یادماندههای علی خدائی- 83 |
برای گفتگوی این بار، میخواهم از افغانستان فاصله بگیرم. چند سال به عقب باز گردم و بمناسبت سالگرد کشته شدن رحمان هاتفی در زندان "توحید" و یا همان کمیته مشترک دوران شاه، یادی از او بکنم. البته ما در راه توده درباره او بسیار نوشته ایم و در بخشهای جلوتر این گفتگوها هم من درباره او برایتان بسیار گفته ام. هم از دورانی که هیچکدام تودهای نبودیم و با هم در یک گروه مطالعاتی فعالیت میکردیم که در سال 1350 لو رفت و من هم مدت کوتاهی بازداشت شدم. هم درباره دوران بنیانگذاری سازمان نوید و بعد هم خاطراتی که از دوران فعالیت در سازمان غیر علنی حزب در سالهای پس از انقلاب داشتیم. خاطراتی را هم از دوران حضورم در هیات تحریریه روزنامه کیهان برایتان گفته ام. در حقیقت آشنائی من با هاتفی به سال 1348 باز میگشت. - درباره کشته شدن و یا کشتن او در زندان اطلاعات تازه ای دارید؟ نه. البته یک نکاتی هست که به وقتش خواهم گفت زیرا برخی ملاحظات ضرورت دارد. بیشترین گمان همچنان اینست که او در زندان توحید رگ های دستش را با دندان جوید و خود را کشت. شما ببینید با یک انسان چه باید کرده باشند که برای رهائی از آن شرایط بتواند رگهایش را بجود. البته آقایانی که الان نمی خواهم اسمشان را ببرم گفته اند و در جواز پزشکی قانونی هم نوشته اند که خودش را در سلول حلق آویز کرد. اما این دروغ محض است. کوچکترین امکانی برای چنین مرگی در زندان نبود و همچنان هم نیست. اگر بود، ما میدانیم که امثال رحیم عراقی و یا آصف و یا زرشناس سرشان را در حمام و توالت به آینه و لوله آب و کنج دیوار نمی کوبیدند تا خود را بکشند. من بعدها درباره این ماجرای هاتفی و اقدام به خودکشی ها در زندان بیشتر خواهم گفت اما الان نه! یک روایت دیگر هم به نقل از امیرانتظام هست که هاتفی را زیر شکنجه کشتند. بهرحال ماه زیر ابر نمی ماند و جزئیات این مسئله روشن خواهد شد. - این گروه مطالعاتی اسم هم داشت؟ نه اسمی نداشت و رهبری آن هم عملا برعهده یکی از کارگران قدیمی چاپ تهران بنام "زنده دل" بود که آثار کلاسیک را خوب به یاد داشت و خیلی دقیق آنها را در حوزهای که داشتیم از روی جزوههای کوچک حزب که به داخل کشور میرسید میخواند و تجزیه و تحلیل میکرد. البته هاتفی در یک جمع دیگری از این گروه بود و من در یک جمع دیگری. در جمعی که ما با زنده دل داشتیم، من بودم، خانم گیتی مقدم همسر سعید آذرنگ بود که چند سال پیش، پس از آزادی از زندان بر اثر سرطان به درود حیات گفت، خانم نوربخش بود که بعدها با گروه عباس میلانی رفت و همچنین صادق هاتفی که یک شاخه عملیاتی را هم در این تشکیلات هدایت میکرد. - تیزابی هم بود؟ خیر. تیزابی تودهای از زندان شاه بیرون آمده بود و با این تشکیلات که منتقد حزب در برخورد با 28 مرداد بود و اعتقاد داشت آثار مائو را هم باید خواند، بقول معروف زاویه داشت. من او را یکبار دیدم. تازه از زندان بیرون آمده بود و فکر کنم رفتیم به دیدن نمایشنامهای که خجسته کیا نوشته بود. اگر اشتباه نکنم این نمایشنامه درباره انقلاب مشروطه بود و محل نمایش هم تئاتر شهر. تیزابی یک محقق برجسته تاریخ انقلاب مشروطه بود. بسیار خوانده بود. ضمنا آدم بسیار تندی بود و رودربایستی با هیچکس نداشت. در پایان نمایش به یکباره بلند و وسط سالن فریاد زد خجالت بکشید! انقلاب مشروطه این نبود که شماها اینجا میگوئید. هم کسانی از میان مجریان نمایشنامه او را میشناختند و هم در جمع تماشاگران بودند کسانی که تیزابی را میشناختند. آرامش کردند و بردند پشت صحنه که با کارگردان و نویسنده نمایشنامه صحبت کند و او رفت. نمی دانم بحث به کجا کشید و در نمایشنامه تغییراتی دادند و یا نه. کت و شلوار سیاه رنگی پوشیده بود با یک کراوات قرمز که گره آن خیلی کوچک بود. کت و شلوارش هم نیمدار بود اما بسیار تمیز و اطو کشیده. رحمان با او از نوجوانی دوست بود و با هم مطالعه نوبتی کرده بودند. یعنی مثلا یک نوبت برشت، یک نوبت مارکس، یک نوبت انقلاب مشروطه و .... میگفت که هوشنگ از همان ابتدا هم بسیار تمیز و منظم بود. بهرحال، تیزابی با گروه ما همکاری نداشت و پس از چند سال تازه هم از زندان آمده بود بیرون و هنوز کار انتشار "بسوی حزب" را شروع نکرده بود. شما میدانید که اولین نشریه تودهای که نسل جوان تودهای بعد از 28 مرداد منتشر کرد و مبتکر و نویسنده آن تیزابی بود، همین "بسوی حزب" بود که بسیار اسم دقیقی را انتخاب کرده بود. بدون هیچ ارتباطی با رهبری حزب در خارج از کشور. خودش یک تنه حزب و رهبری آن شده بود. بعد از کشته شدن تیزابی، هاتفی بعنوان میراث تیزابی چند شماره بسوی حزب را منتشر کرد اما کم کم گروه آذرخش و سپس نوید شکل گرفت و همه نیرو را گذاشت روی نوید. سال 50 که جشنهای تاجگذاری شاه بود هر کس را که گمان داشتند میگرفتند. این هسته مطالعاتی هم خیلی زود بدلیل ارتباطی که با گروه "ساکا" گرفته بود شناسائی شده بود و در همین سال جمعش کردند. مهدی پرتوی هم با همین گروه بود. زنده دل در زندان مقداری ضعف نشان داد و اسم خیلیها را گفت. از جمله من، خانم مقدم و خانم نوربخش و صادق هاتفی برادر هاتفی و ... دیگران را. یک حادثه عجیب موجب تخیف پرونده شد. حادثه هم این بود که بعد از دستگیری زنده دل، پسر 18 ساله اش که تازه گواهینامه رانندگی گرفته بود پیکان پدر را بر میدارد و همه خانواده را میبرد شمال. در راه بازگشت در جاده هراز تصادف میکنند و همه کشته میشوند جز یک بچه 3 ساله. ساواک و مسئول پرونده که "حشمتی" نام داشت مقداری کوتاه آمدند و گروه هم فقط کار مطالعاتی کرده بود و شاخه عملیاتی آن لو نرفته بود. یعنی زنده دل زرنگی کرده و در باره این شاخه که من هم در آن بودم حرفی نزده بود. اولا او را برای تمام مراسم از زندان بردند بیرون و بعد هم آزادش کردند که فرزند 3 ساله اش را سرپرستی کند. البته با این تعهد که کار سیاسی دیگر نکند و واقعا هم نکرد. من بعدها رفتم در چاپخانه "تابش" در لاله زار و دیدمش. کمی خجالت میکشید و گفت که دیگر با سیاست و مبارزه کاری ندارد و میخواهد زندگی کند. وقتی رهبر گروه را آزاد کردند، طبیعی بود که بقیه را هم تخفیف بدهند و به همین دلیل هاتفی را زیر یکسال محکوم کردند و آزاد شد و پرتوی و صادق هاتفی هم زیر 11 ماه گرفتند و بقیه را هم آزاد کردند. حدود 2 سال بعد، یعنی از اواخر 1353 هاتفی گروه آذرخش را راه اندازی کرد که بعد هم شد گروه نوید. پرتوی و من و هاتفی با نوید ماندیم تا انقلاب و آغاز فعالیت علنی حزب در داخل کشور و بعد از آن هم تقسیم شدیم در بخشهای مختلف کار غیرعلنی حزب که برایتان گفته ام. از آن جمع گروه زنده دل، خانم مقدم تودهای شد و به نوید پیوست و بعد هم در شاخه غیر علنی حزب به همراه شوهرش سعید آذرنگ ماند. خانم نوربخش را نمی دانم چه کرد اما میدانم که تودهای نشد و اساسا تصور نمی کنم اسم بردن از این و آن و مواضع غیر تودهای شان ضرورتی داشته باشد. اینها را بسرعت گفتم تا هم اشاره به سابقه آشنائی ام با هاتفی کرده باشم و هم بمناسبت سالگرد کشته شدنش چند نکتهای را هم بگویم. از جمله، این که او شاعر بود و شعرهای حماسی و عاشقانههای بسیار لطیفی دارد که چند سال بعد از کشته شدنش بخشی از این اشعار در یک دفتر چه بدست من رسید و در راه توده منتشر کردیم. بعدها هم دیدم که سایتهای دیگری آن اشعار را بدون ذکر منبع و معرفی که ما در راه توده نوشته بودیم منتشر کردند. خیلی به جا و بموقع است که از آن مجموعهای که در راه توده منتشر کرده بودیم، چند قطعهای را در این شماره جدید منتشر کنیم. بعضی از عاشقانه های بسیار زیبایش را برای همسرش در دوران که او رفته بود برای یک دوره تحصلی به خارج از کشور سروده بود و برای من گهگاه می خواند و با آن که بسیار انسان خود داری بود و بویژه درباره زندگی شخصی و درونی اش حرف نمی زد، شرح دلتنگی اش برای او در این دوران را بارها برایم تعریف کرده بود. همسرش دختر عمویش بود و از نوجوانی همدیگر را دوست داشتند. نکته دومی که میخواهم بگویم در باره کیهان است، بویژه که اخیرا آقای خاتمی هم مصاحبهای کرده در باره دوران سرپرستی بعد از انقلابش در کیهان و گفته کیهان دست تودهایها بود. و البته افرادی هم که با حکومت فاصله دارند و کاری به کار حکومتیها ندارند یک چیزهائی در همین باره گفته اند که نمی خواهم وارد جزئیاتش بشوم. فقط میخواهم این نکات را با دقت و بعنوان شاهد و ناظر و شاید نزدیک ترین فرد به هاتفی در کیهان بگویم: 1- در روزنامه کیهان کسانی کار میکردند که تودهای پیش از 28 مرداد بودند و بعد از بیرون آمدن از زندان اغلب از سیاست کناره گرفته بودند و یا حتی مخالف حزب شده بودند. بگذریم که بسیار هم انسانهای شریفی بودند. از این جمله بودند سروان "بهروز پوردولت" و یا "ناصر پورقمی" و یا "حسن ژولیده" و عدهای دیگر. درعین حال کسانی با تمایل جبهه ملی و یا نیروی سوم خلیل ملکی هم بودند مثل علی اصغر حاج سیدجوادی که البته چند سال پیش از انقلاب ممنوع القلم و ممنوع الحضور در کیهان شد. کسانی هم بودند که تودهای بودند اما هیچ فعالیت سیاسی نداشتند. مانند نصرت الله نوح. این جمع با همه تفاوت عقیده و نظرهائی که داشتند در اقلیت بودند. یادتان باشد که تحریریه کیهان حدود یکصد عضو داشت و اکثریت با غیر سیاسیها و یا کسانی بود که سابقه سیاسی نداشتند. از 1350 به بعد، نسل جدید و جوانی به تحریریه کیهان پیوست که اتفاقا هر بار که از تحریریه کیهان کسی بدلیل فعالیت سیاسی مخفی دستگیر شد، از همین جمع بود. مثل مجتبی راجی که گرایش چریک فدائی داشت و یا کسان دیگری که شاید صلاح نباشد اسمشان را ببرم. در این نسل جوان، گرایش چپ متمایل به سیاهکل و چریک فدائی خلق و مجاهدین خلق غالب بود، اما آن که تسلط کامل به کار حرفهای و روزنامه نگاری را داشت هاتفی بود و توده ای. بنابراین او بدلیل همین موقعیت و بی رقیب بودنش در کیهان، در سمت گیری خط مشی سیاسی کیهان تاثیر گذار جدی بود. - حتی پیش از آغاز انقلاب؟ بله. حتی پیش از آغاز انقلاب و با مانورهای بسیار ماهرانهای که میتوانست بکند. البته اینگونه نبود که این مانور را برای منعکس کردن اخبار کوتاه مربوط به کشته شدن و یا اعدام چریکها و زندانیان سیاسی دیگر نکند. خیر. بسیار هم دقیق در این عرصه مانور میکرد و اخبار را با جهت گیری حمایت از آنها و مخالفت با رژیم منعکس میکرد. حتی در آرایش صفحه اول و یا محل قرار دادن اخبار و انتخاب عناوین و انواع شگردهای دیگر. من در همینجا از زنده یاد پرویز آذری هم که صفحه آرای کیهان بود و از توده ایهای قدیمی باید با ستایش یاد کنم. بی نظیر بود در کار صفحه آرائی اش . بعد از انقلاب هم دوباره به حزب پیوست و آرایش صفحه اول روزنامه مردم و نامه مردم را بر عهده گرفت و چند نفری از جوانان را هم در این رشته آموزش داد. در سالهای مهاجرت هم با شخص خود من در ارتباط بود و هر بار که برای دیدن یکی از فرزندانش به خارج از کشور می آمد ما یکدیگر را می دیدیم که یکی از عکسهای یادگاری این دیدارها را پس از در گذشت او در راه توده منتشر کردیم. من به شما بگویم و با جرات بگویم که این راه توده که بزودی 20 ساله میشود، یک دنیا مطلب و یادگار دارد. باید یک فکر اساسی برای ارائه دقیق آرشیو آن کرد. تحریریه کیهان با چنین فضائی وارد سال انقلاب شد. بویژه که دکتر مصباح زاده با اطمینان کامل از مدیریت و صداقت و دست پاکی هاتفی، به او اختیار کامل داده و پیش از خروج از کشور حق امضاء هم به او داد. و شما میدانید که چنین حقی بویژه در زمینه مالی چه اعتمادی می خواهد. آن هم از سوی کسی که نه تنها صاحب کیهان بود، بلکه حداقل تا آنجا که میدانم از سهامداران دو بانک مهم ایران و ژاپن و ایران و انگلیس هم بود. امیدوارم این اطلاعات آخری کاملا دقیق باشد و اگر جز این است لابد فرزندان دکتر مصباح زاده و یا "ایرج تبریزی" مسئول شهرستانهای کیهان در آن سالها، که خوشبختانه زنده است و ساکن آلمان اگر اطلاعات دقیق تری دارد منتشر کنند و یا برای ما توضیح بفرستند. طبیعی است که در سال 1357 مسئولیت هاتفی و اختیارات هاتفی در کیهان منحصر به فرد بود. و باز طبیعی است که او در یک رقابت تنگاتنگ خبری با روزنامه اطلاعات و روزنامه آیندگان، کیهان را بصورت حرفهای رهبری کند و بسیار موفق هم این کار را کرد. همه روزنامهها و از جمله دو روزنامهای که نام بردم اخبار سال 57 را منتشر میکردند، حتی شاید با آب و تاب بیشتر. بویژه آیندگان که به چپ روی هم می زد، اما هاتفی بسیار مسلط تر به حرفه روزنامه نگاری اش و مسلط تر به اوضاع سیاسی کشور کیهان را رهبری کرد. این حرف بسیار مزخرف است که کیهان را تودهایها میچرخاندند و یا کیهان محرک انقلاب بود و یا شد. اینها حرف هائی است که برای راضی کردن دل خودشان میزنند و مینویسند. هاتفی به حرفه اش وفا کرد و البته متاثر از تفکر و سیاستی که داشت و این سیاست هم طبیعی است که همخوانی داشت با سیاست نوید و حزب. و باز هم در آن حد که ممکن بود و نه آن که بتوان کیهان را تبدیل به نوید کرد و یا تبدیل به ارگان حزب کرد. این وضع در جریان اعتصاب مطبوعات، در جریان روی کار آمدن دولت شریف امامی و نخست وزیر شدن بختیار گام به گام پیش رفت. بویژه با دولت بختیار که ترسها ریخته بود و هرکس تا حدودی مواضع خودش را در برابر انقلاب و رژیم روشن کرد. درکیهان گرایش به بختیار اصلا وجود نداشت و یا اگر هم کسانی چنین گرایشی داشتند میدیدید که زمینه نه در کیهان دارد و نه در جامعه. در باره انقلاب تقریبا فضای حاکم بر کیهان کاملا با انقلاب همراه بود. یعنی نفرت از رژیم شاه و استبداد دوران او غالب بود و فکر میکنم در همه مطبوعات و روزنامهها وضع همین بود. در فاصله آمدن آقای خمینی به ایران و سقوط رژیم، تقریبا مواضع سیاسی همه آشکار شده بود، بویژه هنگام تشکیل شورای سردبیری با رای اعضای تحریریه و انتخاب رئیس این شورا و سردبیر. نمی توانم بگویم همه متمایل به چریکهای فدائی و یا مجاهدین خلق بودند، اما اکثریت با کسانی بود که با حزب مخالف بودند. میتوانم بگویم مخالف کور و متاثر از تبلیغات دوران شاه. والا هنوز حزب علنی نشده بود و سیاست حمایت از انقلاب و جمهوری اسلامی با گسترش بعدی آگاهی از این سیاست در آن زمان مطرح نبود. بهرحال اکثریت به گونهای بود که توانست شورای سردبیری را با اکثریت گرایش به چپ غیر تودهای تشکیل بدهد و دراین شورا هم اکثریت با چپ غیر تودهای بود. برای درک مسئله و قبول واقعیت، برایتان میگویم که همین شورا با بی انصافی کامل و بی آن که معیار برایش کار حرفهای و سوابق حرفهای و روزنامه نگاری باشد، به جای هاتفی، محمد بلوری را که غیر سیاسی بود و بیشتر روزنامه نگار حوادث سردبیر انتخاب کرد. صرفا برای آن که هاتفی به دلیل این که حدس میزدند گرایش تودهای دارد سردبیر نباشد. درست همان کشاکشی که بیرون از کیهان در طیف چپ جریان داشت و همه می خواستند دست های حزب را در هر کجا که هست قطع کنند. میدانید؟ واقعیت اینست که در آن دوران همه به نوعی روش حزب فقط حزب الله را داشتند. البته، آنقدر وزن و موقعیت و دانش و تسلط حرفهای هاتفی زیاد بود که با این انتخابات و بی این انتخابات او سردبیر کیهان میشد و عملا هم دوباره شد. فقط خواستم بگویم که اکثریت در تحریریه کیهان با توده ایها نبود. هم آقای خاتمی اشتباه میکند وهم دیگرانی که از دور قضاوت میکنند. - مذهبیها هم بودند؟ بله، گرایش به مجاهدین خلق داشتیم که اتفاقا یکی از مشهورترین آنها که الان دیگر مجاهد نیست در خارج از کشور است و کار ترجمه میکند و در سایت های متنوع خارج از کشور منتشر. بسیار سفت و سخت از مجاهدین خلق دفاع میکرد. البته باز هم بگویم اینها در تحریریه کیهان در حد و وزن و موقعیت حرفه ای نبودند که بتوانند تاثیر گذار روی سیاستهای کیهان باشند. - از مذهبیهای حکومتی منظورم است مذهبی حکومتی که از قبل از جمهوری اسلامی نداشتیم. عدهای مذهبی بودند. هم در تحریریه، هم در چاپخانه و هم در بخش آگهیهای کیهان. بویژه در بخش آگهیهای کیهان آقای "قاضی" بود که هم سن و سال ما هم بود. گرایش مذهبی داشت. یک مدتی هم زندان رفته بود. نمی دانم با چه کسانی ارتباط داشت اما تا حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد سیمش افتاد روی سیم آنجا و بعدها یکی از پرچمداران تصفیه کیهان و تحویل کیهان به دسته بندیهای حکومتی شد. از پیش از انقلاب میشناختمش و آدم سالم و خوبی بود. بالاخره شرایط و موقعیتها عوض میشود و هستند انسان هائی که رنگ عوض میکنند. هاتفی با تسلط کیهان را دراختیار داشت. از فدائیها هم بودند. البته منظورم گرایش فدائی است و الا من اطلاع ندارم که چه کسی، چه ارتباط سازمانی داشت. این دوران هم چندان نپائید و فشار حکومت تازه شکل گرفته برای تصاحب کیهان آغاز شد که گروه اول که هاتفی و من هم جزو آن بودیم تقاضای بازخرید کردیم و از کیهان بیرون آمدیم. میدانم که حکومت بسیار تلاش کرد هاتفی را نگهدار تا از او برای دوران انتقالی استفاده کرده و بعد عذر او را هم بخواهد. اما هاتفی به دو دلیل کیهان را بوسید و آمد بیرون. اول این که زرنگ تر و تیز هوش تر از آن بود که نداند مثلا شمس الواعظین را برای چه هدفی به کیهان تحمیل کرده اند و یا آیت الله بهشتی چه نقشهای برای کیهان دارد و میخواهند از او در حد "محلل" استفاده کنند. دوم این که میخواست با تمام نیرو درخدمت حزب قرار بگیرد. میگفت حالا وقت کیهان نیست، وقت حزب است! شما میدانید و خواهش میکنم مطلبی را که 11 سال پیش در باره هاتفی نوشته و در راه توده چاپی منتشر شد را دوباره منتشر کنید. در آنجا در باره دیدار هاتفی و شاملو در سال 55 نوشته ام که شاملو به او پیشنهاد کرده بود سردبیری ایرانشهر را قبول کند و هاتفی گفته بود 5 خط در کیهان الان اهمیتش بیشتر از یک شماره کامل ایرانشهر است. بعد از انقلاب هم تقریبا همین جمله را تکرار کرد اما به گونهای دیگر. این که حالا حزب مهم است و نه سنگر کیهان! من میخواستم در گفتگوی امروز در باره دوران مهاجرت کنونی و روشنفکران تودهای در مهاجرت که در ارتباط با حضور حزب در افغانستان و نقش آن در کنفرانس ملی و سمت گیری آن صحبت کنم، اما فکر میکنم مطالبی که در باره هاتفی گفتم با توجه با سالگرد کشته شدن او در زندان جمهوری اسلامی ضروری تر بود. من میخواهم در گفتگوی بعدی صحبت را از اینجا شروع کنم که حزب فقط دوران خوش کار علنی و حلوا حلوا کردن توده ایها نیست. همانطور که در سالهای اول جمهوری اسلامی و فعالیت علنی حزب بود. حزب فقط ساختمان 16 آذر و رفت و آمد شیرین به آن و دیدار رفقا و مهمانی دلنشین توده ایها و فعالیتهای نیمه علنی و نیمه مخفی نیست. این خربزه را در زمستان شکست و مهاجرت هم باید خورد و پای لرزش هم نشست. بحث من با کسانی که کنار کشیده اند و یا منتقد اند اینست. البته حساب آنها که بکلی رفته و به مخالف و حتی دشمن حزب تبدیل شده اند بکلی جداست. یکی چله تابستان رفت مهمانی و صاحبخانه پرسید: قربان خربزه میل دارید یا هندوانه؟ مهمان هم گفت: هر دووانه! کسانی که به دشمنان حزب در این دوران تبدیل شدند از نظر من همان مهمان خوش اشتهائی بوده اند که برای هردوانه به حزب آمده بودند! |
راه توده 369 19 تیر ماه 1391