راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها- 49
نامه و هشدار
رفقای شوروی را
دستآویز کودتای سرخ کردند
 

 

- وعده ما برای گفتگوی امروز، شرح آن سندی بود که در ارتباط با ماجرای کودتا سازی در زیر بازجوئی ها و شکنجه رهبری حزب مطرح شد. مگر این که موضوع دیگری پیش آمده باشد.
بله. یادم هست و از همین موضوع هم می خواهم صحبت کنم، اما یک توضیحی را بدهم که فکر می کنم پاسخ یکنفر نیست، بلکه پاسخ و توضیحی است برای همگان.
یکی از رفقای قدیمی و مسن ما، تماس گرفته و توضیحی توام با هشدار، در باره بخش هائی از این گفتگو و بویژه طرح مسائل مربوط به ارتباط حزب ما با رفقای احزاب برادر و از جمله حزب کمونیست اتحاد شوروی داده و پرسیده است: طرح این مسائل به سوژه ای تبلیغاتی علیه حزب خودمان تبدیل نمی شود؟
من می خواهم خدمت ایشان و همه کسانی که این گفتگوها را تا اینجا دنبال کرده و امیدوارم هم گفتگو ادامه یابد و هم خوانندگان آن پابرجا باشند، با قاطعیت بگویم: خیر!
اولا دشمنان و مخالفان حزب ما، بدون این سازها، از ابتدای تشکیل حزب توده ایران تاکنون رقصیده اند و از این به بعد هم خواهند رقصید. درد همه آنها عدم تحمل آزادی فعالیت حزب توده ایران در کشور است و تا حزب توده ایران هم نتواند درداخل کشور فعالیت کند، هیچکس وجود آزادی سیاسی در ایران را قبول نمی کند. این دو مسئله بصورت تاریخی به هم گره خورده است. سوژه ارتباط با احزاب کمونیست جهان و حزب کمونیست اتحاد شوروی همیشه یک بهانه برای جلوگیری از فعالیت حزب ما در داخل ایران بوده است، اگر چنین نبود، چرا امروز که دیگر اتحاد شوروی وجود ندارد اجازه فعالیت به حزب ما نمی دهند؟
شما همین الان هم شاهدید که همه از نبود آزادی فعالیت سیاسی در داخل کشور سخن می گویند. درحالیکه نهضت آزادی ایران و یا ملیون ایران حداقل بصورت کمرنگ و با احتیاط فعالیت هائی دارند، اعضای رهبری آنها دیدارهائی با هم دارند، نامه ها و بیانیه های مشترک صادر می کنند و حتی با رادیوهای خارجی مصاحبه هم می کنند. چیزی که در زمان شاه به هیچ وجه تحمل نمی شد. درست است که اجازه نمی دهند آنها در جامعه فعالیت سازمانی و تشکیلاتی بکنند، اما نمی گیرند آنها را ببرند زندان و شکنجه کنند و یا اعدامشان کنند. وقتی گریبان آنها را می گیرند که بخواهند تشکل خود را منسجم کنند. مثل یورش به منزل آقای بسته نگار در ابتدای دولت خاتمی و دستگیری ملی مذهبی ها و بردن و زندانی کردن و اعتراف گیری از آنها، که شرح آن را تاکنون بارها مهندس عزت الله سحابی رهبر و سخنگوی شورای ملی مذهبی ها داده است. بسیاری، این مقداری حضور و آزادی را که به هیچ وجه در دهه 40 و دهه 50 زمان شاه ممکن نبود را نه باور دارد و نه اساسا آن را حاضر است ببیند و بعنوان یک تصمیم دولتی در قبول رسمی آن بپذیرد. چرا؟ برای اینکه همین مقدار آزادی تنفس سیاسی برای حزب توده ایران وجود ندارد. حالا، اگر فردا شماری از توده ایهای داخل کشور، که اسم و رسمی هم دارند و حتی زندانی سیاسی هم بوده اند و برای حکومت شناخته شده اند، بخواهند دور هم جمع شوند و مثلا یک نامه ای منتشر کنند و یا درباره انتخابات یک نوع ابراز نظر و اعلام مواضع کنند، همه شان را میگیرند و می برند اوین. به این دلیل است که کسی آزادی بسیار محدود کنونی در جمهوری اسلامی برای نهضت آزادی و یا ملی مذهبی ها و یا حتی ملیون را جدی نمی گیرد، اما اگر یک دهم همین آزادی بسیار محدود شامل حال توده ایهای داخل کشور بشود، آنوقت همین گروه ها و سازمان ها و احزابی که نام بردم نسبت به باز شدن فضای سیاسی کشور امیدوار شده و به ادامه آنچه که بعنوان آزادی بسیار مشروط مطرح هست باور می کنند، زیرا توده ایها هم هستند و در واقع خاکریز اول اند، چون اگر بگیر بگیر آغاز شود اول این توده ایها را میگیرند و دیگران می توانند خودشان را جمع و جور کنند تا آوار بر سرشان نیآید. شما اگر مطبوعات سالهای اول جمهوری اسلامی را ورق بزنید با همین وضع روبرو می شوید. حتی جنبش مسلمانان مبارز به رهبری دکتر پیمان هم، تا دید هوا پس است و روز به روز خطر یورش به حزب توده ایران بیشتر می شود، خود به خود نشریه "امت" را تعطیل اعلام کرد و عقب نشینی کرد که حداقل پس ضربه های یورش به حزب توده ایران و به آزادی ها شامل آنها نشود. در حالیکه رهبر همین گروه مذهبی، یعنی دکتر پیمان در بحث های سیاسی و مناظره های سیاسی در کنار دکتر بهشتی و دکتر کیانوری شرکت داشت.
می خواهم بگویم مسئله ارتباط با حزب کمونیست اتحاد شوروی و دیگر احزاب همیشه یک بهانه بوده است. حالا این بهانه باید مانع گفتن گفتنی هائی شود که لازم است طرح شوند؟
بنظر من خیر. اولا نگاه کنید به انواع ارتباط های پنهان و حتی جاسوسی وسیع سازمان های اسلامی منطقه و حتی مساجد در اروپا و یا کشورهای امریکای لاتین و حتی خود امریکا با جمهوری اسلامی که دلارهای نفتی جمهوری اسلامی به شکم آنها لوله کشی شده است. نه خیال کنید این ارتباط ها فقط شامل حال جمهوری اسلامی می شود. در زمان شاه هم یک نوع دیگرش برقرار بود. شما کتاب باصطلاح خاطرات اردشیر زاهدی داماد شاه و وزیر خارجه و سفیر شاه در امریکا را بخوانید. در آنجا با صراحت می گوید که ارتشبد نصیری رئیس ساواک برای دادن گزارش از محرمانه ترین مسائل امنیتی ایران، مثلا دستگیری سرلشگر مقربی باتهام ارتباط با شوروی به امریکا احضار شد و سر میز شام رئیس سازمان سیا، از او خواست تمام جزئیات را تعریف کند و بعد هم اصل پرونده را تحویل امریکا بدهد. ماجرای 28 مرداد و اصل 4 و بقیه مسائل هم که اظهر من الشمس است.
با این تعریف ما می رسیم به این که هیچ حزب و سازمان سیاسی در سطح جهان بی ارتباط با احزاب و سازمان ها و حتی دولت های همسو با خود نیست. حتی احزاب سوسیال دمکرات جهان. حتی شما می بنیید که نهضت آزادی ایران بدلیل داشتن برنامه ای مشابه برنامه اقتصادی سوسیال دمکرات ها، به کنگره های جهانی آنها دعوت می شود.
از این مرحله به بعد، آن سئوال اساسی که باید ما به آن پاسخ بدهیم اینست که این نوع ارتباط ها در خدمت کدام اهداف است؟ مثل دبیرکل موتلفه اسلامی – عسکراولادی- با انگلیس ها ارتباط می گیرند و در پاکستان در جریان پرونده ای قرار میگیرند که آنها برای حزب توده ایران ساخته اند تا بتوانند فرمان ممنوع شدن فعالیت آن را در جمهوری اسلامی بگیرند؟ و یا محمد غرضی از بنیانگذاران اولیه سپاه و وزیر مخابرات بعدی و عضو رهبری حزب جمهوری اسلامی که معلوم نیست سرش به کجا بند بود و اکنون به کجا بند است، می رود پاکستان و این پرونده را تحویل می گیرد و می آورد تهران. این یک نوع ارتباط است. یک ارتباط دیگر همان ارتباط هائی است که در داخل مهم ترین ارگان های جمهوری اسلامی و حتی در باره برنامه های اتمی آن تا حالا کشف شده است. مثل ماجرای سردار "عسگری" که در ترکیه غیب شد و می گویند اکنون در اسرائیل و یا امریکاست و سالها عنصر نفوذی امریکا و اسرائیل در حساس ترین ارگان های اتمی و نظامی جمهوری اسلامی بوده است و اسرار اتمی ایران و اسرار نظامی ایران را دراختیار آنها می گذاشته است. این هم یک نوع ارتباط است و هر دو ارتباط علیه منافع ملی ایران، آزادی فعالیت احزاب و انقلاب ایران است که الان هم از نظر من در گسترده ترین سطحی که تصورش را بتوان کرد در دل جمهوری اسلامی برقرار است. یک ارتباط هم، ارتباطی است در جهت دفاع از انقلاب ایران، دفاع از منافع ملی ایران، دفع تجاوز نظامی به ایران، کشف کودتا علیه انقلاب و جلوگیری از غرق کردن ایران در خون و یا اطلاع و انتقال هشدار مستند در باره اشتباهات بزرگ حاکمیت کم تجربه پس از انقلاب است. این سومی، ارتباط های حزب توده ایران با احزاب برادر بوده و با سرفرازی کامل هم باید از آن دفاع کرد. از نهضت جنگل و جمهوری کوتاه مدت گیلان و حزب کمونیست ایران تا امروز. من دراین گفتگوها، به نمونه های مهمی در این ارتباط، در بحث دیدارهای دبیراول وقت حزب با دبیر اول وقت حزب کمونیست عراق، یا ارتباط با حزب کمونیست فرانسه و یا دبیر اول سفارت سوریه در جمهوری اسلامی اشاره کردم که تصور نمی کنم تکرار آنها ضرورت داشته باشد. شما یک سند و مدرک نه در زمان شاه و نه در جمهوری اسلامی نمی توانید پیدا کنید که ارتباط های حزب ما با احزاب برادر در جهت خلاف منافع ملی ایران بوده باشد. بحث اشتباه در این یا آن موضع گیری سیاسی نیست، بلکه بحث بر سر همان ادعاهائی است که در زمان شاه و در جمهوری اسلامی بعنوان جاسوسی حزب توده ایران می شد و می شود. مثلا درجمهوری اسلامی "شاه ماهی" که علم کردند این بوده که گویا رهبری حزب ما به ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریائی جمهوری اسلامی گفته اگر می توانی نقشه و یا طرح لاشه فلان موشک و یا هواپیمای امریکائی سقوط کرده در خلیج فارس و یا دریای عمان را تهیه کن که بدهیم به رفقای شوروی. این می شود جاسوسی و آن هم علیه منافع ملی ایران؟ مگر این که منافع نظامی امریکا با منافع آقایانی در جمهوری اسلامی گره خورده باشد. همانطور که در زمان شاه گره خورده بود. آن ارتباط و رابطه ای که در خدمت انقلاب و منافع ملی ایران باشد، نه دیروز غلط بود، نه امروز غلط است و نه فردا غلط خواهد بود. این را یکبار و با صراحت و سربلندی باید گفت و از نمونه های گذشته اش هم یاد کرد، تا هم بهانه و سوژه را از دست حکومت ها بتوانیم بگیریم و هم تکلیف خودمان با آن روشن شود. جاسوس آنهائی هستند که مثل سردار عسگری اصرار اتمی و نظامی جمهوری اسلامی را سیستماتیک و طی سالها در اختیار امریکا و اسرائیل می گذاشته و علیه منافع ملی ایران اقدام می کرده و با دشمنان انقلاب ایران در ارتباط بوده اند.
من به آن رفیق عزیز و گرامی و مسن خودمان عرض می کنم که رفیق عزیز! اولا من چیزی را دراینجا نمی گویم و ندارم بگویم که جمهوری اسلامی نداند. همه را میدانند و رد پای این اطلاع و آگاهی در تمام کتاب هائی که تاکنون مرکز اسناد جمهوری اسلامی منتشر کرده پیداست. حتی در اعترافاتی که زیر شکنجه ها گرفتند. اما، آنها اشاراتی دگرگون شده همراه با تفسیرهای تبلیغاتی خودشان به این اسناد و مسائل کرده و می کنند و منتشر می کنند، زیرا بازگوئی همه آنها تفی است که تاکنون سربالا پرت کرده اند و بر می گردد به صورت خودشان. تمام مسئله همینجاست! اینجا که خودشان میدانند و نمی گویند، ما نمی دانیم و نمی گذارند آنچه که واقعا بوده را بدانیم، نه آنچه که به خورد ما داده اند. بنابراین نترسید از این که من در اینجا رازی را فاش می کنم و یا فلان سوژه تبلیغاتی مخالفان و دشمنان حزب توده ایران را تائید می کنم. خیر. اولا برداشت ما از مناسبات با احزاب برادر همان است که دربالا گفتم و زمین تا آسمان با ارتباط هائی که جمهوری اسلامی با شبکه های مخفی و علنی اسلامی در کشورهای منطقه و جهان دارد متفاوت است، چرا که نه سلاحی داده می شده و نه سلاحی گرفته می شده، نه تروری انجام می شده و نه تروری انجام میداده و نه پولی می گرفته و یا پولی برای این ارتباط ها می داده و یا می گرفته. ارتباط ما با همه احزاب برادر ارتباط انقلابی و در خدمت انقلاب مردم ایران و انقلاب جهانی بوده و در آینده هم به مقتضای شرایط جهانی خواهد بود. اگر چند هزار مارک و یا کرُن سوئدی هم این احزاب و از جمله حزب کمونیست اتحاد شوروی وقت به ما در دوران مهاجرت کمک کرده اند، برای فعالیت های سیاسی و تبلیغاتی بوده، نه برای ترور و آدم ربائی و انواع فعالیت های دیگری که خودتان بهتر می دانید. وقتی هم که امکان فعالیت ما در داخل کشور فراهم آمد و حزب به داخل کشور منتقل شد، آنقدر توده ایهای قدیمی همت و امکان داشتند دراختیار حزبشان بگذارند که نیاز به کمک هیچ حزب و کشوری نداشته باشیم. حداکثر کمکی که مثلا اتحاد شوروی در سالهای بعد از انقلاب به ما کرد، اهدای مقداری کاغذ برای انتشار "مردم" ارگان مرکزی حزب توده ایران بود. آنقدر رفقای خارج از کشور توان مالی داشتند برای کمک مالی به حزب که نیاز به کمک گرفتن از هیچ حزب و دولت سوسیالیستی نبود.
اگر 25 سال شاه توانست با استفاده از نبود امکانات و تکنولوژی امروز جهانی ارتباطات هرچه دل تنگش می خواهد علیه حزب توده ایران بگوید و ادعا کند و اگر در جمهوری اسلامی هم تا دو دهه این امکانات عظیم امروزی ارتباطات، در راس همه آنها اینترنت نبود و آنها هر گونه که دلشان خواست حقایق را تحریف کرده و علیه حزب توده ایران تبلیغ کردند، حالا با استفاده از فرصت تاریخی تکنولوژی نوین ارتباطات باید یکبار هم مردم واقعیات را بشنوند و آن هم نه از زبان دشمنان و مخالفان حزب ما، بلکه از دهان خود ما. بقول معروف، آن "ممه" تبلیغات یکسویه دوران شاه و دو دهه اول جمهوری اسلامی را لولوی اینترنت برده است.
من امیدوارم این توضیح که کمی هم به درازا کشید برای آن رفیق گرامی و دیگر کسانی که این گفتگوها را دنبال می کنند اگر شبهه ای داشته اند، شبهه را برطرف کرده باشد.
حالا برویم بر سر ادامه گفتگوی خودمان.

- یعنی همان سندی که در پایان گفتگوی پیش قول طرح آن داده شد.
بله. همان سند. یعنی سندی که آن را سنگ بنای گرفتن اعتراف به کودتا کردند و من در گفتگوی قبلی که به ماجرای باغ شهریار و هوشنگ اسدی پرداختم، در همین ارتباط اشاره کردم.
ماجرای آن سند باز می گردد به مرحله دوم جنگ ایران و عراق. من بارها دراین گفتگو روی اهمیت مرحله دوم جنگ، ورود ایران به خاک عراق و آغاز جنگ فرسایشی 7 ساله تکیه کرده ام. مخالفت صریح و سریع حزب ما با آغاز این مرحله از جنگ، در همان 10 روز یا یک هفته ای که اکنون مشخص شده در عالی ترین سطح حکومتی بحث در این باره وجود داشته و تاکید حزب ما بر ضرورت اعلام آتش بس، بعد از بازپس گیری خرمشهر و به عقب نشینی واداشتن ارتش عراق تا داخل خاک این کشور، از تاریخی ترین رویدادهای انقلاب 57، تاریخ معاصر ایران و تاریخ حزب توده ایران است. حتی در آستانه این فتح هم کیانوری در پاسخ به سئوالی که در پرسش و پاسخ درباره شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" شده بود، با صراحت گفت که این شعار یعنی ارتش عراق تا پشت مرزهایش مجبور به عقب نشینی شده و تجاوز به ایران سرکوب شود. این مخالفت حزب ما، با کینه طرفداران ادامه جنگ در حکومت و در شورای فرماندهان سپاه روبرو شد. بتدریج، مخالفت حزب ما با ادامه جنگ را سیاست اتحاد شوروی وقت اعلام کردند و این که حزب ما از سیاست اتحاد شوروی پیروی کرده است. اما واقعیت این نیست، زیرا بسیار پیش از سندی که به آن اشاره خواهم کرد، حزب ما با ادامه جنگ مخالفت کرد و آن را توطئه ای امریکائی دانست.
خرمشهر در ابتدای خرداد 1361 با قهرمانی ملت ایران، نیروهای مردمی سپاه و بویژه نقش مهمی که ارتش توانست ایفاء کند فتح شد و ارتش عراق به داخل خاک این کشور عقب نشینی خفت باری کرد. هنوز تا پایان خرداد، بحث درباره مرحله دوم جنگ و باصطلاح سرکوب ارتش عراق در داخل خاک این کشور، که بعدها با شعارهائی که دادند معلوم شد فتح کربلا هدف بوده ادامه داشت. حتی وقتی این مرحله از جنگ آغاز شد، رسما اعلام نکردند و در مطبوعات هم چیزی بعنوان مرحله دوم جنگ ننوشتند، بلکه صحبت از ادامه جنگ و دفع خطر حمله دوباره ارتش عراق بود. حزب توده ایران از همان ابتدای فتح خرمشهر هم طی نامه ای به آیت الله خمینی و هم در بیانیه ای رسمی و هم در پرسش و پاسخ ها با ادامه جنگ مخالفت کرد و آن را یک توطئه امریکائی برای تحمیل ادامه جنگ و به زانو در آوردن انقلاب ایران ارزیابی کرد. توطئه ای که حالا حجت الاسلام حسن روحانی که بعد از کنار رفتن از راس شورای امنیت ملی، رئیس تحقیقات استراتژیک مجمع مصلحت نظام شده و پیش از او هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران اعتراف کرده اند که هزار میلیارد دلار ویرانی و خسارت و هزینه برای ایران به بار آورد. برجسته ترین کادرهای مذهبی انقلاب در این مرحله یا در جبهه های جنگ کشته شدند و یا قربانی توطئه های داخل حکومتی شدند تا در جبهه ها کشته شوند، تمام نیروئی که باید صرف تثبیت و پیشرفت انقلاب می شد، صرف جنگ شد و در جریان اقتصاد جنگی، سرمایه داری تجاری ایران که ادامه جنگ فقط به سود جیب آن ها بود، به تعمیق حضور و نفوذش در حاکمیت پرداخت. کادرهای مذهبی انقلاب کشته شدند و کادرهای حجتیه که پشت جبهه و در شهرها بودند، خود را آماده فتح قدرت سیاسی بعد از پایان جنگ کردند.  دولت احمدی نژاد حاصل آن ذخیره سازی نیرو برای فتح قدرت سیاسی است.
بهرحال، می خواهم بگویم رهبری حزب با چه سرعت و دقتی با ادامه جنگ مخالفت کرد و شما اگر نماز جمعه های آن دوران را در مطبوعات بخوانید، کاملا متوجه می شوید که دراین دوران هنوز درباره مخالفت حزب ما با ادامه جنگ چیزی نمی گفتند، بلکه از اولین جمعه بعد از یورش دوم است که در نماز جمعه تهران همین احمد جنتی و سپس موسوی اردبیلی و بعد هم هاشمی رفسنجانی حزب توده ایران را به دنباله روی از اتحاد شوروی برای مخالفت با فتوحاتی کردند که در مرحله دوم جنگ، حکومت برای خودش پیش بینی کرده بود. یعنی فتح بغداد و کربلا و سقوط صدام حسین و بقیه رویاهائی که در سر داشتند.
من وقتی امروز می خوانم که نهضت آزادی بیانیه می دهد و مدعی می شود اولین جریانی که با ادامه جنگ مخالفت کرد مهندس بازرگان نخست وزیر و سپس نماینده مجلس و دبیرکل وقت نهضت آزادی بود آه از نهادم بر می آید که چرا اینچنین بی انصاف؟ و چرا ما این امکان را در داخل کشور نداریم که به مردم بگوئیم و اسناد آن را نشان بدهیم که با چه جرات و جسارتی در اوج آن هیجان های ناشی از پیروزی در خرمشهر اعلام کردیم ادامه جنگ یک توطئه امریکائی است.

مسئله آن سندی که برایتان می خواهم بگویم و اهمیت آن در همینجاست. ماجرا اینطور بود که رفقای شوروی در اواخر آبان و یا اوائل آذر ماه همان سال که ایران مدتی بود وارد خاک عراق شده بود، یک پیام فوق محرمانه درباره توطئه بزرگ اشغال خاک ایران توسط امریکا دراختیار رهبری حزب ما گذاشتند تا هر گونه که صلاح می داند هم براساس آن عمل کنیم و هم شخص آیت الله خمینی را درجریان آن قرار بدهد.
این سند که یک نوشته بسیار کوتاه بر روی یک کاغذ بسیار نازک و به زبان روسی بود، در داخل یک کارت پستال معمولی جاسازی شده بود و یقین دارم که نه تحویل دهنده آن و نه تحویل گیرنده آن، از محتوای این نامه و این که در شکم یک کارت پستال معمولی چنین سندی وجود دارد اطلاع نداشتند. البته همه این نکات را امروز رهبران طراز اول جمهوری اسلامی مانند خامنه ای، هاشمی، فرماندهان وقت امنیتی سپاه و یا بازماندگان دفتر ویژه آیت الله خمینی میدانند، اما درباره آن سکوت می کنند زیرا قبول و تائید آن یک امتیاز تاریخی برای حزب توده ایران است.
این نامه به شخص زنده یاد کیانوری رسانده شد و او هم بعد از باز کردن دو نیمه پشت و روی این کارت پستال نامه را بیرون کشیده و از مضمون آن مطلع شد. دراین نامه به این نکات اشاره شده بود:
1- ما اطلاع داریم که در صورت ادامه پیشروی ایران در خاک عراق، امریکا مستقیما وارد عملیات نظامی شده و جنوب ایران را وسیعا بمباران خواهد کرد و مقدمات اشغال جنوب و سپس جدائی آن از بقیه ایران آغاز خواهد شد.
2- این مسئله مهم را هرگونه که می توانید و صلاح میدانید به اطلاع عالی رتبه ترین مقامات جمهوری اسلامی برسانید.
3- واحدها و تشکیلات حزبی خود را در جنوب ایران مطابق این خطر تجدید سازمان بدهید و همین توصیه را به فدائیان اکثریت نیز بکنید.
4- در صورت بمباران ایران و اشغال جنوب ایران، برای ما هیچ راهی باقی نمی ماند جز مداخله مستقیم و مقابله با امریکا وجلوگیری از تجزیه خاک ایران.
این تقریبا مضمون آن نامه بود که برایتان گفتم.

- شما این سند را دیده بودید؟
خیر. من این سند را ندیدم و حتی تصور نمی کنم هیچکس جز شادروان کیانوری آن را دیده بود، اما درجلسه فوری هیات سیاسی کیانوری دریافت این پیام و مضمون آن را به اطلاع رفقای هیات سیاسی می رساند و درهمان جلسه هم تصمیم گرفته می شود، نامه ای به آیت الله خمینی نوشته شده و خطر حمله امریکا و تجزیه ایران فورا به وی اطلاع داده شود. من مدتی بعد از این جلسه، در دیداری که با هاتفی داشتم، از دریافت چنین پیامی مطلع شدم، با همین مضمونی که برایتان گفتم. فکر می کنم در گفتگوهای گذشته و در شرح دوران آغاز فعالیت حزب در داخل کشور، بعد از انقلاب، برایتان گفتم که بابک امیرخسروی مسئول سازماندهی جنوب کشور شد و افرادی از شبکه نوید که من مسئولیت آنها را در چند شهر خوزستان داشتم را من در تهران و از طریق رابط آنها با امیر خسروی به حزب دادم. دیداری در کنار یک کیوسک تلفن عمومی که قطعا امیرخسروی باید بخاطر داشته باشد. نام رابطه هم "علیرضا" بود. از این طریق در چند شهر جنوب رفقای نوید به کمک امیرخسروی آمدند و تشکیلات جنوب شکل گرفت. بعد از شکل گیری تشکیلات جنوب که عسگر دانش هم پس از بازگشت از اروپا به آنجا اعزام شد، شبکه نوید در خوزستان خود را کنار کشید و به فعالیت مستقل خود در ارتباط با من ادامه داد. بنابراین، گفتگوی من و هاتفی درباره این سند و احتمال حمله امریکا و تجزیه خاک ایران دارای این زمینه هم بود، بویژه که هاتفی می دانست من همه هسته های مرتبط با خود را تحویل پرتوی نداده و در شبکه سازمان غیر علنی حزب حل نکرده بودم. البته، بعدها، یعنی بعد از یورش ها،  اطلاعات من در مهاجرت افغانستان در باره این سند و مسائل دیگر کامل شد که برایتان هنگام گفتگو در باره گوزیچگین به آن اشاراتی کردم.
من همان موقع اطلاع پیدا کردم که از طرف حزب نامه ای برای آیت الله خمینی در باره این خطر نوشته شد و زنده یاد کیانوری نیز در دیدار با هاشمی رفسنجانی که سخت از موضع گیری حزب ما در مخالفت با ادامه جنگ عصبانی و خشمگین بود مسئله را با وی درمیان گذاشته بود.
این دیدار و آن نامه به آیت الله خمینی، به جای آنکه باعث هوشیاری و بیداری کلیدی ترین مقامات وقت جمهوری اسلامی شود و خطر ادامه جنگ با عراق در داخل خاک این کشور را درک کنند، نتیجه معکوس داد و همین مقامات تصور کردند اتحاد شوروی مخالف پیروزی های سریع و در تیررس نیروهای نظامی ایران است و چون مخالف است، پس حزب توده ایران هم که به زعم آنها ستون پنجم اتحاد شوروی در ایران است، همسو با آن  با ادامه جنگ مخالفت می کند و برای این سیاست و این پیروزی خطرناک است! و ضمنا اتحاد شوروی هم چون قرار داد دو جانبه نظامی با عراق دارد، از این مرحله به بعد حتما مطابق آن قرار داد به عراق سلاح خواهد داد. قراردادی که تا آن مقطع اتحاد شوروی به دلیل تجاوز عراق به ایران از اجرای آن سرباز زده و اجرای آن را معلق نگه داشته بود و به همین دلیل صدام دست به دامن امریکا و انگلیس و فرانسه شد و کاملا رفت به دامن آنها. اتحاد شوروی علیرغم همه نتایجی که این معلق نگه داشتن قرارداد دو جانبه نظامی داشت و ضربه ای به اعتبار اینگونه قراردادهای آن دولت بود، به این دلیل که عراق به ایران تجاوز کرده بود، به آن کشور سلاح نداد! اما طبیعی بود که بعد از آغاز تجاوز ایران به خاک عراق به قرارداد خود عمل کند و این را رهبران وقت جمهوری اسلامی نه تنها حدس می زدند بلکه یقین داشتند. به همین دلیل یورش به حزب یک واکنش و دندان نشان دادن به اتحاد شوروی به دلیل همین مسئله هم بود. درعین حال که یک خوش رقصی برای امریکا و انگلیس هم بود تا از آنها سلاح بگیرند و جلوی ارسال سلاح از جانب آنها برای صدام را هم بگیرند. این همان نکته ایست که حتی هاشمی رفسنجانی در مصاحبه سال گذشته خود با نشریه همشهری نو به آن اشاره کرد و ما هم در راه توده منتشر کردیم.
بنظر من و بموجب همه شواهد، این درک و نظر قطعی آیت الله خمینی نبود، زیرا اگر چنین بود، همان موقع و با استناد به همین مسئله باید به حزب یورش می بردند، درحالیکه آنها مبنای یورش به حزب را ابتدا ادعاهای گوزیچگین قرار دادند و به بهانه جلوگیری از خروج رهبران حزب از کشور، یورش اول را آوردند. بعد از یورش اول، آنها هیچ سند و مدرکی نداشتند که این یورش را توجیه کنند. البته آن را امتیازی به امریکا و انگلیس و نزدیکی به امریکا تلقی کردند که مانع از تحقق بمباران امریکائی ایران و تجزیه ایران، یعنی محتوای همان هشدار رفقای اتحاد شوروی بشود. آنها تصور کردند با این یورش و تبلیغاتی که بعد از آن آغاز کردند، می توانند امریکائی ها و انگلیسی ها را قانع کنند که در جمهوری اسلامی دست بالا را مخالفان اتحاد شوروی دارند و لازم نیست آنها نگران باصطلاح فتوحات ایران و فتح کربلا و بغداد توسط سپاه پاسداران بشوند! شما اگر دو کتاب خاطرات کیانوری را خوانده باشید و یا نامه به خامنه ای او را دقیق بخوانید، فکر می کنم در همه آنها گفته که به ما اتهام کودتا زدند و در عین حال اطلاع داشتند که بخشی از رهبری حزب می خواست از کشور خارج شود. بنابراین به آقایان بازجوها گفتم که کوسه و ریش پهن که نمی شود. ما اگر می خواستیم کودتا کنیم پس چرا رهبری حزب را می خواستیم از کشور خارج کنیم؟ آنها که باید می ماندند تا کودتا را رهبری کنند و بقول شما رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیر دفاع و وزیر نفت و وزیر کشور و فرمانده قوا شوند.
یورش اول به حزب، به دلیل همین چندگانگی و نداشتن نظری واحد برای حمله به حزب توده ایران – با همه استدلال هائی که برایتان گفتم- یورشی ادامه دار نشد و از ظهر روز اول بعد از یورش شبانه چنان سست شد که تقریبا هرکس را که در این روز دستگیر کرده بودند، حتی بدون تحقیقات آزاد کردند. آنها که یورش اول را شتابزده سازمان داده بودند و روز اول یورش هم مجبور به عقب نشینی شده بودند – که بنظر من جز مخالفت آیت الله خمینی با گسترش یورش نمی توانست باشد- برای ادامه کار خودشان و نگه داشتن رهبران دستگیر شده در زندان و کامل کردن یورش، به بهانه ای بزرگتر از پرونده انگلیسی گوزیچکین نیازمند بودند. آن سندی که برایتان گفتم، در این مرحله تبدیل شد به کارپایه طرفداران ادامه یورش به حزب توده ایران و تشکیل پرونده ای که برمبنای آن بتوانند رهبران دستگیر شده در یورش اول را در زندان نگهدارند و کارشان را کامل کنند.
آنها اصل نامه رفقای شوروی را در اختیار نداشتند، زیرا این عادت همیشگی کیانوری بود که هر نامه ای را که حاوی اطلاعاتی بود، بلافاصله پس از خواندن می سوزاند. همیشه یک جاسیکاری کوچک برای این کار کنار دستش بود. آن نامه و سند را هم یقین دارم، در همان جلسه هیات سیاسی، پس از ترجمه – از روسی به فارسی- و قرائت آن سوزانده است و یا حتی قبل از آن سوزانده و فقط مضمون آن را به اطلاع هیات سیاسی رسانده بود. من میدانستم که در جلسات هیات سیاسی هم کیانوری از این جاسیگاری ها داشت؛ درحالیکه هیچکس حق کشیدن سیگار در جلسه را نداشت. او از سیگار نفرت داشت. بنابراین آنها که ترتیب یورش به حزب را داده بودند، اصل نامه و سند را در اختیار نداشتند، اما شک ندارم که از مضمون این سند که در نامه به آیت الله خمینی نوشته شده بود، جز آن بخش مربوط به سازمان حزبی در جنوب مطلع بودند و این بخش را هم در بازجوئی ها کامل کردند.
 

- هوشنگ اسدی از این مسائل اطلاع داشت؟
خیر. او اساسا دراین نوع امور حزبی کار نمی کرد. بیشتر کارهای هنری و مطبوعاتی می کرد و یگانه کاری که در این نوع ارتباط ها داشت، همان آشنائی با علی خامنه ای در زندان و واسطه شدن برای دیدار کیانوری با خامنه ای بود.
 

- پس چرا او را برای اعتراف به کودتا زیر فشار گذاشتند؟
برخی ولنگاری ها در درز مسائل مطرح شده در جلسات هیات سیاسی وجود داشت که ناچاریم این را بگوئیم و بپذیریم. از جمله در باره این نامه که گویا در یک مهمانی یکی از رفقای ارشد هیات سیاسی به چنین احتمالی- یعنی اشغال بخشی از خاک ایران و مقابله اتحاد شوروی با آن- بعنوان یک خطر اشاره می کند. یعنی در تفسیر اوضاع جنگ و کشور وانقلاب می گوید ممکن است امریکا جنوب ایران را اشغال کند و دراینصورت رفقای شوروی هم مداخله خواهند کرد و ما هم باید آماده باشیم.
من امیدوارم آقای اسدی خودش در این باره صحبت کند، مخصوصا که چند بار در سایت های خبری خارج از کشور خوانده ام که کتاب خاطراتی هم نوشته است. یکبار هم در مصاحبه با رادیو امریکا دراین باره وعده انتشار قریب الوقوع آن را داد. شاید در این خاطرات به این ابهامات اشاره کرده باشد یا بکند. بهرحال آنقدر که من میدانم، آن اشاره عضو ارشد هیات سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب در بازجوئی از اسدی بیان می شود و سوژه بقول امروزی ها "کلید" می خوردو از آن یک سناریو درست می شود. یعنی یک سناریو ساخته می شود که بموجب آن، امریکا به جنوب حمله می کند و ارتش سرخ هم از افغانستان به طرف ایران سرازیر می شود و حزب هم به سبک حزب دمکراتیک خلق افغانستان کودتای سرخ می کند و ارتش سرخ هم از آن حمایت می کند. کل سناریو در طول بازجوئی های میان دو یورش چنین ترسیم و تدوین می شود و با همین سناریو شکنجه های هولناک آغاز می شود تا از رهبران حزب اعتراف به این کودتا گرفته شود. حتی برخی فرماندهان سپاه را که در این سناریوی ساختگی نامشان بعنوان همکاران کودتا مطرح می شود برای بازجوئی احضار می شوند. زمان کودتا هم روز یا شب اول ماه مه قید می شود! در زیر شکنجه های هولناک شماری از اعضای رهبری حزب اعتراف به این دروغ می کنند، اما کیانوری همانطور که خودش هم در نامه به خامنه ای نوشته، علیرغم همه فشارهای سنگینی که به او می آورند از جمله ساعت ها و روزها دستبند قپانی و یا زدن دستبند قپانی به زنده یاد مریم فیروز و شلاق زدن او در حضور کیانوری تا بلکه او اعتراف به این دروغ بکند، زیر بار آن نمی رود که نمی رود. بازجوها که عمدتا از بخش امنیتی سپاه بوده اند با این سناریو می روند نزد آیت الله خمینی و با این استدلال که حزب توده ایران می خواهد کودتا کند و ما اجازه می خواهیم نه تنها رهبران دستگیر شده را در زندان نگهداریم، بلکه بقیه شان را هم دستگیر کنیم، اجازه یورش دوم را می خواهند. من بازهم توصیه می کنم مصاحبه مهم میرحسین موسوی با مجله حوزه در باره همین جلسه فرماندهان سپاه و شخص خود وی با آیت الله خمینی را بخوانید. حتی توصیه می کنم این بخش از آن مصاحبه  به همراه نامه کیانوری به خامنه ای را یکبار دیگر منتشر کنید تا هرکس هم که خوانده یکبار دیگر بخواند. حتی در آن جلسه ای که در حضور آیت الله خمینی تشکیل می شود، دقیقا به مسئله کودتا، ورود ارتش سرخ و بقیه مسائل اشاره می شود که آیت الله خمینی می گوید من این حرف را قبول ندارم و غلط است. این یکی از تاریخی ترین اسناد مربوط به حزب توده ایران در جمهوری اسلامی است.
این سناریو را، یعنی سناریوی کودتا را از اواسط فروردین 61 در زندان و در زیر بازجوئی ها شروع می کنند. تا آن موقع بازجوئی ها همراه با آن شکنجه هائی که کیانوری در نامه به خامنه ای می نویسد نبوده و یا حداقل من اطلاع ندارم که با چنین شکنجه هائی همراه بوده است. شکنجه های هولناک بعد از آغاز بازجوئی برای گرفتن اعتراف به کودتا شروع می شود. حمله شبانه به باغ شهریار که هوشنگ اسدی را هم با خودشان می برند هم در همین دوران، یعنی چند روز بعد از 13 نوروز اتفاق افتاد که امیدوارم چند روز این طرف یا آنطرف اشتباه نکرده باشم.
بازجویان این دوران عمدتا یا ماموران ساواک بوده اند که در خدمت آقایان عمل می کردند و یا پاسداران تازه امنیتی شده سپاه. من همینجا بگویم که مدتی پیش یک اشتباهی کردیم که لازم است تصحیح کنیم. یعنی عکس کیانوری در زندان  که در یکی از مطبوعات ایتالیا و یا فرانسه چاپ شده بود را برای چندمین بار منتشر کردیم. همان عکسی که چند پاسدار بالای سر او ایستاده اند. ما تصور کرده بودیم یکی از آنها که بالای سر کیانوری ایستاده اند بدلیل شباهت زیادی که به "آجرلو" رئیس یکی از باشگاه های ورزشی کنونی جمهوری اسلامی دارد؛ مجید حلوائی بازجو و تیر خلاص زن دوران لاجوردی در اوین است. اخیرا یکی از رفقای خودمان که در آن دوران زندانی بوده نامه ای توضیحی به ما نوشته و یاد آوری کرده که آن فرد، یعنی آجرلو، مجتبی حلوائی نیست. از آن جمع تنها یک تن را ایشان شناسائی کرده و نوشته و آن هم نفر تازه سبیل درآورده ای در این عکس، بالای سر کیانوری سمت چپ است و نوشته که او را با نام "سید مجید" در زندان می شناختند. ما چند سال پیش هم یکبار مسئله شباهت آجرلو با یکی از بازجویان بالای سر کیانوری را نوشته و تاکید کرده بودیم که این دو با هم شباهت دارند و احتمالا آجرلو باید همان مجتبی حلوائی باشد، اما در دفعات بعد با اطمینان بیشتری این مسئله را مطرح کردیم که درست نبود. البته همان بار اول که عکس را منتشر کردیم از زندانیان سیاسی که صاحب اطلاعات هستند خواستیم در این باره اگر اطلاعاتی دارند در اختیار ما بگذارند که یا سکوت کردند و یا وقتی ما مسئله را قطعی تر مطرح کردیم؛ آن را پیراهن عثمان برای حمله به راه توده کردند. بهرحال، ما قصدمان حرکت بر موازین اخلاقی و صداقت است و هیچ پروائی هم در قبول این اشتباه و یا آن اشتباه نداریم. چنان که درباره آقای آجرلو می بینید. دیکته ننوشته، غلط ندارد و راه توده 17 – 18 سال است دیکته می نویسد. طبیعی است که چندتا غلط هم اینجا و یا آنجا داشته باشد. آن هم در مسائلی شبیه همین ماجرای آقای آجرلو. امیدواریم کسانی که اطلاعات بیشتر و یا اسناد معتبرتری دارند حداقل عکس بازجویانی شبیه مجتبی حلوائی را منتشر کنند و یا اگر بازجویان بالای سر کیانوری و طبری را می شناسند معرفی کنند. این هم مشقی برای آنها که اگر غلط هم داشته باشد، از نظر ما ایراد نیست، زیرا دیکته را نوشته اند.
همین رفیق ما اطلاعات دیگری هم در باره زمان گرفته شدن عکس های کیانوری و طبری دراختیار ما گذاشته است که شاید در گفتگوی بعدی آن را هم برایتان نقل کردم.
ما باز هم درباره این سند یا نامه رفقای شوروی، ماجرای کودتای حزب توده ایران و پیامدهای آن صحبت خواهیم کرد.

 



راه توده 221 04.05.2009
 

بازگشت