یادمانده ها- 50
کودتای پوچ
و آخرین روزهای
پیش از یورش دوم
پافشاری من بر اهمیت مرحله دوم جنگ با عراق و
نقش و تاثیر مخالفت رهبری حزب توده ایران با آغاز این مرحله و اعلام آن
بعنوان یک توطئه امریکائی برای تحمیل جنگی فرسایشی به انقلاب ایران، ظاهرا
یا با تعجب برخی ها روبرو شده و یا از کنار آن همچنان می گذرند و اهمیتی را
که من دراین گفتگوها روی آن پافشاری می کنم قبول ندارند و یا درک نمی کنند.
این درحالی است که بنظر من؛ این یکی از کلیدی ترین مراحل انقلاب ایران و
مهم ترین انگیزه و بهانه برای یورش به حزب توده ایران بود.
من تاکنون دلائل خودم را دراین باره گفته ام و بازهم در آینده خواهم گفت.
در ادامه همین مسئله مهم و پس از یورش اول به حزب توده ایران است که تدارک
مرحله دوم یورش به حزب سازمان داده می شود. یورش دوم به حزب توده ایران،
همانطور که خودتان هم میدانید همراه و همآهنگ بود با بزرگترین جنجال
تبلیغاتی علیه اتحاد شوروی و رساندن روابط دو کشور به حداقل خود، از ابتدای
پیروزی انقلاب تا اردبیهشت 1362.
تمام شواهد و دلائل نشان میدهد که دست همان هائی که معتقد بودند به جای
سفارت امریکا باید رفت سفارت شوروی را گرفت و یا حداقل همزمان با سفارت
امریکا باید سفارت شوروی را هم تسخیر کرد، یعنی همین دارودسته ای که اکنون
بر سر کارند و دولت احمدی نژاد را درست کرده اند، در این یورش ها و تیرگی
روابط وقت جمهوری اسلامی و اتحاد شوروی و آن جنجال بزرگ اخراج 18 دیپلمات
سفارت شوروی از ایران در کار بوده است.
هم کیانوری در آخرین دست نوشته هایش که ما در راه توده منتشر کردیم از دو
خبرنگار انگلیسی بعنوان واسطه مناسبات انگلیس و امریکا با جمهوری اسلامی و
قول حمایت آنها در جنگ با عراق از ایران نام می برد که همزمان با یورش به
حزب ما در ایران بودند، و هم اخیرا در خاطراتی که به قلم هاشمی رفسنجانی در
سایت جمهوریت در حال انتشار است، او اشاره به همین قول و پیام های امریکا
برای دادن اسلحه به ایران می کند. یعنی یورش به حزب با هدف یک معامله
تسلحاتی با امریکا، با آگاهی از مخالفت اتحاد شوروی با مرحله دوم جنگ. حتی
در آخرین بخش خاطرات هاشمی که روی سایت جمهوریت خواندم، درباره یک کشتی
شوروی حامل سلاح در آب های خلیج فارس می نویسد که ایران آن را برای مدت
کوتاهی توقیف می کند و سپس با دستور آیت اله خمینی در این باره جنجال نکرده
و کشتی را رها می کنند تا به کویت برود. هاشمی از قول آیت اله خمینی می
نویسد که او می گوید "ما نمی توانیم – یا نباید- با شوروی درگیر شویم" این
تائیدی است بر همان نکته ای که در گفتگوی قبلی برایتان گفتم. یعنی بعد از
شروع مرحله دوم جنگ که قوای نظامی ایران وارد خاک عراق شد، اتحاد شوروی که
مخالفت خود را با این امر اعلام داشته و آن را تجاوز به سرزمین عراق اعلام
کرده بود، مطابق قرارداد دوجانبه نظامی که با عراق داشت، ارسال سلاح به
عراق را از سر گرفت. کاری که در تمام طول مرحله اول جنگ و دفع تجاوز به
ایران و تا زمانی که عراق درخاک ایران بود، آن را در اعتراض به تجاوز عراق
به ایران متوقف کرده بود.
این اخباری کوچک و کم اهمیت نیست، که ما به راحتی از کنار آن عبور کنیم،
زیرا با سرنوشت انقلاب ایران پیوند داشت، با یورش به حزب ما پیوند داشت، با
قدرت گرفتن شوروی ستیزان مذهبی داخل حاکمیت که همان حجتیه باشد پیوند داشت.
به همین دلیل باید خاطرات امثال هاشمی رفسنجانی را هم خواند و حاشیه پردازی
های آن را هم کنار گذاشت و اسناد آن را بیرون کشید تا معلوم شود در آن
سالها واقعا چه گذشت. شعار جنگ جنگ تا پیروزی، جنگ جنگ تا سرنگونی صدام،
شعار "اول کربلا بعدا قدس" و انواع این شعارها چه بر سر انقلاب ایران آورد
و واقعا آنگونه که فرمانده کل و کنونی سپاه پاسداران یعنی سرلشگر عزیز
جعفری می گوید (17 اردیبهشت 88 و در همایش بسیج سازندگی) آن جنگ یک نعمت
بود و حالا باید بدنبال بقیه آن نعمت، رفت به سمت سیاستی که منجر به حمله
نظامی به ایران شود و آقایان به خیال خودشان بر امریکا و اسرائیل غلبه کرده
و قدرت اول جهان شوند!؟
مسئله بسیار مهم دیگری که در رابطه با یورش به حزب توده ایران مطرح است،
دلائل اولیه اعلام شده از طرف حکومت بعنوان بهانه یورش اول است و سپس آنچه
که در بازجوئی ها انجام شد تا تازه پرونده جدید را برای یورش دوم درست
کنند. یورش اول را مستند به گزارشی که کوزیچکین در انگلستان و زیر نظر
انگلیس ها تهیه کرد و سپس با راهنمائی حبیب الله عسگراولادی در پاکستان
تحویل محمد غرضی از بنیانگذاران اولیه سپاه و عضو شورای بخش امنیتی سپاه
گذاشته شد تا به ایران منتقل کند انجام شد. دلیل آن هم از نظر من همان
مخالفت حزب ما با ادامه جنگ در خاک عراق بود. البته موضع گیری اتحاد شوروی
در همین ارتباط هم که بعد از اعلام نظر حزب ما اعلام شد موثر بود. همچنین
مقدمات معامله نظامی که می خواستند با انگلستان و امریکا بکنند و اسلحه
بگیرند. این طرح هنوز بصورت یکپارچه و همآهنگ در دستگاه حکومتی پیش نمی رفت
تا مرحله دوم یورش. البته، همانطور که گفتم یورش اول چنان شتابزده و بی
سازمان بود که آگاهی حکومت از تصمیم حزب برای خروج بخشی از رهبری حزب هم در
آن دخیل بود. اتفاقا بیشتر آنها که در یورش اول دستگیر شدند کسانی بودند که
قرار بود از کشور خارج شوند. البته از جمع افسران قدیمی حزب، رفیق عموئی
قرار نبود از ایران برود، بلکه قرار بود بعد از خروج کیانوری از ایران، او
بعنوان جانشین دبیر اول حزب اعلام شود. کاری که بعد از 15 بهمن 1327 و
تیراندازی به شاه انجام شد و دکتر بهرامی از طرف دکتر رادمنش بعنوان جانشین
دبیرکل حزب اعلام شد.
یورش اول به بهانه جاسوسی انجام شد، اما بعد از مدتی مسئله کشف کودتای حزب
توده ایران با کمک اتحاد شوروی در زیر بازجوئی ها طرح شد. چیزی که قبل از
یورش اول به حزب به هیچ وجه مطرح نشده بود. این سناریو را در زندان درست
کردند و بموجب آن یورش دوم را آوردند.
- و لابد به همین دلیل هم کارمندان سفارت شوروی را
اخراج کردند.
دقیقا. اما مسئله فراتر از اعلام نام 18 دیپلمات سفارت شوروی به
عنوان افراد نا مطلوب و درخواست خروج آنها از ایران بود. من دو روز بعد از
یورش دوم رسیدم به تهران که برایتان بزودی شرح خواهم داد. دبیردوم سفارت
سوریه "ایاد" را دیدم که شرح این دیدار هم دانستنی است که بزودی به آن هم
خواهیم رسید. ایاد گفت که از همان شب 11 اردیبهشت سفارت شوروی از طریق چهار
خیابان محاصره نظامی شده است و واحدهای سپاه در خیابان مقابل در سفارت که
روبروی خیابان "استالین" بود سنگر بندی کرده اند.
اینها برای مقابله با کودتای سرخ چنین آرایش نظامی به خود گرفته بودند. از
نظر من مسئله طرح کودتای حزب توده ایران در زیر بازجوئی های بین دو یورش
بسیار با اهمیت است و حتی اهمیت کلیدی در مناسبات حزب ما با آیت الله خمینی
داشت. حتی می خواهم بگویم که اطمینان دارم برای گرفتن مجوز یورش دوم و آن
فجایعی که اتفاق افتاد و تیرگی روابط اتحاد شوروی با جمهوری اسلامی از آیت
الله خمینی، این ماجرای کودتا را سناریو سازی کردند.
دو ارزیابی در این ارتباط وجود دارد:
1- بخش اطلاعاتی سپاه پاسداران آن پیام رفقای شوروی مبنی بر خطر حمله نظامی
امریکا به ایران و اشغال جنوب کشور را که کیانوری دریافت کرده و طی نامه ای
به آیت الله خمینی آن را توضیح داد و هشدار داد بهانه کردند و زیر شکنجه ها
از بخش دوم آن نامه که در گفتگوی قبلی برایتان گفتم اطلاع یافته و آن را
کارپایه این سناریو کردند.
- همان بخش سازمان های حزب در جنوب؟
بله همان بخش از نامه که رفقای شوروی نسبت به اشغال جنوب توسط
امریکا و ناچار شدن به واکنش در برابر این اشغال توضیح داده و به حزب ما
نیز توصیه کرده بودند سازمان های حزبی خودتان را در جنوب کشور بر مبنای این
خطر آرایش بدهید و رهبری سازمان اکثریت را هم در جریان ضرورت این تجدید
سازمان قرار دهید. این یک فرض است.
2- فرض دوم اینست که افرادی در زندان، زیر بازجوئی در باره این پیام از
خودشان سناریوئی را خلق کرده و پیاز داغ آن را زیاد کرده باشند. که در دو
گفتگوی قبلی در این باره توضیح دادم. و یا اینکه در اساس یک چنین سناریوئی
را بی آنکه بازجوها آن پیام رفقای شوروی را بهانه کرده باشند، افرادی برای
رهائی از شکنجه طرح کرده باشند، که دراین باره هم در دو گفتگوی قبلی توضیح
داده ام. یعنی برای کودتا تاریخ وقوع درست کرده، لیست کابینه درست کرده و
ستاد کودتا و مرکز سلاح هم خلق کرده باشند. یعنی همان ماجرای باغ شهریار
بعنوان ستاد کودتا و صحنه سازی بردن هوشنگ اسدی به آنجا و زیر و رو کردن
باغ. من نقل قول های مستقیمی در باره این ماجرا و بویژه ماجرای باغ شهریار
را دراختیار دارم که بموقع خود آن را برای انتشار دراختیارتان می گذارم.
بهرحال یکبار تاریخ کودتا را 6 اردیبهشت درست می کنند و یکبار 11 اردیبهشت.
یعنی اول ماه مه و شما می دانید که همان شب اول ماه مه یورش دوم را آوردند
و سفارت شوروی را محاصره نظامی- امنیتی کردند و بقیه مسائل.
حالا می خواهم بصورت مستند برایتان بگویم که چرا ماجرای کودتا، یک سناریوی
داخل زندان و زیر شکنجه بود.
یورش اول به حزب شب 17 بهمن است. درست چند روز بعد از آن، یعنی 19 بهمن
ناخدا افضلی به همراه یک هیات نظامی که اتفاقا یکی دیگر از رفقای توده ای
نیز در آن هیات حضور داشته برای یک سفر رسمی راهی لیبی و ایتالیا می شوند.
هدف از این سفر بازدید از تسلیحات نظامی ساخت شوروی در لیبی بوده و دولت
لیبی هم بعنوان کمک به جمهوری اسلامی حاضر شده بود این سلاح ها را نه تنها
نشان هیات نظامی ایران بدهد بلکه اجازه بازدید فنی از آنها را هم بدهد.
البته تردید نیست که دولت لیبی این اجازه را بدون همآهنگی با منبع دریافت
کننده آنها، یعنی دولت وقت اتحاد شوروی نداده بود. همین هیات سپس راهی لیبی
می شود برای بررسی و برآورد خرید تسلیحات نظامی.
من این اطلاعات را مستقیما از قول همان افسر توده ای، یعنی ناخدا محمد
حقیقت برایتان نقل می کنم که چند سال با هم در افغانستان و چکسلواکی بودیم.
- دستگیر نشده بود؟
خیر. سه تن از افسران توده ای نیروی دریائی، پس از یورش دوم از طریق
مرز پاکستان موفق به خروج از کشور شدند و بعد هم وارد افغانستان شدند که
البته هر کدام، بعدها و در طول مهاجرت سرنوشت های متفاوتی پیدا کردند و به
راه های مختلف رفتند. یکی ناخدا حمید احمدی بود که از نظر نظامی یک درجه
پائین تر از دو نفر دیگر بود. یعنی سرگرد نیروی دریائی بود و آنها سرهنگ
نیروی دریائی. این را می گویم چون مردم با درجات نیروی دریائی زیاد آشنائی
ندارند و دقیق نمی دانند ناخدا و ناخدا یکم و ناخدا دوم در مقایسه با درجات
نیروی هوائی و یا نیروی زمینی و یا شهربانی چگونه بوده و یا هست. بهرحال
آقای احمدی بعد از چند سال رفت به یک مسیر دیگری و تقابل با حزب را پیشه
کرد. دیگری ناخدا ناصر صحافی بود که او هم بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و
اردوگاه سوسیالیسم رفت به سوئد و اعلام برائت از حزب کرد و حالا هم یک پایش
در ایران و یک پایش در سوئد است و زندگی اش را می کند. یکی هم همین ناخدا
حقیقت بود که اتفاقا از هر دوی آنها، هم از نظر موقعیت نظامی و هم موقعیت
حزبی در ارشدیت قرار داشت و تا آنجا که اطلاع دارم، بر سر ایمان خود
ایستاده، گرچه فعالیت سازمانی و تشکیلاتی ندارد و منتقد مواضع سیاسی نامه
مردم هم است. یک دوره چند ساله، پس از کنفرانس ملی هم عضو مشاور هیات سیاسی
حزب در مهاجرت شده بود.
- آن دو نفر دیگر هم وارد رهبری حزب شده بودند؟
- بله. یکی از آنها یعنی احمدی در کنفرانس ملی شد عضو کمیته مرکزی و
دومی هم یعنی صحافی درهمان کنفرانس ملی شد عضو مشاور کمیته مرکزی. البته هر
دو از نظرکرده های رفیق صفری بودند. من در باره این برگماری ها و مسائل
کنفرانس ملی هم بموقع خودش با شما صحبت خواهم کرد. بهرحال شیوه خبرچین
پروری و پرونده ساز پروری را صفری در این مهاجرت رواج داد و نتایجش را هم
حداقل در همین دو نمونه می توانید ببینید. من دوست ندارم درباره افراد صحبت
کنم، بلکه نتایج یک شیوه سازمانی و تشکیلات سازی درمهاجرت، نوچه پروری را
که اتفاقا همیشه از میان افراد ضعیف انتخاب می شوند می خواهم یادآور شوم،
چون حالا هم یکی از گرفتاری های حزب که نهال آن را صفری کاشت همین مسئله
است و میوه تلخش هم این خط مشی غم انگیز سیاسی "نامه مردم" و مطالب زشتی
است که علیه راه توده می نویسند.
"غم انگیز"، ملایم ترین صفتی است که می توانم به کار ببرم. شما فقط برای
نمونه این چند خط را از اعلامیه ای که بعد از اعلام کاندیداتوری میرحسین
موسوی در همین انتخاباتی که بزودی برگزار می شود را که در نامه مردم و پس
از جلو آمدن موسوی و کنار رفتن خاتمی منتشر شده گوش کنید که برایتان از روی
نامه مردم می خوانم:
« بیانیه انتخاباتی موسوی ضمن طرح شعارهایی
که سران رژیم در سی سال گذشته تکرار کرده اند، از جمله در زمینه رسیدگی به
وضعیت ”مستضعفان“ و تحقق عدالت، خالی از هرگونه اشاره و یا تعهدی در زمینه
ضرورت اصلاحات سیاسی در ساختار عمیقاً ضد مردمی حاکمیت و یا هرگونه اصلاحات
جدی اقتصادی- اجتماعی در راستای منافع محرومان جامعه ماست. مردم ما به یاد
دارند که شعارهای عوام فریبانه انتخاباتی محمود احمدی نژاد نیز بر وعده
رسیدگی به وضعیت محرومان و آورن پول نفت بر سر سفره مردم استوار بود. احمدی
نژاد و هواداران او نیز از بازگشت به ”اصول انقلاب“ سخن می گفتند...»
این مشی سیاسی است؟ این حرف ها یعنی تحلیل اوضاع به غایت بغرنج انتخابات
کنونی؟
برگردیم سر بحث خودمان. یعنی سفر هیات نظامی به سرپرستی ناخدا افضلی به
لیبی و ایتالیا.
شما تاریخ یورش اول و تاریخ سفر این هیات نظامی را خوب بخاطر بسپارید. یعنی
17 بهمن یورش اول صورت میگیرد و دو روز بعد تازه هیات نظامی به سرپرستی
فرمانده تودهای نیروی دریائی یعنی ناخدا افضلی راهی ماموریت مهم نظامی می
شوند.
خوب. اگر حزب می خواست کودتا کند، فرمانده نیروی دریائی کشور که توده ایست
قبول ماموریت کرده و از کشور خارج می شد؟ یا می ماند تا مثل نیروی دریائی
کشور پرتقال کودتای انقلابی بکند؟ آن هم به همراه یک سرهنگ دیگر توده ای
نیروی دریائی که اتفاقا افسر اجرائی و عملیاتی هم بوده است.
این هیات در فاصله دو یورش به ایران بازگشت و افضلی هم همچنان به فرماندهی
نیروی دریائی ادامه داد تا صبح روز یورش دوم که آقای خامنه ای رئیس جمهور
وقت تلفن کرده و از افضلی خواهش می کند یک نوک پا بیاید دفتر او تا با هم
درباره مسائل نیروی دریائی و جنگ مشورت و گفتگو کنند. افضلی هم با آسودگی
خاطر و اطمینان از خدماتی که به انقلاب و در جنگ کرده می رود دفتر ریاست
جمهوری و آقای خامنه ای همانجا او را تحویل بخش اطلاعات سپاه می دهد که در
اتاقش منتظر افضلی بوده اند و افضلی را مستقیم می برند به زندان و زیر
شکنجه.
فرماندهی که خالق عملیات مروارید درجنگ با عراق است و نیروی دریائی عراق را
در همین عملیات نابود کرد و حتی افسران نیروی دریائی دوران شاه هم درباره
دانش نظامی، وطن دوستی، شجاعت و کاردانی او سخن می گویند. دانشکده نیروی
دریائی را بنیانگذاری کرد. مهم ترین عملیات جنگی را رهبری کرد و سرانجام به
حکم روحانی فریبکار و نیرنگ بازی بنام "ریشهری" همراه با سرهنگ کبیری و
سرهنگ آذرفر و سرهنگ عطاریان تیرباران شد.
خوشبختانه از مدتی پیش، سایت هائی مستقل از سپاه و دستگاه تبلیغات جنگی
جمهوری اسلامی راه اندازی شده که اطلاعات جالبی را درباره نقش ارتش در
دوران اولیه جنگ منتشر می کنند. در همین سایت ها، خوانندگان راه توده
اطلاعات بسیار جالبی را پیدا کرده و برای ما فرستاده اند که حتما شماها هم
دیده اید. من در گفتگوهای قبلی هم گفتم که ارتش، یعنی سه نیروی دریائی،
زمینی و هوائی نقش اصلی را در بیرون کردن ارتش عراق از ایران داشتند، تمام
این ماجرای بسیج و نقش آفرینی های امثال محسن رفیقدوست و محسن رضائی و
دیگران مربوط به مرحله دوم و فاجعه بار جنگ با عراق است. نقش ارتش در
مقایسه با سپاه در مرحله اول جنگ؛ نقش برتر است که از آن نمی خواهند حرف
بزنند، چون می خواهند همه چیز را به حساب سپاه بگذارند. درحالیکه سپاه هم
بهرحال نیروی نظامی ایران است و ارزش و اعتبار آن در دفاع از کشور، جدا از
نقش آفرینی هائی که در عرصه سیاسی کرده و می کند، برای مردم محترم است.
اتفاقا اگر آلوده مسائل سیاسی و اقتصادی و امنیتی نمی شد، جایگاهش نزد مردم
محترم و محفوظ هم بود. اما احترام به نقش سپاه در دفاع از میهن، هیچ
منافاتی با نقش مهم ارتش در دفاع از کشور در برابر ارتش صدام حسین ندارد و
ما باید این را بگوئیم. همانطور که گفتم خوشبختانه سایت های مستقل جدیدی
راه اندازی شده که تا حدودی این کمبود را جبران می کنند. من گزارش عملیات
مروارید را روی همین سایت ها خواندم که لینکش را به شما هم می هم تا هم در
این گفتگو آن را بگذارید تا دیگران بخوانند و مطلع شوند و هم خودتان
بخوانید و پیگیری هم بکنید. ببینید آنها که توده ای هم نیستند و شاید مخالف
انقلاب و جمهوری اسلامی هم هستند، درباره قهرمانان هوائی، دریائی، زمینی
جنگ با عراق که شماری از آنها توده ای بودند چه می نویسند و آنوقت رهبران
جمهوری اسلامی که اگر آن قهرمانی ها نبود، معلوم نبود چه سرانجامی پیدا می
کردند، آنگونه با آنها رفتار کردند که درباره افضلی و کبیری و عطاریان و
آذرفر و بقیه می دانیم.
بنابراین، سناریوی کودتا در زندان و زیر بازجوئی ها تهیه شد و حباب روی آب
هم بود، زیرا بعد از یورش دوم؛ وقتی به هدفشان رسیدند و صدها کادر نظامی و
غیر نظامی توده ای را دستگیر و به زندان و شکنجه گاه بردند دیگر حرفی هم از
کودتا نزدند. حتی در کیفرخواست دادگاهی که برای کیانوری و دیگران تنظیم
کردند هم اسمی از این کودتا نبردند. کودتائی که زیر مخوف ترین دوران شکنجه
رهبری حزب سناریو سازی شد. درباره این سناریو سازی اسناد و نقل قول های
مستقیم و شواهدی وجود دارد که بموقع خود فاش خواهد شد، اما بد نیست این
شنیده را هم حتی اگر شایعه هم باشد برایتان نقل کنم. ماجرا اینطور است که
دو گفتگوی گذشته ما، بویژه درباره کودتای حزب و ماجرای باغ شهریار زمینه
ساز بحث های جالبی در ایران شده و حتی در حاشیه بحث های نمایشگاه اخیر کتاب
در تهران هم یک شایعه دهان به دهان شده مبنی بر اینکه گویا سلسله کتاب هائی
بعنوان میزگردهای حسینیه اوین در دهه 60 قرار است منتشر شود که در آن
اسنادی از دوران بازجوئی همین کودتای باصطلاح سرخ حزب توده ایران هم قرار
دارد.
شاید با انتشار این کتاب ها که امیدوارم فقط شایعه نباشد، بتوان برخی خانه
های خالی جدول دو یورش به حزب را پُر کرد. من یکبار دیگر به همه خوانندگان
راه توده و رفقای توده ای پیشنهاد می کنم کتاب هائی را که حکومت برای جنگ
تبلیغاتی علیه حزب توده ایران منتشر می کند بخوانند. البته آگاهانه بخوانند
و از درون آنها اطلاعاتی را که وجود دارد بیرون بکشند. حتی اگر دو قاشق
سولفات دوسود را در یک سطل آب ریخته و نام آن را شربت گذاشته باشند هم می
شود آن دو قاشق سولفات دو سود را از آب جدا کرد و در یک شیشه کوچک ریخت و
رویش نوشت "سولفات دوسود" و گذاشت در داروخانه داخل حمام خانه و بقیه سطل
را هم خالی کرد در دستشوئی حمام. به چه زبان دیگری بگویم که دراین کتاب ها
اطلاعاتی وجود دارد که به درد هر توده ای که توده ای هست و می خواهد توده
ای بماند می خورد.
- این میزگردهائی که می خواهند منتشر کنند، مربوط به
توده ایهاست؟
من جزئیات بیشتری نمی دانم. فقط در یک پیام کوتاه این خبر را به من
دادند. اما تا آنجا که میدانم در این میزگردها که در زمان لاجوردی در اوین
ترتیب داده شد، از همه احزاب و گروه های سیاسی – چه زن و چه مرد- شرکت داده
می شدند. یعنی دستور می دادند که در آن شرکت کنند. چند باصطلاح میزگرد هم
با حضور اعضای رهبری حزب و برخی کادرهای حزبی و زندانی تشکیل می شود که در
آن حتی پرونده خوانی هم می شود. یعنی بخش هائی از بازجوئی فلان فرد را می
خوانند. این درباره همه گروه ها و سازمان ها بوده و اختصاص به حزب ما
نداشته، اما می دانم که در یکی از همین میزگردها، بازجوئی های مربوط به
کودتای حزب توده ایران خوانده می شود که موجب حیرت برخی رهبران حزب و حتی
شخص کیانوری که در جلسه بوده هم می شود.
- کسانی زنده مانده اند که در آن میزگرد یا میزگردها
حضور داشته اند؟
بله. هستند. ما شاید در ادامه این گفتگوها باز هم به این مقطع و
مسائل آن بازگشتیم، فعلا شاید کافی باشد و ادامه زمان بندی شده حوادث را
دنبال کنیم.
یعنی باز گردیم به هفته های پس از حمله شبانه به باغ و آن تفسیر و ارزیابی
نیمه کاره رها شده ای که من و هاتفی از آن رویداد کردیم. برایتان گفتم که
اطلاع ندارم هاتفی این حادثه را با پرتوی و یا جوانشیر هم در میان گذاشت یا
نه و یا بی اهمیت تصور کرده و رها کرد، و اگر در میان گذاشت چه برداشت و
ارزیابی آنها از این رویداد مهم داشتند.
روزهای پایانی فروردین ماه 1362، با اطلاعی که من از قول "شبارشین" آتاشه
نظامی سفارت شوروی (ضمنا همینجا تشکر می کنم از آن خواننده پیگیر این
گفتگوها که با یک ایمیل اسم دقیق وی را برای ما نوشته بود.) و با واسطه
"ایاد" دبیر اول سفارت سوریه و عضو رهبری حزب کمونیست سوریه دریافت داشتم
که گفته بود از فردی از رهبران زندانی حزب با نام مستعار "یعقوبی" یا
"ستاری" که دقیق الان یادم نیست، فیلم اعترافی تهیه کردهاند، روزهای بسیار
سخت و پر دلهره ای بود. این اطلاعات از جای دیگری یا توسط هاتفی و یا پرتوی
و یا جوانشیر نیز بدست آمده بود که دیگر تبدیل به یقین شده بود که باحتمال
بسیار زیر شکنجه کیانوری و یا افسران قدیمی حزب را ناچار به اعترافات دروغ
کرده اند. البته یقین دارم که هنوز هیچکس نمی دانست چه بر سر رهبری حزب
آورده اند و یا ماجرای کودتای ساختگی چه بود و چه شده. تنها می دانستیم
فیلم اعترافات گرفته شده است. به همین دلیل دیگر نه تنها مسئله آزادی رهبری
دستگیر شده حزب مطرح نبود، نه تنها برای خوش خیالی هائی نظیر پیشنهاد من
برای معرفی سیاوش کسرائی بعنوان سخنگوی حزب جائی نبود، بلکه باید برای یورش
دوم آماده می شدیم. مهم ترین و بیشترین کوشش ما دراین دوران این بود که
بدانیم یورش دوم در چه سطحی خواهد بود، چه اطلاعاتی از سازمان غیر علنی حزب
لُو رفته و مهم تر از همه، این که زمان یورش حدودا چه وقت خواهد بود.
من فکر می کنم از احضار مسئولین شناخته شده استان ها به تهران و جابجائی
های تشکیلات علنی حزب اطلاع دارید. مسئله اصلی این بود که رهبری دستگیر
نشده حزب را چگونه میتوان از یورش دور کرد. پرتوی در شبکه خودش بود و من
اطلاع ندارم که دراین فاصله و بموجب خبر اعتراف تلویزیونی و قریب الوقوع
بودن یورش دوم چه تدابیری اتخاذ کرده بود، اما درباره هاتفی میدانستم که نه
تنها در خانه خود، بلکه در خانه هیچیک از اقوام هم نه سر می زد و نه می
خوابید و اصولا یک جای ثابت برای خواب شب ها نداشت و هر شب یک جائی بود.
یگانه خط ارتباطی ما شماره تلفنی بود که من در اختیار داشتم و از آن طریق
برایش پیام می گذاشتم و بر سر قرار ثابتی که در پایان هر ملاقاتی آن را
تعیین می کردیم، یکدیگر را می دیدیم. آن شماره تلفن، شاید تلفن خانه سعید
آذرنگ و گیتی مقدم بود. زن و شوهری که شوهر در قتل عام سال 67 اعدام شد و
گیتی مقدم نیز پس از بیش از 7 سال وقتی از زندان بیرون آمد که سرطان
پیشرفته سینه گرفته بود و چند سال بعد به درود حیات گفت. برایتان در
گفتگوهای اول گفته بودم که من با خانم مقدم از سالهای 1349- 1350 آشنا بودم
و هم حوزه در یک سازمان مطالعاتی بودیم.
چون رفت و آمد در شهر و دیدارها می توانست خطر شناسائی های امنیتی را بوجود
بیآورد، این دیدارها را بسیار محدود کرده و فقط در صورت ضرورت خیلی حاد
همدیگر را میدیدیم. حتی قرار گذاشته بودیم که اگر من خبری درباره یورش
بدست آوردم، با عنوان تاریخ احتمالی "عروسی" آن را به کسی که تلفن را برمی
دارد بگویم و تلفن را قطع کنم. مورد دیگری که با هم بر سر آن به تفاهم
رسیده بودیم و فکر می کنم تصمیم هیات سیاسی بین دو یورش هم بود، سفر به
شهرستان ها و توقف کمتر در تهران بود. فقط سلامت را با همین تلفن اطلاع می
دادم. آخرین دیدار من و هاتفی شاید 10 روز پیش از یورش دوم بود. افسرده و
عصبی شده بود. آنها که هاتفی را می شناسند به یاد دارند که او بندرت یک
کلام و یا صفت توهین آمیز از دهانش بیرون می آمد. بسیار مبادی آداب بود. به
همین دلیل وقتی در آخرین دیدار گفت: "با زنازادگان پنجه به پنجه شده ایم"
معلوم بود از وضعی که پیش آمده بسیار عصبانی است. من گفتم که منتظر یک خبر
مهمی درباره یورش جدید هستم. به محض آن که این خبر را بگیرم، اطلاع می دهم
و خودم از تهران می روم و از شهرستان تماس می گیرم. او خودش هم از جای
دیگری منتظر خبر بود و ضمن سفارش به نخوابیدن در خانه و پاکسازی کامل خانه
گفت که مرتب با آن خانه ای که تلفنش را داری تماس می گیرم تا اگر خبری داده
بودی بگیرم. من نگران سلاح هائی بودم که در خانه پدری ام جاسازی کرده بودیم
و حتی پیشنهاد کردم برای آنها یک فکری بکنیم. این جمله، عین کلام هاتفی است
دراین باره: "دست به آنها نزن که می آئیم زیرابرویش را برداریم آنوقت چشمش
را هم کور می کنیم!"
راه توده 222 11.05.2009