راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آغاز بخش دوم یادمانده‌های علی خدائی
نگاه ما و نگاه افغان ها
به دو کودتا، در ایران و افغانستان!

من تا هفته گذشته هم در تردید بودم که این بخش از دانسته‌های مستقیم خود را بگویم و یا باز هم منتظر فرصت بهتر بمانم، اما بالاخره به این نتیجه رسیدم که نه تنها حق با شما و بسیاری از کسانی است که تماس گرفته و پی جوی ادامه این گفتگو شده اند، بلکه خودم هم به این نتیجه رسیدم که بالاخره باید شروع کرد و نمی‌توان بیش از این منتظر ماند. مسئله همان است که شما هم اشاره کردید. این که در این بخش هم مثل بخش سالهای پیش ضرورت دارد تا برخی شاهدان مستقیم در قید حیات اند این بخش هم گفته شود.

 
 

من تا هفته گذشته هم در تردید بودم که این بخش از دانسته‌های مستقیم خود را بگویم و یا باز هم منتظر فرصت بهتر بمانم، اما بالاخره به این نتیجه رسیدم که نه تنها حق با شما و بسیاری از کسانی است که تماس گرفته و پی جوی ادامه این گفتگو شده اند، بلکه خودم هم به این نتیجه رسیدم که بالاخره باید شروع کرد و نمی‌توان بیش از این منتظر ماند. مسئله همان است که شما هم اشاره کردید. این که در این بخش هم مثل بخش سالهای پیش و پس از انقلاب که ضرورت داشت تا وقتی کسانی مانند رفیق عموئی و یا پرتوی در قید حیات اند و شاهد درستی آنچه گفتم، دراین بخش نیز باید تا زمانی که برخی رفقای افغانی و رفقای خودمان، از جمله رفیق خاوری و یا رفیق لاهرودی در قید حیات هستند مسائل گفته شود. متاسفانه در باره این بخش از آنچه می‌خواهم بگویم امثال رفیق فروغیان که او هم شاهدی بود بر بخشی از آنچه می‌خواهم بگویم دیگر در میان ما نیست و چند سال پیش در مسکو در گذشت.

- نمی‌دانید که ایشان هم خاطراتی نوشته یا نه؟

نه. متاسفانه اطلاع ندارم. چند بار هم از طریق رفیق شریف و از دست رفته دیگری که سالها گوینده رادیو صلح و سوسیالیسم بود، یعنی "ناصرانی" پی جوی این مسئله شدم اما او هم اطلاع چندانی نداشت. ضمن این که یادتان باشد رفیق فروغیان مترجم بود، زبان روسی را خوب میدانست و دستور زبان فارسی را هم برای تدریس خوب میدانست، اما برای نوشتن به آن منظور که مورد اشاره شماست دست به قلم نبود و این کار برایش سخت بود.

- واقعا این همه تاخیر برای گفتن این بخش لازم بود؟

ببینید، مسئله خیلی ساده است. از پایان جنگ دوم جهانی، امریکا و متحدانش جنگ سرد را علیه اتحاد شوروی و سوسیالیسم آغاز کردند. تصور نمی‌کنم در هیچ کشوری، جز کشورهای سوسیالیستی و بویژه اتحاد شوروی وقت، جنگ سرد علیه احزاب کمونیست به آن شدتی که علیه حزب توده ایران عمل شد، عمل شده باشد. من براساس دانسته و درک خودم این را می‌گویم. ممکن است دیگرانی اطلاعات کامل‌تری داشته باشند. نه تنها تمام دستگاههای تبلیغاتی داخلی، بلکه با یاری گرفتن از دستگاه‌های تبلیغاتی خارجی علیه حزب توده ایران جنگ سرد را پیش بردند و هیچ فرصتی را هم برای ضربه زدن به آن  از دست ندادند. با آنکه دیگر اتحاد شوروی در صحنه جهانی نیست، اما جنگ سرد علیه حزب توده ایران، علیرغم همه ضرباتی که به آن زدند ادامه دارد و من فکر می‌کنم در آینده تشدید هم خواهد شد، زیرا کاملا محسوس است که مردم جهان و در داخل کشور خودمان، مردم ایران یکبار دیگر چشم گشوده و با اهداف سوسیالیستی و احزاب مدافع سوسیالیسم آشنا می‌شوند. به حوادث کشورهای عربی نگاه کنید و خواست‌های آنها را برای کار، زندگی انسانی، آزادی و عدالت اقتصادی مرور کنید. همین خواست‌ها را شما در کشورهای گروه دوم اتحادیه اروپا شاهد هستید. مثل یونان، مثل پرتغال، مثل اسپانیا و بقیه. سقوط طشت رسوائی اقتصاد اسلامی هم در ایران نه تنها از بام خانه ها، که از بام آسمان افتاده است. بنابراین، طبیعی است که اکثریت مردم و بویژه نسل جوان کشور که بدنبال همان خواست هائی است که جوانان اروپا و کشورهای عربی برای آن دست به قیام زده اند، بار دیگر به آرمان‌های عدالتخواهانه و آزادی طلبانه رجعت کنند. بویژه که مسئله جنگ و صلح هم در کشور ما مطرح است و حزب ما از مدافعان سرسخت مخالفت با جنگ بوده و هست. از جمله مخالفتش با ادامه جنگ با عراق پس از فتح خرمشهر. با  همین سیاست نظامی و جنگی که آقای خامنه‌ای آن را هدایت و رهبری می‌کند هم شما در راه توده شاهدید که با چه پیگیری ما مخالف آن هستیم.

مسئله ادامه جنگ سرد با حزب توده ایران هم ریشه در همین مشی و نگرش توده‌ای دارد. حالا در این میان شما اگر مسائلی را مطرح کنید که یک در صد آن، نقد و یا نگاهی انتقادی به فلان موضوع و موضع حزبی باشد، همه 99 در صد بقیه را رها کرده و می‌چسبند به همین یک در صد و آن را در بوق می‌کنند. بنظر من یکی از دلائلی که در طول این 7 دهه اجازه نداده ما با صراحت به برخی نکات و لغزش‌های حزب اشاره کنیم همین است. از جمله در باره برخی مسائل سالهای پس از انقلاب.

- منظور سیاست حزب در باره جمهوری اسلامی است؟

چارچوب آن سیاست درست بود و شما می‌دانید که هیچ جانشین دیگری برای آن سیاست وجود نداشت. من نمونه‌های دیگری را در نظر دارم. مثلا درباره ورود ارتش سرخ به افغانستان که حزب ما مخالف این ورود بود و حتی آن را بصورت پیام به رفقای شوروی اطلاع داد، اما از بیم همین جنگ سرد و جنجالی که ممکن بود بر سر آن راه بیاندازند ما این مخالفت را علنی نکردیم و در مطبوعات حزبی منتشر نکردیم. یا در باره بند ولایت فقیه در قانون اساسی که ما در نامه‌ای به آیت الله خمینی با صراحت نوشتیم که این بند از قانون اساسی در آینده باعث بازتولید سلطنت در ایران خواهد شد، اما باز هم برای پرهیز از همین جنگ سردی که به آن اشاره کردم و جنجالی که ممکن بود در صورت اعلام آن راه بیاندازند و به سیاست اتحاد و انتقاد ما با خط امامی‌ها و شخص آقای خمینی لطمه بزنند و یا درعرصه جهانی تبلیغ روی اختلاف نظر حزب ما و حزب کمونیست اتحاد شوروی شروع شود، این موضع و مواضع دیگری  را رسما اعلام نکردیم. مسئله ولایت فقیه همان زمان رفراندم برای قانون اساسی مطرح بود و حزب باید موضع خودش را درباره قانون اساسی اعلام می‌کرد و شرکت در رفراندم را هم اعلام می‌کرد. بنابراین حزب در اعلامیه اعلام شرکت در رفراندم ضمن اعلام شرکت در رفراندم فقط نوشت که ما با بند ولایت فقیه در قانون اساسی مخالف هستیم و آن را دردسر آفرین برای آینده می‌دانیم زیرا آقای خمینی با این بند و یا بدون این بند عملا رهبری انقلاب و جمهوری اسلامی را در دست دارد و نیازمند چنین بندی نیست، ما در رفراندوم شرکت می‌کنیم و امیدواریم در بازنگری قانون اساسی بند ولایت فقیه حذف شود. از این نوع ریزه کاری‌ها مورد نظرم بود.

حالا هم من بیم داشتم و هنوز هم بیم دارم که مسائلی را مطرح کنم و همه آنچه مطرح شده کنار بگذارند و بچسبند به فلان اشاره به فلان موضوعی که طرح شده است و سوژه‌ای شود برای جنگ سرد ادامه دار با حزب. این ریشه تعلل من برای ادامه این گفتگو بود. البته کودتای انتخاباتی 22 خرداد 1388 و جنبش سراسری علیه این کودتا و حوادث متعاقب آن هم روی این تعلل کم تاثیر نبود. هم پیگیری امور ایران و هم فضائی که پیش آمده بود و به اشکال مختلف ادامه هم دارد، جائی برای بازگشت به گذشته باقی نگذاشته بود. همه چیز در کشاکش‌ها و رویدادهای حال و لحظه جریان داشت.

- از کجا شروع کنیم؟

سئوال خوبی است. من هم به این سئوال خیلی فکر کرده ام.

- نتیجه؟

نتیجه‌ای که گرفتم این بود که نمی‌توان مانند بخش اول این گفتگو که فکر می‌کنم به 62 شماره رسید، بصورت زمانی جلو رفت. یعنی زمان را رعایت کنیم و به حوادثی که پیش آمده در همان مقطع زمانی بپردازیم. به همین دلیل، فکر می‌کنم گفتگو دراین بخش را بصورت "موضوعی" جلو برویم. البته من سعی می‌کنم زیاد هم از روی زمان نپرم و تا آنجا که امکان دارد آن را رعایت کنم. من این گفتگوی تازه را می‌خواهم به چند بخش تقسیم کنم، زیرا برای خودم هم رعایت تمرکز و نظمی را ضروری می‌کند.

1- آغاز مهاجرت در افغانستان و سازماندهی انتقال برخی رفقای داخل کشور و از جمله برخی رهبران سازمان اکثریت از داخل کشور به افغانستان.

2- مناسبات و آشنائی‌ها و برخی گفتگوها با رفقای رهبری حزب حاکم در دولت دمکراتیک افغانستان.

3- نخستین دیدار با رفیق خاوری و سپس ادامه و تکرار این دیدارها، که همراه شد با دیدار و همکاری با رفقا فروغیان، صفری، شاندرمنی، شمس بدیع تبریزی، دکتر زرکش، رحیم نامور و دیگرانی که از آنها یاد خواهم کرد.

4- آغاز فعالیت‌های حزبی در افغانستان که علاوه بر رادیو زحمتکشان و تلاش برای ارتباط با داخل کشور، ساماندهی زندگی مهاجرین توده‌ای و فدائی در بر داشت.

5- مناسبات ما در کابل با رفقای اکثریت و بویژه رهبری سازمان.

6- استقرار واحدهای توده‌ای در شهرهای مرزی افغانستان و ایران.

7- انتقال رفقای توده‌ای از جمهوری بلاروس و آذربایجان شوروی به افغانستان.

8- ارتباط‌های اجتناب ناپذیر با رفقای شوروی که شانه به شانه رفقای افغانی حاکم در افغانستان مستقر بودند.

9- نوع نگاه رفقای حاکم در افغانستان و رفقای مشاور شوروی به اوضاع ایران در آن زمان.

10- مسئله بسیار مهم ادامه جنگ ایران و عراق و بازتابی که در میان رفقای افغان و رفقای شوروی داشت.

11- کنفرانس ملی حزب خودمان در کابل

12- مسئله بسیار مهم سیاست آشتی ملی در افغانستان در دوران گرباچف که در حقیقت تقلیدی بود غیربومی از سیاستی که گرباچف بصورت فاجعه بار در اتحاد شوروی پیاده کرد.

 

من این 12 موضوع را بعنوان سرتیترهای گفتگو یادداشت کرده بودم، که البته طبیعی است که در طول صحبت مسائلی فراتر از این سرتیترها نیز مطرح خواهد شد و شاید هم به این 12 بند، بندهای دیگری را هم شما افزودید و یا خود من به آن اضافه کردم.

- به این ترتیب، می‌خواهید از آشنائی با رفقای افغانی شروع کنید؟

هم بله و هم خیر. زیرا این آشنائی یک بافت و ساختاری دارد که به آغاز مناسبات من و رفیق خاوری و مسائل دیگر هم باز می‌گردد. اجازه بدهید گفتگو را شروع کنیم، چارچوب آن خود به خود شکل خواهد گرفت.

- کاملا موافقیم.

من و سیاوش کسرائی زمانی به کابل رسیدیم که پیش از ما 3 افسرنیروی دریائی، عده‌ای جوان و چند خانواده نیز خود را از پاکستان و از مرز مشترک هرات و خراسان خودشان را به افغانستان رسانده و به کابل منتقل شده بودند. از همان آغاز ترکیب عجیبی از توده ای‌ها در کابل شکل گرفته بود. از یک طرف سه افسر ارشد نیروی دریائی، از طرفی عده‌ای جوان که تا پایان دبیرستان تحصیل کرده بودند، از طرف دیگر چند هنرمند تئاتر و بالاخره من و کسرائی که به این جمع اضافه شدیم. من به این فصل، هنگام شرح اسکان مهاجرین توده‌ای و اکثریتی در کابل باز می‌گردم. ابتدا می‌خواهم از اولین دیدار خودم با رفیق خاوری و سپس رفقای رهبری و دولتی حزب حاکم بگویم.

پیش از همه می‌خواهم با احترام کامل بگویم که رفقای افغانستان هر چه برای زندگی داشتند با ما تقسیم کردند و واقعا سنگ تمام گذاشتند و بعدها بیشتر متوجه تاثیر و نفوذ رهبری حزب توده ایران در جمع رفقای رهبری و حاکم افغانستان شدم. برای نمونه برخی از آنها زنده یاد طبری را بهتر و عمیق‌تر از ما می‌شناختند.

من نیمه دوم مرداد ماه 1362 به کابل رسیدم و شاید دو یا سه هفته بعد، یعنی نیمه دوم شهریور ماه رفیق خاوری که در آن دوران درگیر مسائل مربوط به کمیته برون مرزی و کشاکش با بابک امیرخسروی از یک طرف و اسکان مهاجرین توده‌ای در سه نقطه اتحاد شوروی، یعنی باکو، بلاروس و ترکمنستان بود و شاید همین درگیری را بصورت محدودتر در تاشکند داشت به افغانستان سفر کرد. بعدها فهمیدم که در همین دوران او سرگرم مذاکره و رایزنی با رفقای قدیمی مانند اسکندری، رادمنش، نوروزی و بالاخره صفری برای ترتیب دادن یک پلنوم و بویژه بازگرداندن رفیق صفری به رهبری حزب هم بوده است.  شیوه او دیدارهای فرد به فرد با کسانی بود که از ایران و از چنگ حکومت گریخته و خود را به خاک اتحاد شوروی و حالا افغانستان رسانده بودند. در کابل، من آخرین فردی بودم که با رفیق خاوری دیدار کردم. پیش از من دیگران طی دو روز به دیدار او رفته بودند. تا این دیدار، من به هیچکس نگفته بودم که عضو مشاور کمیته مرکزی هستم. دیدار ما که غروب شروع شده بود تا پاسی از شب طول کشید. او تازه دانست که من در کیهان بوده ام و با هاتفی دوستی و رفاقتی قدیمی داشته ام و همچنین با نقش من در سازمان نوید آشنا شد. وقتی صحبت هاتفی شد، او اشک در چشمهایش جمع شد و من برای نخستین بار، پس از یورش‌ها گریستم. در جریان مسائل مربوط به تشکیلات غیر علنی حزب نبود و اطلاعاتی که من درباره دیدارها و بحث‌های گذشته با رفقا جوانشیر و کیانوری و بقیه داشتم برایش بسیار جالب بود. من از جلسات سه نفره‌ای که با کیانوری داشتیم و مسائلی که گذشته بود برایش گفتم و او هم در باره آشنائی اش با هاتفی در زندان. در پایان همین دیدار از من خواست که مسئولیت و یا بقول خودش جمع و جور کردن افغانستان را به عهده بگیرم. من ابتدا قبول نکردم و گفتم که با این نوع کارها آشنائی ندارم و سر و سامان دادن زندگی معیشتی مهاجرین هم جاذبه‌ای برایم ندارد و از عهده این کار دیگرانی در همین جمع هستند که برآیند. من اهل همان کارهائی هستم که در تشکیلات غیر علنی و سازمان نوید برعهده داشتم و ضمنا ترجیح میدهم مدتی بازگردم به حرفه اصلی خودم. یعنی امور نویسندگی و روزنامه نگاری و تبلیغات. این صحبت، بدون نتیجه آنشب نیمه کاره ماند و قرار شد صبح روز بعد ادامه پیدا کند. روز بعد صبحانه را باهم خوردیم و از همان سر صبحانه صحبت اصلی دوباره شروع شد. خاوری گفت که فعلا تکلیف نامه مردم روشن نیست. ما درگیر دو مسئله کمیته داخلی و احتمال نفوذ امنیتی به داخل آن و دستگیری عده‌ای دیگری هستیم که به تور نیفتاده اند. در کمیته برون مرزی هم، بویژه با شخص امیرخسروی در کشاکش هستیم که می‌گوید باید رهبری حزب بیاید به اروپای غربی و من هم گفته ام مگر شاهرگم را بزنند که تسلیم تو بشوم. تا حل این مسائل، تو افغانستان را جمع و جور کن تا بعد که محلی برای کار گرفتیم و نامه مردم را خواستیم راه اندازی کنیم منتقل شوی آنجا (برلین شرقی) و یا بیائی نزد خود من. (پراگ)

بعد از صبحانه خبر آوردند که برای ظهر (نان چاشت) سلطانعلی کشمند نخست وزیر، رفیق خاوری را دعوت کرده است. رفیق خاوری با خنده به آورنده پیام که "اسدالله کشمند" برادر نخست وزیر و معاون وقت روابط بین الملل حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود گفت: بفرمائید نان آبگوشت را اضافه کنند، چون رفیق علی هم با من می‌آید!

تا حوالی ساعت 1 بعد از ظهر که اتومبیل نخست وزیری آمد تا ما را به کاخ نخست وزیری ببرد، بحث ما در باره قبول مسئولیت افغانستان ادامه پیدا کرد و البته در این میان من نیز بخشی از آنچه در فاصله دو یورش و سپس سرگذشت خودم بود را تعریف کردم. همان رویدادهائی که در بخش اول این گفتگو برایتان تعریف کرده ام. ما هنوز به نتیجه قطعی نرسیده بودیم که اتومبیل آمد. اما در همان ابتدای ورود به سالن نسبتا بزرگی که سلطانعلی کشمند منتظر ما بود و معرفی من به میزبانان، رفیق خاوری من را بعنوان یکی از سرداران حزب و مسئول افغانستان معرفی کرد و راه پس و پیشی برای من باقی نماند.

رفیق خاوری در آن دوران یکدست کت و شلوار سرمه‌ای روشن که به لاجوردی می‌زد داشت که تا مدت‌ها با همان کت و شلوار به کابل می‌آمد. در قید لباس نبود اما آنچه را که همیشه به تن داشت تمیز بود. اصولا آدم منظم و تمیزی است. کفش واکس زده، شلوار اطو شده و صورتی که صبح به صبح مثل یک سرباز آن را می‌تراشید. در جمع می‌توانم بگویم نوعی اخلاق و روش سربازی داشت و تصور نمی‌کنم این اخلاق و خصلت هایش تغییری کرده باشد. اینها را از جوانی و مهاجرت و زندان 15 ساله، با خودش به کابل آورده بود. صبح زود مثل سرباز بیدار می‌شد و این البته یادگار زندان هم بود. صبح‌ها همیشه یک گوشه‌ای را برای پیاده روی پیدا می‌کرد. نیمساعتی تند و منظم راه می‌رفت. حتی در تراس و حیاط خانه هائی که در کابل، هر زمان به افغانستان می‌آمد در آن اسکانش می‌دادند. متاسفانه سیگاری هم دود می‌کرد اما بر خلاف فروغیان، نه پشت سر هم. گاهی هم برای مدتی آن را ترک می‌کرد و باز دوباره شروع می‌کرد. در فاصله‌های آمدن به کابل در آن حدود 5 سالی که در آنجا بودم، چند بار شاهد ترک و وصل شدم، البته مراعات من را هم که از دود سیگار فراری ام می‌کرد.

اگر درست بخاطر داشته باشم، آن روزی که به مهمانی سلطانعلی کشمند رفتیم، یک روز تعطیل بود. حدود ساعت یک بعد از ظهر رسیدم به کاخ نخست وزیری. سلطانعلی کشمند شخصا از کاخ و سالن پذیرائی بیرون آمده و از رفیق خاوری استقبال کرد. پشت سر او رفقا نوراحمد نور، بریالی و دکتر نجیب حرکت می‌کردند. این یکی از رفیقانه‌ترین استقبال‌ها از حزبی بود که در جمهوری اسلامی "شمع آجین" شده بود. پس از دیده بوسی و بقول خود افغان‌ها "بغل کشی" داخل سالنی شدیم که برای ناهار در نظر گرفته بودند و همانجا پشت میز نشستیم. سلطانعلی کشمند بالای میز و دو طرفش نوراحمد نور و دکتر نجیب و سپس بریالی و خاوری و در کنار خاوری من. در آن زمان نوراحمدنور که بعدها فهمیدم با برخی سیاست‌ها و بویژه مسئله حضور ارتش شوروی در افغانستان موافق نبوده و به همین دلیل سفیر جمهوری سوسیالیستی چکسلواکی و سرپرست هیات افغانی در مجله صلح و سوسیالیسم شده بود.

- از این عده که گفتید، همه از سرگذشت تلخ دکتر نجیب اطلاع داریم. پس از سقوط دولت دمکراتیک افغانستان بقیه چه سرنوشتی پیدا کردند؟

سلطانعلی کشمند خوشبختانه هنوز در قید حیات است و مقیم انگلستان. البته در جریان یک ترور انفجاری در کنار مسجد مرکزی کابل چشم و برخی اعضای بدن و صورتش لطمات جدی دیده است. زنده یاد بریالی که آن زمان مسئول روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب حاکم بود، چند سال پیش در آلمان گرفتار سرطان پیشرفته شد و در گذشت. تا آستانه بستری شدنش در بیمارستان نیز هر زمان به هامبورگ و یا برلین سفر می‌کرد یکدیگر را می‌دیدیم و حتی یک نوار پرسش و پاسخ تاریخی هم در برلین از او ضبط کردیم که نزد من است. عده‌ای از رفقای توده‌ای در این پرسش و پاسخ بسیار شنیدنی شرکت کرده بودند. رفیق نوراحمد نور هم که اگر اشتباه نکنم الان نقش رهبری حزب دمکراتیک افغانستان را دارد در کشور هلند مستقر است و یکبار هم به دیدارش رفتم. هنوز در هایم پناهندگان بود که به دیدارش رفتم و درباره بسیاری از مسائل گذشته و آینده صحبت کردیم. اگر بخواهید تصویر دقیقی از او داشته باشد، پیشنهاد می‌کنم او را با رفیق خودمان "جوانشیر" مقایسه کنید که اتفاقا از نظر قد و شمایل هم شبیه اوست. دکتر نجیب هم که خودتان می‌دانید چه سرنوشتی پیدا کرد و در گفتگوهای آینده در باره او بیشتر صحبت خواهم کرد. حافظه او کم نظیر بود. برای شما شاید باور کردنی نباشد که حتی جملاتی را از آثار طبری عینا می‌توانست برای شما از حافظه اش نقل کند و بگوید در کدام کتاب و کدام صفحه چاپ شده است. در این زمینه، تسلط روی آثار مارکسیستی و بویژه آثار حزبی ما، رفیق بریالی نیز فراموش نشدنی است. بسیار شیفته نیک آئین بود. نوراحمدنور برای شرکت در یک جلسه حزبی و یا شاید برای مرخصی از چکسلواکی به کابل آمده بود و سلطانعلی کشمند که در همان دیدار و مهمانی نیز بارها با احترام و ستایش درباره او سخن گفت، وی را برای آن مهمانی ناهار خبر کرده بود.

همه آنها برای سلطانعلی کشمند که نخست وزیر و عضو ارشد بورو سیاسی (دفتر سیاسی حزب) بود احترام ویژه قائل بودند. البته از بقیه سالمندتر نیز بود.

پس از نشستن دور میز و پایان خوش و بش‌ها و تعارف‌های معمول، رفیق کشمند گفت که تا ناهار را بیآورند، می‌خواهد چند کلامی صحبت کند. طبیعی بود که همه سکوت کردند. من از آن صحبت فرازهائی را بخاطر دارم که برایتان می‌گویم:

«من قبل از همه چیز می‌خواهم بگویم که ما از حزب شما بسیار آموختیم، حتی از تجربه تلخ شما در کودتای 28 مرداد. ما میدانستیم "داوود" که خودش آدم خوبی بود اما پاکستان و شاه ایران او را به راه دیگری کشانده بودند قصد کودتا و یورش به حزب ما را دارد. رفقای نظامی ما در ارتش در جریان این کودتا بودند و ما را با خبر کرده بودند. ما خود را آماده کرده بودیم و ژنرال قادر که اکنون وزیر دفاع است، آماده ضد کودتا شده بود. ما در آن موقع فعالیت علنی و قانونی داشتیم و حتی در مجلس حضور داشتیم. داوود قصد داشت پس از این کودتا و کشتار رفقای ما و متلاشی کردن حزب ما، متحد پاکستان شود و افغانستن را تبدیل به جبهه‌ای علیه اتحاد شوروی کند. این خلاصه طرحی بود که در مناسبات بین‌المللی او متعهد به اجرای آن شده بود. کودتا را "داوود" با کمک ژنرال‌های خودش در ارتش با ترور یکی از موثرترین و عزیزترین رفقای ما که چهره‌ای شناخته شده در میان مردم افغان بود، یعنی "میراکبر خیبر" شروع کرد. متاسفانه این ترور بسیار دقیق طراحی شده و در متینگی که خیبر در آن سخنران آن بود اجرا شد و متعاقب آن دستگیری رهبران حزب و کادرهای حزبی شروع شد. خوشبختانه شاخه نظامی حزب آماده ضد کودتا بود و در این مرحله همان کاری را کرد که شاخه نظامی حزب شما در کودتای انگلیسی 28 مرداد باید می‌کرد و نکرد. ژنرال قادر با کمک افسران حزبی و واحدهای نظامی فورا وارد عمل شد. کودتای داوود سرکوب شد و رفقای ما از زندان مستقیما به کاخ ریاست جمهوری برای حکومت منتقل شدند.

اما بزودی حوادث دیگری در حزب و در دولت انقلابی رخ داد. در این دوران "نورمحمد ترکی" در مصالحه‌ای که بین دو جناح حزبی – خلق و پرچم- شده بود، رئیس جمهور بود. انسان شریف اما به همان نسبت خود بزرگ بین و درعین حال ساده لوح. از این خصلت‌های او استفاده کردند و حفیظ الله امین را در کنارش قرار دادند. فردی که مدت‌ها در امریکا بود و حتی نقش و موقعیتی در رهبری حزب و یا مبارزات حزبی نداشت اما توانست خود را به ترکی نزدیک کرده و همه امور را بدست بگیرد، یک دوره بسیار تلخ چپ روی مائوئیستی را به دولت و به حزب تحمیل کرد و سرانجام هم دست به کودتا زدند. تخم خشونتی را شخص او در افغانستان کاشت که ما هنوز درگیر آن هستیم. مذهب ستیزی اصولا سیاست حزب ما نبود، اما حفیظ الله امین این ستیز را آن هم در جامعه سنتی و مذهبی افغانستان به دولت تحمیل کرد. حتی دستور داده بود مغازه‌های شهر سر در و یا کرکره‌های آهنی و چوبی مغازه هایشان را به رنگ قرمز کنند. روحانیون را دستگیر می‌کرد و بدترین رفتار را با آنها در زندان می‌کرد. شما میدانید که افغانستان کشور ریش سفیدان است، آنوقت در یک چنین کشوری او دستور داده بود پیرمردها ریش هایشان را بزنند و حتی در خیابان آنها را می‌گرفتند و ریششان را می‌تراشیدند. بسیار از رفقای ما که اصطلاحا آنها را "پرچمی" می‌گفتیم، فهمیده بودیم که این تصمیمات و حرکات عادی نیست و از یکجای دیگری هدایت می‌شود. اولین گروه‌های اسلامی در پاکستان در همین دوران و زیر فشارها و اقدامات خائنانه حفیظ الله امین شکل گرفت. ما از یک طرف با دشواری‌های بسیاری برای اداره کشور دست به گریبان بودیم، از یک طرف با توطئه‌های پاکستان و امریکا و انگلستان و از یک طرف هم درگیر این مسائل در داخل خودمان و در دولتمان شده بودیم. بتدریج مسائل بصورت انتقادی در جلسات هیات رهبری حزب مطرح شد و این که باید به این حرکات و تصمیمات خاتمه داده شود. دردمندانه برایتان می‌گویم که در ما در جلسه هیات سیاسی نشسته بودیم و سرگرم بحث و تصمیم گیری بودیم که ناگهان یک گروه گارد نظامی در را باز کردند و داخل جلسه شدند. ما را از همان پشت میز جلسه دفتر سیاسی حزب به زندان منتقل کردند و بردند زیر شکنجه. حفیظ الله امین، نورمحمد ترکی را در رختخوابش با نهادن بالش بر دهان وی خفه کرده بود و ما را هم دستگیر و زندانی. کودتا شده بود. ما در زندان و در زیر شکنجه بودیم که خبر دادند همان روش‌های ناراضی تراشی و مذهب ستیزی با شدت بیشتری توسط حفیظ الله امین دنبال می‌شود. برای ما در زندان بیشتر ثابت شد که آنچه او می‌کند اجرای یک ماموریت استراتژیک است و باید به هر قیمت شده به این وضع خاتمه داد. رفقای خارج از زندان ما که حفیظ الله امین نتوانسته بود آنها را دستگیر کند به کمک شبکه نظامی حزب بالاخره دست به کار شدند و حفیظ الله امین را سرنگون کردند و‌ای کاش که او در این ماجرا کشته نشده بود که اگر نشده بود، ما می‌توانستیم به اطلاعات بسیار زیادی در باره تماس‌های او و انگیزه آنچه که انجام میداد پی ببریم. آن موقع رفیق کارمل در چکسلواکی سفیر بود. پس از گرفتن قدرت از دست حفیظ الله امین، خطر دخالت مستقیم ارتش پاکستان وجود داشت و ما هر لحظه منتظر بودیم. در چنین شرایطی بود که رفیق کارمل رهبری حزب و دولت را قبول کرد و رهبری حزب از اتحاد شوروی تقاضای کمک نظامی کرد.»

و سپس اضافه کرد:

«متاسفانه رفیق کارمل در سفر تشریف دارند و الا امروز ایشان هم اینجا بودند. البته من گفتم که ما ناهار را با هم می‌خوریم و ایشان هم بسیار سلام رساندند.»

هم من و هم خاوری مبهوت این توضیحات و سخنان سلطانعلی کشمند شده بودیم. آنقدر که وقتی ایشان از جای خودش بلند شد تا به یاد همه قهرمانان و شهدا و جانبازان دو حزب توده ایران و حزب دمکراتیک افغانستان یک دقیقه سکوت اعلام کند و سپس دعوت کند که جام کوچکی را مقابل همگی بود بنوشند، من که جملات سخنران هنور در سرم می‌پیچید از جای برخاستم اما یادم رفت که جام نیمه پری را که مقابلم بود بلند کنم. وقتی خواستیم بنشینیم، خاوری با لبخند و زیر زبانی به من گفت: بهتر که یادت رفت. بالاخره یکی باید در چنین جلساتی تا آخرش به هوش باشد!

کمی که روی صندلی‌ها جابجا شدیم، سکوت برقرار شد و این یعنی که همگی آماده پاسخ خاوری اند. او بسیار کوتاه و البته احساساتی سخن گفت. یک جمله او برای همیشه در گوش من زنگ می‌زند که آن را به حساب تیزبینی هایش می‌گذارم. پس از همه تعارفات، بسیار دیپلماتیک و آهسته گفت:

«... البته رفقا میدانند که اگر حزب ما در 28 مرداد، به شکلی مستقل دست به عمل می‌زد، وضعی پیش می‌آمد بمراتب دشوارتر از وضعی که شما گرفتار آن شدید. ایران برای امپریالیسم جهانی اهمیتی بمراتب حساس‌تر و مهم‌تر در مقایسه با افغانستان داشت و آنها تمام زمینه‌های یک جنگ مذهبی را فراهم کرده بودند. حتی اعلامیه‌ها و اطلاعیه‌های آن را با قلم قرمز و با تحریک روحانیون و با امضای جعلی حزب نوشته بودند. آنها را تحریک کرده بودند که می خواهند شما را با عمامه هایتان دار بزنند و می خواهند زنان را اشتراکی کنند. اینها را نوشته و بین روحانیون، بازار سنتی و مذهبیون ایران پخش کرده بودند. یگانه راه حل ما برای خنثی کردن کودتای 28 مرداد، همت و همکاری دکتر مصدق نخست وزیر وقت و ملیون و روحانیون بود که متاسفانه آنها همگی یا پشت کودتا قرار گرفتند و یا بی‌عملی را ترجیح دادند. شاید هم از ترس این که حزب ما قدرت برتر چنین ضد کودتائی بشود....»

واقعا جای این پاسخ در پایان سخنرانی سلطانعلی کشمند خالی بود. گذشته زمان و سیر حوادث نشان داد که این تفسیر دقیق‌ترین تفسیر از تردید حزب توده ایران برای ضد کودتای در 28 مرداد بود.

 

 

 

                                راه توده  342        7  آذر ماه  1390

 

بازگشت