یورش اول شمار دیگری هم به چنگشان افتادند که شاید برای آنها هم دوربین کار گذاشته بودند که من اطلاع ندارم. من درباره عموئی یقین دارم که در گفتگوی قبلی برایتان گفتم.
نکته بسیار مهم اینست که در فاصله 1362-1361 خروج بخشی از رهبری حزب مطرح شده و حتی در جلسه هیات دبیران تائید شده بود. تا آنجا که من میدانم 17 تن از اعضای کمیته مرکزی و هیات سیاسی باید از کشور خارج می شدند، که با کمال تاسف دو بحث موجب تاخیر و فلج شدن این تصمیم شد. نخست دبه درآوردن رفقائی که باید از ایران می رفتند. هرکس سعی می کرد دیگری را بفرستد و خودش بماند. از جمله کیانوری که می گفت اگر من بروم حکومت فورا متوجه شده و به حزب یورش خواهد آورد. و یا هاتفی که حاضر نبود از ایران خارج شود در حالیکه اسمش در لیست خروج از کشور بود. جوانشیر هم همینطور. نه جوانشیر و نه هاتفی هیچکدام مایل به خروج از کشور نبودند. به دلیل همین بحث کش دار، برای مدتی مسئله خروج از کشور مسکوت ماند، اما در همین دوران راه های خروج از کشور در دستور کار قرار گرفت که عمدتا سازمان غیر علنی حزب که پرتوی آن را رهبری می کرد مسئول آن بود و به من هم ماموریت داده شد تا خروج از طریق مرزهای ترکمنستان را بررسی کنم. من برای 10 روز به گنبد و بندر شاهی آن زمان رفتم و در جزیره "آشوراده" موفق به سازماندهی دو قایق موتور کرایه ای شدم که هرکدام با چند گالن بنزین اضافی می توانست 4 تا 5 سر نشین را تا اولین پاسگاه مرز آبی ترکمنستان اتحاد شوروی و ایران برساند. یک راه زمینی هم وجود داشت که بالای گنبد بود. در باره این راه و این امکان هم بموقع خودش برایتان خواهم گفت، زیرا وقتی یورش دوم صورت گرفت، من به همراه پدر همسرم که مهندس کارخانجات آرد منطقه بود برای سرکشی به یک کارخانه آرد در حال تاسیس در همین نقطه به سر می بردیم و در واقع همین سفر موجب نجات من در یورش دوم شد. شرح آن را هم برایتان بموقع خواهم داد.
همانطور که گفتم مسئله خروج بخشی از رهبری حزب از کشور و پیش بینی تقسیم رهبری حزب به دو گروه داخل و خارج از کشور و آماده شدن برای شرایط بسیار دشوار و داشتن رهبری منسجم در خارج از کشور به دو دلیل با دست انداز روبرو شد. درحالیکه راه های خروج از کشور هم بررسی شده بود و من شخصا گزارش سفر خودم به گنبد و دو قایق را به زنده یاد کیانوری دادم. البته بعدها متوجه شدم که بهترین راه خروج از کشور مرزهای افغانستان بوده اما سازمان حزبی منطقه خراسان و زاهدان با اوضاع سیاسی و محیطی که در آن فعالیت می کردند بیگانه تر از آن بودند که این مسئله را بررسی کرده و امکاناتی فراهم آورده باشند، تشکیلات غیر علنی حزب هم روی این مسئله کار نکرده بود و غافل مانده بود. حالا خنده دار است برایتان بگویم که مسئول حزب در زاهدان، خودش از طریق مرزهای شمالی کشور از ایران خارج شده بود! من او را وقتی در جمع تیم های توده ای داوطلب کار به افغانستان اعزام شد دیدم و همین را پرسیدم. گفتم "آب در کوزه بود و شما تشنه لبان دور جهان گشتید." تو در همین بغل مرز بودی و نمی دانستی چگونه می شود از کشور خارج شد؟ سرنوشت تلخی در افغانستان پیدا کرد که و جان خود را از دست داد که بموقع خود ماجرایش را برایتان خواهم گفت.
بهرحال، این غفلت را هم روی بقیه غفلت ها اضافه کنیم. اما دلیل دوم تاخیر در خروج بخشی از رهبری حزب از کشور، بیانیه 8 ماده ای آیت الله خمینی بود. این بیانیه، بسیار بیانیه مثبتی بود در جهت قبول آزادی ها، آزادی احزاب، حکومت قانون در کشور و...
با صدور این بیانیه، دو نگرش در رهبری حزب شکل گرفت. یک نگرش ازاین بیانیه تفسیری بسیار مثبت داشت و یک نگرش آن را عملی و ممکن نمی دانست. درباره این دو نگرش هم من از قول هاتفی برایتان نقل می کنم که اتفاقا و برخلاف تصورات، زنده یاد کیانوری علیرغم صحبت هائی که در پرسش و پاسخ ها کرده بود نظر مثبتی نسبت به اجرای این بیانیه نداشت و یکی از کسانی که مثبت ترین ارزیابی را از آن داست شادروان منوچهر بهزادی دبیر و عضو هیات سیاسی حزب بود. بحث در این باره هم مدتی از وقت هیات سیاسی را می گیرد و عملا باعث عقیم ماندن تصمیم هیات دبیران برای خروج بخشی از رهبری حزب از کشور شد. من تصور می کنم در آینده یادمانده ها و خاطرات دیگری هم منتشر خواهد شد که این نکات در آنها بیشتر شکافته خواهد شد، زیرا اطلاعات من جامع نیست. البته زنده یاد کیانوری هم در خاطرات خودش به این نکات اشاره کرده و در بازجوئی های رهبری حزب که در کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" آمده نیز به این نکته اشاره دارد اما نه با این جزئیاتی که من برایتان گفتم. بلکه فقط اشاره شده که حزب می خواست بخشی از رهبری حزب را خارج کند.
- بخشی غیر علنی حزب برای خروج از کشور چه کرده بود و یا آنها می خواستند چه کنند؟
برایتان گفتم که بخشی از تدارک خروج از کشور به عهده سازمان غیر علنی حزب گذاشته شده بود. از جمله استفاده از امکانات دریايی با کمک افسران توده ای نیروی دریائی. در باره خروج از کشور افرادی از این سازمان هم تنها می دانم که قرار بود پرتوی با یکی دو کادر مرکزی آن تشکیلات از کشور خارج شوند. البته جزئیات را نمی دانم اما کلیات این بود که حلقه های این تشکیلات هم سازماندهی مجدد شده، بویژه از شمار نظامی ها کاسته شود و ارتباط آنها فردی شود و خود پرتوی و چند نفر دیگر که اطلاعات زیادی از این سازمان داشتند در خارج از کشور مستقر شده و ارتباط ها را از آن طریق اداره کنند. اما همانطور که گفتم همه این فکرها در مراحله اولیه باقی ماند. هم بدلیل ارزیابی هائی که از حاکمیت وجود داشت و هم بحث های درونی برای رفتن و نرفتن و هم به نظر من خوش خیالی توام با لختی تصمیم و اجرا که شامل همه ما می شد. اینطور نیست که مثلا من به گونه ای دیگر فکر می کردم و تافته جدابافته بودم. خیر، خود من هم دچار خوش بینی بودم که برایتان در چارچوب تحرکات بین دو یورش خواهم گفت چرا و چگونه.
من اطلاع ندارم که در درون سازمان پرتوی چه بحث هائی در این باره جریان داشت. و اصلا بحثی دراین باره بوده یا نبوده. اما در یک مورد اطلاع مستقیم دارم و آن گزارش بسیار کوتاهی است که فرزاد جهاد در یک دیدار پیش بینی نشده به من داد. یعنی یک شب سر زده و به خواست و اصرار او با هم دیدار کردیم و او گفت که می خواهد کیانوری را ببیند و درباره کار سازمان غیر علنی و شخص پرتوی صحبت کند. انتقاد او عمدتا متوجه سیستم فرماندهی در سازمان و خودمحوری پرتوی بود. ارتباط با شاخه نظامی های توده ای در شهرهای مسیر فارس تا تهران با او بود و در تهران هم چند ارتباط مشابه داشت که مربوط به آستانه انقلاب و پس از انقلاب بود. هر نکته ای را بر این انتقاد و ارزیابی کلی فرزاد جهاد اضافه کنم، عملا متاثر از موقعیت پرتوی پس از یورش دوم است و من به هیچ وجه دلم نمی خواهد چنین کنم. من آنچه را شنیدم، همان را نقل کردم. نه بیشتر و نه کمتر. بنابراین ارزیابی از عملکرد پرتوی بعد از یورش دوم و یا حتی عملکرد او در میان دو یورش امری است جدا از آن انتقادهائی که فرزاد جهاد نسبت به او و شیوه رهبری و سازماندهی اش داشت و البته بسیار هم تند و عاصی بود و حتی گفت که می خواهد به کیانوری پیشنهاد کند که از تشکیلات پرتوی جدا شده و دوباره به من وصل شود، که البته من گفتم که این کار دیگر ممکن نیست، زیرا من مسئولیت های دیگری برعهده ام گذاشته شده است، مگر این که تصمیمی حزبی گرفته شود.
دراین دوران من هنوز میان دو سیستم غیر علنی و علنی معلق بودم. از یک طرف امور روابط عمومی را پیش می بردم و حتی در کمیسیون موازی روابط عمومی حزب و سازمان فدائیان اکثریت حاضر می شدم و از طرف دیگر قرار بود در تشکیلات جدید تهران امور اطلاعات را برعهده بگیرم و تقریبا بروم زیر زمین.
- روابط عمومی هم کمیسیون موازی داشت؟
بله در آن دوران کلیه شعب و سازمان های حزبی یک کمیسیون مشترک با سازمان فدائیان اکثریت داشتند که در آن مسئولین دو شعبه با هم دیدار می کردند. در این دوران رفیقمان مهدی فتاپور از سازمان اکثریت مسئول روابط عمومی سازمان خودشان بود و من هم از طرف روابط عمومی حزب با او دیدار می کردم. هدف از این دیدارها هم همسو کردن شعب مربوط میان دو تشکیلات بود. اتفاقا دفتر روابط عمومی رفقای فدائی هم در یکی از خیابان های متصل به خیابان انقلاب و خیابان جمهوری بود و فاصله زیادی از دفتر وکالت زنده یاد ترابی و روابط عمومی حزب نداشت. آنها هم یک بولتن هیات سیاسی در می آوردند و یا می خواستند در بیآورند و بخشی از گفتگوهای من و فتاپور و بقیه رفقای فدائی که همراه او بودند بر محور همین بولتن ویژه و نوع مکاتبات با مقامات و بویژه دادستانی مستقر در اوین بود.
آن دیدارها، با سخت تر شدن شرایط امنیتی قطع شد و من در اواخر سال 62 یا اوايل سال 63 بار دیگر او را دیدم و البته اینبار در کابل پایتخت افغانستان که هر دو مهاجر بودیم و مهمان رفقای حاکم در آن کشور.
- در گفتگوی قبلی اشاره به دیدارهای سیاسی رفقا کیانوری و عزیز محمد شد. این دیدارها ادامه پیدا نکرد؟
با رفیق عزیز محمد خیر. اما از طریق "ایاد" دبیردوم سفارت سوریه در ایران، حزب ارتباط هایش را با رفقای دو حزب کمونیست سوریه و عراق حفظ کرد و من هر چند گاه یکبار "ایاد" را می دیدم و یا از طریق واسطه ای که بعنوان منشی ایرانی در سفارت استخدام شده بود برخی پیام ها را دریافت می کردم و به اطلاع کیانوری می رساندم. آخرین دیدار ما هم مربوط می شود به یک روز بعد از یورش دوم که دیداری است تاریخی که آن را هم بزودی که به ماجرای یورش ها برسیم برایتان خواهم گفت. او واقعا انسانی دینامیک و بسیار شجاع در کار و ارتباط بود. تقریبا بسیاری از رهبران وقت جمهوری اسلامی مثل هاشمی رفسنجانی او را می شناختند و با او در ارتباط بودند. با رهبران دو حزب کُرد عراقی در ارتباط بود، حرف و نظر او در سفارت وقت فلسطین در تهران حرف آخر بود و از طرف دیگر بسیار مورد اعتماد رفقای شوروی در سفارت وقت اتحاد شوروی در تهران بود و همزمان، سفارت سوریه در تهران را می چرخاند و سفیر فقط نقش تشریفاتی داشت. نمی دانم هنوز زنده است یا نه، اما چه در قید حیات باشد و چه نباشد، جا دارد که بارها از او بعنوان یک انترناسیونالیست ثابت قدم یاد شود.
- دراین دوران دیدار مستقیمی هم با کیانوری دست داد؟
بله. در همان دورانی که مسئله خروج بخشی از رهبری حزب از کشور مطرح بود، کیانوری مستقیما به من ماموریت بررسی راه خروج ازکشور از طریق دریای مازندران را داد. بعد از بازگشت از سفر مازندران و گنبد و دادن گزارش حاصل سفر، چند بار دیگر هم به اقتضای رساندن برخی خبرها او را دیدم و در همین دیدار ها مسئله ای طرح شد که برای نخستین بار اینجا می شنوید. کیانوری به هیچ وجه نمی خواست از ایران برود و در رهبری حزب هم این را با صراحت گفته بود و در برابر اصرار رفقا، طرح مخفی شدن خود را ارائه کرده بود. من از جزئیات با خبر نبودم، فقط یک روز از من پرسید می توانی خانه ات را بفروشی و در یک جای دیگری خانه بخری؟ من اعلام آمادگی کردم و او گفت که یک خانه دو طبقه با زیر زمین پیدا کن، 400 هزارتومان هم من می دهم. یک طبقه تو بنشین و یک طبقه من و مریم. ما یکبار به آن خانه می آئیم و دیگر از آن خارج نمی شویم. نه توضیح بیشتری داد و نه من توضیح بیشتری خواستم، که البته معمولا هم چنین مناسباتی با او نبود که این نوع توضیحات خواسته شود. من در عرض یک ماه چند خانه با مشخصاتی که او گفته بود پیدا کردم که یکی از آنها در خیابان سهیل، در جاده قدیم شمیران پائین باشگاه بولینگ سابق بود. خانه ای بود کاملا مطابق خواست او، فقط مشکل آب داشت، که الان دقیق یادم نیست چه مشکلی بود اما این مشکل را همه خانه های آن منطقه داشتند و قرار بود درست شود. کوچه تقریبا سربالائی داشت و به سمت بلندی می رفت و این خانه در کمرکش آن بود و موقعیت بسیار امنی داشت. من فقط گزارش را دادم و به دلیل همان مناسباتی که برایتان گفتم دیگر پی جوی مسئله نشدم چون اگر تصمیمی می گرفت خودش می گفت، سئوال ایجاد واکنش می کرد، مگر در موقعیتی مناسب که تقریبا برای من مشخص بود که چه وقت و زمانی است. یعنی از روی اخبار روز و چهره او می شد حدس زد وقت سئوال است یا نه!
حدس من این بود و همچنان هم هست که آنها می خواستند هر دو با همه جا قطع ارتباط کنند و به این خانه منتقل شوند و اگر کاری پیش می آمد، من بعنوان واسط عمل کنم. حتی حدس می زنم که می خواست به رهبری حزب اعلام کند از کشور خارج شده است تا ببیند اوضاع چیست و واکنش حکومت چیست تا بعد تصمیم بگیرد که در همان خانه بماند، یا واقعا از کشور خارج شود و یا دوباره علنی شود.
این نکات آخر؛ حدس و گمان من است، نه این که خیال کنید او در این باره چیزی گفت. اما عقل و تحلیل این ارزیابی من را تائید می کند. بهرحال، این بحث هم بعد از مدتی مسکوت ماند و دیگر پی جوی آن نشد که دلیل آن را نمی دانم. اما تصور می کنم اگر با دیسپلین و مراعات تمام اصول این نوع زندگی، آن را اجرا می کردیم، طرح خوبی بود.
مدتی بعد از این طرح های اولیه و نا منسجم مثل راه های خروج از کشور و رفتن به یک خانه و بیرون نیآمدن از آن، مسئله تجدید سازمان تشکیلات تهران پیش آمد و مسئولیت اطلاعات تهران از سوی من که بکلی با آن طرح کیانوری برای خانه مشترک درتضاد بود و معلوم بود که تصمیمات دیگری گرفته شده است.
- این بحث خانه مشترک مربوط به همان زمانی است هنوز روابط عمومی برقرار بود؟
نه. مربوط به زمانی است که دوربین در مقابل دفتر روابط عمومی کشف شده بود و من دیگر به آن دفتر نمی رفتم. یعنی چند ماه قبل از یورش اول. پیشنهاد کیانوری هم این بود که من همه ارتباط هایم را با همه کس قطع کنم. از جمله با هاتفی و درعین حال یک زندگی به ظاهر عادی را در محل جدید داشته باشم. یعنی رفت و آمد عادی در محل که بودن زن و بچه هم پوشش مناسبی در این زمینه بود.
واقعا دراین دوران، یعنی چند ماه قبل از یورش اول به حزب، از هر سو تکاپو جریان داشت اما با کمال تاسف این تکاپوها همراه با یک انسجام در تصمیم گیری همراه نبود و آنها که طرح و توطئه یورش به حزب را بسرعت فراهم می کردند منسجم تر و مصمم تر از رهبری حزب عمل می کردند و به نتیجه هم رسیدند.


راه توده 216 09.03.2009
 

بازگشت