راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده های علی خدائی-
"سَر" تازه ای
که پلنوم 18
جانشین سر بریده
حزب کرد!

 

سلسله مطالبی که در سایت بی بی سی فارسی منتشر شد، و همچنین مقاله آقای "جیلو" ما را تا حدودی از ادامه و روالی که این گفتگو طی می کرد خارج کرد.

- همینطور است. البته، اینها هم گوشه ای از کار و همین گفتگو ست و بقول معروف "نمک" غذاست. انتشار مقالات بی بی سی را من در مجموع خود به نفع حزب می‌دانم، به چند دلیل. اول این که خیلی‌ها آمدند و خودشان را تکان دادند و معلوم شد در کدام جهت انتقاد دارند و یا برخی دشمنی شان با حزب تا چه حد است. دوم این که درسی بود برای همه توده‌ایها تا بدانند هیچ چاره ای جز مطالعه دقیق تاریخ حزب و آگاهی دقیق از گذشته نیست. سوم این که آشکار شد در چه وسعتی نفوذ و اعتبار حزب توده ایران در جامعه مطرح است. حتی آنها که مخالف حزب ما هستند هم نمی‌توانند چشم خودشان را به روی حزب ببندند و حتی همین افراد هم از این پس چاره‌ای ندارند جز این که بیشتر در باره حزب ما بخوانند و بدانند و دیگر مثل گذشته نمی توانند دهان باز کنند و اتهام پخش کنند. نکته بسیار مهم دیگری که آشکار شد پیوندی است که جنبش سبز و اعتراضی کنونی با دیدگاه های حزب توده ایران از ابتدای جمهوری اسلامی و ابتدای انقلاب داشته و دارد. به همین دلیل شما دیدید که خیلی از مقاله نویسان جرات نکردند به سالهای پس از انقلاب بپردازند و سعی کردند و لابد همچنان هم سعی می کنند روی چند اتهام کلیشه ای و یا حتی انتقاد تکراری متمرکز بمانند و در واقع "درجا" بزنند. از همه تاریخ 12 ساله حزب ما از بدو تاسیس تا کودتای 28 مرداد بصورت کلیشه ای "جنبش نفت" و مخالفت حزب ما با کابینه اول دکتر مصدق را مطرح کنند و یا از دوران مهاجرت اجباری پس از کودتا از محدوده "عباس شهریاری" و یا ماجرای برادر زاده های جاسوس دکتر یزدی پای خودشان را فراتر نگذارند. شما تمام مقالات این گروه از منتقدان حزب را که در بی بی سی منتشر شد اگر بررسی کنید از همین چند موضوع خارج نیست. شما اشاره‌ای به رستاخیز حزب در اواخر دهه 1340 و پس از ماجرای عباس شهریاری نمی بینید. رستاخیزی که پرچمدار آن زنده یاد دکتر هوشنگ تیزابی بود. تشکیلات مخفی "نوید" به رهبری زنده یاد رحمان هاتفی را هم دور زدند. همچنان که شعار صلح  و سپس نان و فرهنگ حزب را که اولین شعار حزب پس از تاسیس آن بود دور زدند. تشکیل جبهه آزادی که تا تشکیل  جبهه مطبوعات ضد دیکتاتوری میان نشریات احزاب ملی، از جمله حزب توده ایران پیش رفت را ندیده گرفتند. شما در تمام این مقالات پیدا نمی کنید که یک منتقد و یا پژوهشگر با انصاف – حساب دشمنان جداست- پیدا شده باشد و بنویسد که در کابینه اول دکتر مصدق که حزب توده ایران با آن بشدت مخالف بود وزارت کشور یعنی مهم ترین وزارتخانه هر دولتی که در حکم معاون نخست وزیر است در اختیار سرلشگر کودتاچی "ابوالفضل زاهدی" بود. همین سرلشگر در زمان رضاشاه مامور خدمت در خوزستان بود و درجریان جنگ و شکل گیری نازیسم در آلمان متمایل به آنها بود و دیدیم که سرانجام هم انگلیس ها با کمک او کودتای 28 مرداد را ترتیب دادند. مرتب می نویسند که حزب توده ایران یک دوره ای با مصدق مخالفت کرد، اما نمی نویسند دلیل این مخالفت چه بود؟ ضمن این که حزب ما هم بارها خودش اعلام کرده که این اشتباه از آنجا ناشی شد که حکومت و دولت مصدق را یکپارچه دید و به دسته بندی های درون آن توجه نکرد. سرلشگر زاهدی را دید، اما امثال "صدیقی" و "نریمان" را ندید. همه این منتقدان نمی گویند که حزب توده ایران نسبت به خوش بینی مصدق نسبت به امریکائی ها و حسابی که روی رقابت انگلیس و امریکا باز کرده بود انتقاد داشت. درباره نفت یا باصطلاح نفت شمال هم نظرش اجرای قرار دادی بود که پیش از آن میان اتحاد شوروی وقت و دولت وقت درایران بسته شده بود. شوروی ها تمام قراردادهای استعماری پیش از انقلاب اکتبر را لغو کرده بودند و در باره نفت شمال هم فقط قید کرده بودند که همه قرار داده های پیش از انقلاب اکتبر در این زمینه را لغو می کنند اما متقابلا دولت ایران در صورتی که خواست با کشورهای خارجی قرار داد استخراج نفت شمال را ببندد، اولویت را به دولت شوروی بدهد که قرار داد گذشته‌اش را یکطرفه لغو کرده بود. این منتقدان همه اینها را ندیده گرفته و بر طبل جنگ سرد با حزب بر سر نفت شمال می کوبند و در مقالات بی بی سی هم دیدید که همین روش ادامه پیدا کرد. اینها البته حرف های تازه ای نیست و همیشه بوده و بعدها هم خواهد بود، و حزب ما هم در این دوره، یعنی دوره ملی شدن نفت و همچنین کابینه اول مصدق زیاد روی هائی در مطبوعاتش کرده که بارها هم آن را پذیرفته و مطرح کرده است. از جمله در کتاب تحقیقی 28 مرداد زنده یاد جوانشیر. همه آنها که منتقد غفلت حزب توده ایران در تشخیص لایه بندی ها و طیف بندی های دولت مصدق بودند و هستند، به روی خودشان نمی آورند که حزب توده ایران با گرفتن یک درس تاریخی از آن غفلت، در جریان انقلاب بهمن 57 و شکل گیری جمهوری اسلامی طیف بندی های درون حکومتی را با دقت زیر نظر گرفت و معروف ترین اصطلاحی که در این باره طرح کرد "نبرد که بر که" بود. این منتقدان بصورت خنده آوری به ما می گویند حزب چرا از آیت الله خمینی حمایت کرد؟ لابد نظرشان اینست که حزب ما باید از آیت الله مصباح یزدی حمایت می کرد! در چنبره همین تناقض است که پای مقاله نویسان در تله جنبش سبز گیر کرد و میخکوب شدند و نتوانستند نوشته های خودشان را باصطلاح "به روز" بنویسند. زیرا به محض این که وارد این بحث می شدند همه صحنه را یکجا می باختند.

بگذریم که انتشار بخش هائی از نامه زنده یاد کیانوری در بی بی سی سنگین ترین پتک بر سر حکومت بود و وسیع ترین آگاهی را نسبت به آنچه بر سر رهبران حزب توده ایران در زندان جمهوری اسلامی آمد بوجود آورد. این آگاهی دیگر فراموش نشدنی است. و البته من فکر می کنم انتشار این نامه ضربه ای هم بود به دوستان نامه مردم که تاکنون در باره این نامه سکوت کرده بودند.

بهر حال، آنچه که شد به نفع حزب ما بود که در مقالات مختلفی که در هفته های اخیر در راه توده رفقا نوشته اند و منتشر شده نیز منعکس است. اینها اگر بطور جدی وارد سالهای پس از انقلاب می شدند، البته بصورت واقعی نه با مستمسک قرار دادن این و یا آن مقاله و یا اتهام، آنوقت باید درباره مخالفت رسمی و شجاعانه رهبری حزب با ادامه جنگ ایران و عراق پس از فتح خرمشهر و ورود به خاک عراق می‌نوشتند، درباره نظر رهبری حزب درباره یکدست نبودن حاکمیت، درباره حضور حجتیه در رهبری حزب جمهوری اسلامی، درباره سیاست های غلط مجاهدین خلق و دهها و دهها مسئله و رویداد پس از انقلاب که همین آقایان ماست در دهانشان گرفته بودند و این حزب توده ایران بود که با جسارت نظراتش را مطرح کرد.

به همین دلیل است که می گویم آنچه که در بی بی سی انجام شد در مجموع خود به نفع حزب توده ایران بود. نه این که آنها هدفشان این بود، بلکه در عمل و در نتیجه این از آب درآمد.

 

- برای مصاحبه های دیگر با شما تماس نگرفته اند؟

چرا. از طرف تلویزیون اندیشه و یک رسانه دیگری تماس گرفتند که اگر قبول کردم برایتان خواهم گفت. فعلا تلویزیون اندیشه را هم قبول نکرده ام. من مثل گذشته ترجیح میدهم رفقای نامه مردم صحبت کنند. بگذارید برایتان یک موضوع دیگری را هم بگویم.

چند ماه پیش، از تلویزیون امریکا تماس گرفتند. من گفتم شما مراجعه کنید به رفقای نامه مردم و رفقای حزب. من فقط سردبیر یک نشریه توده ای هستم. چند شب بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند که در فرانسه یکنفر را بنام "عیسی" به ما معرفی کرده اند. با ایشان صحبت کردیم و گفتیم که با سردبیر راه توده هم تماس گرفته ایم. ایشان فورا گفت خیر، آنها اخراجی اند و منشعب شده از حزب. من فورا گفتم که نمیدانم ایشان کیست و چه گفته و با ایشان آشنا هم نیستم اما اگر از طرف حزب معرفی شده شما بهتر است با ایشان مصاحبه کنید. مصاحبه هم درباره هفتاد سالگی حزب بود. تلفن کننده گفت که می خواهیم شما و ایشان و اقای امیرخسروی مشترکا در برنامه شرکت کنید. خُب. بازی زیرکانه ای بود. من رد کردم و گفتم شما با همان آقای "عیسی" صحبت کنید بهتر است.

چند شب بعد این برنامه را از تلویزیون دیدم. آقای عیسی که فکر می کنم فامیلش صفا یا صفائی باشد، از آن فرصت نتوانست استفاده کند. شما میدانید که تلویزیون امریکا هم درایران بعد از بی بی سی بیشترین مخاطب را دارد. ببنیید ما ایرانی ها می گوئیم "کشمش هم دم دارد" یعنی بالاخره افراد یا آقا هستند، یا خانم هستند، یا رفیق هستند، بالاخره یک دمی دارند. خطاب کردن آقای امیرخسروی به "امیرخسروی" او را کوچک نمی کند بلکه خطاب کننده را کوچک می کند. شما حرفتان را بزنید، چه دلیل دارد بخواهید طرف را که سن و سالش هم چند ده سال بیشتر از شماست کوچک کنید؟ شما مواضع خودتان را بگوئید بگذارید مردم قضاوت کنند. خُب ایشان در آن مصاحبه این روش غلط را به نمایش گذاشت. ضمنا ایشان رفت دنبال استناد به "انگلس" و درس و مشق پس دادن ... برادر عزیز، مردمی که مخاطب شما هستند با انگلس چه کار دارند؟ حرف نان و آب و سیاست و اوضاع ایران و حزب را بزن! صدایت دارد برای مردم پخش می شود. تلویزیون امریکا که تریبون حزب توده ایران نیست! اینجا هم فرصت را از دست داد. هرگز نباید در این نوع برنامه ها با مجری برنامه سر شاخ و درگیر شد. تریبون دست اوست، گوشی در گوشش و اتاق فرمان در جای دیگر. ایشان از قول انگلس مجری را "نادان" خطاب کرد. خوب، مجری که اتفاقا آدم مسلطی هم هست، چه کرد؟ چهارتا لیچار به حزب گفت و تا ایشان آمد حرف بزند صدایش را اتاق فرمان کشید پائین و روی آن موزیک گذاشت و کار را تمام کرد. چی در ذهن مردم ماند؟ آن لیچار آخر برنامه و یا نقل قول از انگلس؟

من این اشاره ها را از سر دوستی و رفاقت می کنم. اینها ریخت و پاش های کار است. والا بحث های اساسی چیزهای دیگری است که جای طرح آن اینجا نیست.

 

- برویم به پلنوم 18

بله موافقم. البته هر وقت لازم شد به این مسائل روز هم می توانیم برگردیم، اما من هم فکر می کنم بهتر  است گفتگوی اصلی را دنبال کنیم.

همانطور که گفتم بعد از ظهر روز اول پلنوم خبر آغاز محاکمه گروه اول افسران و کادرهای سازمان غیر علنی حزب پخش شد و پلنوم تصمیم گرفت یک اطلاعیه بنام کمیته مرکزی حزب صادر کرده و برای انتشار دراختیار مطبوعات جهان قرار بدهد. برای تهیه این اطلاعیه رفیق اسکندری و من مامور شدیم و از جلسه بیرون آمدیم که این اطلاعیه را تنظیم کنیم. این اولین بار بود که من درکنار رفیق اسکندری می‌خواستم یک کار مشترک انجام بدهم. رفتم به سالن کوچکی که کنار سالن پلنوم بود و او ابتدا سیگاری آتش زد و سپس به من گفت: بشین بنویس! و سپس خودش در طول سالن آن محوطه کوچک شروع کرد به قدم زدن. من فورا یک متن بلند بالائی در ستایش از رهبری در زندان حزب و انقلاب و خیانت جمهوری اسلامی تهیه کردم که حدود یک صفحه و نیم می شد. هنوز داشتم ادامه میدادم که آمد بالای سر من و نگاهی به مطلب کرد و پرسید: این را برای ارگان مرکزی حزب خودمان می نویسی؟

طبیعی بود که بگویم خیر! بعد خیلی شمرده گفت: این الان موقع مقاله نویسی نیست و مطبوعات غرب هم هر یک خطش قیمت دارد. مطبوعات ایران نیست که طومار در آن منتشر شود. اطلاعیه باید خیلی کوتاه باشد و فقط هم در باره همان موضوعی که دلیل تهیه آنست. اینها را جمع کن و روی یک ورق کاغذ دیگر 5 تا 6 خط  دستگیری رهبران حزب و محاکمه آنها را بنویس. باز خودش شروع کرد به قدم زدن و کشیدن دومین سیگار. کار خیلی دشوار بود. در 5 یا 6 خط اطلاعیه ای نوشتن که همه چیز در آن باشد! این بار زیاد معطل نوشتن من نشد و دوباره سری روی کاغذی که زیر دست من بود کشید و گفت: اسلوب کارت غلط است. برای این فرنگی ها، قانون حرف اول و آخر است. تو به جای اسم بردن از افراد رهبری و فرمانده نیروی دریائی و بقیه چیزها، باید روی غیر قانونی بودن دستگیری رهبران حزب، غیرعلنی بودن محاکمه و نبودن وکیل در دادگاه متمرکز شوی. اینها برای اینطرفی ها (اروپائی ها) مهم است و آن را فورا می فهمند. حرف های احساساتی و حماسه سرائی مال ایران است. اطلاعیه آنقدر باید کوتاه و از نظر حقوقی قاطع باشد که آنها احتیاج نداشته باشند تحقیق قانونی و حقوقی بکنند تا ببینند فردا یقه شان را می گیرند که راست نوشتی یا دروغ و فورا منتشر کنند. یعنی همین چند نکته ای که گفتم. بقیه اش نخود و لوبیای است که باید در آش خودمان بپزیم.

این نوع استدلال برای من که سالها در مطبوعات ایران کار کرده بودم، بکلی تازگی داشت. حتی ابتدا فکرکردم بدلیل مخالفتش با کیانوری نمی خواهد اسم او را در اطلاعیه بنویسم، اما بدلیل غریبه بودنم با مطبوعات اروپا و قاطع بودن استدلال او، جای هیچگونه بحثی نماند. 10 – 15 خطی نوشتم و مثل بچه مدرسه هائی که می خواهند زودتر از جلسه امتحان بیآیند بیرون، از روی مبل و میز عسلی که جلوم بود بلند شدم و کاغذ را دادم دست رفیق اسکندری. نگاهی به آن انداخت و گفت: بد نشد اما باید کوتاهش کرد. این بار خودش نشست روی همان مبلی که من پیشتر روی آن نشسته بودم و نوشته من را گذاشت جلویش و با خود نویسی که از جیبش بغل کتش بیرون کشیده بود حداقل 5 خط اطلاعیه را از بالا و وسط و پائین کم کرد و کاغذ را داد دست من و گفت: بشین پاکنویس کن و خودش بازگشت به داخل سالن. بعد از چند دقیقه من با اطلاعیه پاکنویس شده بازگشتم به سالن و آن را برای قرائت و تصویب حاضران دادم دست رفیق خاوری. اطلاعیه با اکثریت مطلق تائید شد و زنده یاد اسکندری همانجا با صدای بلند گفت: بدید به ژیلا سیاسی که زودتر برای رفقای حزب کمونیست فرانسه بخواند تا منتشر کنند. بقیه از روی آنها کپی خواهند کرد.

فضای پیش از ظهر پلنوم که سمت گیری کمی تند و انتقادی از رهبری حزب و شخص کیانوری داشت، در جلسه بعد از ظهر، تحت تاثیر خبر آغاز محاکمه گروه اول توده ایهای نظامی و غیر نظامی  اندوهگین شد. فکر می کنم در همین جلسه بعد از ظهر بود که نوبت صحبت به رفیق اسکندری رسید و او رفت پشت میکرفن و با زبان تقریبا تندی شروع کرد به انتقاد از کیانوری و گفت که همه را کشید برد ایران و سرمایه ای که سالهای طول کشیده بود جمع کنیم را به باد داد. چند نفر، از جمله از نسل ما بعنوان اعتراض پا کوبیدند به زمین، شادروان شاندرمنی که در آخر سالن نشسته بود با صدای بلند گفت: اعتراض دارم. رفیق اسکندری که بر اثر این اعتراض ها عصبانی شده بود یکبار پیشنهاد محکوم کردن کیانوری را داد و تریبون را به سمت صندلی اش در ردیف اول ترک کرد. نمی دانم رفیق رادمنش نوبت گرفته بود یا نه و قصد صحبت داشت یا نداشت، اما یادم هست که هنوز اسکندری به صندلی اش ننشسته بود که رادمنش که صندلی اش کنار صندلی اسکندری بود از جایش بلند شد و با غری که زیر لبی به اسکندری زد رفت به سمت تریبون. آشکارا بیمار و ناتوان بود و تقریبا با عصبانیت چند جمله ای با این مضمون گفت:

ما اینجا نیآمده ایم که حساب های قدیمی خودمان را تسویه کنیم. رفقا به جای محکوم کردن رفقای خودشان، حکومت را محکوم کنند. هیچ فردی مصون از اشتباه نیست. کیانوری هم حتما اشتباهاتی در کارش داشته است، اما من خودم به ایران رفتم، به دفتر حزب رفتم، با جوان ها صحبت کردم، با رفقائی که سالها با هم بودیم و به ایران بازگشته بودند دیدار کردم. همه یکپارچه انرژی و تلاش بودند. کیانوری حزب را خوب سازمان داده بود. رفیق اسکندری بهتر است فراموش نکند، ما که حالا اینجا نشسته ایم و آن رفقای ما که سالها با آنها بوده ایم و حالا در چنگ حکومت اند همه در یک حزب هستیم. قضاوت های احساسی نباید کرد و قضاوت نهائی را به تاریخ واگذارید.

این سخنان شادروان رادمنش تاثیر بسیار عمیقی روی اعضای حاضر در پلنوم گذاشت. حتی می خواهم بگویم و شهادت بدهم که چند نفری که زیر فشار خبر آغاز محاکمه گروه اول توده ای ها بغض در گلویشان جمع شده بود، با این سخنان نتوانستند جلوی اشکشان را بگیرند. از جمله زنده یاد اردشیر آوانسیان.

فضای پلنوم بکلی دگرگون شد. حتی این زمزمه و برداشت که حکومت با اطلاع از تشکیل این پلنوم و برای متشنج کردن و جلوگیری از به نتیجه رسیدن آن، بسرعت این محاکمه را درست روز اول پلنوم آغاز کرده است هم اگر برداشتی نزدیک به واقعیت بود، نتیجه معکوس داد و موجب همبستگی پلنوم و ضرورت به نتیجه رسیدن آن و بیرون آمدن رهبری جدید حزب از آن شد.

این اطلاعیه و دقت و استدلال زنده یاد اسکندری برای من یک درس بزرگ شد هم برای شناخت فضای مطبوعاتی غرب و هم برای خلاصه نویسی و اسلوب خلاصه نویسی. یعنی تمرکز روی یک موضوع و پرهیز از حاشیه رفتن.

بحث درباره گزارشی که به پلنوم ارائه شد، زیاد طول نکشید زیرا نکات چندان جدیدی به اصول پایه ای سیاست حزب در برابر انقلاب و جمهوری اسلامی افزوده نشده بود و یا نکات مهم و اساسی از آن حذف نشد. بار انتقاد تند نسبت به حاکمیت و جناح سرکوبگری که در آن رخنه داشت، دلیل ضد انقلابی یورش به حزب، تقویت جناح راست، مسئله جنگ و مخالفت حزب ما با ادامه آن و توطئه انگلیس برای هدایت این یورش از رئوس مطالبی بود که دراین گزارش گنجانده شده بود. مهم ترین قطعنامه ای که پلنوم تصویب کرد درباره یورش به حزب و خطر تشدید گرایش به راست در جمهوری اسلامی و مخالفت قاطع با ادامه جنگ بود. بقیه پیام ها و قطعنامه‌ها، جنبه های عادی و همیشگی همه پلنوم ها را داشت. روز دوم و بویژه بعد از ظهر آن، عمدتا به بحث بر سر انتخاب ترکیب رهبری جدید حزب گذشت.

در باره ترکیب رهبری جدید حزب، دو طرح و یا شاید بهتر است بگویم سه طرح بصورت همزمان مطرح شد که حاصل بحث های بیرون از جلسات بود. آنچه من از صحبت های پیش از پلنوم با رفیق خاوری به خاطر دارم و هنوز هم آن را تائید می‌کنم اینست که او می خواست ترکیبی از نسل جدید و نسل قدیم برای اعضای اصلی کمیته مرکزی و حتی هیات سیاسی بوجود بیآورد اما در میانه راه و بویژه در جریان پلنوم این طرح منتفی شد. دلیل آن را تلاش های آقایان امیرخسروی و فرهاد فرجاد می دانم که جلسات شبانه در اتاقشان می گذاشتند و برخی را به آن دعوت می‌کردند. رفیق خاوری بتدریج به این نتیجه رسید که آنها می خواهند کسانی را وارد ترکیب اصلی کمیته مرکزی کرده و همان طرح پیشنهادی شان برای انتقال حزب به اروپای غربی را این بار از درون کمیته مرکزی و حتی هیات سیاسی پیش ببرند. اگر ترکیب هیات سیاسی گسترده می شد، حتما امیرخسروی یکی از اعضای آن می‌شد و با گسترش ترکیب اعضای اصلی کمیته مرکزی نیز سه عضو مشاور حزب از کمیته ایالتی آذربایجان، یعنی آزادگر، مهر اقدم و انورحقیقی به همراه فرهاد فرجاد باید به همراه بقیه مشاوران، از جمله من وارد ترکیب اصلی کمیته مرکزی می شدند. در این میان مسئله اعضای کمیته مرکزی فرقه هم مطرح بودند که عملا موجب ترکیبی دو گانه می شد. یعنی اعضایی از کمیته مرکزی که بعد از انقلاب در آذربایجان فعال بودند و حالا بعنوان مشاور در پلنوم حضور داشتند و از طرفی اعضای قدیم فرقه دمکرات آذربایجان که خودش یکپا سازمان حزبی آذربایجان ایران بود.

پیشنهاد دیگر این بود که یک شورای رهبری تشکیل شود مرکب از دو دبیراول سابق و اسبق حزب، یعنی رفقا اسکندری و رادمنش و این شورا یک صدر داشته باشد که همگی قبول داشتند این صدر باید رفیق خاوری بدلیل اعتبار جهانی و داخلی که دارد باشد. این پیشنهاد را عمدتا رفیق شاندرمنی در نظر داشت و رفیق فروغیان هم از آن حمایت می کرد.

پیشنهاد سوم، تشکیل یک هیات سیاسی محدود و سروسامان دادن به وضع تبلیغات و تشکیلات حزب – بویژه مهاجرینی که هنوز از ایران عقب نشینی می کردند- و فراهم ساختن زمینه یک پلنوم وسیع با شرکت کادرها و بقیه اعضای مشاور کمیته مرکزی که نتوانسته بودند در پلنوم شرکت کنند بود. مانند رفقا اسمنی، زرکش و چند نفر دیگر.

- شما کدام طرفی بودید؟

من در آن زمان عمدتا نگاه می کردم به دهان رفیق خاوری و هر چه او می گفت برایم حجت بود، اما اگر نظر امروزم را بخواهید می گویم ترکیبی از دو پیشنهاد سوم و دوم شاید مناسب تر بود و از برخی ریخت و پاش ها و یکه تازی های رفیق صفری می شد جلوگیری کرد. مثلا من معتقدم اگر رفیق اسکندری در ترکیب شورای رهبری قرار می گرفت و یا حتی اگر صدر این شورا، در حد یک مقام تشریفاتی قرار می گرفت و دبیر اول اجرایی حزب رفیق خاوری میشد، شاید می شد جلوی از مدار خارج شدن رفیق اسکندری را هم همزمان با کنترل رفیق صفری ممکن کرد.

من به هیچ وجه نمی توانم و نمی خواهم روی این نظر امروز خودم پافشاری کنم، زیرا سیر حوادث و رویدادها در اتحاد شوروی و در جمهوری اسلامی و همچنین در مهاجرت آنقدر متنوع و پیچیده بود و شد که این "اگر" ها در حد اگر می تواند باقی بماند. ضمن آن که بهرحال این یک فکر و نظر است که به نوعی هم در پلنوم 18 از جانب رفقا شاندرمنی و فروغیان طرح شد، که اگر با برخی پیشداوری ها و تندی ها و برخی اختلاف نظرهای قدیمی میان آنها و یا با فرقه همراه نبود، می شد به یک نتیجه میانه ای نظیر آنچه که امروز من می گویم هم برسد. بهرحال این را بصورت قطعی می توانم بگویم که در آن دوران و در آن پلنوم آشنائی شخص من با مسائل پیچیده ای که بعدها با آن آشنا شدم بسیار کم بود و آنقدر کم تجربه که میتوانم بگویم "بی تجربه"!

- بالاخره کدام طرح تصویب شد؟

طرح دوم. یعنی یک ترکیب بسیار محدود برای هیات سیاسی و تعیین رفقا خاوری و صفری بعنوان دبیر اول و دبیر دوم. ترکیب اعضای هیات سیاسی هم عبارت شد از رفقا خاوری، صفری، لاهرودی، نوروزی و فروغیان. کمیته مرکزی هم همانطور که بود باقی ماند و هیچ کس نه حذف شد و نه اضافه و از مشاوران هم کسی به ترکیب اصلی کمیته مرکزی اضافه نشد.

این را هم اضافه کنم که رفیق نوروزی که من شخصا در آن زمان ایشان را چندان نمی شناختم به اصرار بسیار زیاد عضو هیات سیاسی شد. حتی می توانم بگویم تا آخرین لحظه هم از روی صندلی اش بلند شد و گفت که بیمار است و نمی تواند چنین وظیفه ای را قبول کند اما پلنوم قبول نکرد و او را بعنوان یکی از 5 عضو هیات سیاسی حزب انتخاب کرد.

من بعدها از روی دوره های دنیا و روزنامه ها و مجلات حزب مربوط به سالهای پیش از کودتای 28 مرداد که در افغانستان پیدا کردم با شخصیت بارز رفیق نوروزی آشنا شدم و فهمیدم که او مسئول تبلیغات حزب بوده و روزنامه نگاری به دوران خود چیره دست.

اگر برای پلنوم 18 یک وظیفه تاریخی بتوانیم قائل شویم که با موفقیت به آن دست پیدا کرد، همانا انتخاب ترکیب جدیدی برای رهبری حزب بود. یا بقول رفیق خاوری، یافتن یک سر برای حزبی که سر آن را حکومت در تهران بریده بود!

 

 

 

   راه توده  354      8 اسفند ماه 1389

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت