راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

پایان دیداری که آغاز
یک زندگی سیاسی 5 ساله شد

از دیدار با نخست وزیر افغانستان و رفقای رهبری حزب حاکم که باز گشتیم، من ذوق زده و شتابزده گفتم اگر بتوانیم یک رادیو بگیریم عالی می‌شود و خاوری که خودش هم ذوق زده بود گفت، عجله نکن! اول باید تکلیف پلنوم روشن شود و بعد بصورت رسمی و با امضای رهبری حزب مسئله را هم با این رفقا و هم در روابط بین الملل مسکو مطرح کرد. این مسائل باید جنبه رسمی و کتبی داشته باشد. من فکر نمی‌کنم مانعی وجود داشته باشد. در اینجا و از طرف این رفقا که مانعی نمی‌بینم باید دید در مسکو چه نظری می‌دهند. تو بی‌آن که در باره این دیدار و مسئله رادیو حرفی بزنی، یک طوری سازماندهی مقدمات کار رادیو را فراهم کن.

 

 

همانطور که من و شما پیش بینی می‌کردیم، سیل سئوالات بدنبال انتشار بخش اول این قسمت از گفتگوی ما سرازیر شد. درباره مناسبات حزب ما با احزاب برادر، درباره رابطه عمیق رهبری حزب توده ایران با رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان و بویژه شاخه پرچم آن و انواع سئوالات دیگر. من تصور می‌کنم بهتر است این دوستان ما عجله نکنند، ابتدا اجازه بدهند این گفتگو پیش برود و احتمالا برخی پرسش‌های آنها در طول گفتگو پاسخ داده خواهد شود و بعد هم وارد جزئیاتی نشویم که موضوع این گفتگو نیست. مثلا چرا فلان اقدام و یا تصمیم را حزب حاکم در افغانستان گرفت؟ و یا اختلاف فلان عضو حزب حاکم با فلان عضو دیگر حزب بر سر چه بود و یا رابطه ما در افغانستان با رفقای شوروی در آنجا از چه قرار بود؟ و انواع سئوالات دیگری که طرح شده. از جمله سئوالاتی که با اعتراض و انتقاد به رفیق خاوری و گله از من که چرا درباره او اینچنین مثبت صحبت کردم.

من فکر می‌کنم در سلسله گفتگوهای قبلی چند بار این را گفتم و در اینجا هم یکبار دیگر می‌گویم که ما دراینجا جلسه حزبی و پلنوم یا کنگره حزبی تشکیل نداده ایم. هر زمان که جلسه‌ای برای طرح مسائلی که دوستان عنوان کرده‌اند تشکیل شد، می‌توانند این مسائل خودشان را در آنجا بیان کنند. درعین حال، من با خودم عهد کرده‌ام که در این گفتگو دو جنبه را حتما مراعات کنم. اول این که وارد کشاکش‌های مهاجرتی و عموما غیرسیاسی بین افراد نشوم. تکرار می‌کنم، کشاکش‌های مهاجرتی و غیر سیاسی، والا طبیعی است که اینجا و آنجا به اختلاف نظرهای سیاسی اشاره خواهم کرد. دوم این که صادقانه آنچه را به یاد دارم و در محدوده شرایط زمانی و مکانی خودش هست بگویم و تحت تاثیر این و یا آن اختلاف نظر و یا حتی اختلاف شخصی پا روی واقعیات و نظرات و خدمات افراد نگذارم. اگر کسان دیگری چنین کرده و یا می‌کنند، این به خودشان مربوط است، اما عهد من با خودم و با شما دراین گفتگو همین است که گفتم و به همین دلیل هم خواهش می‌کنم دوستان و رفقائی که این گفتگو را دنبال می‌کنند، انتظار نداشته باشند بدلیل پاره‌ای اختلافات سیاسی واقعیات مثبت مربوط به فلان رفیق حزب را نگویم و یا درباره فلان جنبه مثبت یک رفیقی اغراق کنم. همگی با هم تمرین کنیم که این شیوه در درون حزب ما به یک شیوه غالب تبدیل شود. ما مراعات کنیم، تا بلکه دیگران هم یاد بگیرند به این آسانی به کسانی از جمله رفقای حزبی خودشان اتهام نزنند، گذشته و حال کسانی را که با هم همسنگر بوده اند تخریب و انکار نکنند. ما در گذشته بدلیل عدم مراعات این روش بسیار لطمه خوردیم و کسانی که می‌خواهند از گذشته درس بگیرند، از همینجا آغاز کنند. رفقائی که در این نزدیک 20 سال با هم کار می‌کنیم شاهدند که من همیشه نظرم این بوده که حتی اشتباهات گذشته را در این عرصه باید جبران کرد. یعنی اگر در گذشته‌های حتی دور، نسبت به فلان رفیق حزبی که به هر دلیل قابل بررسی از حزب ما رفته بی‌مهری کرده ایم و حتی در تاریخ نگاری‌ها و یادآوری‌ها نامش را از لیست رهبران حزبی حذف کرده ایم، آن را جبران کنیم. شما شاهدید که من یکی از کسانی بوده ام که در تمام این سالها اصرار داشته ام نام همه رفقای از دست رفته رهبری حزبی را زنده کنیم و زیر بار تبلیغات مخالفان حزبی و یا حتی تلخ گوئی‌های آنها پس از رفتن از حزب نرفته و خدمات برجسته همان رفقائی که از حزب رفتند را هم بگوئیم. اگر خوانندگان این گفتگو سری به بخش آرشیو راه توده و شخصیت‌ها و رهبران حزب توده ایران بزنند، متوجه می‌شوند که این عهد و پیمان تا آنجا که در توان همه ما بوده اجرا شده است. همین اخیرا مقاله بسیار شیوا و مستدل زنده یاد احمد قاسمی را با همین انگیزه منتشر کردیم. و یا از دکتر یزدی و یا دکتر بهرامی که یک دوره رهبری حزب را برعهده داشتند و یا آقا بزرگ علوی و حتی انورخامه‌ای و خدمات و یا وزرای توده‌ای در کابینه قوام یا امثال دکتر فروتن که از حزب ما رفت، خلاصه از خدمات همه آنها یاد کردیم. وقتی ما چنین روش و شیوه‌ای را 20 سال مراعات کرده ایم، من نمی‌دانم چگونه انتظار دارند من دراین گفتگو پاسخ رفیق خاوری به سلطانعلی کشمند را نگویم؟ من آنچه را شاهد بوده ام باید صادقانه بگویم، نباید انتظار داشته باشند که حقیقت را نگویم چون فلان اختلاف نظر را با خاوری دارند و یا داریم و یا فلان انتقاد را به او داریم و یا دارند. همچنان که بموقع خود ممکن است در شرح رویدادها به این اختلاف نظرها و انتقادها هم برسیم، که دراین زمینه هم باید صادقانه و چند سویه مسائل و مشکلات و دشواری‌ها را دید و گفت. تلاش من پایبندی به این اصول است. البته، اینطور هم نیست که همیشه برای رعایت این اصول موفق بوده‌ام و یا در آینده باشم. قطعا من هم لغزش کرده و گاهی از این چارچوب این اصول خارج شده و می‌شوم. چنان که در گفتگوهای گذشته مواردی از این دست بود و در ویراستاری دوباره آن را اصلاح کردم و در ویراستاری نهائی نیز اگر موارد دیگری یافتم اصلاح می‌کنم. امیدوارم رفقا و علاقمندانی که بخش گذشته این گفتگو یعنی آن 62 قسمت را در ایران چاپ کرده و بین خودشان می‌چرخانند، به این ویراستاری توجه کرده باشند و یا توجه بکنند. ضمنا چون متنی که منتشر شده، بصورت گفتگوست، حتما دارای نواقصی بدلیل تفاوت فارسی گفتگوئی و فارسی نوشتاری هست که باز، امیدوارم آن دوستان خودشان قبل از چاپ، جملات را تصحیح کرده باشند.

- اطلاع دارید در چه سطحی چاپ شده؟

بطور دقیق خیر، اما حداقل از چهار شهر و منطقه ایران پیام داده اند که آن 62 قسمت را چاپ و بین علاقمندان پخش کرده اند. حتما شما هم موافق هستید که اسم منطقه و شهرها را نیآورم. از جمله مشوقین بی‌وقفه ادامه این گفتگوها همین رفقا بوده اند که فکر می‌کنم شما هم تا حدودی در جریان محتوای پیام هایشان هستید.

- گفتگو را از ادامه همان دیدار با رفقای رهبری حزب و دولت افغانستان ادامه بدهیم؟

بله، حتما. آن دیدار، یکی از دیدارهای تاریخی در زندگی سیاسی من است و بعدها که حوادث بسیاری در افغانستان روی داد، همیشه به آن دیدار و نظراتی که رفقای افغانی درباره جهان و رویدادهای افغانستان دادند بازگشته‌ام. راستی تا یادم نرفته بگویم که تقریبا 10 روز پس از انتشار گفتگوی قبلی در باره همین جلسه، اسدالله کشمند برادر کوچک سلطانعلی کشمند که او هم در انگلستان زندگی می‌کند، با من تماس گرفت. آن گفتگو را خوانده بود و از این که آن دیدار را به یاد داشتم و مطرح کردم خیلی ابراز خوشحالی کرد. فرصت نبود و قرار شد بزودی با هم گفتگوی مفصل‌تری داشته باشیم که اگر چنین شد و مطالبی طرح شد که به کار ما دراین گفتگو بیآید، حتما برایتان خواهم گفت.

همانطور که گفتم، همه آنها که دور آن میز نشسته بودند احترام بسیار زیادی برای سلطانعلی کشمند قائل بودند و سعی داشتند بیشتر سکوت کنند تا وی سخن بگوید، اما آنها هم بموقع خود حرف‌های جالبی در باره افغانستان و رابطه گذشته خود با رهبری حزب ما و حتی اختلافات درون حزبی خود گفتند. ازجمله نوراحمد نور که فکر می‌کنم پس از سلطانعلی کشمند، ارشد‌تر از بقیه بود. برای من نکاتی که رفیق کشمند مطرح کرد و دنبالش را دکتر نجیب الله گرفت بسیار حیرت آور بود. شما میدانید که در آن دوره دکتر نجیب رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. برخلاف تبلیغات مخرب و تحریک آمیزی که رسانه‌های غربی کرده و سالهای سال او را ژنرال نجیب می‌نامیدند و درجه ژنرالی به او داده بودند، واقعا پزشک بود و اتفاقا از جمله کسانی بود که با گلبدین حکمتیار در یک زمان در دانشگاه کابل درس خوانده بودند. حکمتیار پس از انقلاب در افغانستان رهبری یکی از گروه‌های اسلامی را در پاکستان برعهده داشت و از همان زمان معروف بود به یکی از بی‌رحم‌ترین رهبران گروه‌های ضد انقلاب. میدانید که در حکومت طالبان با آن که مدتی با آنها همکاری داشت، اختلاف پیدا کرد و برای چند سال رفت به ایران و الان هم با کمک و در ارتباط با سپاه در پاکستان و مناطق پشتو نشین افغانستان مشغول تخریب و آدم کشی است. بهرحال، دکتر نجیب از دوران دانشجوئی خود گفت و این که با حکمتیار در دانشگاه مرتب درگیر بودند. حکمتیار عده‌ای مهاجم را دور خود جمع کرده و به تظاهرات و اعتراضات دانشجویان غیر مذهبی حمله می‌کرده و حزب تصمیم می‌گیرد دکتر نجیب را که فردی ورزیده و ورزشکار بود در دانشگاه کابل در برابر او قرار دهد. بارها کتک مفصلی حکمتیار از نجیب خورده بود. دکتر نجیب در ادامه صحبت‌های کشمند که از دستگیری خود در پشت میز هیات سیاسی و رفتن به زندان و شکنجه گفته بود، از شقاوت هائی در زندان این دوره گفت که رهبری و هدایت آن با حفیظ الله امین بود. کسی که با کودتا علیه ترکی و علیه هیات سیاسی قدرت را بدست گرفته و چپ روی‌های مائوئیستی را در کشور سازمان داد. حاصل این چپ روی‌ها کوچ گسترده مردم مذهبی روستاها و شهرستان‌ها به پاکستان و ورود آن‌ها به دسته بندی‌های مسلح برای جنگ با دولت افغانستان بود. نجیب با صراحت گفت که رفقای شوروی اسناد وابستگی حفیظ الله امین به سازمان‌های جاسوسی پاکستان و امریکا را دراختیار ما قرار دادند و همه رفقای رهبری حزب و دولت این اسناد را مطالعه کرده‌اند. او ماموریت بین‌المللی در افغانستان را اجرا کرد و دو هدف داشت. اول ناراضی تراشی و تهیه ارتش برای ضد انقلاب و دوم نابودی رهبری و کادرهای حزبی در داخل کشور. همین روش در زندان هم دنبال شد. یعنی شکنجه‌های هولناک اعضای دستگیر شده رهبری حزب از یک طرف و مذهبی‌ها و روحانیون از طرف دیگر. نمونه‌هائی را از زندان داریم که قبول آنها برای آنها که نبودند و ندیدند دشوار است. برای مثال یک روحانی ضعیف و کوچک اندام را که اتفاقا با حزب و دولت میانه بدی هم نداشت و در میان مردم هم نفوذ داشت بدستور حفیظ الله امین برده بودند زندان، به همان اتاقی که رفقای رهبری را شکنجه می‌کردند. او را روی شکم خوابانده و یک نفر ورزیده را می‌نشانند روی سرش و یک نفر دیگر پاهای او را گرفته و از عقب بلند کرده و به سر او می‌رساند. یعنی کمرش را خرد می‌کنند. آب زردی از دهانش بیرون می‌زد. نفهمیدیم با جنازه اش چه کردند.

سلطانعلی کشمند سخنان نجیب را کامل کرد و گفت: ما در همان زندان که بودیم فهمیدیم امریکا و پاکستان بدست حفیظ الله امین و افرادی که آنها را در دولت ما جاسازی کرده بودند در حال نابودی انقلاب، آغاز جنگ داخلی و تجزیه افغانستان هستند. این نظر خود را به رفقائی که هنوز بیرون بودند و مخفی شده بودند اطلاع دادیم و از آنها خواستیم هرچه زودتر برای سرنگونی دولت حفیظ الله امین دست به کار شوند. ما در همان زندان به این نتیجه رسیدیم که کارشناسان امنیتی دولت پاکستان به حفیظ الله امین مشورت می‌دهند. زنده یاد محمود بریالی (برادر ببرک کارمل رئیس جمهور و رهبر حزب حاکم) که از بقیه کم سن و سال‌تر بود، کمی درباره فعالیت‌های مخفی خودش و رفقای حزبی در همین دوران گفت و جلساتی که اگر اشتباه نکنم در منطقه "کارتیه 3" که یکی از محلات کمی دورافتاده کابل بود تشکیل میدادند و مقابله به دولت حفظ الله امین را سازمان میدادند.

من بعدها که ماجرای سعید امامی در جمهوری اسلامی از پرده بیرون افتاد، به کرات یاد آن جلسه و آن گفته‌های رفقای افغانی و نقش حفیظ الله امین افتادم. شباهت عمیقی بین نقشی که امین در افغانستان بازی کرد و نقشی که سعید امامی در ایران بازی کرد وجود دارد. حتی اکنون هم اعتقاد دارم حفیظ الله امین‌های تازه‌تر و ناشناخته‌تری را در همین سالهای اخیر در جمهوری اسلامی از آستین بیرون آوردند. ماجرا را فقط در حد طالبان بازی در جمهوری اسلامی نبینید. فاجعه خیلی عمیق‌تر از این‌هاست. سی سال آدم جاسازی کردند، کادر پرورش یافته در ارگان‌های نظامی و امنیتی و روحانی جمهوری اسلامی نفوذ دادند تا این فاجعه‌ای را که اکنون شاهدش هستیم بتوانند شکل بدهند و تازه این هنوز نسیم نیمه شب است، باید منتظر باد صبحدم بود. بادی که شاید به توفانی ویرانگر در ایران تبدیل شود. تمام نقشه‌ها را برای نابودی ایران کشیده‌اند و افراد را برای نقش آفرینی جاسازی کرده‌اند. انتقام انقلاب 57 را از ملت ایران می‌خواهند بگیرند و به تمام مردم منطقه درس بدهند. فاجعه‌ای که در جمهوری اسلامی حاکم شده، این سمت و سو را دارد.

بهرحال می‌خواستم بگویم که آنچه رفقای افغان در اطراف آن میز درباره حفیظ الله امین و حکومت کوتاه مدت وی و نقشی که او توانست با ناراضی تراشی برای تشکیل گروه‌های مسلح ضد انقلاب در پاکستان بازی کند، همیشه مرا یاد سعید امامی و دیگر سعید امامی‌های زنده در جمهوری اسلامی می‌اندازد. همین است که هرگز در این هفت سال، راه توده فریب شعارهای تند و آتشین امثال احمدی نژاد و همراهان و همفکران و حامیانش را نخورد. چه نظامی و چه روحانی. در باره ماهیت و سرانجام سیاستی که آقای خامنه‌ای آن را دنبال می‌کند هم ما دچار نوسان نشدیم. همچنان که در باره ماهیت و دلیل وانگیزه کودتائی که علیه انتخابات 22 خرداد و شخص میرحسین موسوی سازمان دادن لحظه‌ای تردید نکردیم و ریشه‌های آن را در توطئه‌های بزرگتر علیه ایران جستجو کردیم. همیشه یادمان باشد که امپریالیسم بسیار با تجربه است. هر وقت که در این باره خواستید تردید کنید، نگاهی بیاندازید به آنچه که با انقلاب افغانستان کردند و ویرانی و نابودی که پشت سر خود باقی گذاشتند.

- درباره کم وکیف یورش به حزب و آمدن توده‌ای‌ها به افغانستان خبر داشتند؟

بله. کاملا. حتی جزئیات یورش به حزب ما را میدانستند و بسیار هم متاسف بودند و می‌خواستند بدانند چرا رهبری حزب به افغانستان عقب نشینی نکرد؟ چرا برای سازمان دادن این عقب نشینی با آنها  تماس نگرفت؟ شخص کشمند گفت که اگر به ما اطلاع داده بودند، بخشی از مرز را با کمک ارتش و میلیشیای محلی پاکسازی می‌کردیم و آماده عبور آنها از مرز می‌شدیم. رفیق خاوری درباره ناجوانمردی جمهوری اسلامی صحبت کرد و خاطراتی را که از دوران زندان خودش با روحانیون، بویژه آیت الله منتظری و هاشمی رفسنجانی داشت نقل کرد و باز یادم هست که گفت اینها به خودشان هم رحم نخواهند کرد. این مسیری که شروع شده، سرانجام به گرفتن گریبان نزدیک‌ترین دوستان خودشان خواهد رسید. این تازه آغاز راه است. (آن زمان هنوز هیچ علائم و نشانه‌ای از تصفیه‌های حکومتی و حوادثی نظیر حذف آیت الله منتظری و بقیه آنچه که همه به خاطر داریم نبود.)

- رفیق کارمل چرا در این جلسه نبود؟

فکر می‌کنم در گفتگوی قبلی گفتم که او در آن زمان مسافرت بود و یا در مرخصی دقیق یادم نیست.

- شما او را هم دیدید؟

بله، دوبار. یکبار در همان اوائل پذیرش مسئولیت در افغانستان به همراه رفیق نامور به دیدار او رفتم و یکبار هم شاید حدود یکسال بعد به همراه رفیق خاوری. هر دو دیدار در دفتر مخصوص او در کاخ ریاست جمهوری انجام شد.

- نظرات او درباره حزب ما و یا انقلاب ایران و جمهوری اسلامی چه بود؟

اگر عجله نکنید، بموقع برایتان خواهم گفت. بالاخره یک نظم زمانی را باید رعایت کنیم و الا این گفتگو خیلی پراکنده از آب در خواهد آمد.

آن دیدار گرم و رفیقانه در کاخ نخست وزیری که برایتان گفتم، تا بعد از ظهر و بسیار صمیمانه ادامه پیدا کرد و رئوس مطالب تقریبا همان هائی بود که برایتان گفتم. جمعبندی دیدار هم، پس اشاره رفیق خاوری به مناسب بودن زندگی توده‌ای‌های به افغانستان آمده در مهمانخانه‌های کابل و هزینه‌ای که برای دولت افغانستان این نوع زندگی دارد، با سلطانعلی کشمند بود که خطاب به خاوری سخنانی با این مضمون گفت:

رفیق عزیز! ما کشور فقیری هستیم با مردمانی مهربان و مهماندوست. امپریالیسم و پاکستان انقلاب ما را درگیر یک جنگ برادرکشی و خانگی کرده اند. رفاقت و پیوند حزب ما و شما مهربانی و مهماندوستی افغانی را صد چندان می‌کند. نان خشک هم اگر بر سر سفره داشته باشیم، با شما تقسیم می‌کنیم. رفقای شما که به افغانستان آمده اند مهمانان عزیز ما هستند. به من گزارش داده اند که آنها هنوز در مهمانخانه‌ها و هتل کابل زندگی می‌کنند و خیلی دوست دارند زودتر خانه خود را داشته باشند. ما بر سر تقسیم خانه میان آنها در شورای وزیران فیصله کرده ایم و خارج از نوبت به آنها در "مکروریان" (منطقه آپارتمان سازی با بلوک‌های سیمانی که برای افغانستان در آن زمان یک پدیده لوکس بود) مسکن خواهیم داد. شما میدانید که ما از نظر مسکن چقدر در مضیفه هستیم. حتی 2 تا 3 خانوار افغانی را در یک آپارتمان کوچک جا داده ایم. با این همه، بزودی تقسیم آپارتمان میان رفقای شما را شروع می‌کنیم. به ما کمی فرصت بدهید. بود و باش رفقای شما را تامین می‌کنیم. بر سر معاش (حقوق) آنها هم در شورای وزیران فیصله انجام شده و پس از تقسیم آنها میان خانه‌ها، این معاش ماهانه هم پرداخت خواهد شد. رفیق کارمل هم در این باره  دستورات داده اند. یک سلسله گپ‌های دیگر هم بر سر فعالیت مشترک رفقای شما و ما در افغانستان با رفیق کارمل بوده که بدلیل سفر ایشان نیمه کاره مانده است. بانین (اجازه بدهید) این گپ‌ها هم کامل شود تا نتیجه را بصورت یک پرُتکل به اطلاع شما برسانیم. ما هیچ محدودیتی برای آمدن رفقای شما به افغانستان و پذیرائی از آنها نداریم. افغانستان میهن مشترک ما و شماست!

رفیق خاوری هم در پاسخ سنگ تمام گذاشت. نمی‌دانم شما می‌دانید یا نه. رفیق خاوری خیلی خوب می‌تواند سخنرانی عاطفی بکند. شاید سخنرانی سیاسی و تحلیلی اش چندان گیرا از آب در نیآید، اما در این عرصه، یعنی برانگیختن احساسات مخاطب نمونه است، بویژه که ضرب المثل و داستان‌های بسیار کوتاه و اشعاری به سبک "امثال و حکم" هم همیشه به مناسبت در حافظه اش دارد و نقل آنها بر مخاطب خیلی تاثیر می‌گذارد. به همین دلیل پاسخی که آن روز بعنوان تشکر از مهماندوستی‌ها و رفاقت‌ها داد خیلی روی مخاطبین جلسه تاثیر گذاشت. آنقدر که مخاطبان گوشه چشم را هم پاک کردند. از یورش ناجوانمردانه جمهوری اسلامی به حزب گفت، از شکنجه ها، از شیفتگی اش به طبری و این که اطلاع دارد با پوتین نظامی در زندان به دهان او کوبیده اند تا ساکت شود و حرف نزند. و بالاخره این که دوران بسیار دشواری برای حزب ما آغاز شده است و باز این که در تدارک تشکیل یک پلنوم برای جمع و جور کردن حزب است.

به محض مطرح شدن پلنوم، سلطانعلی کشمند سخنان او را قطع کرد و پرسید: چرا اینجا نمی‌آئید؟

خاوری گفت: برای بعضی از رفقای ما بسیار سخت است تا افغانستان بیآیند. بدلیل سن و سال و بیماری. مانند رفیق رادمنش و یا رفیق اسکندری، درحالیکه نظر من اینست که آنها باید در این پلنوم شرکت داشته باشند. جای مناسب دیگری را پیدا کرده ایم، اما هنوز پاسخ قطعی نداده اند.

رفیق نجیب گفت: بهرحال، حفظ و تامین امنیت رفقا و پلنوم را من تضمین می‌کنم.

خاوری دوباره تشکر کرد و اضافه کرد، من این پیشنهاد را هم با رفقای دیگر مطرح خواهم کرد. و در پایان هم افزود: همانطور که رفقا اطلاع دارند، من فردا عازم هستم و با رفیق علی بر سر پذیرش مسئولیت در افغانستان به توافق رسیده ایم.

بلافاصله رفیق بریالی خطاب به اسد کشمند که معاون روابط بین الملل بود و درکنار من نشسته بود گفت: اسد جان! فردا شما و رفیق علی یک قرار در دفتر من بگذارید تا درباره کارها صحبت کنیم.

دیدار فراموش نشدنی پایان یافته بود و صحبت‌های پراکنده تا آستانه در خروجی کاخ نخست وزیری ادامه یافت و سپس روبوسی افغانی "بغل کشی" و ترک نخست وزیری.

من با جرات می‌توانم به شما بگویم که خاوری از خود این دیدار بیش از آن دو گیلاسی که در ابتدا و انتهای دیدار همه با هم و به سلامتی هم سر کشیدند مست شده بود. در طول راه، تا رسیدن به مقر استقرارش ملاحظه راننده را کرده و حرفی نزد. اصولا در این زمینه‌ها بسیار محتاط است و هوشیار. اما به محض این که رسیدیم به قصر شماره 2 و تنها شدیم ذوق زده گفت: این یک دریاست برای شنا! افغانستان را جمع و جور کن!

پیش از آن که برای پذیرش این خواست او پاسخ مثب داده باشم، او خود در دیدار با رفقای افغانستان من را معرفی کرده بود و دیگر راه پس و پیش وجود نداشت. بگذریم از این که احساس نزدیکی خود من هم  به افغانستان روز به روز بیشتر می‌شد و دیدار با رفقای رهبری حزب و دولت در آن روز، موجب پدید آمدن رویاهای بسیاری در ذهن من شد. رویاهائی که بعدها به واقعیت هم پیوست و در حد رویا باقی نماند.

همان شب من ذوق زده و شتابزده گفتم اگر بتوانیم یک رادیو بگیریم عالی می‌شود و خاوری که خودش هم ذوق زده بود گفت، عجله نکن! اول باید تکلیف پلنوم روشن شود و بعد بصورت رسمی و با امضای رهبری حزب مسئله را هم با این رفقا و هم در روابط بین الملل مسکو مطرح کرد. این مسائل باید جنبه رسمی و کتبی داشته باشد. من فکر نمی‌کنم مانعی وجود داشته باشد. در اینجا و از طرف این رفقا که مانعی نمی‌بینم باید دید در مسکو چه نظری می‌دهند. تو بی‌آن که در باره این دیدار و مسئله رادیو حرفی بزنی، یک طوری سازماندهی مقدمات کار رادیو را فراهم کن. ببین همین نیروئی که در اینجا هست کافی است و یا باید از جای دیگری هم نیرو آورد. ما در مینسک و باکو امکانات خوبی داریم، رفقائی آمده اند که دست به قلم هستند.

- درباره صفری هم صحبت شد؟

نه. اصلا. حتی چند ماه بعد و طی چند دیدار دیگری که با خاوری در کابل داشتم، مسئله صفری مطرح نشد، تا موقعی که وارد محل برگزاری پلنوم 18 شدیم هم صحبتی درباره صفری نشده بود. بموقع و هنگام صحبت در باره پلنوم 18 برایتان خواهم گفت.

آنشب، بیشتر در باره سخنان کشمند و افسوس از غفلت‌ها برای عقب نشینی و امکاناتی که در افغانستان بود صحبت شد و مرور گذشته‌ها و نقل آنچه من میدانستم و رفیق خاوری بدلیل نبودن در ایران از آن اطلاع نزدیک و دقیق نداشت.

صبح روز بعد، ما دوباره با هم دیدار داشتیم. دیدار از پای میز صبحانه شروع شد و تا ساعت 10 که خاوری به فرودگاه رفت تا بطرف مسکو پرواز کند ادامه پیدا کرد. در باره رفقای توده‌ای که به کابل آمده بودند و تقریبا با تک تک آنها و یا دو به دو و یا حتی سه به سه آنها دیدار کرده بود. خیلی سفارش کسرائی را کرد که باید مواظب روحیه شاعرانه اش بود و اولین امکانی که برای مسکن رفقا دادند باید به کسرائی داده شود. درباره سه افسر نیروی دریائی که خودشان را به کابل رسانده بودند و این که باید احترام آنها را نگهداشت و برای کار جلو کشید. چند توصیه‌ای هم درباره چند تنی داشت که معطوف بود به دیداری که با آنها کرده بود. من قبلا هم برایتان گفته بودم که خاوری در چهره شناسی و خصلت شناسی اگر اسیر تعریف و تمجید‌های طرف مقابل و یا پرخاش و انتقاد طرف مقابل نشود، خیلی ماهر است. بویژه اگر اطرافیان برایش فضاسازی نکنند. یکبار، در صحبت‌های خصوصی از کیانوری گله کرد که گله بی‌جائی هم نبود. ضرب المثلی را به کار برد که دوست ندارم اینجا تکرار کنم، اما معنایش آن بود که مسئولیت اطلاعاتی در حزب برای او مناسب‌تر از زنده یاد شلتوکی بود. آن چهره شناسی و خصلت شناسی که به آن اشاره کردم، در این نوع مسئولیت‌ها خیلی اهمیت دارد و رفیق خاوری در این زمینه بنظر من هم مناسب‌تر از رفیق شلتوکی بود.

- شما شلتوکی را هم دیده بودید؟

بله. در همان ابتدای سال 1358 به همراه هاتفی و شاید پرتوی. پرتوی را زیاد یادم نیست که بود یا نبود اما هاتفی بود. تازه از کرمانشاه بازگشته بود. خیلی هیجانی و ذوق زده اطلاعاتی را بیرون ریخت که هم من و هم هاتفی تعجب کردیم. بسیار صمیمی و دوست داشتنی و رفیق دوست به نظرم رسید. در حقیقت او را با کتاب "مهمان این آقایان" به آذین می‌شناختم، و آن دیدار فقط جان یافتن آن آشنائی بود.

آن روز، در باره چند نفری که دیده بود، بویژه زن و شوهری که از سازمان جوانان مسئولیتی داشتند توصیه کرد زیاد آنها را جلو نکش. ادعاها و انتظاراتشان بیشتر از توانشان است. بعدها، صحت این شناخت برایم ثابت شد. چون بنا ندارم درباره افراد حرف بزنم، همین حدود کافی است.

 

 

 

                                راه توده  344        21  آذر ماه  1390

 

بازگشت