راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

یادمانده ها- 53
ترک سفارت سوریه
و آغاز فصل دیگری
میان مرگ و زندگی!
 

 

من فکر می کنم اخبار مربوط به انتخابات ریاست جمهوری، آنقدر برای همه ما مهم است و آنقدر ذهن همه ما را به خودش مشغول کرده، که برای ادامه این گفتگوها، نه شما و نه من نمی دانیم از کجا شروع کنیم، که ربطی هم به مسئله روز داشته باشد. حتی می بینید که الان دو ساعتی می شود با هم مشغول صحبت هستیم، اما بیشتر صحبت ها در اطراف انتخابات، بررسی مواضع دیگران و تبادل اخبار و اطلاعات منتشر شده و منتشر نشده همین ماجرا از داخل کشور دور زده است. حق هم همین است، اما بهرحال گفتگو را هم باید ادامه بدهیم. بویژه که خودتان می گوئید از ایران پیام فرستاده اند و خواهش کرده اند راه توده را یکشنبه شب ها و یا حداقل این یکشنبه، با توجه به مسائلی که درباره انتخابات مطرح می کنیم زودتر منتشر کنیم.

- باز هم از پیام های این هفته شروع کنیم؟
- فکر می کنم این بهترین آغاز است. خیلی از این پیام ها نه تنها راهنمای ادامه گفتگوی ماست، بلکه با سئوالاتی که در آنها طرح می شود و یا اطلاعاتی که دراختیار ما می گذارند، عملا گفتگو را به نوعی هدایت هم می کند.
بنظرم مهم ترین پیامی که این هفته رسیده، آن پیامی است که درباره خاطرات "شبارشین" دریافت کرده ایم. شبارشین تا آنجا که من میدانم با درجه سرهنگی ارتش سرخ، با سمت آتاشه نظامی در سفارت اتحاد شوروی در ایران کار می کرد. منظورم بعد از انقلاب است. بعد از اخراج 18 دیپلمات اتحاد شوروی از ایران که همزمان با یورش دوم به حزب توده ایران صورت گرفت و امروز هم به آن اشاره ای خواهم کرد، ایشان هم مانند سرهنگ دوم "والودیا" که او هم در لیست 18 نفره از ایران اخراج شده بود، هر دو رفتند به افغانستان. درباره والودیا هم در گفتگوهای گذشته و در ارتباط با پیگیری سوابق "کوزیچگین" کارمند سفارت شوروی که رفت به انگلستان یا فرار کرد به انگلستان و یا ربوده شده و سپس منتقل شد به انگلستان برایتان گفته بودم. من او را، یعنی والودیا را در افغانستان موفق شدم پیدا کنم. البته مقام و مسئولیت مهمی هم در افغانستان داشت. یعنی سرمشاور امور برون مرزی افغانستان در ارتباط با ایران بود. سرهنگ "شبارشین" که می گویند مانند والودیا فارسی را خوب می داند، پس از سالها ماموریت در افغانستان به اتحاد شوروی بازگشت. در جریان قیام ناموفق ارتش سرخ و بخشی از رهبری وقت حزب کمونیست اتحاد شوروی علیه باند یلتسین- گرباچف، مدت کوتاهی که ظاهرا سه روز بیشتر نبوده، شد رئیس کمیته امنیت دولتی اتحاد شوروی. بموجب پیامی که این هفته دریافت داشته ایم، ایشان کتاب خاطرات خود را در 600 صفحه نوشته و منتشر کرده است که بسیار هم در روسیه فروش رفته و تقریبا دیگر نایاب است. باز هم بموجب این پیام، بخش عمده کتاب مربوط به خاطرات وی از افغانستان و آن دوران کوتاه چند روزه ریاست کمیته امنیت دولتی است، اما نزدیک به 30 صفحه هم در باره سالهای ماموریتش در ایران نوشته است. یعنی در باره آن سالهای کوتاه بعد از انقلاب تا یورش به حزب توده ایران و اخراج 18 دیپلمات سفارت اتحاد شوروی وقت. آنچه که برای من از این پیام دریافتی بسیار اهمیت داشت و خوشبختانه نویسنده پیام هم وعده داده این بخش 30 صفحه ای را بدقت ترجمه کرده و برای ما ارسال دارد، آنست که دقیقا همان ارزیابی از کوزیچکین را در کتابش نوشته که من از قول سرهنگ دوم "والودیا" در این گفتگوها برایتان در همین ارتباط گفته بودم.

- درباره سوابق مشروب خواری و دستور مسکو برای تحت نظر گرفتن او.
بله در پیامی که ما این هفته گرفته ایم روی این بخش از آن 30 صفحه تاکید شده است و این بخشی از همان نکاتی است که "والودیا" به من گفته بود. من فکر می کنم بهتر است در باره این بخش از خاطرات "شبارشین" صبر کنیم تا ترجمه آن برسد و بعد صحبت کنیم. مثل همان کتاب یا جزوه 48- 50 صفحه ای که "میخائیل گروتیخین" مسئول دفتر خبرگزاری تاس در ایران، براساس گزارش "ولادیمیر گودیمنکو" کارمند شعبه‌ روابط بین‌المللی حزب کمونیست اتحاد ‏شوروی در باره من نوشته و مبنای آن هم گزارشی است که من نمی دانم چگونه به دست او رسیده است. من منتظر ترجمه و رسیدن متن این جزوه و یا کتاب هم هستم تا در مجموع، درباره همه آنها با هم صحبت کنیم. درگفتگوی قبلی هم البته اشاره ای به این جزوه یا کتاب 48- 50 صفحه ای کرده بودم.
بهرحال، خوشحالم که یک سند مکتوب دیگر هم درباره اطلاعاتی که من در افغانستان درباره کوزیچکین بدست آورده بودم وجود دارد و ما از آن با خبر شدیم. من از ارسال کننده پیام مربوط به خاطرات "شبارشین" هم بسیار تشکر می کنم، بویژه که وعده ترجمه و ارسال بخش 30 صفحه ای کتاب شبارشین را هم داده است. حتی ایشان نوشته که یک نسخه کتاب را هم برای ما تهیه کرده و ارسال خواهد داشت که از این بابت هم پیشاپیش تشکر می کنم.

در تحولات 30 سال گذشته منطقه و ایران، چند حادثه برای حزب ما و انقلاب 57 بسیار مهم بود و حتی نقش کلیدی بازی کرد و به نظر من هر توده ای و یا حتی محقق بی طرف و صادقی که بخواهد با دقت آنچه در سالهای اول جمهوری اسلامی روی داد و یا آنچه که حزب ما در دفاع از انقلاب کرد و یا آن توطئه بزرگ یورش به حزب را بررسی کند و به نوعی بخواهد تاریخ 30 سال اخیر را بررسی کند، هیچ گریز و چاره ای ندارد جز این که به این چند فراز مهم و تاریخی توجه کند.
1- چپ روی ها و ماجراجوئی های گروه ها و سازمان های چپ در ابتدای پیروزی انقلاب، بویژه در کردستان و گنبد.
2- نقش ارتجاع مذهبی به شمول سرمایه داری تجاری ایران که میوه چین انقلاب شد و خود را وارد صفوف حکومتی کرد.
3- ادامه اختلافات مذهبیون از داخل زندان در داخل حکومت.
4- فعالیت رسوخی و نفوذی مقامات ارشد ساواک شاه در حاکمیت جمهوری اسلامی بعد از انقلاب.
5- فعالیت عوامل انگلستان و امریکا و اسرائیل در حکومت و خارج از حکومت.
6- بی درایتی دولت بازرگان که ادامه و تکامل آن، مانند یک میراث رسید به دوران ریاست جمهوری بنی صدر، که بخشی از این بی درایتی در جنگ کهنه کلاهی- عمامه ای مذهبیون زمینه داشت.
7- چند خیز کودتائی، مانند کودتای طبس و کودتای نوژه که بهانه آن اشغال سفارت امریکا بود، اما به نظر من این مسئله یک بهانه بود. سفارت هم اشغال نمی شد امریکا و انگلیس و غرب بهانه دیگری برای این اقدامات پیدا می کردند.
8- حمله ارتش عراق به ایران و آغاز جنگی که حاکمیت اگر توصیه های حزب ما را قبول کرده و پس از فتح خرمشهر آن را ادامه نمی داد، می توانست ابعاد فاجعه را محدود کند. بنظر من، نتایج این جنگ، بیش از ویرانی شهرها و خسارات و تلفات آن، در ضربه ای بود که به انقلاب و نیروهای انقلابی مذهبی وارد آمد. درواقع بمباران انقلاب ایران در این جنگ به مراتب هولناک تر از بمباران شهرهای ایران بود. جنگ مسیر انقلاب ایران را دگرگون کرد. البته بی انصافی و کور ذهنی است اگر نگوئیم که از دل همین جنگ، سرانجام و برای نخستین بار ایران دارای ارتش و نیروی نظامی ورزیده و جنگ دیده و صنایع نظامی ملی شد. ما هر انتقادی که به عملکرد امنیتی و دولتی و اقتصادی سپاه پاسداران داشته باشیم به جای خود محفوظ است اما این نگاه انتقادی نباید مانع از دیدن و بازگوئی این واقعیت بشود. شاید اگر جنگ 8 ساله هم نبود، ایران صاحب چنین قدرت نظامی می شد، نمی توان پیش بینی کرد، اما فعلا واقعیت اینست.
9- فاجعه اعلام جنگ مسلحانه علیه حکومت توسط مجاهدین خلق و فراهم آمدن زمینه دهه خونین 1360 که منجر به تقویت همه جانبه ارتجاع خون ریز مذهبی درحاکمیت و زندان ها شد. هزاران جوان و دهها کادر انقلابی سازمان مجاهدین قربانی این فاجعه شدند و از آن طرف هم، دهها روحانی و چهره مهم حکومتی که کادر انقلاب بودند کشته شدند. چهره هائی از روحانیون و کادرهای حکومتی قربانی این فاجعه شدند که اگر زنده مانده بودند، ای بسا کار جمهوری اسلامی به اینجا کشیده نمی شد که مصباح یزدی تبدیل به یک معضل شود و فردی مثل احمدی نژاد که بنظر من، پیش از هر چیز تعادل روانی ندارد رئیس جمهور شود. اعدام هائی که لاجوردی در اوین راه انداخت بدعتی شد که به قتل عام سیاسی 67 انجامید و قتل ها و شکارهای امنیتی بیرون از زندان هم متصل به آن بود. از درون همین فاجعه، سلطه کسانی بر دستگاه قضائی کشور، به شمول دادگاه ها و دادستانی های انقلاب بیرون آمد و سازمان اطلاعات و امنیتی شکل گرفت که همچنان ضد عدالت و ضد قضاوت ملی و ضد امنیت ملی عمل می کند. مجلس خبرگانی که امروز شاهد فلج بودن و تابع قدرت بودن آن هستیم و بنظر من در آینده و درصورت ادامه وضع موجود به زیر مجموعه تحت فرمان شماری از فرماندهان سپاه در خواهد آمد، حاصل ترورها و انفجارهای آن سالهای اول دهه 60 است. همچنان که تبدیل شدن میلیشیای مجاهدین در آن سالهای انقلاب، به میلیشیای رقص های خیابانی کنونی در پایتخت های اروپائی و خوش رقصی های رهبری سازمان برای امریکا و اسرائیل و اروپائی ها حاصل آن فاجعه است. علاوه بر امثال موسی خیابانی ها و اشرف ربیعی ها و دهها کادر برجسته این سازمان که قربانی فاجعه اعلام جنگ مسلحانه شدند، در سالهای بعد کادرهائی نظر ابوذرورداسبی ها قربانی ماجراجوئی لشگر کشی به ایران در پایان جنگ با عراق شدند و بهانه ساز آن قتل عام سیاسی 67.
اوضاع امروز ایران از نظر من نتیجه و میراث آن حوادث و ادامه آنست که برایتان می‌گویم. اینها را میگویم تا بویژه نسل جوان و دانشجو و حتی آنها که عضو سازمان دانش آموزی حزب ما در آن سالها بودند و زیاد درجریان وقایع نبودند و یا با شور انقلاب پیش آمده بودند و با همین شور به حزب پیوسته بودند، هنگام نگاه به گذشته جمهوری اسلامی و حزب توده ایران، به این حوادث بیاندیشند. از درون این نگاه تجربه ای بیرون می آید که می تواند راهنمای کار ما برای امروز باشد. چه درامور حزبی و چه در امور سیاسی و نوع نگاه به وقایع امروز جمهوری اسلامی.
ما اینجا دور هم ننشسته ایم و وقت خودمان را به مرور گذشته اختصاص نداده ایم که اطلاعات و کنجکاوی این فرد حزبی و یا آن فرد غیر حزبی را کامل کنیم. این اشتباهی است که تا مدت ها خوانندگان این گفتگوها می کردند. فکر می کردند ما می خواهیم برای کسانی که دیگر در صحنه حزبی نیستند داستان تعریف کنیم و یا اگر هم به هر شکلی در صحنه هستند فکر می کردند هدف از این گفتگوها مثلا دفاع از کیانوری و یا هر شخصیت دیگر حزبی و یا خود پیش انداختن است. درحالیکه هدف، ورق زدن گذشته برای حرکت به جلو، به آینده است. سخن گفتن با نسل جوان و تازه نفس چپ ایران است. یادآوری گذشته برای مذهبیون و دگراندیشان داخل کشور است که مبادا گذشته را فراموش کرده باشند. مرور گذشته است، تا آنها که به تنهائی درمهاجرت به قاضی می روند تصور نکنند ما توده ایها حرف برای گفتن نداریم. اتفاقا بیش از همه ما حرف برای گفتن داریم و طلبکار بزرگ و گلو بریده وقایع این 30 سال توده ایها هستند.
10- بعد از فاجعه ای که سازمان مجاهدین آفرید و فاجعه جنگ با عراق که در طول آن، علاوه بر کشتار در جبهه ها و شهرها، دهها حادثه مشکوک مثل سقوط هواپیما و یا عملیات سئوال برانگیز درجبهه ها باعث نابودی کادرهای مذهبی، فرماندهان ارتش و حتی روحانیونی نظیر "محلاتی" نماینده آیت الله خمینی در سپاه و یا فرماندهان سپاه شد، ضربه مهم دیگری که بر پیکر انقلاب وارد آمد یورش به حزب توده ایران بود. من وقتی از ترورهای ابتدای دهه 60 و دو انفجار نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی می گویم و یا اسم برجسته ترین کادرهای مجاهدین خلق را به یاد می آوردم که قربانی شدند، حیفم می آید از ترور روحانیون برجسته ای مثل هاشمی نژاد نماینده آیت الله خمینی در خراسان و یا آیت‌الله قدوسی دادستان انقلاب، درکنار قربانیانی مثل بهشتی و باهنر و رجائی، آیت الله صدوقی و آیت الله مدنی و دیگران و دیگران چیزی نگویم. تمام این کشتارها، عملا به سود ارتجاع مذهبی، ضد انقلاب به معنای واقعی آن و امپریالیسم جهانی تمام شد و در نهایت کمر انقلاب ایران را شکست.
با یورش به حزب توده ایران، بزرگترین چرخش به راست در جمهوری اسلامی انجام شد و در ادامه این چرخش است که جنگ ادامه یافت و کمر انقلاب را شکست.

- اشاره به عوامل نفوذی امریکا و انگلیس در حاکمیت شد.
ببینید! واقعیت اینست که سازمان های اطلاعاتی، بر خلاف تصور ما و یا تبلیغات جمهوری اسلامی، همیشه مستقل از سازمان های سیاسی حرکت و عمل می کنند. یا حداقل بیشتر اوقات و بیشتر مواقع اینطور عمل می کنند. آنها افراد خودشان را در کشورها و از جمله کشور ما داشته و دارند. به همین دلیل این تصور که فلان مقام حکومتی عضو سازمان اطلاعاتی فلان کشور است، بنظر من تصور درستی نیست. همانطور که فرضیه جاسوس بودن و یا عضو فلان سازمان اطلاعاتی بودن اعضای رهبری حزب ما بکلی نادرست است. هر ارتباطی هم نامش جاسوسی نیست. مثلا ملاقات اعضای دولت با فلان سفیر و یا عضو فلان سفارت خانه که نامش جاسوسی نیست. یا ملاقات فلان عضو رهبری حزب ما با فلان مقام شوروی، حتی اگر آن مقام، یک عضو بلند پایه سازمان اطلاعاتی آن کشورهم بوده، باز نامش جاسوسی و وابستگی به آن سازمان و تشکیلات نیست. من برای شما یک نمونه می گویم. بعد از یورش اول به حزب توده ایران، آن اطلاعات مربوط به اعتراف گیری از رهبران حزب و تهیه فیلم تلویزیونی را که "شبارشین" دراختیار داشت، ما که بدست نیآورده بودیم، بلکه کانال های مستقل آنها بدست آورده بودند. حتی فهمیده بودند نام مستعار سوژه "یعقوبی" یا "ستاری" یا یک چنین اسمی بود. بنابراین، با یورش به حزب که کانال های ارتباطی ویژه خود آنها از بین نرفت و نمی توانست برود، چون آنها کار مستقل خودشان را می کنند و به حزب ما هم اطلاع نمی‌دادند. مثل ماجرای سرلشگر مقربی در زمان شاه که روح حزب ما هم از وجود او در ارتش شاهنشاهی و در کنار ارتشبد توفانیان بی خبر بود. من یقین دارم که همین حالا هم شبکه های مستقل اطلاعاتی آنها، مثل شبکه های اطلاعاتی امریکا و آلمان و اسرائیل و انگلیس در جمهوری اسلامی هستند و فعالیت می کنند. جمهوری اسلامی برای توجیه یورش به حزب ما که کاملا یک یورش سیاسی بود، از تبلیغات جاسوسی بعنوان یک پوشش استفاده کرد. شما مراجعه کنید به مصاحبه "رجب صفراوف" مسئول موسسه تحقیقات استراتژیک روسیه که حدود 5 سال پیش انجام شد. ببینید آنجا با استناد و اشاره به کدام اطلاعات درباره آینده ایران و نقش فرماندهان سپاه پاسداران و ارتباط آنها با امریکائی ها سخن می گوید. آنوقت آن مصاحبه را مقایسه کنید با پناهنده شدن حدود دو سال پیش سردار عسگری به امریکا و یا انتقال لب تاپ اتمی جمهوری اسلامی به امریکا و یا فاش شدن زمان سفر و مقام و موقعیت سرداران سپاه که برای تماس و مذاکره رفتند به اربیل کردستان و آنجا همه شان را امریکائی ها گرفتند و بردند. البته جز یکی شان که به ایران برگشت و ظاهرا غیب شده و حدس می زنم تحت پیگرد و تحقیق مقامات ایران است.
می خواهم بگویم، فعالیت های جاسوسی و اطلاعاتی برای خودش یک شبکه و کار جداگانه است و هیچ ارتباطی به کار و تماس های سیاسی و حزبی ندارد. حتی اگر طرف ملاقات کننده فلان مقام امنیتی سفارت باشد. در بخش مربوط به نفوذ عوامل انگلیس و امریکا در حاکمیت جمهوری اسلامی و حتی عوامل اطلاعاتی اسرائیل به درون حاکمیت جمهوری اسلامی، این را می خواستم بگویم. افرادی مثل خانم رکسانا صابری و یا خانم هاله اسفندیاری که مامور اطلاعاتی و یا حتی جاسوسی نمی توانند باشند. البته تردیدی نیست که عوامل اطلاعاتی تا سطح عالی ترین مقامات می توانند نفوذ کنند، همچنان که در دستگاه هیتلری هم شاهد اینگونه نفوذها بودیم، اما دبیرکل حزب کمونیست آلمان که نمی تواند در دستگاه هیتلری مثلا منشی فلان ژنرال بشود. نتیجه این بازی های تبلیغاتی همین ماجرای رسوای دستگیری امثال خانم رکسانا صابری است که عمدتا با هدف یک تبلیغات سیاسی انجام شد. در مورد حزب ما هم همین بود. با تبلیغ جاسوسی سعی کردند افکار عمومی را از حقیقت مسئله منحرف کنند. زیرا مردم، حداقل در سطح روشنفکران می پرسیدند چرا به حزبی که علیرغم همه حملات تبلیغاتی اپوزیسیون انقلاب و جمهوری اسلامی، از انقلاب و نظام دفاع کرد یورش آورده اید؟
11- رویداد بسیار مهم دیگری که اغلب به آسانی از کنار آن عبور می کنند، تاثیر ورود ارتش اتحاد شوروی به افغانستان روی انقلاب ایران، حاکمیت جمهوری اسلامی و موقعیت حزب ما بود. در واقع آن ورود عامل ضربه ای محکم به این سه مورد نامبرده شد.
ما این لیست، یعنی فرازهای مهم تاریخی در بررسی تحولات 30 سال گذشته انقلاب را می توانیم در جزئیات بیشتری ادامه بدهیم، اما بنظرم مهم ترین رویدادهائی که با سرنوشت انقلاب 57 ارتباط مستقیم داشت، همینهاست.

- ادامه گفتگو را چگونه می شود به این فرازها مربوط دانست؟
به آخرین حادثه. یعنی به یورش به حزب که در حقیقت ادامه گفتگوی ما هم هست.
من دراین گفتگوها چند بار گفته ام و بازهم می گویم و بر این نظر خودم اصرار دارم که ترتیب دهندگان یورش اول به حزب ما، اسناد و توجیهی برای این یورش و یا حداقل ادامه آن نداشتند و به همین دلیل هم فردای آن شبی که شماری از رهبران حزب را دستگیر کردند، مجبور شدند تقریبا همه آنهائی را که تا نیمه روز دستگیر کرده بودند آزاد کنند. یعنی از بالا به آنها دستور داده شده بود آزاد کنید. آنها ابتدا به بهانه جاسوسی و جاسوس بگیری به حزب ما یورش آوردند، اما بی شک به آنها تذکر داده شده بود که مگر همه توده ایها جاسوس‌اند که شما اینطور دست به دستگیری وسیع زده اید؟
شکنجه واقعی رهبران حزب هم، همانطور که شادروان کیانوری در نامه به علی خامنه ای می نویسد، چند روز بعد از دستگیری آنها آغاز شد. این شکنجه هم نه برای جاسوس بگیری، بلکه برای گرفتن اعتراف به کودتا بود.
آنها اگر با استناد به کشف یک کودتا رهبران حزب را دستگیر کرده بودند، اولا این را در همان ابتدا اعلام می کردند و ضمنا و در درجه اول افسران ارشد توده ای را که در ارگان های مختلف نظامی مشغول کار بودند می گرفتند. بنابراین، چنین نبود و چنین اطلاعی هم نمی توانست وجود داشته باشد. از چند روز بعد از یورش اول، ناگهان مسئله کشف کودتای توده ایها به کمک ارتش سرخ و ورود این ارتش به حمایت از این کودتا از طریق افغانستان در زندان مطرح می شود.
ما هر اندازه که روی این مسئله حساس باشیم و بدنبال پیدا کردن سرنخ آن در روزهای اول دستگیری رهبران حزب در یورش به حزب در جریان اولین بازجوئی ها باشیم، کم بوده ایم. زیرا به نظر من ادامه یورش به حزب به این آسانی در حاکمیت جمهوری اسلامی و باز به نظر من از سوی آیت الله خمینی پذیرفته نمی شد، مگر با چنین استدلالی. یعنی خطر کودتای توده ایها که میرحسین موسوی هم در مجله حوزه دقیقا توضیح میدهد. یعنی می گوید که به همراه برادران سپاه که معتقد بودند حزب توده در تدارک کودتاست نزد آیت الله خمینی رفتیم و ایشان زیر بار استدلال آنها نرفت و گفت غلط است. تنها در پایان گفت: "من نمی گویم مراقب نباشید، اما بدانید که این حرف درست نیست" . موسوی سپس اضافه می کند: در پایان هم معلوم شد امام درست می گفتند!
یعنی کودتائی در کار نبود. اما بر مبنای همان یک جمله "من نمی گویم مراقب نباشید" یورش دوم را سازمان دادند و آن فجایع را آفریدند که منجر به قتل عام 67 هم شد. یعنی ابتدا در زندان و در زیر بازجوئی و دستبند قپانی و انواع دیگر شکنجه ها اعتراف به کودتا را گرفتند و سپس مستند به این اعتراف رفتند نزد آیت الله خمینی و گفتند: خودشان اعتراف کرده اند!
من برای پیگیری این مسئله، یعنی این که چطور شد یکبار و چند روز بعد از دستگیری بخشی از رهبری حزب مسئله کودتا در آغاز بازجوئی ها مطرح شد با هیچکس تعارف ندارم و مسئله را هم همچنان دنبال می کنم. به همه توده ایها هم توصیه می کنم از این مسئله غفلت نکنند. از نظر من این مسئله مهم تر از پرونده ایست که بر مبنای فرار گوزیچکین ساختند و موتلفه اسلامی و عوامل انگلستان در پاکستان عامل انتقال آن به ایران برای یورش اول شدند.
- چرا و چگونه پس از دستگیری اول به این فکر افتادند؟
اتفاقا این یکی از مهمترین نکات پس از یورش اول به حزب است و باید بفهمیم این تخم لق چگونه شکسته شد. سناریوی کودتا از قبل که مطرح نبود، سندی نبود چون واقعیت نبود. بنابراین باید دید چرا یکباره در همان روزهای اول بازجوئی این مسئله طرح شد و با رهبران حزب برای گرفتن اعتراف به این کودتا چنان کردند که زنده یاد کیانوری در نامه خود به علی خامنه ای به آن می پردازد.
می خواهم بگویم، بعد از آن نکاتی که در 11 بند برایتان خلاصه کردم، سئوال مهم و ابهام مهم در فاصله دو یورش به حزب اینست که سناریوی کودتای حزب توده چگونه یکباره ساخته شد؟ اگر این سناریو نبود، شاید یورش دوم به حزب انجام نمی شد و حتی بتدریج دستگیر شدگانی از رهبری حزب هم آزاد می شدند. شما به نماز جمعه های پس از یورش به حزب مراجعه کنید. در همه آنها یا جاسوسی حزب مطرح است و یا انتقاد از این که ما با ادامه جنگ با عراق مخالفت کرده ایم. کوچکترین اشاره ای به کودتای حزب توده نیست. چطور می توانستند با استناد به جاسوسی و انتقاد از ادامه جنگ آن یورش سنگین مرحله دوم را بیآورند؟ حتی اگر افسران توده ای را هم دستگیر می کردند و یا حتی سلاح های جاسازی شده حزب را هم کشف می کردند، باز هم اینها توجیه آن یورش گسترده دوم و آن فجایع و شکنجه و قتل عام نمی توانست باشد. درحالیکه من یقین دارم، حداقل امثال افضلی، یا کبیری و عطاریان را دقیقا می دانستند با حزب نزدیک اند، ارتباط دارند و یا حداقل نسبت به آن سمپاتی دارند. جالب اینست که در فاصله دو یورش، با همه این اطلاعات و حتی حدس وگمان نسبت به ارتباط این نظامی ها با حزب، هیچ نظامی را دستگیر نکردند و حتی اجازه سفر و ماموریت نظامی به آنها دادند؟
بنابراین، مسئله سناریوی "کودتای حزب توده" باید پیگیری شود. آن لیستی که زیر بازجوئی درست کردند و هدایت اله حاتمی را به عنوان رهبر نظامی کودتا کشف کردند، بر چه مبنائی تهیه شد؟
مسئله مهم اینست که درابتدا چه کسی این تخم لق را در دستگیری اول شکست، والا میدانید و کیانوری هم در نامه اش به خامنه ای می نویسد که در زیر شکنجه و دستبند قپانی از شماری از رهبران برجسته حزبی که دستگیر شده بودند اعتراف به این سناریو و کودتا را گرفتند. البته بعد از یورش دوم هم این پرونده را بستند زیرا خودشان هم میدانستند صرفا یک بهانه است و بعد از یورش دوم و دستگیری چند هزار توده ای، دیگر نیازی به آن سناریو نبود. حتی در کیفرخواستی که برای رهبری حزب تهیه کردند هم دیگر اسمی از کودتا نبردند، درحالیکه وحشتناک ترین شکنجه ها را برای گرفتن همین اعتراف به کار بردند.
به این ترتیب، ما در بند 11، یعنی در ارتباط با یورش به حزب توده ایران، غیر از ماجرای کوزیچکین، ارتباط عسگراولادی با رابطین انگلیسی در پاکستان و نقش محمدغرضی در انتقال پرونده انگلیسی یورش به حزب بر مبنای اعترافات کوزیچکین، باید سر نخ این بخش از ماجرا، یعنی سناریوی کودتا را پیدا کنیم. من در گفتگوهای قبلی به این مسئله پرداخته ام و در آینده هم خواهم پرداخت، چون همانطور که گفتم این ماجرا زمینه ساز و بهانه یورش دوم به حزب شد.

- ادامه ماجرای پناه گرفتن در سفارت سوریه این بار دنبال می شود؟
بله. چرا نه. اتفاقا در ابتدای گفتگوی این بار هم وقتی مسئله "شبارشین" پیش آمد گفتم که به او خواهم برگشت.
من آن شب را در طبقه فوقانی سفارت سوریه که در واقع انبار اثاثیه ذخیره یا خراب شده سفارت بود طی کردم. همسر من، در سال 58 مدت کوتاهی در همین سفارت کار کرده بود و حالا من در سال پایان سال 61 در آن پناه گرفته بودم. تصور نمی کنم آنشب خواب هم به چشم من آمد. شاید چند بار چرتی زدم و دوباره بازگشتم به فکرهائی که امانم نمی داد. نان و پنیری که ایاد از خانه اش و یا یخچال سفارت برای من آورده بود، همانطور یک گوشه ای در تاریکی شب ماند و من صبح یک لقمه ای از آن به دهانم گذاشتم. قرار ما با "ایاد" این بود که صبح زود سری به سفارت شوروی بزند و اوضاع را بسنجد و سپس، قبل از شروع کار رسمی سفارت که 10 صبح بود بیاید نزد من در سفارت. او همین کار را کرد. یعنی صبح خیلی زود رفت سفارت شوروی، شاید حوالی ساعت 8 صبح و سپس حدود ساعت 9 صبح آمد به محل کارش. یعنی به سفارت سوریه. هنوز هیچ یک از کارمندان سفارت نیآمده بودند. خبرهائی که ایاد آورد این بود:
سفارت شوروی را از صبح تقریبا محاصره کامل نظامی کرده اند و برای داخل شدن به آن چند جا جلوی اتومبیل من را گرفتند، که چون پلاک سفارت سوریه را داشتم و مناسبات حکومت با سوریه هم در سطح بالائی بود، مزاحم من نشدند و رفتم به داخل سفارت. همه نگران آینده مناسبات جمهوری اسلامی و شوروی بودند. مذاکرات برای حل مسئله اعلام لیست اخراج 18 دیپلمات سفارت با شدت جریان داشت اما کمتر امیدی به نتیجه آن داشتند. من شبارشین را دیدم. بیش از همه او نگران اوضاع بود و گفت انگلیس ها ضربه را زدند. من به شبارشین گفتم که تو در سفارت ما هستی. او گفت که از ما در اینجا هیچ کاری در شرایط کنونی ساخته نیست، اما اگر خودش را برساند به مرزهای ما، فورا اطلاع میدهم که کمک کنند.

- شما از ایاد خبر دارید که اکنون کجاست و چه می کند؟
خیر. من تا پیش از خروج همسرم از ایران، از او خبر داشتم که همچنان در سفارت نقش کلیدی را دارد و اساسا فکر می کنم معمار مناسبات جمهوری اسلامی با سوریه شخص او بود. آن موقع حدود 45 سال داشت و حالا باید به سن بازنشستگی رسیده باشد. شاید هم خاطراتش را نوشته باشد و یا بنویسد. بهرحال اطلاع ندارم در چه موقعیتی است. هم در حزب کمونیست سوریه و هم در دولت سوریه.
بهرحال، ایاد بعد از این صحبت، از من پرسید چه می خواهم بکنم؟ من گفتم که هنوز تصمیم به خروج از کشور ندارم، فعلا باید بدنبال یک مکان امنی باشم. ایاد که با رهبران حزب دمکرات کردستان عراق و مخصوصا با مسعود بارزانی مناسبات بسیار نزدیکی داشت، پیشنهاد کرد من را بسپارد به دست بارزانی. حتی گفت که همراه با یکی از رابطین آنها که در تهران است من را تا ارومیه می برد و تحویل بازرانی که ظاهرا آن موقع در ارومیه بود می دهد. من گفتم به هر دو امکان فکر می کنم و اگر نیاز بود تماس می گیرم. ساعت نزدیک به 10 صبح بود و من باید سفارت را پیش از آمدن کارمندان و سفیر ترک می کردم. ایاد گفت که به هر مقدار پول نیاز دارم بگویم که من گفتم احتیاج ندارم و اگر داشتم تماس می‌گیرم. ما با هم از آن طبقه فوقانی پائین آمدیم و از در کوچک پشت سفارت که به یک زمین بزرگ و ساخته نشده وصل بود بیرون آمدیم. اتومبیل ایاد در فاصله کمی پارک شده بود و ما سوار شدیم. در چهار راه آرژانتین در بزرگراه با هم وداع کردیم و من از اتومبیل او پیاده شدم. از اتومبیل مردی که عاشق انقلاب ایران بود و بی وقفه در حال دیدار و مذاکره با مقامات جمهوری اسلامی.

- درباره مناسبات مسکو و تهران نگران نشده بود؟
بسیار. ایاد با خیلی از مقامات حکومتی در سطح بالا در تماس بود و به همین دلیل گفت که او هم نظر شبارشین را تائید می کند و این ضربه را انگلیس ها به مناسبات جمهوری اسلامی با اتحاد شوروی زدند و حتی ممکن است این ضربه دامن مناسبات سوریه با ایران را هم بگیرد. گفت که تلاش می کند همان روز به دیدار مقامات ایرانی برود و نظرش را بگوید.
به این ترتیب، با پیاده شدن از اتومبیل "ایاد" در چهار راه آرژانتین، فصل دیگری در زندگی من آغاز شد که ابتدای آن با رساندن خودم به خیابان عباس آباد و خیابان گردی آغاز شد. عرقچین حاج برهان را دوباره گذاشتم روی سرم اما دیگر دستم را باند پیچی نکردم. اصلا یادم نمی آید که از روز پیش تا آن موقع که در خیابان عباس آباد سرگردان راه می رفتم چیزی هم خورده بودم یا نه. چند سکه دو ریالی از ایاد گرفته بودم برای استفاده از تلفن عمومی. آن موقع ها هنوز با سکه دو ریالی می شد تلفن کرد.

 


راه توده 225 01.06.2009
 

بازگشت