یادمانده ها- 45
راه توده دوره اول
کمیته برون مرزی
و کمیته داخلی
- در این دو هفته
باندازه چند هفته پیام جمع شده و بیشترین پیام ها درباره اشاره ایست که در
دو گفتگوی آخر به وجود اختلاف نظر در رهبری حزب درباره آیت الله خمینی شده
بود.
من در صحبت های خودم اشاره به اختلاف نظر در رهبری حزب نکردم، بلکه
گفتم رفیق اخگر نامه ای در آستانه پلنوم وسیع 17 در تهران نوشته و در آن
مسائلی را طرح کرده بود. من این نامه را ندیده ام، تنها می دانم که هاتفی
نقدی بر نامه مورد بحث نوشته و آن نقطه نظرات را رد کرده بود. این ماجرا
مربوط به قبل از پلنوم 17 است و میدانم که این نامه در پلنوم 17 هم برای
مطالعه دراختیار شرکت کنندگان قرار گرفت و هیچکس آن را تائید نکرد. نکته ای
که من اشاره کردم این بود که هاتفی در آغاز سال 61 نسبت به سمت گیری متمایل
به راست آیت الله خمینی نگران شده و آن را در صحبتی که با هم داشتیم مطرح
کرد. این که چگونه آیت الله خمینی را محاصره کرده و به سمت راست می
کشاندند، امروز دقیق تر از آن زمان مشخص شده است، اما حتی در همان زمان هم
دیدیم که وی با صدور بیانیه 8 ماده ای، بار دیگر به مواضع سال 58 و 59
بازگشت و از آزادی مطبوعات و آزادی احزاب دفاع و همزمان با آن از ضرورت
برقراری قانون در کشور دفاع کرد. من در دو گفتگوی قبلی در باره این بیانیه
و نقش آن صحبت کردم. امروز آسان تر از آن زمان می توان این نتیجه را گرفت
که صدور بیانیه 8 ماده ای اوج یک مرحله مهم از کشاکش میان همان دارودسته ای
بود که پس از فجایع بی شمار توانست قدرت را گام به گام قبضه کند با آن
کسانی که توسط همین دارو دسته از قدرت حذف شدند. یعنی میان خط امامی های
دوران خود آیتالله خمینی و مخالفان آنها که بعدها مشهور شدند به گروه 99
در مجلس سوم به رهبری ناطق نوری و همچنین بنیاد رسالت که روزنامه رسالت را
هم منتشر کردند و در آن زمان رهبری آنها با آیت الله آذری قمی بود. این فصل
از تاریخ جمهوری اسلامی، یکی از مهم ترین فصول آنست که بعدها در تاریخ به
کرات از آن با دلائل و مدارک صحبت خواهد شد. من شک ندارم. این فصل از آغاز
دهه 60 و اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق که بنظر من تحریک همین دارو دسته
در آن نقش مهمی داشت آغاز شد و در قتل عام زندانیان سیاسی در 1367 به اوج
خود رسید و مثل هر زلزله ای که پس زلزله هم دارد، قتل ها و شکارهای متفرقه
بیرون از زندان که معروف شده به قتل های زنجیره ای پس زلزله آن
زلزله بزرگ دهه 60 است. شما نگاه کنید و توجه کنید به نفوذ مائوئیستی بنام
سعید امامی که با وزیدن نسیم انقلاب خود را داخل انجمن اسلامی در امریکا
کرد و بعد هم آمد به ایران و شد معاون امنیتی وزارت اطلاعات دوران علی
فلاحیان و جنایاتی را آفرید و طرح هائی را به اجرا گذاشت که حتی همین دولت
نهم هم هنوز از آن ارتزاق می کند. این تازه یک نمونه افشاء شده است. اگر هنوز
بر سر این تحلیل حزب توده ایران از اوضاع و موقعیت ایران با هم تفاهم و
توافق داشته باشیم که امپریالیسم جهانی بزرگترین ضربه را از انقلاب سال 57
خورد و با تمام وزن و توان خود علیه آن بسیج شد، آنوقت آسان است که تصور
کنیم، این نوع نفوذها و حوادث و توطئه ها غافلگیر کننده نبود و همچنان هم
نیست.
بهرحال، می خواهم در پاسخ به برخی از پیام نویسان بگویم که نگرانی از چرخش
به راست و محاصره و کشاندن آیت الله خمینی به راست، از همان ابتدای بنای
جمهوری اسلامی وجود داشت اما تا وقتی که ترورهای دهه 60 و دو انفجار بزرگ
حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری و همچنین حمله ارتش صدام به ایران بوقوع
نپیوسته بود، بسیاری از تلاش ها برای کشاندن آیت الله خمینی به موضع راست
خنثی شده بود. شما تصور نکنید که این کشاکش فقط بر سر آزادی فعالیت احزاب و
روزنامه ها بود، در بخش مربوط به قانون تقسیم زمین، در قانون مربوط به
نظارت دولت بر تجارت خارجی و در دهها نمونه دیگر هم این کشاکش وجود داشت.
تا حد نامه ای که آیت الله گلپایگانی بر سر بند زمین در قانون اساسی و
قانون تقسیم زمین به مجلس نوشت و تاکید کرد که اگر جلوی آن گرفته نشود می
آید در مجلس. در آن زمان گلیایگانی از مراجع بزرگ قم بود و این نوع قوانین
مربوط به زمین و بازرگانی را که در قانون اساسی گنجانده شده بود کمونیستی
می دانست. کسانی که شایعات آن دوران را به یاد داشته باشند، احتمالا این
شایعه وسیع را بخاطر دارند که برای تحریک توده مردم گفته شده بود زیر عمامه
آیت الله خمینی یک علامت داس و چکش وجود دارد. این شایعات درباره همکاران
نزدیک آیت الله خمینی هم وجود داشت. مثلا شایع کرده بودند که همین آقای
موسوی خوئینی ها عضو سازمان جوانان فرقه دمکرات آذربایجان در زمان دولت
پیشه وری بوده!
این نمونه ها را اشاره کردم تا بگویم که بیم از کشاندن آیت الله خمینی بطرف
راست همیشه وجود داشت، بویژه که او بهرحال یک مرجع تقلید مذهبی بود و با
مارکسیسم اختلاف بنیادین داشت، اما آنقدر هوشیار و بیدار بود که توانسته
بود این اختلاف فکری و اختلاف آسمانی را بر روی زمین و در عرصه سیاسی به
کنار بگذارد و امر حکومتی را با امر مرجعیت قاطی نکرده و الزامات سیاسی را
با هوشیاری بپذیرد. شما شاهدید که بعد از درگذشت آیت الله خمینی، هیچکس در
جمهوری اسلامی نه توانست و نه جسارت آن را پیدا کرد که به سمت چنین هوشیاری
پیش برود. نه تنها این را نتوانست؛ بلکه علیه احزاب و گرایش های اسلامی و
ملی و ملی مذهبی هم اقدام کردند. منظورم در همین دوران رهبری آقای خامنه
ایست.
پس، اشاره من به تشدید نگرانی از غلبه روز افزون راست بر جمهوری اسلامی و
ماجراآفرینی دم به دم و کشاندن آیت الله خمینی به طرف خود بود و تردید
ندارم که در رهبری حزب این تنها هاتفی نبود که نسبت به این گرایش و این وضع
نگران بود، بلکه دیگرانی هم بودند اما من این نگرانی را در فروردین سال 61
از زبان هاتفی شنیدم و البته با بیم و تردید در بیان صریح آن در جمع رهبری
در آن تاریخ. شاید بعدها بتدریج این فکر و این نظر طرفداران دیگری هم در
رهبری پیدا کرد و اساسا به بحث هم گذاشته شد، زیرا ما در طول ماه های پیش
از یورش به حزب شاهد برخی تصمیم گیری های تشکیلاتی هستیم که همین نگرانی را
تائید می کند. رشد نگرانی نسبت به غلبه راست بر جمهوری اسلامی و کشاندن آیت
الله خمینی به مواضع کمونیست ستیزی هم درعین حال که موجب نگرانی و برخی پیش
بینی ها شده بود، باعث آغاز بحث درباره ضرورت خروج بخشی از رهبری حزب از
کشور و تجدید نظر در تشکیلات حزبی شده بود. بنظر من بخشی از شتابی که برای
ترتیب دادن ماجرای کوزیچگین و یورش به حزب هم اتفاقا نشان داد که در آنطرف
هم همین نگرانی وجود دارد. یعنی نگرانی از این که نتوانند توطئه های خود را
عملی کنند و آیت الله خمینی مانع آن شود. شاهد و نمونه من بیانیه 8 ماده ای
آیت الله خمینی است که در رهبری حزب هم ایجاد تزلزل در اجرای تصمیم خارج
کردن بخشی از رهبری حزب از کشور کرد. همانگونه که رهبری حزب نسبت به بازگشت
آرامش سیاسی به کشور و اجرای قانون و تامین آزادی مطبوعات و احزاب امیدوار
شد، در جبهه راست جمهوری اسلامی هم نگرانی نسبت به از دست دادن همه
دستآوردهائی که به چنگ آورده بودند تشدید شد. ما اگر به این نتیجه برسیم
که یورش اول در بهمن ماه 1361 به حزب شتابزده بود و به همین دلیل نتوانستند
شمار بیشتری از رهبری حزب را دستگیر کنند، آنوقت می توانیم بپذیریم که جناح
راست که بخش اطلاعات سپاه پاسداران را هم با خود همراه کرده بود و یا در آن
رخنه کرده بود از بیم از دست دادن مواضعی که بدست آورده بود، یورش اول را
شتابزده انجام داد و تکمیل آن را موکول به یورش دوم کرد. به همین دلیل حتی
شماری از دستگیر شدگان یورش اول را بی آنکه بشناسند اینها کیستند و دارای
چه موقعیتی در حزب هستند بعد از ظهر روز اول پس از یورش آزاد کردند.
درحالیکه در میان آنها افرادی را هم گرفته بودند که اصلا نه سیاسی بودند و
نه توده ای. این دستگیری ها شتابزده و بدون
برنامه بود. به این ترتیب است که می خواهم بگویم آن ابراز نگرانی هاتفی و
احتمالا کسان دیگری در رهبری وقت حزب توده ایران، نه برپایه ضرورت تغییر
سیاست حزب توده ایران در برابر انقلاب و جمهوری اسلامی، بلکه بر مبنای
ضرورت تجدید نظر سازمانی و پیش بینی سخت تر شدن باز هم بیشتر اوضاع و
مستحکم تر شدن موقعیت جناح راست در حکومت بود. به همین دلیل است که شما در
بیانیه فاصله دو یورش که بر مبنای تحلیل دلیل و انگیزه یورش اول به حزب
توده ایران و شرایط کشور و موقعیت انقلاب 57 صادر شد، تغییری در اصول و
مبنای سیاست حزب توده ایران مشاهده نمی کنید و این در حالی است که بنظر من
آن بیانیه را یا هاتفی نوشت و پس از ویراستاری زنده یاد جوانشیر از تصویب
هیات سیاسی باقی مانده حزب گذشته و یا جوانشیر نوشت و هاتفی آن را بازخوانی
کرد، زیرا برخی اصطلاحات و لغات در آن بیانیه هست که ویژه نثر هاتفی است و
من با این نثر و این سبک نوشتن بسیار آشنا هستم. حتی در گزارش های تاریخی
که برای کیهان می نوشت و یا مصاحبه هائی که با امثال استاد بهزاد
مینیاتوریست بزرگ ایران کرد و یا گزارشی که پس از سفر به خراسان و درباره
فردوسی نوشت و در کیهان وقت منتشر شد. حتی در گزارش خراسان و فردوسی شما
میتوانید رد پای صحنه هائی را پیدا کنید که بعدها در حماسه گلسرخی و یا
یادواره تیزابی نوشت. اینها را در تائید نقش و حضور نگرش و نثر هاتفی در
بیانیه تحلیلی میان دو یورش برایتان گفتم و هدفم اینست که بگویم آن نگرانی
بیان شده از سوی هاتفی درباره خطر کشیده شدن آیت الله خمینی به سمت راست،
عمدتا ناشی از ضرورت تجدید نظر سازمانی در حزب بود و آماده شدن برای شرایط
دشوار و نه تغییر در سیاست عمومی حزب. البته تردید نیست که این نگرانی از
چرخش به راست و ضرورت تجدید نظر سازمانی پایه های تحلیلی نمی توانست نداشته
باشد، اما به شهادت بیانیه بین دو یورش، این تحلیل و ابراز نگرانی شامل
سیاست کلی حزب در برابر جمهوری اسلامی و انقلاب 57 نبود.
- آن تجدید نظر سازمانی در تشکیلات تهران و طرح خروج
عده ای از رهبران حزب از ایران بعد از همین ابراز نگرانی ها شروع شد؟
بله. دقیقا. در گفتگوهای قبلی هم برایتان این را گفتم. درباره خانه
تکانی در تشکیلات تهران و حتی مرخص کردن شماری از اعضای حزب و یا اجرای طرح
ارتباط های یک نفره با شماری از توده ای ها در یک سازماندهی جدید. این
تصمیم شامل سازمان غیر علنی حزب هم شده بود که برایتان گفته بودم.
این تجدید نظر تنها شامل تشکیلات حزب در داخل کشور نمی شد. حتی در سال 60 و
پس از برگزاری پلنوم وسیع 17 در تهران ضرورت تجدید سازمان تشکیلات خارج از
کشور حزب در دستور کار رهبری حزب قرار گرفت. البته حتی پیش از آن هم رهبری
حزب به فکر تجدید سازمان تشکیلات حزبی در خارج از کشور بود. برای نمونه، که
البته خاطرم نیست در گفتگوهای قبلی به آن اشاره کردم یا نه، اما حتی تکرار
آن هم بی جا نیست. یکبار در اوائل سال 59 شادروان کیانوری از من و هاتفی
خواست که فورا بلیت هواپیما تهیه کرده و یک سفر چند روزه به آلمان بکنیم و
در آنجا با کمک یکی از رفقای حزبی که بعدا معرفی خواهد کرد دو حساب بانکی
باز بکنیم تا به هرکدام از آنها 600 هزار مارک واریز شود و به ایران باز
گردیم. ما حتی بلیت هواپیما هم خریده و به خانواده های خود اطلاع داده
بودیم که برای یک هفته می رویم آلمان و باز می گردیم، اما بعد از چند روز
بار دیگر کیانوری تماس گرفت و گفت آن سفر منتفی است. بعد هم در دیدار هفتگی
گفت که آن کار را به شکل دیگری سازمان داده است. ظاهرا این پول و یا بخشی
از آن، همان پولی است که دکتر فریبرز بقائی بر سر آن حرف دارد. بخشی هم در
حساب دکتر عاصمی بوده که بارها گفته آن را پس از برکناری از تشکیلات اروپا
در زمان دبیردومی صفری به وی تحویل داده است. من درجزئیات این مسئله وارد
نیستم و اطلاعات چندانی هم ندارم و همیشه هم گفته ام که بهتر است رفیق
خاوری که مسئولیت مستقیم این امور را در دوران استقرار در خارج از کشور
بعنوان نماینده حزب در مجله صلح و سوسیالیسم داشته و بعد از یورش هم مسئول
کمیته برون مرزی بوده و بعد هم دبیر اول حزب شد، یکبار در باره همه این
مسائل مالی توضیحی مستند و دقیق بدهد تا مسئولین وقت که در اروپای غربی با
رفقا خاوری و صفری در تماس بوده اند متهم نشوند و استخوان لای زخمی هم برای
آیندگان باقی نماند. من نمی دانم چرا وی چنین نمی کند و تن به این حساب و
کتاب نمی دهد. منظورم دوران کوتاه پیش از یورش و دوران پس از یورش تا پلنوم
18 و دبیر اول شدن وی و ماه های پس از این پلنوم 18 است که صفری همه امور
تشکیلاتی در اروپای غربی را از مسئولین سابق تحویل می گیرد و آنها را کنار
می گذارد. یعنی اواخر سال 1362 و اوائل 1363.
پس ملاحظه می کنید که رهبری حزب از سال 59 بتدریج در تدارک سازماندهی مجدد
تشکیلات خارج از کشور بود و دکتر عاصمی هم بعد از پلنوم 17 با همین هدف و
منظور به خارج از کشور یعنی آلمان بازگردانده شد و در آلمان غربی مستقر شد.
شاید اگر فریبرز بقائی دستگیر نشده بود، این ماموریت به او داده می شد زیرا
تا پیش از دستگیری عملا همین مسئولیت را داشت اما از داخل کشور.
در شرق اروپا هم رفیق خاوری بعنوان دبیر حزبی مستقر شد که بطور طبیعی باید
نظارت بر امور غرب اروپا می داشت، زیرا دبیر کمیته مرکزی و عضو هیات سیاسی
بود و دکتر عاصمی عضو مشاور کمیته مرکزی.
هرچه دایره بیان و اعلام نظرات رهبری حزب در داخل کشور محدودتر و امکانات
آن ضعیف تر می شد، فکر تاسیس یک نشریه در خارج از کشور که نظرات رسمی حزب
را منتشر کند جدی تر شد تا اینکه بالاخره دوره اول راه توده با همین هدف
راه اندازی شد. بیانیه و اعلامیه های حزب که در داخل منتشر می شد، بسرعت در
راه توده خارج از کشور باز انتشار می یافت. حتی جزوه های پرسش و پاسخ ها هم
درحاشیه انتشار راه توده منتشر شد و بخشی از وظائف تشکیلات خارج از کشور
حزب شد. من از وضع مالی این تشکیلات هیچ اطلاعی ندارم و تنها از برخی لیست
های کمک مالی و یا نامه کوتاه کیانوری درباره ضرورت روشن شدن وضع یک چک 600
هزار مارکی اطلاع دارم که بموقع خود به آنها اشاره خواهم کرد و متن این
نامه کیانوری را هم برای انتشار خواهم داد. به این ترتیب، آن که می تواند و
باید
توضیح بدهد و پاسخگو باشد باز هم رفیق خاوری است. بنابراین هر نوع اظهار نظر
اضافی من دراین
ارتباط می تواند غیر مستند و افواهی باشد و به همین دلیل شما را به کانون
این اطلاعات مراجعه می دهم. یعنی رفیق خاوری و طبیعی است که مسئولین وقت در
اروپای غربی.
این راه توده جمعا یکصد شماره منتشر شده است. بعد از یورش اول و در فاصله
دو یورش نیز عمدتا بیانیه های تحلیلی رهبری باقی مانده حزب در داخل کشور و
نامه ای هم از رفیق خاوری که خطاب به آیت الله منتظری نوشته بود در همین
راه توده ها منتشر شد. بعد از یورش دوم به حزب، این نشریه عمدتا وظیفه
کارزار دفاع از رهبری دستگیر شده حزب را برعهده گرفت و بتدریج عده ای که
دست به قلم بودند و موفق به خروج از کشور شده بودند در کنار آن قرار گرفتند
و مقالاتی از آن ها در این نشریه منتشر شد. من شماری از این دوره راه توده را
دراختیار دارم و ضمنا روی سایت اسناد اپوزیسیون که مدتی است به همت چند تن
راه اندازی شده هم می توانید این دوره را ملاحظه کنید.
بعد از یورش دوم به حزب و آغاز مهاجرت، یک کمیته به رهبری رفیق خاوری تشکیل
می شود که در آن علاوه بر وی و دکتر عاصمی، بابک امیرخسروی هم بعنوان عضو
اصلی کمیته مرکزی شرکت داشته است که باز هم من جزئیات فعالیت این کمیته را
نمی دانم. اسم این کمیته را گذاشتند "کمیته برون مرزی" و عملا کار رهبری
حزب را تا تشکیل پلنوم 18 برعهده گرفت. از اختلافات داخل آن، آنچه را
مستقیما از رفیق خاوری شنیدم، کشاکشی است که بعدها منجر به انشعاب بابک
امیرخسروی و تاسیس حزب دمکراتیک مردم ایران شد. اگر قرار باشد کسی درباره
این دوران و فعالیت کمیته برون مرزی صحبت کند قطعا من نیستم. من در این
دوران در افغانستان بودم و در جریان سفرها و دیدارهائی که با رفیق خاوری در
افغانستان داشتم درجریان برخی مسائل آن قرار می گرفتم. یعنی بصورت یکطرفه و
آن هم برخی از مسائل آن. مثلا یک نمونه آن این بود که امیرخسروی اصرار
داشته رهبری حزب در اروپای غربی مستقر شود و رفیق خاوری بشدت با این
پیشنهاد مخالف بوده و مقابل آن ایستاد. البته با این جمله که بارها از خود
وی شنیدم: گفتم شاهرگ من را بزنید، اجازه نمیدهم رهبری حزب در غرب مستقر
شود!
توجه داشته باشید که ما درباره زمانی صحبت می کنیم که اتحاد شوروی و
کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی در صحنه جهانی حضور استوار داشتند. نمونه
دیگری هم بعنوان یک بحث جدی و کشدار بخاطر دارم که مربوط می شود به راه
توده دوره اول. بعد از پلنوم 18 و آغاز انتشار "نامه مردم" زیر نظر رفیق
صفری در برلین شرقی، او با ادامه انتشار راه توده مخالفت کرد و این نشریه
از شماره 100 به بعد منتشر نشد. من در دیدارهائی که با رفیق خاوری در
افغانستان داشتم مخالفت خودم را با تعطیل راه توده با او در میان گذاشتم.
در این دوران سازمان فدائیان اکثریت هم نشریه "اکثریت" را در اروپای غربی
منتشر می کرد. استدلال من این بود که بودن یک نشریه هوادار حزب در اروپا
غربی اولا باعث می شود تا عده ای که دست به قلم دارند در اطراف آن جمع شوند
و برخی مطالب و اخبار هم می تواند در آن منتشر شود و "نامه مردم" بماند
برای انتشار اعلامیه ها و بیانیه های رسمی و سرمقاله های تحلیلی رهبری حزب.
رفیق خاوری اولا با مشی و روش راه توده و تمرکز آن روی دفاع از یک تن، یعنی
کیانوری مخالف بود و ضمنا نسبت به امکان کنترل آن که کار به علم شدن یک
نشریه بصورت انشعاب نکشد نگران بود. حوادث بسیاری در سالهای پس از آن بحث
ها پیش آمده است. با مروری بر این حوادث و بویژه آنچه در اردوگاه سوسیالیسم
روی داد و بسیاری رویدادهای دیگر، من امروز نمی توانم نگرانی آن روز خاوری
را رد کنم، اما در آن زمان معتقد بودم که می شود این کنترل را برقرار کرد و
نشریه را حفظ کرد. برخی کادرهای دوره اول راه توده امروز به مترجمین برجسته
زبان های فرانسه و آلمانی تبدیل شده و با رسانه های مختلف غیر حزبی و حتی
غیر چپ همکاری می کنند. نمی خواهم این را بعنوان ضعف آنها بیان کنم، می
خواهم بگویم کادرهای برجستهای در اطراف راه توده دوره اول جمع شده بودند
که با تعطیل آن پراکنده شدند. باز هم نمی خواهم بگویم اگر راه توده دوره
اول منتشر می شد آنها پراکنده نمی شدند. دراین بیست و اندی سال سیل و توفان
و بهمن سیاسی را نوبت به نوبت دیده ایم. معلوم نبود در این سیل و توفان و
بهمن چه پیش می آمد. بنابراین تنها اشاره به رویدادها کردم و نه تفسیر و یا
جمع بندی آنها. بویژه که من صاحب همه اطلاعات نیستم، همانطور که غیب گو
نیستم. من بسیار سعی می کنم در این گفتگوها نهایت امانت داری را رعایت کنم.
کمیته برون مرزی هم تا تشکیل پلنوم 18 یک سلسله تصمیماتی گرفت و وظائفی را
در دستور کار خود قرار داد که باز در این مورد هم فکر می کنم مسئولین وقت
تشکیلات خارج از کشور و بویژه شخص خاوری باید در باره آن سخن بگویند.
اطلاعات من پراکنده است. مثل سازمان دادن توده ایهائی که خود را به خارج از
کشور رسانده بودند و یا بیانیه های مخالفت با تشکیل و یا اعلام کمیته داخلی
که فکر می کنم در این مورد آخر تجربه و تیزبنینی رفیق خاوری نقش مهمی داشت.
بحث به هیچ وجه بر سر افراد و کادرها و حسن نیت کسانی که در کمیته داخلی
جمع شده بودند نیست، چنان که بعدها معلوم شد رفقای خوب و با حسننیتی کمیته
داخلی را تشکیل داده بودند و یا در ارتباط با آن قرار گرفته بودند، اما بحث
اصلی این بود و هست که چنان کمیته ای و چنان تمرکزی از کادرها و اعضای باقی
مانده حزب در داخل کشور و درحالیکه توده ایهای دستگیر شده زیر شکنجه برای
کسب اطلاعات و ارتباط ها بودند، یک اشتباه بزرگ امنیتی بود و شناخت این
مسئله از جمله خدمات رفیق خاوری به حزب است. من در همین دوران، درافغانستان
با رفیق خاوری ارتباط مستقیم داشتم و به توصیه او برای خارج کردن یکی از
تشکیل دهندگان این کمیته اقدام کردم و او را به افغانستان آوردم. البته دو
تن دیگر از تشکیل دهندگان این کمیته که برای ارتباط گیری با حزب به خارج
آمده بودند نیز به توصیه خاوری در باکو و آلمان ماندند. البته آن که در
آلمان ماندگار شد ابتدا از طریق ترکیه خارج شده بود. حتی همین نمونه هائی
که خارج شدند نشان داد که آنها با حسن نیت دست به تشکیل کمیته داخلی زده
بودند، اما چنین کاری در آن شرایط از بنیان غلط بود.
اخیرا و پس از اشاره ای که من در گفتگوهای اولیه خودم با شما به کمیته
داخلی کرده بودم، نامه بسیار جالبی از ایران در باره رفقائی دریافت کردم که برای
برافراشته نگهداشتن حزب به کمیته داخلی وصل شده بودند. این نامه را یکی از
فعالان این کمیته در یکی از جنوبی ترین نقاط تهران برای ما نوشته و اشارات
و اطلاعات جالبی دارد که همگی در تائید همین نظری است که درباره کمیته
داخلی برایتان گفتم.
ما در گفتگوی امروز، باز از نظر زمانی چند گام جلو پریدیم. یعنی رفتیم به
دوران پس از یورش ها و مهاجرت و کمیته داخلی و کمیته برون مرزی. درحالیکه
هنوز باید درباره قبل از یورش اول و یورش اول صحبت می کردیم. همچنین درباره
یورش دوم و ماه های پس از آن. شاید هم بعضی وقت ها این پرش ها اجتناب
ناپذیر بوده، نمی دانم، بهرحال اینطور پیش آمد.
راه توده 217 16.03.2009