یادمانده های علی خدائی |
قرار ما برای هفته آینده بود، اما هم شما با یک بغل سئوال آمده اید و هم خود من به این نتیجه رسیده بودم که در این هفته که اولین شماره راه توده در سال 89 منتشر می شود، بهتر است تا دیر نشده سال نو را از طرف خودم و از طرف همه تهیه کنندگان راه توده به خوانندگان راه توده تبریک بگویم و در همان حد که وقت هست این گفتگو را ادامه بدهیم. البته، دو مصاحبه اخیر آقای نگهدار هم انگیزه ای شد برای گفتگوی این هفته، زیرا اگر به آنها هم پرداخته نمی شد، دیر می شد. - از سئوالات شروع کنیم و یا از مصاحبه آقای نگهدار؟ هر دو به هم مربوط است و از هر کدام که شروع کنیم به دیگری می رسیم. بیشتر سئوال هائی که شما با خودتان آورده اید و در پیام های دریافتی هم بود، بر میگردد به چند گفتگوی اخیر که من از رفتن به خانه های امن رفقای فدائی و دیدار با "مجید" و "انوشیروان لطفی" گفته ام. یعنی ماه های پس از یورش دوم به حزب توده ایران. درباره نحوه عمل و تشکیلات سازمان اکثریت در این فاصله زمانی پرسیده اند و این که چه اطلاعاتی درباره یورش به سازمان اکثریت و دستگیری شماری از رهبران آن دارم. واقعیت اینست که من در آن مقطع زمانی اطلاعاتی در باره امور تشکیلاتی رفقای فدائی نداشتم، فقط شاهد بودم که آنها هم ورزیده تر از حزب و هم با استفاده از تجربه سالهای پیش از انقلاب و قطعا با هوشیاری که حمله به حزب بوجود آورده بود، بسرعت سرگرم سازماندهی خودشان متناسب با شرایط جدید بودند. البته بعدها، در سالهائی که با رفقای رهبری سازمان اکثریت در افغانستان در کنار هم قرار گرفتیم، در باره این دوران و این سازماندهی بسیار اندک، از طریق تعریف هائی که رفقائی مثل نگهدار، طاهری پور، فتاپور، کاکاوند، بهزاد کریمی و بقیه کردند در جریان قرار گرفتم. در باره آن دوران پس از یورش دوم به حزب، اگر نگویم که رفقای اکثریت صمیمانه ترین و رفیقانه ترین احساس و رابطه را نسبت به توده ایها از خودشان نشان دادند، چشم بر حقیقت بسته ام. برایتان خواهم گفت که آنها، برای آگاهی از وسعت یورش، امکان دستگیر نشدن برخی رفقای رهبری حزب و نیاز به مخفی کردن و یا خارج کردن آنها از کشور، تن به اجرای خطرناک ترین قرارهای خیابانی در آن روزها و هفته های پر خطر در تهران دادند. این که در سالهای بعد، یعنی در مهاجرت و بویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی این مناسبات دستخوش چه نوساناتی شد و انشعاب امیرخسروی از حزب و تحولات نظری و سازمانی در خود سازمان اکثریت - که آن هم عمدتا ناشی از همین دو مسئله، یعنی مهاجرت و فروپاشی اتحاد شوروی بود- در این جدائی چه نقشی داشت، همه قابل بحث است و شاید هم درباره آن صحبت کردیم، اما نه امروز. امروز، یعنی در این بخش از گفتگوئی که با هم داریم، رسیده ایم به هفته های پس از یورش دوم به حزب و احساس صمیمت و مسئولیتی که رهبری سازمان اکثریت و اعضای این سازمان نسبت به توده ایها داشتند و همچنین تلاشی که آن ها می کردند برای بازسازی تشکیلات خودشان، متناسب با شرایطی که پیش آمده بود. یعنی آماده شدن برای یورش سازمان یافته جمهوری اسلامی به سازمان فدائیان اکثریت. یعنی همان بخشی که همسو شده بود با سیاست حزب توده ایران در برابر انقلاب 57 و رهبری وقت جمهوری اسلامی. - پس چرا علیرغم این سازماندهی و هوشیاری به تور جمهوری اسلامی افتادند؟ من با این نظر که آنها به تور امنیتی جمهوری اسلامی افتادند موافق نیستم. ضربه خوردند، که زیاد تعجب آور هم نبود، اما اینکه به تور افتادند درست نیست. اولا بخش مهمی از رهبری سازمان را توانستند خارج کنند، دوم این که آنها هم مثل حزب سیاست اتحاد و انتقاد با جمهوری اسلامی را دنبال می کردند و یک سازمان زیر زمینی نبودند و تبدیل شدن به یک چنین سازمانی پیش زمینه هائی را لازم داشت که زمان می خواست و سوم این که شما شرایط آن سالها و آن دوران را با شرایط کنونی جمهوری اسلامی نباید مقایسه کنید. در آن سالها حکومت مثل امروز در محاصره مردم نبود، بلکه مردم حصار حکومت بودند. بنابراین، شرایط برای زندگی مخفی، آن هم برای یک سازمان عریض و طول بسیار دشوار بود. تقریبا همین وضع را حتی دشوارتر از آن، حزب ما داشت. شما حساب کنید که در همه محلات، توده ایها در کار تقسیم نان و گوشت و مرغ و همه دیگر سهمیه های دوران جنگ فعال بودند و چون دستشان پاک و قصدشان خدمت به مردم بود، اتفاقا بیش از مذهبی های وابسته به مساجد محلات مورد اعتماد مردم برای این امور بودند. این فقط یک نمونه است که برایتان گفتم. نمونه های دیگر را خودتان می دانید. مثلا تا کسی ریش و ظاهرا مذهبی نداشت و دهان به دفاع از انقلاب باز می کرد، همه میدانستند که طرف یا توده ایست و یا فدائی اکثریت. در چنین شرایطی رفتن به زیر زمین طبیعی است که بسیار دشوار است، و اساسا بنای فعالیت حزب و سازمان در آن سالها فعالیت علنی بود. البته برایتان در گفتگوهای قبلی گفتم که حزب برای شرایط دشوار سرگرم بازسازی خود شده بود و یکی از وظائف رحمان هاتفی در ماه های پیش از یورش بازخوانی آنکت های حزبی در تشکیلات علنی حزب و بیرون کشیدن یک سازمان ورزیده نیمه علنی از درون سازمان علنی حزب بود. باز برایتان گفته ام که خود من هم در هفته های پیش از یورش در کنار هاتفی و رفیق حجری برای همین سازماندهی جدید قرار گرفتم و مسئول بخش اطلاعات تهران شدم، که البته همه تدارک ها و پیش بینی ها با تاخیر شروع شد و یورش به حزب مثل آوار فرود آمد. من با در نظر داشتن این شرایط و این مسائل است که می گویم، رفقای اکثریت خوب جنبیده بودند، اما فرصت ها بسیار تنگ بود. آنها در عین حال که باید تشکیلات خودشان را برای شرایط جدید سازماندهی می کردند و بخشی از رهبری سازمان را از کشور خارج می کردند و جایگزین آنها در داخل را تعیین می کردند، درعین حال باید بسرعت به زیر زمین می رفتند و از آن مهم تر، ردپاهای خودشان را در طول فعالیت علنی پاک می کردند. این مجموعه کار، کوچک و ساده نبود. و تازه باید انصاف داشت و قبول کرد که ضربه جمهوری اسلامی به رهبری سازمان اکثریت، به هیچ وجه نتوانست در وسعت ضربه به رهبری و بدنه سازمانی حزب توده ایران باشد. من به نقل از برخی نجات یافتگان قتل عام 67 شنیده ام که رهبری حزب در زندان نیز تقریبا همین نظر را در باره یورش به سازمان داشته و از این که بخش مهمی از رهبری سازمان توانست از ایران خارج شود بسیار خرسند بود. حتی شنیده ام که کیانوری بارها از این که رهبری سازمان خط نظری و سیاسی دیگری را در مهاجرت دنبال کرد ابراز افسوس کرده و بویژه درباره نگهدار بارها گفته بود که ایکاش او روی همان خط و سیاست مانده و جای خالی رهبری حزب را پر کرده بود. بقول قدیمی ها، حرف، حرف می آورد و باز ما داریم از مسیر خارج می شویم. بهرحال من اعتقاد دارم سازمان اکثریت در آن مقطع زمانی خوب جنبید و چند موج بزرگ را از سر گذراند و یا بقول شما چندین تور امنیتی حکومت را پاره کرد و تا آنجا که امکان داشت سازمان را از زیر ضربه بیرون کشید. البته این به آن معنا نیست که ضربه نخوردند، چرا خوردند و قربانی های بزرگی هم دادند، اما بهرحال حکومت نتوانست با سازمان اکثریت چنان کند که با حزب کرد. من در آن دوران شاهد بودم و حتی انوشیروان لطفی در هر دو ملاقاتی که با هم داشتیم به من گفت که بشدت درگیر کار انتقال و خروج از کشور رفقای رهبری سازمان است، و شاید یکی از دلائل آن کینه حیوانی که نسبت به او در زندان و شکنجه گاهها نشان دادند بدلیل آن نقشی بود که دراین زمینه ایفاء کرده بود. البته بخشی از آن فشار هولناکی که به او در زندان آوردند ناشی از مسئولیت او در سازمان هم بود. یعنی مسئولیت بخش فدائی های نظامی. راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که پس از انتشار شماره گذشته راه توده دو نفر از رفقای قدیمی توده ای که از قتل عام جان بدر برده و صاحب اطلاعات وسیعی در باره سالهای قبل از قتل عام در زندان ها هم هستند با من تماس گرفته و در باره آن بخش خاطرات هاشمی رفسنجانی و دیدارش با موسوی تبریزی دادستان، در سال 1361 توضیحات مهمی داده اند. هاشمی در خاطراتش نوشته که در 20 اسفند با موسوی تبریزی ملاقات کرده و موسوی تبریزی گفته توده ایها دهان باز نمی کنند،(یعنی آنچه را بازجوها می گویند باید بگوئید نمی گویند و زیر بار دروغ نمی روند) چه کنیم؟ آنها حتی دست به خودكشی زده اند" كه این به معنای شدت شكنجه ها و نرفتن زیر بار دروغ است. این رفقا اطلاع داده اند که شکنجه سیستماتیک رهبری و کادرهای دستگیر شده حزب از شب 21 بهمن 1361 در یورش اول شروع شد. مشت و لگد و کشیده و انفرادی و بازجوئی های طولانی همراه با بی خوابی های طولانی تا این تاریخ جریان داشت اما این هنوز آن نبود که از شب 21 بهمن آغاز شد. این مرحله از شکنجه ها، از 21 بهمن 1361 شروع شد. بنابراین ملاقات موسوی با هاشمی تقریبا یکماه بعد از این شکنجه های هولناک و مقاومت رهبری حزب در نپذیرفتن دروغ ها و اتهاماتی بود که می خواستند در دهان رهبری حزب بگذارند. ماجرای ساختگی کودتای سرخ و آن جنایاتی که کیانوری در نامه 14 صفحه ای خودش به علی خامنه ای آن را شرح داده بهانه و محصول این دوران است. بنابراین، هاشمی و یا ویراستار کتاب هاشمی، این بخش، یعنی آغاز شکنجه ها از 21 بهمن تا روز دیدار با موسوی تبریزی را سانسور کرده اند. اطلاع دیگری که داده اند و تکمیل کننده اشاره ایست که شادروان به آذین در خاطراتش به آن کرده اینست که یورش به حزب زیر نظارت مستقیم علی خامنه ای آغاز شد. در این دوران بخش اطلاعات سپاه پاسداران زیر نظر او قرار داشت و شعبه ضد جاسوسی سپاه نیز از ابتدا با او بوده است. به آذین هم در خاطراتش، به نقل از بازجوی جوان و کم تجربه اش اشاره می کند که او یکبار از دهانش در می رود و می گوید آقای خامنه ای اسم شما را در لیست دستگیری ها دید و گفت او را بگیرید، اما زیاد فشار نیآورد. فقط اطلاعاتش را بگیرید. که البته این بگیرید و اطلاعاتش را بگیرید، یعنی همان فاجعه شلاق و شکنجه به آذین و 8 سال ماندن در زندان. البته، درباره روز دستگیری دریادار افضلی هم لابد میدانید که او را خامنه ای که رئیس جمهور بود برای مذاکرات و ملاقات به دفترش فرا می خواند و در همان اتاق به پاسدارها می گوید بگیریدش! یا درباره شب یورش اول به حزب، وقتی کیانوری را نیمه شب، در خانه دخترش دستگیر کرده و به همراه بقیه دستگیر شدگان آن شب به کمیته مشترک زمان شاه، یا زندان توحید بعدی می برند، فرمانده عملیات از طریق بی سیم با خامنه ای تماس می گیرد و خبر دستگیر کیانوری را گزارش میدهد. بعد که بی سیم را قطع می کند به زیردست هایش می گوید باید فورا قطعی کنیم که این خود کیانوری است و یا نه. آقا گفتند ممکن است "بدل" او باشد. مواظب باشید. این اطلاعات را نباید فقط شنید و دنبالش را نگرفت. باید اینها را ثبت کرد تا فراموش نشود. بعدها همین اطلاعات پراکنده که کنار هم قرار می گیرد، بخشی از پیکره یک جنایت تاریخی را آشکار می کند. - برویم بر سر ادامه انتقال به خانه دوم رفقای فدائی. یعنی انتقال از خانه اول به خانه امن دوم.
نه. تصور نمی کنم امروز به ادامه گفتگوی قبلی برسیم. چون هم من تمرکز کافی را ندارم و هم به یک موضوع مهم دیگر هم می خواهم اشاره کنم. یعنی دو مصاحبه اخیر فرخ نگهدار، که یکی با رادیو زمانه است و دیگری با سایت جرس. در رادیو زمانه، مصاحبه بمناسبت سالروز رفراندم جمهوری اسلامی انجام شده و در سایت جرس بعنوان اطلاع از نظر ایشان درباره جنبش سبز. در مصاحبه با سایت جرس، ایشان ضمن بیان نظراتی در باره جنبش سبز که فکر می کنم مورد تائید همه منتشر کنندگان و نویسندگان راه توده و خوانندگان پیگیر راه توده هم هست، درباره رفراندم جمهوری اسلامی یکبار دیگر همان نظرات یکطرفه ای را مطرح می کند که در مصاحبه با رادیو زمانه مطرح کرده است. من این بخش از مصاحبه ایشان را فرار از پذیرش واقعیت می دانم. او سعی می کند تحریم و یا شرکت نکردن در رفراندم جمهوری اسلامی توسط سازمان چریک های فدائی خلق را توجیه کند. از جمله با طرح این بهانه که سازمان به این دلیل در آن رفراندم شرکت نکرد که معتقد بود ابتدا باید قانون اساسی تنظیم می شد و ماهیت جمهوری اسلامی مشخص می شد و سپس رفراندم می شد. البته در باره شرکت حزب در رفراندم هم انتقاد می کند. من می خواهم بگویم به این دلائل این اظهار نظر صادقانه و منصفانه نیست: 1- در آن مقطع سیاست سازمان چریک های فدائی خلق، بکلی سیاست دیگری غیر از سیاست حزب توده ایران بود. 2- در رهبری سازمان چندین گرایش وجود داشت. از طرفداران برپائی فوری یک حکومت شورائی به سبک شوراهای پس از انقلاب اکتبر، تا طرفداران ادامه مشی مسلحانه و چریکی شبیه امریکای لاتین. در وسط این طیف، بخشی هم وجود داشت که بعدها و پس از انشعاب اقلیت به رهبری علی کشتگر و هلیل رودی، تبدیل به سازمان فدائیان خلق شاخه اکثریت شد. بنابراین، عدم شرکت در رفراندم جمهوری اسلامی توسط سازمان چریک های فدائی خلق که چشم به رویدادهای کردستان داشت، پیش از آنکه معطوف به فرمول "اول قانون اساسی و سپس رفراندم جمهوری اسلامی" باشد، معطوف به توازن نیروی طیف های حاضر در رهبری سازمان بود و در آن مقطع طیف فکری و نظری مخالف ادامه سیاست چریکی و مسلحانه دراکثریت نبود. چند حادثه مهم – از جمله نتایج ماجراجوئی های کردستان و گنبد- و صحت سیاست حزب توده ایران در صحنه عمل، بعدها طیف فکری و نظری نگهدار و همفکرانش را تقویت کرد. 3- در آن مقطع، یعنی رفراندم جمهوری اسلامی در فروردین سال 58، یعنی کمتر از دو ماه پس از سرنگونی رژیم شاه، با توجه به فضای سیاسی – مذهبی حاکم، موقعیت ویژه آیت الله خمینی بعنوان رهبر انقلاب و جمهوری اسلامی و ضرورت تثبیت فعالیت علنی و آشکار، از جمله داشتن دفاتر حزبی و سازمانی و انتشار کتاب و روزنامه ارگان و همچنین دامن نزدن به بدبینی حاکمیت مذهبی نسبت به انگیزه فعالیت مارکسیست ها و دلائل متعدد دیگر، عدم شرکت در فراندوم جمهوری اسلامی، عملا یعنی آغاز مقابله علنی با رهبری انقلاب و تقویت بخش مرتجع و مذهبی که در پی کوچکترین بهانه بود تا آن مصاحبه تاریخی آیت الله خمینی در پاریس را به زباله دان جمهوری اسلامی بیاندازد. همان مصاحبه ای که در آن آقای خمینی گفته بود در جمهوری اسلامی فعالیت مارکسیست ها نیز اگر توطئه نکنند آزاد خواهد بود. 4- نکته بسیار مهم دیگر، که اتفاقا امروز کاملا قابل درک است، فشاری بود که مراجع مذهبی وقت نظیر گلپایگانی و مرعشی و شریعتمداری با دامنه نفوذ مذهبی که در نقاط مختلف کشور داشتند می آوردند و مخالف جمهوری بودند. این بخش و بطور کلی بخش عمده روحانیت همیشه طرفدار نظام سلطنتی و تمرکز قدرت بوده، زیرا جمهوری و تشکیل شورا و این نوع مسائل را به معنای کوتاه شدن دست خود از قدرت و ارتباط مستقیم با مردم می دانسته و اعتقاد داشته در غیر اینصورت نمایندگانشان در شهرها و روستاها بیکاره می شوند. عملا هم در این 30 سال و در همین شرایط کنونی و با استفاده از بند ولایت فقیه که در قانون اساسی گنجاندند دیدیم که آنها در پی احیای نظام سلطنتی و حکومتی بودند و هستند. بنابراین شواهد، بنظر حزب آیت الله خمینی با شتاب رفراندم جمهوری اسلامی را، پیش از آنکه آن بخش روحانیت فرصت رویاروئی با این مسئله را پیدا کند به رای مردم گذاشت و اسم نظام را جمهوری و اسلامی اعلام کرد. انگیزه واقعی آن شتاب را اگر با حسن نیت و با توجه به اوضاعی که اکنون در کشورحاکم است در نظر بگیریم، آنوقت می بینیم که آن رفراندوم که جمهوری را روی دست روحانیت ایران گذاشت، یک ابتکار تاریخی و مثبت بود و تحریم آن، یک غفلت سیاسی و یک نوع کم اطلاعی از گرایش های مذهبی و روحانی در جامعه ایران بود. 5- در اعلامیه حزب توده ایران برای شرکت در رفراندم مورد بحث که امیدوارم بزودی همراه با دیگر اطلاعیه ها و اعلامیه ها شروع کنیم به انتشار آنها، حزب ما ایرادهای خود را هم طرح کرده بود. بنابراین اینطور نیست که رهبری حزب نمی دانست آن رفراندم ایراد دارد، میدانست که دارد، اما بین بیان ایراد و تحریم رفراندم، یعنی عملا ایستادن در برابر 98 در صد مردمی که 30 سال زمان لازم بود تا به آگاهی امروز برسند، یعنی، بقول معروف "اول پیاله و بد مستی"! سیاست حزب در آن سالها، از جمله در باره خود قانون اساسی و بند ولایت فقیه آن، این بود که ایرادها را بگوید و تند تر و صریح تر از آنچه اعلام می کند، در نامه های خصوصی که برای شخص آیت الله خمینی می نوشت آنها را بیان کند، اما همیشه توازن نیروها، تقویت یک جناح نزدیک به آرمان های انقلاب، در برابر جناح های دیگر حاکمیت، حفظ موقعیت واقعا دشوار فعالیت علنی و عمده و غیر عمده را در نظر داشت. واقعا، مسئله در آن دوران عمدتا آن بود که یا ما در رفراندم جمهوری اسلامی شرکت نکنیم و موقعیت خود را برای تاثیر گذاری بر تدوین قانون اساسی و دهها حادثه و رویداد دیگر از دست بدهیم و یا با بیان نظرات انتقادی خود در آن رفراندم شرکت کنیم، اما فرصت ها و موقعیت ها را برای تاثیر گذاری های تاریخی بر انقلاب و حفظ دستآوردهای آن و ماهیت واقعی و انقلابی بخشیدن به جمهوری اسلامی را حفظ کنیم. بحث دراینجاست. والا رفراندم با شرکت یا عدم شرکت حزب و سازمان برگزار می شد که شد و نتیجه همان می شد که شد. مهم آن بود که ما بتوانیم محتوای جمهوری اسلامی را محتوائی مترقی کنیم، نه آن که بدلیل نا روشن بودن آن، شرکت در رفراندم آن را تحریم کنیم. من بعنوان یک نمونه از تاثیر گذاری های حزب بر تحولات و رویدادهای بعد از انقلاب در جمهوری اسلامی که نتیجه همین سیاست دقیق رهبری وقت حزب توده ایران بود را، در آن کار پژوهشی مربوط به قانون اساسی میدانم که فکر می کنم در شماره گذشته راه توده منتشر کردیم. منظورم آن تحقیقی است که آقائی بنام دکتر "محمد مهدی باباپور" درباره قانون اساسی کرده و دکترای خود را با همین تحقیق از دانشگاه تهران گرفته است. ما این پایان نامه را روی سایت دانشگاه تهران پیدا کردیم. امیدوارم آقای نگهدار و دیگران آن پژوهش و تحقیق را با دقت بخوانند تا یادشان نرود رهبری وقت حزب توده ایران چه تاثیر عمیقی توانست در همان 4 سال فعالیت علنی خود بر انقلاب و روند آن بگذارد. من در ارتباط با مصاحبه آقای نگهدار حتی می خواهم مدعی شوم که بخشی از دلائل هم سرنوشت نشدن سریع سازمان فدائیان اکثریت با سازمان های چپ دیگر در سال 60 تغییر سیاست و همسو شدن آن با سیاست حزب توده ایران بود. متاسفانه گفتگوهای یکطرفه، نوع سئوالاتی که طرح می شود و یا فرصتی که مانند یک مناظره دراختیار طرف های گفتگو کننده پیرامون یک موضوع نیست، مانع از گشوده شدن بحث پیرامون رفراندم جمهوری اسلامی میان رفقا عموئی و نگهدار شد. حتی علیرغم تلاشی که مصاحبه کننده رادیو زمانه – خانم محمدی- می کند تا این مصاحبه حالت مناظره را پیدا کند، باز هم حاصل آن نمی شود که باید بشود. اینها نکاتی بود که فکر می کنم لازم بود زودتر گفته شود. امیدوارم هفته آینده ادامه طبیعی گفتگوی خودمان را بتوانیم ادامه بدهیم. |
راه توده 261 15
فروردین ماه 1389