-
میدانید که یکی از بحث انگیزترین گفتگوهائی که داشتیم، آخرین
آن در باره افغانستان بود؟
بله. علاوه بر پیام ها و ای میل ها، با خود من هم مستقیم تماس
گرفتند و یا روی فیسبوک آمدند و سئوالاتشان را مطرح کردند. با
شما کاملا موافقم که آخرین گفتگوئی که با هم داشتیم بحث
انگیزترین بخش این گفتگوها بوده. البته شاید در آینده هم
مسائلی مطرح شود که به همین اندازه و یا بیشتر بحث انگیر شود،
اما تا اینجا که هستیم، گفتگوی آخر بحث انگیزترین بوده است.
خودم هم پیش بینی می کردم، اما نه به این وسعت و تنوع. به
بسیاری از مسائلی که خوانندگان گفتگوی قبلی مطرح کرده اند
بتدریج و در مسیر این گفتگو پاسخ خواهم داد. البته در آن حد که
اطلاع دارم و یا به صلاح حزب است. از جمله درباره کسانی که از
بلاروس، ترکمنستان و آذربایجان اتحاد شوروی به افغانستان اعزام
شدند. اشتباهات و اشکالاتی که این انتقال نیرو داشت و بوجود
آورد، تفاوت نظرهائی در رهبری حزب برای استفاده از امکاناتی که
رفقای رهبری حزب حاکم در افغانستان پیشنهاد کرده بود، سرانجام
و سرگذشت برخی افراد، دلیل متوقف ماندن طرح پیشنهادی رفقای
افغان، دشواری هائی که در عمل پیش آمد و تجربه و درسی شد برای
همه آنها که از نزدیک در فعالیت بودند. من به همه اینها خواهم
پرداخت، اما قبل از همه دلم میخواهد نظرم را در پاسخ به دوست
بسیار عزیزی که از داخل کشور پیام زیر را فرستاده بنویسم. این
دوست عزیز که در سالهای اول انقلاب تمایلات فدائی داشته و از
جمع اکثریتی هائی است که پافشاری بر نزدیکی با حزب را داشته در
پیام خود نوشته است:
«یکی دو ساعت پیش یادمانده ها را خواندم . از نوشته ی فتاپور
خوشحال شدم . کاری بود که باید توسط مهدی انجام می شد . باید
دانسته ها و خاطره ها کنار هم قرار گیرند تا همه چیز پاک و
شفاف شود.
در مورد مسائل افغانستان و حضور رفقای حزب و سازمان در آنجا
بحث طولانی است. بطور خلاصه، از این جمله شما "جنگ داخلی
تحمیلی بر یک انقلاب" شروع می کنم. می دانم که ناممکن است که
از سکوی امروز بخواهیم گذشته را ارزیابی کنیم. می دانم که
دوران جنگ سرد .... دوران انقلاب ها و کودتاها و ترور ها
....... بود . اما هفده ساله بودم که یک صبح پدرم درب اتاقم را
زد و مرا بیدار کرد و گفت: پاشو در افغانستان کودتای کمونیستی
شده !
کدام انقلاب؟ در کشور و مردمی بشدت مذهبی، با درصد بسیار بالای
بی سوادی ......چه کسی انقلاب کرده بود؟ آیا می توان با یک
کودتای کمونیستی، با پشتیبانی شوروی موافق بود؟ البته پدر من
از آن دفاع می کرد. بگذریم که امروز مبارزه سیاسی در چارچوب
های دموکراتیک بیشتر مورد قبول است. دولت برآمده از این مسیر
میتواند باقی بماند و جنگ داخلی هم آن را تهدید نکند. بارها به
این موضوع فکر کرده ام که حکومت شوروی چطور در شناختش از جامعه
ی افغانستان دچار چنین خطایی شد که آغازگر سالهای سال جنگ شد.
طالبانی که آمریکا ساخت، واکنش به تند روی شوروی در لشکر کشی
به افغانستان نبود.
ببرک کارمل و از او بیشتر دکتر نجیب , بی تردید میهنشان و رفاه
و پیشرفت مردمشان را عمیقا دوست داشتند، اما آنچه کردند تحمیل
انقلاب بود نه انقلاب .
بگذریم که دوستی و کمک هایشان نسبت به رفقای ایرانی برای ما در
آن زمان مغتنم بود. بسیار هم مغتنم بود. مشکل من با دیدگاه
کسانی ست که امروز هم حکومت آن سالها را برآمده از دل مردم
افغانستان میدانند.
در ادامه همین نگاه به گفتگوی اخیر شماست که وقتی از نفرتتان
نسبت به مخالفان حزب می نویسید که نمک افغان ها و حزب را
خوردند و نمکدان را شکستند، می خواهم پاسخ بدهم که آنها حق این
را دارند که نظراتشان را باز بینی کنند و البته ما هم می
توانیم با نتایج آن مخالف باشیم. اما با ابراز نفرتی این گونه
موافق نیستم. برای رسیدن به اینجا .....من هم سالها با بقیه و
خودم جدل کرده ام .
این نگاه، نگاهی از نوع بودیسم و این بازیها نیست. نگاه دوباره
به زندگی و گذشته مان است.
رفقای قدیم ما تا هر جا که کنارمان بوده اند، دمشان گرم و وقتی
هم که می روند به سلامت. مخالف خوانی آنها نباید ما را بر
انگیزد. اگر نفرت نصیبشان کنیم هرگز جایی برای بازگشت نمی
ماند. بازگشت آنها هم مهم نیست، مهم جذب دیگران است .
ضمنا آفرین و درود بر رفقایی که اگر دستشان نرسید در میهنشان
مثمر ثمر باشند، اقلا برای مردم نیمروز و هرات مفید بودند. بر
سر اینها جدلی نیست. می ماند ارزیابی امروزتان از دخالت ارتش
شوروی در افغانستان و انقلاب نامیدن آن کودتا .
مخلصیم....»
خوب. این یکی از منسجم ترین پیام های کتبی است که دریافت کرده
ام و شما هم که متن کامل آن را خواندید. برای آن که هم این
دوست قدیمی و هم کسان دیگری که چنین نظراتی را دارند بی پاسخ
نگذاشته باشم، این توضیحات را میدهم:
هر انقلابی، زمانی انقلاب نامیده می شود که محتوای آن مترقی و
جلوتر از زمان و در واقع رو به آینده داشته باشد. هرگز نمی
توان به صرف شرکت هر چه بیشتر مردم در یک انقلاب، حرکات بعدی
پس از پیروزی های اولیه آن انقلاب را هم انقلابی دانست. نمونه
بسیار بارز و روشن آن انقلاب سال 57 خودمان است که رهبری آن
بدست حاکمیتی افتاد که ضعیف ترین حلقه های رهبری یک انقلاب
دمکراتیک و ملی بود و سرانجام آن هم در برابر ماست. این که
دراین مسیر حاکمیت، از همان ابتدا چه اشتباهاتی کرد و نیروهای
سیاسی مرتکب چه اشتباهاتی شدند، همه قابل بررسی و قضاوت تاریخی
است اما نمیتوانیم بگوئیم و مدعی شویم که مثلا اگر رهبری
انقلاب 57 در اختیار یک جبهه مترقی و انقلابی قرار میگرفت،
سرانجام آن انقلاب به همینجا می رسید که رسیده است.
همین بحث در باره بسیاری از انقلاب های دیگر جهان هم صادق است.
در همه آن انقلاب ها دهها میلیون نفر، مانند انقلاب ایران- به
خیابان نیآمدند اما بسیاری از آنها سرانجام مثبت تر و مترقی تر
از انقلاب ایران پیدا کردند. بنابراین، بحث اصلی اینست که
رهبری یک انقلاب در اختیار چه نیروهائی قرار میگیرد و این
نیروها می خواهند به خواست های کدام اقشار و طبقات اجتماعی
پاسخ بدهند؟ انقلاب به معنای یک تحول مترقی و در خدمت وسیع
ترین توده های مردم یک کشور، در اینجا معنا پیدا می کند. ای
بسا در یک کشور چنان نیروی عظیمی به صحنه نیآید که درانقلاب
ایران به صحنه آمد، اما سکان حرکت انقلابی در اختیار حاکمیتی
قرار گیرد که هدفش تحقق اهداف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی یک
انقلاب مترقی و رو به آینده باشد.
اینها، یک بحث کلی است و در هر کشور و در هر مقطع و شرایط
زمانی بی شک اشکال خود را پیدا می کند.
اما در باره انقلاب افغانستان. اولا در افغانستان چند سالی یک
حکومت تقریبا ملی بر سر کار بود، علیرغم ساختار سنتی و مذهبی
آن کشور، در آن دوران، یعنی دوران "داوود" پارلمانی وجود داشت
که با رای مردم نمایندگان به آن می رفتند. آن دولت هم پس از
سرنگونی نظام سلطنتی قدرت را بدست گرفته بود و آزادی ها نیز در
کشور وجود داشت. از جمله آزادی تحزب برای طرفداران مارکسیسم که
منجر به تشکیل حزب دمکراتیک خلق افغانستان بعنوان پرچمدار
مارکسیسم در افغانستان شد. این که در درون این حزب دو گروهبندی
و عمدتا متاثر از قومیت های متفاوت و ریشه دار در افغانستان
شکل گرفته بود و مسیر پر تلاطمی و انشعابی را طی کرد و انواع
مسائل دیگر مورد بحث ما نیست. بحث اینست که در اواخر دوران
داوود، او زمینه کودتا علیه این آزادی ها، پارلمان و بازگشت به
دوران سرکوب را آغاز کرده بود. جنگ سرد، توطئه های خارجی و
فشار ارتش پاکستان و خلاصه همه اینها نیز در این ماجرا نقش
داشت. در ماه های پیش از تشدید توطئه های داوود که می رفت تا
به یک کودتای خونین بیانجامد، چند شهر بزرگ افغانستان و بویژه
شهر کابل صحنه راهپیمائی ها و تظاهراتی بود که حتی تا یکصد
هزار نفر از مردم – در شهر کابل- در آن بسیج شده و شرکت می
کردند. طبیعی است که این مردم کارگران و پرولتاریا نبودند، چون
چنین طبقه و اقشاری در چنین حد و وسعتی در افغانستان وجود
نداشت. حتی بسیار عقب تر از دوران پیش از کودتای سید ضیاء و
رضاخان درایران. در آخرین راهپیمائی که انگیزه اصلی همه آنها
اعتراض به توطئه های حکومت علیه آزادی ها و علیه پارلمان و
نفوذ امریکا و انگلیس و پاکستان در دولت وقت بود، "میراکبر
خیبر" که می گویند برجسته ترین و شناخته شده ترین و یا یکی از
برجسته ترین رهبران حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود ترور شد.
عامل ترور حکومت بود. دستگیری رهبران حزب نیز بدنبال این ترور
آغاز شد و عده زیادی مخفی شدند. در همین کشاکش، سازمان نظامی
حزب به کمک تشکیلات مخفی و نیمه مخفی حزب قیام کرد، یا بقول
این دوست ما کودتا کرد و قدرت را بدست گرفت. از اینجا به بعد
بود که ماهیت برنامه های این دولت میتوانست هویت آن قیام را
تعیین کند. همچنان که اگر کودتای داوود علیه آزادی ها و مجلس
موفق میشد محتوای آن کودتا هویت آن را تعیین می کرد، برنامه
های این قیام و یا کودتا نیز ماهیت آن را تعیین کرد. برنامه
این کودتا حفظ آزادی ها و آغاز یک سلسله اقدامات رادیکال برای
رفتن به سوی صنعتی کردن کشور، دفاع از استقلال ملی، کشاورزی
برنامه ریزی شده، درمان مجانی، تحصیل مجانی، گسترش آموزش،
آزادی زنان، گشودن فضای اجتماعی افغانستان به روی زنان و یک
سلسله برنامه های دیگر بود. ما این مجموعه را یک برنامه
انقلابی برای آن روز افغانستان میدانیم. حال این که ساختار
مذهبی و سنتی افغانستان و توطئه های جهان سرمایه داری در آن
اوج جنگ سرد چه موانعی بر سر راه این تحول بوجود آورد و یا
اشتباهات و رقابت های درونی جبهه پیروز در قیام که بسرعت تبدیل
به کودتای حفیظ الله امین و چپ روی های هولناک در افغانستان شد
و عملا زمینه متشکل شدن نیروهای مذهبی در برابر حکومت را فراهم
ساخت، خود مبحث جداگانه ایست. همچنان که کودتای دوم در درون
حاکمیت و در درون حزب که منجر به روی کارآمدن ببرک کارمل شد،
خود یک بحث جداگانه است. اینها هیچکدام نمی تواند باعث شود که
ما ماهیت انقلابی، انقلابی به معنای تحولات مثبت به سود توده
های مردم را نادیده بگیریم. همچنان که نمی توانیم توطئه های بی
وقفه پاکستان و تمام جبهه سرمایه داری جهان علیه حکومت مترقی
افغانستان را نادیده بگیریم، نمی توانیم اشتباهات همین دولت را
که بیش از حضور ارتش سرخ در افغانستان، اهمیت داشت نادیده
بگیریم. برای نمونه انحصار طلبی این حاکمیت و بی توجهی به
ضرورت تشکیل یک دولت وحدت ملی از همان ابتدای کار و نه تشکیل
حکومت یکدست دراختیار خود. یعنی تقریبا اقدامی که با تاخیر
بسیار و تقریبا در موقعیتی که دیگر شانسی برای آن وجود نداشت
توسط دولت دکتر نجیب الله شروع شد. من تصور می کنم که اگر چنین
سیاستی در سالهای پیش از فروپاشی اتحاد شوروی در افغانستان پیش
گرفته شده بود بسیار موفق تر بود از تشکیل یک دولت مقتدر و
حزبی و یکپارچه. آن برنامه ملی و انقلابی را که گفتم همین دولت
می توانست پیش ببرد و حزب بعنوان ناظر در پشت جبهه آن را می
توانست هدایت کند. اتفاقا این بحث ها همان زمان ببرک کارمل هم
بود، از جمله از سوی رفقا دکتر نجیب الله و نوراحمدنور که من
بموقع خودش برایتان خواهم گفت.
- دولت شوروی و ارتش سرخ اجازه می داد؟
این مهم ترین سئوالی است که در این ارتباط باید برای آن پاسخ
یافت. بنظر من یکی از دشواری های کار همین نکته بود. بنظر من
درک رفقای شوروی اینگونه نبود و تاثیر آنها روی تصمیم گیری ها
در دولت افغانستان هم در آن زمان تقریبا تاثیری قاطع بود. من
نمی خواهم بیش از این به خودم اجازه بدهم که با اطلاعات و
آگاهی ناقص و محدودی که دارم در باره شرایط و مشکلات دولت
دمکراتیک افغانستان نظر بدهم، آن رفقا خودشان در این زمینه ها
کتاب هائی منتشر کرده و جمع بندی هائی نیز کرده اند. من فقط می
خواستم در پاسخ به دوست بسیار گرامی و عزیزی که از داخل کشور
پیام بالا را برای من و ما نوشته، ضمن توصیه به توجه به ماهیت
دولت های پس از سرنگونی دولت دمکراتیک افغانستان با برنامه های
دولت دمکراتیک افغانستان، خود بین انقلاب و ضد انقلاب مقایسه
ای بکند. من خواستم برای انقلاب در افغانستان و یا هر انقلابی
یک تعریف ارائه بدهم. و البته در ادامه این نظر هم دلم نمی آید
به نکات زیر اشاره نکنم:
1- آن دولت، علیرغم همه فشارهای بیرونی، جنگ تحمیلی، عقب
ماندگی افغانستان و ساختار مذهبی آن و اختلافات درونی حزب و
دولت، توانست درهمان سالهائی که قدرت را در دست داشت نظام
فئودالی باقی مانده از دوران شاهنشاهی را دگرگون کند، پایه های
صنعتی کشور را بریزد، نان و آب مردم را فراهم کند، امنیت را
برقرار کند و جلوی دخالت از خارج درامور افغانستان را – البته
به کمک ارتش سرخ- بگیرد.
2- در طول حضور ارتش سرخ در افغانستان، ارتش ملی افغانستان با
بالای یکصد هزار نفر بصورت مجهز، مدرن و دوره دیده شکل گرفت و
شهربانی یا "ساراندوی" شهری نیز امنیت شهری را دراختیار گرفت.
دادگستری و محاکم جای شورای مذهبی و قومی در نقاط مختلف
افغانستان را گرفت و در واقع قانون بر افغانستان حاکم شد.
کسانی که در آن سالها در افغانستان بوده اند میتواند با آنچه
که اکنون لااقل از طریق تلویزیون می بینند خود قضاوت کنند که
امنیت در شهرهائی مثل کابل و هرات و جلال آباد و بلخ و قندوز و
.... چگونه متفاوت بود با وضع کنونی. هرگز از انفجارها و
کشتارهائی که در این سالها شاهدش هستیم و یا می شنویم در آن
دوران در افغانستان خبری نبود. اگر از من سئوال شود چرا؟ پاسخم
اینست که ارتش سرخ تلاش می کرد بسرعت ارتش و شهربانی افغانستان
را تجهیز، مدرن و آموزش دیده کند و امور را به خود آنها واگذار
کند، درحالیکه ارتش ناتو و بویژه امریکا در افغانستان اصلا
چنین برنامه ای ندارد. اینها برای غارت رفته اند و آنها برای
دفاع از دولتی رفته بودند که ماهیتی ملی و انقلابی داشت.
بی انصافی است، اگر زیر فشار حادثه عظیم فروپاشی اتحاد شوروی و
اشتباهاتی که دولت دمکراتیک افغانستان کرد و یا حتی اشتباهاتی
که در خود اتحاد شوروی و کشورهای باصطلاح بلوک شرق شد، ما چشم
خودمان را به روی این واقعیات ببندیم.
بخش دیگری از نامه این دوستمان مربوط به قضاوت من در باره
کسانی است که ازحزب ما رفته اند. ایشان کم لطفی کرده است. من
دقیقا توضیح دادم که ما در این مورد با دو گروه روبرو هستیم.
یک گروه که از حزب توده ایران جدا شده اند و می شوند. حالا یا
منفعل شده اند و اصلا کار سیاسی نمی کنند و یا حتی پیوسته اند
به جریانات سیاسی دیگر. من هیچ اعتراض و ایرادی به این افراد
ندارم. خود آمده اند و خود هم بر حسب هر انگیزه و استدلالی
رفته اند و شاید هم در آینده بقول همین دوست ما، باز گردند که
هیچ اشکالی هم ندارد. حزب که اداره دولتی نیست تا افراد
استخدام شوند یا سرباز خانه نیست. اجباری نیست بلکه اختیاری
است. گروه دوم کسانی هستند که از حزب توده ایران رفته اند و می
روند و بی امان علیه حزب توده ایران و رفقای دیروز خود که در
حزب مانده اند، از هر طریق و به هر شکل از اشکال، از جمله
دروغگوئی و افترا و دروغ بافی سمپاشی و دشمنی می کنند و کار و
فعالیت توده ایها را تخریب. در حقیقت جنگ روانی می کنند با
کسانی که مانده اند. اولا اینها دیگر راه بازگشت به حزب ندارند
و خودشان هم باز نخواهند گشت. تجربه گذشته این را نشان داده
است. دوم این که اگر با این افراد مماشات شود و حقایق در برابر
ادعاهای دروغ آنها بازگو نشود، آنوقت کسانی که از ماجراها
اطلاع ندارند میتوانند دچار تردید شوند و یا حتی باور کنند.
بحث من درباره گروه دوم است و در گفتگوی قبلی در باره همین
گروه گفتم که با کمترین اطلاع در باره آنچه در افغانستان گذشت
دهان می گشایند و قلم بر کاغذ می گذارند. به این ها باید پاسخ
داد. نه پاسخ شخصی، بلکه پاسخ تاریخی. کار آنها ننگین است و
این را باید گفت.
نکته دیگری را هم این دوست عزیز ما مطرح کرده در باره مبارزه و
فعالیت دمکراتیک و.... به شهادت تاریخ، حزب توده ایران عمیقا
معتقد به این روش فعالیت و مبارزه است. نه در گذشته کارچریکی و
جنگلی کرد و نه درجریان انقلاب و سالهای پس از انقلاب 57 با
چنین روش هائی سر آشتی داشت. به همین دلیل هم از ابتدای جنگ در
کردستان و یا ماجراجوئی های گنبد در برابر آن ایستاد. با قیام
مسلحانه مجاهدین خلق بشدت مخالفت کرد، ماجراجوئی بچگانه عده ای
در تسخیر مسلحانه شهر آمل محکوم کرد و خنده دار است که هنوز
بقایای این عده که فکر کرده بودند آمل را می کنند پایتخت
انقلاب لابد کمونیستی. هنوز هم در خارج از کشور دست بردار
نیستند و سایت و روزنامه در می آورند و ول کن نیستند و قبول
نمی کنند که حرکات بچگانه ای کردند و این حرکات بچگانه و چپ
روانه چه ضرباتی به انقلاب زد و عملا ارتجاعی ترین بخش حاکمیت
را برای خیانت به آرمان های واقعی انقلاب تقویت کرد.
ما ترجیح میدهیم از راه مبارزه علنی و سیاسی و با رای مردم به
مجلس برویم و حرف هایمان را در آنجا بزنیم. چنان که در گذشته
کردیم و در مجلس چهاردهم پرنفوذ ترین و چابک ترین فراکسیون
پارلمانی را توانستیم تشکیل بدهیم. بنابراین، ایراد از ما و
همه آنها که می خواهند مبارزه و فعالیت عادی سیاسی بکنند و
طرفدار کودتا و قیام مسلحانه نیستند نیست، این حاکمیت ها هستند
که چنین اجازه ای را نمی دهند و این هم تقریبا طبیعی است.
حاکمیت همیشه وابسته و متکی به طبقه یا طبقات و اقشاری از
جامعه است و این اقشار و طبقات دیکتاتوری خود را برقرار می
کنند. مثل همین وضع کنونی در جمهوری اسلامی. همه احزاب را
ممنوع کردند اما شما می بینید که حزب موتلفه اسلامی بعنوان
تشکیلات منسجم سرمایه داری تجاری در قدرت است و هست. بازوی
نظامی این سرمایه داری هم در سالهای اخیر با ورود سپاه به
فعالیت های اقتصادی و تجاری تشکیل شده است و آنها دست در دست
هم زندان ها را از فعالان سیاسی و مدنی پر کرده اند. من فکر می
کنم نباید آرزوها و تخیلات خود را جانشین واقعیتی که در
برابرمان هست قرار بدهیم. نمی گویم ما هم آماده کودتا بشویم تا
قدرت را از چنگ آنها در آوریم، بلکه می گویم از آسمان باید
فرود آمد و در خیابان ها راه رفت. حمایت بی وقفه و همه جانبه
ای که ما در سالهای گذشته از اصلاحات و ضرورت آن کرده ایم، راه
حلی است که برای تقسیم قدرت در حاکمیت و پخش آن در میان
نمایندگان طبقات و اقشار دیگر اجتماعی به آن اعتقاد داریم.
توجه باید داشت که از نمایندگان این طبقات و اقشار صحبت می
کنم. یعنی کسانی که حمایت از خواست ها و نیازهای آنها را اعلام
کنند و در راه آن فعالیت کنند. فرق نمی کند که این نمایندگان
روحانی باشند و یا غیر روحانی، مذهبی باشند و یا بقول این روزی
ها "لائیک". به همین دلیل ما حتی برای یک روز درجریان دولت
خاتمی برای حمایت از ایشان و دولت ایشان و دوران ایشان پا سست
نکردیم و مدام هم به منتقدان داخلی و خارج از کشور ایشان که
عملا باعث تضعیف موقعیت او و تقویت جبهه ضد اصلاحات می شدند
هشدار دادیم. همین حمایت را در جریان به میدان آمدن آقای موسوی
اعلام کردیم و از همان اولین اعلام خبر ورود ایشان به صحنه
انتخابات ریاست جمهوری موضع حمایتی خود را با ذکر دلائل در راه
توده اعلام کردیم و تا حالا هم پای آن ایستاده ایم. همانگونه
که از همان اولین روز تشکیل دولت احمدی نژاد و مانورهای
تبلیغاتی که برای فریب مردم داد، اعلام کردیم که این فرد و
دولتی که تشکیل داده هدفش نابودی بقایای دستآوردهای انقلاب 57
است. در نقش عامل بانک جهانی و صندوق بین الملل پول و همسو با
برنامه لیبرالیسم اقتصادی امپریالیسم جهانی می خواهد عمل کند و
علیه باقی مانده آزادی های دوران خاتمی کودتا خواهد کرد. و
دهها نکته و دلیل دیگر که در سرمقاله های راه توده هست و می
توانند مراجعه کرده و بخوانند. به این ترتیب است که می خواهم
بگویم، در باره حزب توده ایران لازم نیست امروز به این نتیجه
از تجربیات گذشته برسند که باید کار مدنی و فعالیت سیاسی گام
به گام و دمکراتیک کرد. این که شناسنامه حزب توده ایران است.
از ابتدای بنیانگذاری آن اینطور بوده است. حتی در سالهائی که
شاه اجازه کوچکترین فعالیت سیاسی علنی را به هیچ حزب و سازمان
و در راس همه آنها به حزب توده ایران نمی داد حزب ما به محض
اعلام قرار داد ذوب آهن اصفهان از آن حمایت کرد و یا در جریان
دولت علی امینی و حتی اعلام حق رای برای زنان جهت شرکت در
انتخابات که شاه فورا آن را از ابتکارات خود اعلام کرد هم ما
از این مسئله حمایت کردیم. می خواهم بگویم که حزب ما از هر
اقدام مثبتی، حتی در دورانی که زیر فشار و تعقیب و پیگرد بوده
حمایت کرده است و تا امروز هم می بینید که سیاست و شناسنامه
حزب ما همین است و حمایت از شرکت درانتخابات دوم خرداد و 8 سال
پشتیبانی از دولت آقای خاتمی و اعلام حمایت از میرحسین موسوی
نیز ادامه همین سیاست تاریخی و شناخته شده مشی توده ایست. حتی
همین امروز اگر آقای خامنه ای با همه ضرباتی که به کشور و به
انقلاب و به ملت زده، راه خود را کج کند و به راه راست و به
راه انقلاب باز گردد و دست از ماجراجوئی ها و نظامیگری بردارد
و سیاست آشتی ملی، باز شدن در زندان ها و آزاد شدن – حتی گام
به گام- احزاب را اعلام کند ما از او حمایت خواهیم کرد. هیچ
ترسی هم در بیان این نظر نداریم. همچنان که دیدید، علیرغم همه
جنگ روانی که نامه مردم علیه ما دراین سالها راه انداخته، در
جریان مرحله دوم انتخابات 1384 که خطر پیروزی احمدی نژاد بصورت
بسیار جدی مطرح بود، راه توده با سکوت و فرصت طلبی نامه مردم و
فدائی ها و دیگران همسو نشد و با جسارت اعلام کرد که در مرحله
دوم باید همه توان را به خدمت گرفت و از هاشمی در برابر احمدی
نژاد حمایت کرد.
- هنوز هم با اشاره و کنایه از راه توده و هاشمی می گویند.
بله، اما دیگر این طشت از آسمان هفتم افتاده است. آقای هاشمی
اشتباهات عظیم در جمهوری اسلامی مرتکب شده است. اینطور نیست که
ما ندانیم، اما در هر شرایط و موقعیتی باید مطابق آن شرایط و
موقعیت سیاست اتخاذ کرد و از بیان آن هم ترس به خود راه نداد.
من به شما یک تجربه بزرگ رفقای قدیمی را می خواهم یادآوری کنم.
این که هیچ حزب و گروهی با حرف های چند پهلو و موضع گیری هائی
که نه سیخ بسوزد و نه کباب و پر تناقض نمی تواند نیرو برای خود
بسیج کند. نیرو همیشه در اطراف یک سیاست صریح و روشن جمع می
شود. ممکن است این نیرو در ابتدا کم باشد، اما این مسئله اهمیت
کلیدی ندارد. درست همین تجربه را درجریان انقلاب و آغاز جمهوری
اسلامی حزب به کار گرفت و جلو رفت و دیدید که چه نیروی عظیمی
را سیاست حزب بسیج کرد. همیشه ما در چارچوب مشی توده ای باید
یادمان باشد که در باره هر پدیده و موضوعی صریح و ساده و روان
نظرمان را اعلام کنیم. مورد رای به هاشمی در مرحله دوم
انتخابات 84 دقیقا یک نمونه بارز در این ارتباط بود.
- به ادامه مسائل پس از پلنوم 18 باز می گردیم.
فقط شاید بشود یک لیست و یا دسته بندی را در اینجا بگویم.
1- تمرکز جدی روی مسائل مرزی و ارتباط با داخل کشور و بویژه
برقراری ارتباط با زندان به هر شکل و طریق ممکن. که این کار شد
و برایتان خواهم گفت.
2- سرو صورت دادن به تشکیلات حزب در کابل و آماده شدن برای
انتقال رفقا از جمهوری های اتحاد شوروی. که دراینجا باید بگویم
که من اطلاع نداشتم در هیات سیاسی چه بحث هائی در این باره
جریان داشت. فقط رفیق خاوری به من گفته بود "فروغیان" می آید و
در افغانستان مستقر می شود، اما آمدن او مرتب به تاخیر می
افتاد که بعدها فهمیدم این تاخیر بدلیل برخی تفاوت نظرها برای
انتقال افراد حزبی به افغانستان بود. یکی از ایرادهای کار که
بعدها مشخص تر شد، همین مسئله بود. یعنی کم اطلاعی از مسائل
افغانستان و بدون همآهنگی و مشورت با من که در محل بودم، افراد
را از بلاروس و آذربایجان و ترکمنستان دستچین کرده و به کابل
فرستادن. البته علاوه بر شادروان فروغیان، رفقا شاندرمنی، شمس
بدیع تبریزی و دکتر زرکش هم بتدریج آمدند. زرکش که مشاور کمیته
مرکزی بود از جمله اولین کادرهائی بود که از مینسک به
افغانستان فرستاده شد.
3- تمرکز روی شهر هرات و راه انداختن واحد حزبی در آن شهر که
شرایطی بسیار دشوارتری از نظر امنیتی در مقایسه با نیمروز
داشت.
4- سرعت بخشیدن به کار تدارک رادیو زحمتکشان که تا آمدن رفیق
صفری به افغانستان برای راه اندازی رادیو، با توجه به تجربه ای
که در رادیو پیک ایران داشت، عمدتا روی بولتن روزانه و شناسائی
برخی صداها متمرکز بود.
5- راه انداختن یک کودکستان ایرانی که البته شماری از کودکان
رفقای افغانی نیز در آن ثبت نام شدند. این یکی از بهترین
کودکستان های کابل بود که راه افتاد و دو مدیر شایسته از میان
خانم ها برای مدیریت آن انتخاب کردیم که واقعا جا دارد از
زحمات و ابتکارات آنها دراین باره یاد کنم. شاید در شرایط
مناسب تری درباره این دو خانم مدیر بیشتر توضیح دادم.
6- همآهنگی با رفقای افغان برای واحدهائی که رفقای اعزامی
بتدریج باید در آن واحدها در شهر کابل فعال می شدند. مثل
بیمارستان و دانشگاه و تئاتر و تلویزیون و مجله مسائل بین
المللی که ترجمه ای بود از مجله صلح و سوسیالیسم. خود من هم
برای یک دوره دو هفته ای در روزنامه حقیقت انقلاب همکاری را
شروع کردم. یعنی درجلسات شورای سردبیری شرکت می کردم که بموقع
درباره مسائل این 10 روز برایتان خواهم گفت.
اگر نکات دیگری هم به یادم آمد و لازم بود به این لیست 6
موضوعی اضافه خواهم کرد.
|