راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده ها- علی خدائی
توده ایها در افغانستان
از توهم مخالفان تا واقعیت

دقیقا یادم نیست چه مدت بعد از پلنوم 18 بود که رفیق کارمل، من و رفیق نامور را برای یک دیدار عصرانه و صرف چای در کاخ ریاست جمهوری فراخواند. حامل این پیام رفیق اسدالله کشمند برادر نخست وزیر افغانستان و معاون دفتر روابط بین الملل بود. هم دیداری بود که منتظر آن بودم و هم مهم بود بدانم دلیل و انگیزه این احضار یا فراخوان چیست. بسیار گرم و صمیمی از ما استقبال کرد و بسیار به رفیق نامور احترام گذاشت و تا جلو در اتاق مخصوص خود پیش آمده و رفیق نامور را در آغوش کشید. پس از اینکه دور میز کار نشستیم، از رفیق کشمند خواست که نت برداری کند.

 

امروز وقت کوتاهی داریم، هم شماها و هم من. به همین دلیل نمی دانم گفتگو به قول معروف "گل" خواهد انداخت یا نه.
- بله. از کجا شروع کنیم؟ پیام‌ها و بازگشت از از پلنوم 18 به افغانستان؟

درباره پیام ها، آن بخش که مربوط به سلسله برنامه‌ها و صفحه حزب توده ایران در بی بی سی است، حتما در مطالب دیگر به آنها اشاره خواهد شد و در جلسه شورای سردبیری هم مفصل درباره نتیجه‌ای که این سلسله برنامه‌ها بدست داده صحبت کردیم و به نتیجه مشترکی هم رسیدیم. درباره واکنش‌های غیر دوستانه و غیر رفیقانه‌ای که برخی‌ها از خود نشان داده اند هم، همانطور که درجلسه شورای سردبیری تصمیم گرفته شد، ما به هیچ وجه وارد این بگو مگوهای شخصی و نازل نمی شویم زیرا اساسا این نوع حرف‌ها را نه به سود حزب می دانیم و نه به سود رابطه ها. هر کسی به راه خود می رود. باید نتیجه را در میان مردم و در میان اکثریت توده ایها دید. خراسانی‌ها یک ضرب المثل دارند که حتما رفیق خاوری که خود خراسانی است با مضمون و مفهوم آن خوب آشناست. می گویند "گوسفند امام رضا را سر قپون قیمت می گذارند!". یعنی شما هر اندازه هم که از خودتان تعریف کنید و دیگران را تخریب، بالاخره یکجا باید تن به وزن کشی بدهید. آنجا معلوم می شود وزن و اعتبار کاری که انجام داده اید چقدر است. پیشنهادی که ما بارها تکرار کرده ایم اینست که در پای وبسایت‌ها – برای ما هیچ تفاوت نمی کند که اکثریتی باشند، اقلیتی باشند، راه کارگری باشند و یا توده ای- یک جدول بین المللی آمار بگذارید تا معلوم شود اساسا چقدر خواننده و بیننده دارید. یعنی همین کاری که ما سالهاست کرده ایم و هر کس می تواند در پائین صفحه اول راه توده به آن مراجعه کند. تکلیف فیسبوک‌ها هم که مشخص است. ببینند علیرغم شمار دوستانی که جمع کرده اند چقدر مراجعه کننده دارند. دلیل این کم رونقی – بویژه درباره سایت‌ها و فیسبوک هائی که بنام توده‌ای منتشر می شوند- اینست که حرف و مطلب و خبری در باره ایران ندارند. تا دلتان بخواهد حرف‌های کلی می زنند و می نویسند و آنجا هم که خیلی می خواهند هنر کنند به راه توده حمله می کنند که چرا از حزب دفاع میکند! شما یک مطلب، حتی چند خط دراین وبسایت‌ها و فیسبوک‌های این‌ها پیدا کنید که بنام توده ای، پاسخی به آن همه مطلبی که در بی بی سی منتشر شد داده باشند و یا یک ارزیابی مشخصی درباره حوادث روز مملکت پر خبر و حادثه ایران داشته باشند. آن بی‌رونقی نتیجه همین مسئله است.
یک سایت بین‌المللی دیگر هم هست در باره اعتبار سایت‌های اینترنتی بر حسب مراجعه به آنها. که رفقای فنی راه توده در اختیار دارند. حتما آن را بگیرید و اعلام کنید تا خوانندگان راه توده خودشان بروند و بررسی کنند.
درجلسه شورای سردبیری شنیدید که یکی از رفقای قدیمی به نقل از "ملا" چه تعبیر خوبی دراین باره کرد. برای اطلاع خوانندگان راه توده آن نقل قول را من تکرار می کنم. بحث بر سر گریز سایت‌ها و فیسبوک‌های طیف توده‌ای از پرداختن به مسائل روز ایران بود. ایشان گفت: ملا در آشپزخانه انگشترش از دستش در آمد و افتاد زمین و همان موقع هم برق خانه رفت. چند ساعت بعد دوستش او را در خیابان دید که زیر تیر چراغ برق مشغول جستجوست. پرسید: اینجا چه می کنی؟ گفت انگشترم در آشپزخانه گم شده، دارم عقبش می گردم. گفت: در آشپزخانه گم شده، اینجا چرا دنبالش می گردی؟ گفت: آخه آنجا تاریک بود، اما اینجا روشن است!
این حکایت دوستانی است که از همه جای دنیا حاضرند یک مطلبی منتشر کنند و یک چیزی هائی هم بنام تئوری به هم ببافند که به گاو و گوسفند کسی بر نخورد، اما آشپزخانه ایران تاریک است و پیدا کردن انگشتر تحلیل اوضاع و یافتن اخبار در آن دشوار!
شما یکی از این پیام‌ها را بخوانید تا بیشتر متوجه عمق فاجعه شوید.
آقائی بنام آرش آیتی روی صفحه بی بی سی نوشته :
«درباره فیلم مریم فیروز در بی بی سی به نظرم تبانی راه توده با بی بی سی است. آنهم بر علیه حزب توده ایران. انگار رژیم جمهوری اسلامی دوربین را روی دوش چند پادوی وزارت اطلاعات خود گذاشته باشد و روانه ی آپارتمان مریم فیروز کرده باشد تا این دسته گل را به آب دهند! تا از مریم فیروز که زمانی به سهم خود وظیفه ی انقلابی و توده‌ای شایسته و دلیرانه‌ای اجرا کرده بود، اینک پهلوان پنبه‌ای بسازند تا در راستای سیاست‌های مزورانه ی رژیم، آنهم در پیرانه سری، تنهائی و گوشه نشینی، در این بازی عروسکی آلت دست شود، همه ی "تخم مرغ ها"را یکجا در سبد سیاست‌های ضد بشری مشتی تاریک اندیش بشکند یا با خرسکی حبس شده در کیسه ی پلاستیکی دلخوش باشد.»
بر این فاجعه، خون بگریم رواست!
اگر این آقا و مسئولینش با ایران در ارتباط بودند و از عمق تاثیری که فیلم مریم فیروز در جامعه گذاشت با خبر بودند، جسارت چنین اظهار نظری را پیدا می کرد؟ همین نمونه را باید گرفت و رفت جلو، در عرصه‌های دیگر و متهم کردن بی وقفه این و آن.
من با صراحت و آگاهی به شما می گویم که دوران این نوع برخوردها، سالهاست درایران سپری شده و به تاریخ پیوسته است. من از شما خواهش می کنم بعنوان نمونه بارز این نوع برخوردها که با نفرت مردم داخل روبروست، آخرین مقاله حسین شریعتمداری را، حتی اگر شده بصورت خلاصه در راه توده منتشر کنید تا متوجه شوند من چه می گویم و چه سبک و ادبیات و برخوردی با نفرت مردم روبروست. متاسفانه با همین سبک و شیوه نگارش شاهدیم که با راه توده مقابله می کنند.
راستی تا یادم نرفته، همینجا تشکر کنم از آن فردی که در فیسبوک و یا شاید سایتی بنام نوید نو از طیف نویدهای زنجیره ای که راه اندازی شده اند، اطلاعاتی درباره کمیته داخلی را مطرح کرده و نوشته است که بین دو یورش آن اطلاعیه‌ای که من در این گفتگوها به آن اشاره کردم نامش "نوید نو" بوده است و نه "نوید مردم". خیلی هم سپاسگزارم که این نام را ایشان اینگونه و براساس اطلاعات خویش توضیح داده است. ضمن آن که دوست دیگری اطلاع داده که نام آن نشریه "نوید توده" بوده و خود در پخش آن در ایران نقش داشته است. بنظر من، اسم مهم نیست، بلکه اصل ماجرا مهم است. بحث این نیست که اول تخم مرغ بوده و یا اول مرغ. موضوع مسائل دیگری است. بارها هم دراین گفتگوها بر دو نکته تاکید کرده و یکبار دیگر می کنم:
نخست این که من حافظه کامپیوتری ندارم و طبیعی است که پس از 30 و حتی 30 و چندی سال همه چیز با دقت در حافظه باقی نمانده باشد. به همین دلیل از هر توضیحی که به ویراستاری نهائی این گفتگوها کمک کند استقبال می کنم. در عین حال متاسفم که گاه با یک توضیح کوچک و یافتن یک اشتباه جزئی سعی می کنند کل آنچه که گفته شده را نفی کنند. این درست نیست. به سود هیچکس نیست. چرا تاریخ مبارزات خودتان را خراب می کنید؟
دوم این که آنچه من می گویم، نه سرگذشت من، بلکه سرگذشت نسلی از توده ایهاست. به قول فرزاد جهاد در دادگاه اول افسران و کادرهای سازمان غیر علنی حزب: "ما سربازان گمنام این انقلاب (57) بودیم که به امید آزادی و عدالت و سعادت مردم در انقلاب شرکت کردیم و برای دفاع از انقلاب از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم." طبیعی است که رفقای دیگری، بخش هائی دیگری از این سرگذشت را که خود در آن حضور داشته اند، به یاد داشته باشند. بسیار هم به جاست اگر آنچه به خاطر دارند در چارچوب همان چه فرزادجهاد گفت، بگویند و بنویسند. یعنی در جهت دفاع از حزب و نقش تاریخی که در انقلاب 57 ایفاء کرد. بگذارید از سر دردمندی بگویم: فرزاد جهاد که در کنار دریادار افضلی تیرباران شد، هم دوره دانشگاهی و دوست آقای علی امینی بود. اولی از کادرهای سازمان نوید بود که در شاخه من فعالیت می کرد و دومی از اعضای پس از انقلاب حزب. آقای امینی حالا متمایل به بابک امیرخسروی در بی‌بی‌سی و در کنار مسعود بهنود می نشیند و فیلم مریم فیروز را نقد تخریبی می کند. فرزاد جهاد در خاوران خوابیده است. سخن او و پاسخ او به امثال آقای امینی را چه کسی باید بگوید؟ من و شما و هر کس دیگری که احساس مسئولیت در برابر تاریخ حزب و قربانیان و شهدای حزب می کند. مثلا یکی از رفقا در همین ایام نوروز تماس گرفته بود و ضمن توصیه به انتشار مقاله‌ای که "توکا نیستانی" بعنوان یک خاطره از مریم فیروز نوشته، نکاتی را بعنوان خاطره از مریم فیروز و کیانوری گفت که من بارها از او خواهش کردم اینها را بنویسد.
و یا آقای حیدریان که مدتی در ترکمنستان بوده و مدت کوتاهی در افغانستان و اصلا بعید است بداند همسایه‌های افغانستان کدام کشورها هستند، و در جریان فعالیت‌های حزب در افغانستان هم نبوده، علاوه بر کتاب نویسی علیه راه توده و انقلاب افغانستان و فعالیت حزب ما در این کشور، در بی بی سی هم مقاله می نویسد و هر پرت و پلائی که به ذهنش رسیده در باره افغانستان و فعالیت مرزی رفقای توده‌ای نوشته و می نویسد. حالا اگر من از شرف و حیثیت و اعتبار کاری که توده ایها در افغانستان کرده اند دفاع نکنم، ممکن است بفرمائید چه کسی این کار را کرده و یا خواهد کرد؟ و یا آقای پرهام و یا سپانلو هر چه دل تنگشان می خواهد در باره کانون و شورای نویسندگان و توده ایهائی که دیگر در قید حیات نیستند تا از خود دفاع کنند می گویند. شما ببینید چهار خط در این نامه مردم به دفاع برخاستند؟ آقای ناصر موذن نمی توانست چنین کند؟ چرا نکرد؟ از چه چیز بیم داشت؟ در حد فریدون تنکابنی و جلال سرفراز هم نمیتوانست چهارتا کلام بنویسد؟ ضعف هائی دارید که جلو نمی آئید و ما خبر نداریم؟ سنگ و کلوخ بر سر حزب می ریزند و شما فقط یاد گرفته اید همه این کلوخ‌ها را جمع کنید و بریزید روی سر راه توده که سینه سپر کرده و از حزب و تاریخ آن دفاع می کند!
برشت یک شعر بسیار زیبا دارد که فکر می کنم مصطفی رحیمی آن را ترجمه کرده و اگر اشتباه نکنم در پایان کتاب "آن که گفت آری، آن که گفت نه" منتشر کرده بود. این شعر مربوط به دوران مبارزات کمونیست‌های آلمان و جنگ دوم جهانی است. من هر بار که نا مهربانی‌ها و خصومت‌های شخصی و پنجه به روی هم کشیدن‌ها را می بینم به یاد این شعر که امیدوارم دقیق به خاطرم مانده باشد می افتم:
به راستی که ما در دورانی بس تیره زندگی می کنیم.
به روزگار ما، راه‌ها ازمرداب‌ها سر به در آوردند
و ما پیش از آن که پای افزار نو کنیم، دیار نو می کردیم
...
آنکس که می خندند
هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است
روزگاری که پیشانی بی چین
از بی دردی سخن می گوید
"وای
ما که می خواستیم جهانی از مهربانی بنا کنیم
خود نتوانستیم با هم مهربان باشیم"

تا یادم نرفته این را هم بگویم که از آن دوستی که درباره کمیته داخلی و نوید نو نوشته، یک خواهش کوچک دارم و آن این که بنویسد آن اطلاعیه را که بعد از یورش دوم ایشان و یا دوستان ایشان منتشر کرده بودند چه کسانی نوشته بودند؟ و تقاضای دیدار با رفقای اکثریت را چه کسی در آن اوضاع داده بود؟، آن هم به گونه‌ای که انوشیروان لطفی همان موقع و بعدها فتاپور در مهاجرت به من گفتند به ما گفته بودند جوانشیر و مهرگان را نگرفته اند و ما به هوای دیدار با آنها ملاقات را قبول کرده و سر قرار رفتیم. که البته فتاپور می گوید وسط راه احساس کرده وضع خطرناک است و ناگهان از اتومبیل پریده پائین و گریخته است. من نمی دانم فتاپور این خاطراتش را نوشته یا نه، اما در اولین فرصتی که با هم دیدار کنیم با دقت این ماجرا را یکبار دیگر خواهم پرسید و برایتان تعریف خواهم کرد.
نکته دیگری را هم آن دوست توده‌ای مطرح کرده که البته همان موقع که برخی رفقای کمیته داخلی آمدند افغانستان هم به آن اشاره کرده بودند. این که میان دو یورش این کمیته را تشکیل داده بودند. در حالیکه هنوز یورش دوم نشده بود و بخشی از رهبری حزب دستگیر نشده و بصورت سازمانی عقب نشینی را پیش می بردند، چه کسی رهنمود تشکیل این کمیته را داده بود؟ ظاهرا ایشان در آن کمیته بوده و باید اطلاع مستقیم داشته باشد. و باز تاکید کنم که من در صداقت و شور حزبی آنها که کمیته داخلی را تشکیل داده بودند کوچکترین شک و تردیدی ندارم و حتی یکبار نامه یکی از فعالان آن کمیته را که در داخل کشور است در همین گفتگوها قرائت کردم، البته بخش هائی از آن هم منتشر شد. نامه بسیار شور انگیزی بود و در تائید همین شور حزبی است که به آن اشاره کردم. بحث من فقط روشن ساختن زاویه‌های کور است. حتی اگر آن اطلاعیه مورد بحث را دارند و یا جائی هست منتشر کنند. و باز، میدانم که برخی از فعالان آن کمیته دستگیر شدند، که از جزئیات و دلائل آن با خبر نیستم، اما با خبر هستم که چنین شد و وضع درخشانی هم در زندان نداشتند. نمی دانم این دستگیری‌ها ناشی از فعالیت در کمیته داخلی بود و یا شناسائی‌های حکومت ؟ و باز میدانیم که برخی و یا همه شان از مرگ نجات یافتند و آزاد شدند.
- ظاهرا این گفتگو دارد تبدیل می شود به ادامه جلسه شورای سردبیری
بله متاسفانه اینطوری پیش رفت. عیبی هم ندارد. بالاخره اینها هم بخشی از فعالیت توده ایها و سرگذشت ما در مهاجرت است.
باز گردیم به اصل موضوع. یعنی بازگشت از پلنوم 18 به افغانستان.
وقتی ما، یعنی من و رفیق نامور رسیدیم به کابل، همه آنها که در کابل بودند، می خواستند بدانند چه گذشت و چه شد و چه کسانی زنده مانده اند و در پلنوم حضور داشته اند. درحالیکه طیف توده ایها متنوع بود و با هر کس در باره هر موضوع و دیده و شنیده‌ای نمی شد صحبت کرد. از دانشجو تا زیر دیپلم و از مترجم تا افسران توده‌ای و یا شاعر برجسته توده‌ای سیاوش کسرائی. تنظیم مناسبات بین این طیف خودش یک بند بازی بود. واقعا چنین بود. من از رفیق خاوری اجازه گرفته بودم که کسرائی را درجریان جزئیات پلنوم قرار بدهم که چنین هم کردم. در جمع کمیته‌ای که در کابل تشکیل داده بودیم هم یک گزارشی دادم.
- اعضای این کمیته را می شود بگوئید.
ببینید! افراد همه بر موضع گذشته خود باقی نمانده اند. هر کدام به راهی رفته اند. بنابراین، من بیم دارم که اسم ببرم و آنها تمایل نداشته باشد اسمشان گفته شود. البته کمیته هم بارها تغییر کرد و برحسب ضرورت تکامل پیدا کرد. مثلا از 5 نفر تبدیل شد به 11 نفر.
- حمید احمدی هم عضو کمیته بود؟
ایشان هم بود و البته بعد از مدتی از کابل به چکسلواکی منتقل شد. مسئولیت حوزه‌های حزبی کابل را داشت و بعد هم قرار شد در مرز کار کند که من مانع شدم زیرا برای چنین کاری او را مناسب نمی دانستم. حالا هم که بکلی به راه دیگری خلاف ادعاهای حزبی آن سالهایش رفته است.
پس از بازگشت از پلنوم، سرانجام و زیر فشاری که همه می آوردند تا بدانند چه گذشته، من یک جلسه عمومی تشکیل دادم و ضمن ارائه گزارشی از پلنوم به سئوالات پاسخ دادم. اتفاقا نوار این جلسه را دارم که شاید دادم پیاده کنید و در راه توده منتشر کردیم. نواری است یادگاری و فکر می کنم صدای زنده یاد کسرائی هم در آن باشد. جلسه دشواری بود. هم نباید اطلاعات زیادی در آن جمع گسترده و طیف ناهمگون داده می شد و هم بالاخره باید حرف هم زده می شد. خود نوار گویای آن شرایط است. حتما میدهم پیاده کنید که منتشر کنیم.
مهم ترین وظیفه‌ای که من در این مرحله برای خودم قائل شدم راه اندازی یک بولتن خبری بود که در واقع حالت رادیوی کتبی را داشت. تمام رادیوها را شب‌ها می گرفتند و پیاده می کردند و در جلسه اول وقت صبح‌ها این اخبار درجلسه 8 و یا شاید 10 نفره اعضای بولتن دستچین شده و با یکی دو نوشته تفسیری تایپ و سپس چند نسخه کپی می شد. این تجربه‌ای بود که من هم از کار حرفه‌ای در کیهان و هم درجریان تهیه بولتن هیات سیاسی حزب داشتم. هیچکدام نمی دانستند این بولتن مقدمه رادیوست. سرپرستی این گروه را هم یکی از رفقای افسر نیروی دریائی برعهده داشت که او را بنام "عزیز" در کابل می شناختند. سرهنگ دوم نیروی دریائی بود و خیلی خوب هم به این کار چسبید و پس از راه افتادن رادیو زحمتکشان، رابط با رادیو شد و صبح به صبح همین بولتن را برای استفاده به رادیو می برد که خیلی هم مورد استفاده بود. در حقیقت بخشی از واحد حزبی شهر کابل، پشت جبهه تدارکی رادیو بود، بی آنکه با رادیو در ارتباط باشد.
در چند سفری که رفیق خاوری بعد از پلنوم به کابل کرد، عمده ترین بحث با رفقای افغان بر سر رادیو بود. رفقای رهبری افغانستان همیشه تاکید می کردند که از نظر اصولی هیچ مشکلی وجود ندارد و تنها باید رفقای شوروی امکانات فنی آن را فراهم کنند. یعنی تقویت فرکانس کوتاه رادیو کابل را. البته دراین میان تعیین خط مشی سیاسی هم بسیار مهم بود. زیرا راه اندازی یک رادیو در یک کشور دیگر، بهرحال در ارتباط است با سیاست خارجی دو کشور، آن هم افغانستان که خواه نا خواه این همآهنگی میان سه کشور مطرح بود. یعنی سیاست خارجی اتحاد شوروی وقت، دولت دمکراتیک افغانستان و جمهوری اسلامی.
بخش سیاسی آن تقریبا بی اشکال بود، زیرا سیاست رادیو براندازی نبود، بلکه آگاهی رسانی و افشاگری از یکطرف و دفاع از انقلاب و حزب توده ایران از طرف دیگر بود. هیچ نوع وظیفه سازمانی برعهده این رادیو نبود و در این زمینه‌ها کوچکترین دخالتی نداشت. بتدریج که مسئله راه افتادن رادیو قطعی شد و به مرحله اجرا رسید، خانه و باغ مصادره شده‌ای که فکر می کنم متعلق به یکی از اقوام و یا نزدیکان ظاهر شاه بود در اختیار رفقای رادیو قرار گرفت و برای حفظ امنیت آنها که در رادیو کار می کردند و همچنین پرهیز از بحث و گفتگوها و کنجکاوی ها، حساب آن باغ و رادیو را از واحد خارج از رادیو جدا کردند. البته این طرح عمدتا طرح رفیق صفری بود. من اعتقاد داشتم کسانی که در رادیو باید کار کنند، بهتر است خانواده شان به ازبکستان منتقل شوند و آنها هر چند هفته یکبار به دیدن خانواده هایشان بروند، زیرا حضور چند خانواده در یک محوطه در بسته، و مسئله تحصیل بچه‌ها و ... می تواند مسئله ساز شود. اما این پیشنهاد عملی نشد. صفری معتقد بود که نمی شود خانواده‌ها را از هم جدا کرد و ضمنا ازبکستان چنین امکانی را نمی دهد. در آن زمان پایتخت ازبکستان "تاشکند" میزبان رفقای رهبری فدائیان اکثریت بود و شاید دولت ازبکستان و یا دولت شوروی نمی توانست امکان بیشتری بدهد. نمی دانم انگیزه‌های واقعی چه بود، اما این طرح قبول نشد و همه در همین خانه‌ای که گفتم مستقر شدند که البته زندگی تنگ عوارضی را هم بدنبال آورد که طبیعی بود. جزئیات این مسائل ربطی به سمت و سوی گفتگوی ما ندارد. تنها همین را می خواستم بگویم که در بازگشت از پلنوم در دو عرصه من کار را شروع کردم. یکی همین بولتن که مقدمه کار رادیو و حتی یافتن صدای مناسب برای رادیو از میان رفقا بود و دیگر کار در مرز و در ارتباط با ایران.
ما از این مرحله به بعد، دیگر اختیار انتقال از داخل کشور را با حضور زنده یاد عسگری در تهران بدست گرفتیم. او با رفقای فدائی هم در تماس بود و پل ارتباط شده بود. تماس با "نادر" که از مبتکران کمیته داخلی و یکی از اعضای اصلی هدایت کننده این کمیته بود، از همین طریق برقرار شد و برایتان گفتم که به توصیه خاوری "نادر" را از ایران خواستیم بیاید برای مذاکره به کابل که آمد و توصیه‌های موکد خاوری را به او ابلاغ کردم. این که چنین تشکلی می تواند به "دام" تبدیل شود و خطرناک است. این که دو نفر دیگر رهبری کمیته داخلی آمده اند به ترکیه و آذربایجان شوروی و دیگر بازنخواهند گشت. نادر به همراه عسگری آمد و به همراه او هم بازگشت و بعد از مدتی که ماموریتش در داخل تمام شد به افغانستان بازگشت و با ما بود و حالا هم در دانمارک است. و البته بر سر مواضع! که این یکی خیلی مهم است، چون خیلی‌ها دراین سالها فرو ریختند.
ما بتدریج امکانات خودمان را در آنسوی مرز، یعنی داخل کشور بوجود آوردیم که خرید یک مینی بوس برای خط زاهدان – زابل با کمک مالی رفقای افغان از آن جمله بود. این مینی بوس و این امکانات بسیار به ما کمک کرد برای انتقال سازمان یافته افراد به افغانستان و یا برگرداندن افراد از افغانستان به ایران. این امکانات به ما امکان داد تا یکی از مهم ترین نقش‌ها را بتوانیم در تدارک کنفرانس ملی ایفاء کنیم. کسانی را برای شرکت در همین کنفرانس از ایران به افغانستان منتقل کردیم؛ که شرح آن را بموقع خواهم داد. ضمنا بتدریج شمار رفقای فدائی هم در کابل زیاد شد. و با آمدن رفیق "مازیار" که عضو مشاور هیات سیاسی فدائیان اکثریت بود، کار رفقای فدائی در افغانستان جنبه متشکل و سازمانی به خود گرفت. مازیار از همان مرزی آمده که من و کسرائی آمده بودیم و انتقال دهنده اش هم همان معماری بود که ما را منتقل کرده بود. شرح جزئیات بیشتر می ماند برای فرصت و زمان مناسبت تر.
دقیقا یادم نیست چه مدت بعد از پلنوم 18 بود که رفیق کارمل، من و رفیق نامور را برای یک دیدار عصرانه و صرف چای در کاخ ریاست جمهوری فراخواند. حامل این پیام رفیق اسدالله کشمند برادر نخست وزیر افغانستان و معاون دفتر روابط بین الملل بود. هم دیداری بود که منتظر آن بودم و هم مهم بود بدانم دلیل و انگیزه این احضار یا فراخوان چیست.
بسیار گرم و صمیمی از ما استقبال کرد و بسیار به رفیق نامور احترام گذاشت و تا جلو در اتاق مخصوص خود پیش آمده و رفیق نامور را در آغوش کشید. پس از اینکه دور میز کار نشستیم، از رفیق کشمند خواست که نت برداری کند و بعد از مدتی تعارف و اشاره‌ای کوتاه به رابطه رفقای رهبری حزب ما که در زندان بودند و جناح پرچم به رهبری خود وی، یعنی کارمل، فورا رفت سر اصل موضوع و طبیعی هم بود که چنین بکند. بالاخره رئیس جمهوری و دبیرکل حزب حاکم بود و وقتش تماما حساب شده و منظم. میدانست من مسئول حزب در افغانستان هستم و به همین دلیل رو کرد به من و پرسید: شما برای چه و به چه دلیل اینقدر تعلل می کنید برای کار رادیو؟
من گفتم که مقدمات کار را در حدی که در کابل ممکن بوده فراهم کرده ایم. آرشیو درست کرده ایم، دوره روزنامه‌ها را منظم کرده ایم و یک بولتن ویژه هم برای تدارک رادیو منتشر می کنیم و حتی نمونه‌ای از صداها نیز ضبط کرده ایم. رفیق خاوری در آخرین سفری که داشتند گفتند که منتظر توافق نهائی اند. رفیق کارمل گفت: از نظر ما مسئله فیصله شده است. فکر نمی کنم رفقای شوروی هم مخالفت داشته باشند.
سپس رو کرد به اسد کشمند و پرسید که امکانات فنی رادیو فراهم شده؟
اسد کشمند هم پاسخ داد که رفقای شوروی مشغول اند و گفته اند بزودی فرکانس کوتاه سوار می شود و هیچ مشکل فنی دیگری نیست.
رفیق کارمل رو کرد به ما و گفت: ما و شما نداریم. هرچه را ما در اینجا داریم متعلق به خودتان بدانید. این انقلاب را انقلاب خودتان بدانید. شما علاوه بر کابل، در ولایت مرزی افغانستان و ایران هم می توانید کارتان را گسترش بدهید.
من گفتم که فعلا در مرزهای نیمروز هستیم و البته امکانات محدود است و ما هم زیاد به مرز و این نوع کارها وارد نیستیم و تازه داریم آشنا می شویم.
کارمل فورا رو کرد به اسد کشمند و گفت: رفقا اگر "موتر" (اتومبیل) و یا "موترسیکلت" در مرز احتیاج دارند فورا بدهید. در میدان هوائی (فرودگاه کابل) هم برای پرواز رفقا به مرز و بازپس آوردن آنها همه نوع همکاری را بکنید. و بعد از اسد کشمند دوباره سئوال کرد: الان همه این رفقا را در مکرویان (آپارتمان‌های پیش ساخته) جای داده اید؟
پاسخ کشمند مثبت بود و واقعا هم این کار را علیرغم همه کمبودها و دشواری‌ها کرده بودند. البته طبیعی است که این سطح از امکانات آنها در افغانستان در مقایسه با امکاناتی که درایران بود قابل مقایسه نبود. شما تصور کنید که نخست وزیر افغانستان هم در یکی از آپارتمان‌های همین مجموعه آپارتمان‌های پیش ساخته زندگی می کرد. درحالیکه این آپارتمان‌ها با آپارتمان‌های ساده و غیر لوکس ما درایران – مثلا در تهرانپارس و یا نارمک- هم قابل مقایسه نبود.
من ترجیح میدهم این ملاقات را تا همینجا نگهدارم، زیرا بخش دوم آن که باعث شد وقت نیم ساعته این دیدار به نزدیک یکساعت بیانجامد و در واقع استراتژی حضور حزب توده ایران در افغانستان را ترسیم کرد، بسیار مهم است و من می خواهم با دقت بسیار آن را در گفتگوی بعدی برایتان نقل کنم، زیرا برای اولین بار این بخش از دیدار باز می شود و خواهید دید که واقعیت حضور ما در افغانستان چقدر با آن حرف‌های پوچی که از حزب رفته‌ها و یا از حزب جدا شده‌ها درباره حضور توده‌ای‌ها و فعالیت آنها در افغانستان می زنند فاصله دارد و چگونه عده‌ای با کمترین اطلاع و آگاهی دهان باز می کنند و یا قلم روی کاغذ می گذارند.

 

 

 

   راه توده  356      21 فروردین ماه 1391

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت