یادمانده های علی خدائی- 87 |
- سئوالاتی در باره کسانی که از مرز افغانستان رفتند ایران و بازگشتند آمده. فکر می کنم اشاره شما در گفتگوی قبلی به رفتن حشمت رئیسی به ایران از طریق مرز افغانستان و بازگشتش و این که گفته بودید کسان دیگری هم برای ماموریت رفتند ایران و بازگشتند باعث این سئوالات شده باشد. ببینید. خیلی از خوانندگان این گفتگو بیشتر بدنبال کنجکاوی های احتمالی خودشان هستند. اما هدف ما از این گفتگو نگاهی است به واقعیت تلاش توده ای ها در افغانستان. چه در عرصه کمک به دولت افغانستان، چه در عرصه خدمت به مردم افغانستان که نمونه ای از آن را در گفتگوی قبلی و با اشاره به منطقه "کاریز الیاس" در هرات افغانستان گفتم و یا پیشتر درباره خدمات مامائی یک مادر و دختر توده ای برایتان گفتم و یا خدمات پزشکی در روستاهای هرات و یا مسائل دیگر که همه را اشاره کرده ام. در رابطه با ایران و کار و ارتباط با داخل کشور هم برایتان آنچه را که می شد گفت گفتم. در باره اعضای کمیته مرکزی که در کابل مستقر شدند هم گفتم. راستی یادم رفته بود اسم مستعار زنده یاد فروغیان را بگویم. اسم مستعار او "حبیب" بود. و یا حداقل رفیق خاوری در مکاتباتش با من از او با این اسم یاد می کرد. بهرحال هدف من این بود و این هست که کار ارزشمند و حضور تاریخی توده ایها در افغانستان دستخوش برخی خرده حساب ها و رقابت ها و کینه توزی های شخصی و یا تنگ نظری ها که همه آنها در مهاجرت طبیعی است نشود. توده ایها در افغانستان، مهاجر سیاسی نبودند، مهمان هم نبودند، بلکه فعالان سیاسی و یاری دهندگان دولت انقلابی افغانستان بودند. من این را سعی کردم بگویم و دلائلش را هم توضیح بدهم که دادم. حالا این که فلان رفیق توده ای می خواهد بداند چه کسانی رفتند و چه کردند و بعد از بازگشت حالا در کجا هستند و... این دیگر یک کنجکاوی شخصی است و ارتباط مستقیم با هدف من در بازگوئی آنچه از کار حزبی در افغانستان است ندارد. حتی فکر می کنم در باره رفیقمان "اردشیر" هم که از مرز نیمروز برای ماموریت یکسال و نیمه رفت ایران و بازگشت هم برایتان گفته باشم. فکر می کنم بهتر است این بحث را تمام کنیم و کنفرانس ملی را دنبال کنیم که بزودی باید دفتر افغانستان را هم ببندیم و برویم به دبیرخانه حزب در "پراگ" پایتخت چکسلواکی سابق. این کنفرانس در سال 1364 درکابل برگزار شد. من خیلی گشتم روی اینترنت؛ بلکه عکس قصری که در آن کنفرانس ملی برگزاری شد را پیدا کنم. متاسفانه این قصر که اولین مقر حکومتی "ببرک کارمل" رئیس جمهور مرحله دوم انقلاب افغانستان بود را طالبان با خاک یکسان کرده اند. مشتی دیوانه که مجسمه های تاریخی بودا را در بامیان افغانستان به توپ بستند، دکتر نجیب الله را آنگونه جنایتکارانه کشتند که عکس هایش در راه توده هست، این قصر تاریخی را هم نابود کرده اند. روی اینترنت خواندم که یک نهضت برای بازسازی قصرهای قدیمی کابل آغاز شده اما از آن قصر چیزی باقی نمانده که باز سازی شود. در اتاق های همین قصر رفقای دعوت شده به کنفرانس ملی را جای داده بودیم. هر اتاق را به دو و گاهی سه نفر. اعضای دعوت شده فرقه دمکرات آذربایجان را هم در یک قسمت جای داده بودیم. آنها همیشه گروه خودشان را داشتند و با بقیه زیاد جوش نمی خوردند. در پلنوم 18 هم همینطور بودند. بخشی از این باز می گشت به مناسبات درونی و سازمانی آنها و شاید هم تحت تاثیر دوران عقب نشینی فرقه به آذربایجان شوروی و حکومت دهشتناک و پلیسی "باقراوف" و بخشی هم ناشی از زبان و فرهنگ آنها بود. فارسی را به روانی ما نمی توانستند صحبت کنند. مخصوصا با نسل جدید توده ای که حوالی 30 تا 40 سال داشتند و به کنفرانس ملی آمده بودند. اختلاف سنی، زبان و فرهنگ و آن مناسبات سازمانی که به آن اشاره کردم باعث می شد فاصله خودشان را با توده ایها حفظ کنند، بسیار به ندرت با آنها صحبت کنند و حتی محل خواب خودشان را هم مثل یک "کمون" در کنفرانس ملی جدا کرده بودند. روز اول کنفرانس هم حال یکی از آنها که با حال بیماری آمده بود به کنفرانس بهم خورد که یادم هست دکتر برایش آوردند و شاید هم منتقل شد به بیمارستان. متاسفانه اسمش یادم نیست. - متوجه شده اید که از فعل ماضی استفاده می کنید؟ نه. دقت نکرده بودم. شاید به این دلیل که سالها گذشته و فکر می کنم خیلی از آنها دیگر در قید حیات نباشند. شاید حالا نسل سوم فرقه ای ها فعال شده باشند. بالاخره این سازمان برای ادامه حیاتش باید نیروی جدید جذب کند که فکر می کنم کرده اند. رفیق لاهرودی آدم آینده بینی است. هم کیانوری و هم مریم فیروز درخاطراتش در باره او و بویژه سلامت اخلاقی اش همینطور گفته و نوشته اند. این را هم بگویم که در تمام این سالهائی که سازمان های مختلف آذربایجانی ها تشکیل شده، هر بار که فرصتی شده و یا تماسی با من برقرار شده توصیه موکد کرده ام که روی سر فرقه هیچ تشکیلاتی را درست نکنند و اگر امکان سفر به آذربایجان و دیدار با لاهرودی را دارند وقت را از دست ندهند. - تماس خصوصی گرفته اند و یا سازمانی؟ چیزی میان هر دو. هم شخصی و خصوصی تماس گرفته اند و هم بیانیه برای انتشار داشته اند و یا نظری در باره بیانیه و یا مقاله ای که نوشته بودند خواسته اند. یقین دارم که این گفتگو را می خوانند و خودشان می دانند که از توصیه های موکد من این بوده که به جای تشکیلات جدید درست کردن، بروند با لاهرودی مذاکره کنند. فرقه را باید تقویت و حفظ کرد. این سازمانی است که در آذربایجان ریشه و سابقه درخشان تاریخی دارد. بالاخره یک روز تبلیغات حکومت ها علیه حکومت یکساله فرقه تمام می شود و آنچه از زیر خاکستر بیرون خواهد آمد خدمات بزرگ و انقلابی فرقه دمکرات به مردم آذربایجان و حتی مردم ایران است. نباید گذاشت این چراغ خاموش شود. - منظور کسانی است که در این سالها در باکو سازمانی جداگانه درست کرده اند؟ خیر. من در جریان جزئیات کارهای آنها نیستم. فقط خبرهای جسته گریخته ای دراین باره شنیده ام. اشاره من به کسانی بود که در اروپا هستند و سازمان هائی بنام آذربایجان تشکیل داده اند و بنیانگذاران و سران آنها هم قبلا توده ای بوده اند، یا در سالهای فعالیت علنی حزب در ایران بعد از انقلاب در آذربایجان مسنول حزبی بوده اند. من با اینها در ارتباط بوده ام و هنوز هم هستم. توصیه و اصرارم هم به اینها بوده که هر چه زودتر دور فرقه حلقه بزنند و این پرچم را برافراشته نگهدارند. - ارتباط شخصی با رفیق لاهرودی دارید؟ خیر متاسفانه. راه بسیار دور است و ضرورتی هم نداشته است. آنها کار خودشان را می کنند و نشریه ای هم دارند که اغلب بدست من می رسد و خود شماها هم که جریان هستید و خوانده اید. مواضع خودشان را در کوران حوادث شوروی توانستند حفظ کنند و نسبت به اوضاع ایران با واقع بینی تحسین برانگیزی حرکت کردند که من این را بیشتر ناشی از درک قوی رفیق لاهرودی می دانم. از میان رفقای فرقه علاوه بر لاهرودی من هم در پلنوم 18 و هم در کنفرانس ملی با زنده یاد اردبیلیان که جانشین لاهرودی بود نزدیک شده بودم. هم فارسی را بهتر از بقیه حرف می زد و هم خیلی مایل بود در باره ایران برایش صحبت کنم. او هم مثل بقیه چند ده سال بود ایران را ندیده بود. بسیار انسان شریفی بود. با "زاهدی" که آن موقع جوانترین عضو کمیته مرکزی فرقه بود هم اغلب صحبت می کردم. او هم فارسی را خوب حرف می زد. نمی دانم اکنون چه موقعیتی در فرقه دارد. خوشبختانه جوان تر از بقیه بود و فکر می کنم با هدف تزریق نیروی تازه و جوان به مرکزیت فرقه منتقل شده بود. با تقی موسوی هم بسیار نزدیک شده بودم. انسانی به غایت شریف، مومن به حزب و فرقه، با ایمانی محکم نسبت به سوسیالیسم و در عین حال بسیار با دیسپلین و کم حرف و راز دار. خیلی خیلی انسان جالبی بود. با فروغیان، با هم از ایران خارج شدند و اگر به چنگ جمهوری اسلامی افتاده بود پوست از سرش می کندند. همینجا بگویم که من اعتقاد دارم هدایت کننده اصلی بازجوئی از رهبران حزب افراد ارشد ساواک بودند که در خدمت سپاه و کمیته ها کار می کردند. خودشان جلو نرفته بودند، شکنجه هم آنها نکردند، اما هدایت بازجوئی ها با آنها بوده. این را با اطلاعاتی که حدود یکسال پیش بدست آوردم برایتان می گویم. توحش در شکنجه و کشتن توده ای ها زیر شکنجه کار بازجوهای سپاه و کمیته بود، اما سرنخ بازجوئی ها دست ساواک و این ننگ از دامن جمهوری اسلامی پاک نخواهد شد که پس از انقلاب و پس از سرنگونی شاه، کثیف ترین بخش آن رژیم را علیه انقلابیون به خدمت گرفت. - به کنفرانس ملی آمده بود؟ بله. او هم دعوت شده بود خوشبختانه و در همین کنفرانس هم به عضویت افتخاری کمیته مرکزی انتخاب شد. - چرا افتخاری؟ برای این که در سن بازنشستگی بود و چند سال پس از کنفرانس ملی هم به درود حیات گفت. سالن کنفرانس، سالن وسیع و بزرگی بود و به راحتی برای حتی 200 نفر هم جا داشت. من الان یادم نیست چه تعداد در کنفرانس شرکت کرده بودند. یادداشت هایم را می گردم و موقع ویراستاری نهائی این گفتگوها این کمبودها را به آن اضافه خواهم کرد. کنفرانس با حضور هیات روابط بین الملل حزب دمکراتیک خلق افغانستان که حزب حاکم بود افتتاح شد. در صدر این هیات زنده یاد رفیق بریالی رئیس روابط بین الملل حزب، عضو دفتر سیاسی حزب و برادر رفیق کارمل قرار داشت که متاسفانه چند سال پیش بر اثر سرطان در آلمان بدرود حیات گفت. در یکی از سفرهائی که به هامبورک و برلین برای کارهای سازمانی خودشان داشت، چند سال پیش که ما یک دفتر کوچکی را در برلین داشتیم، دراین دفتر یک جلسه پرسش و پاسخ با شرکت او ترتیب دادیم که بسیار جالب بود. نوار این پرسش و پاسخ را من دارم. شمار قابل توجهی هم از توده ایها شرکت کرده بودند. تقریبا محل دفتر پر شده بود. خیلی دقیق درباره دلائل فروپاشی دولت دمکراتیک خلق افغانستان و دسته بندی های دولت طالبان و بقیه مسائل توضیح داد. بسیار رفیق مسلطی بود در صحبت کردن و استدلال کردن. بسیار هم با سواد بود. عاشق دو کتاب ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک زنده یاد نیک آئین بود. کنفرانس با سخنرانی و خوش آمد گوئی وی افتتاح شد. یک حادثه خنده دار هم همان دقایق اول پیش آمد. مسئله اینطور بود که اولا از پیش درباره خطر انفجار و گروههای ضد انقلاب و بقیه مسائل مرتبط با آن همه زیاد شنیده بودند. آنها که آمده بودند به کنفرانس در افغانستان زندگی نکرده بودند تا مثل ما بدانند امنیت آنقدر ها هم که تبلیغ می شود خراب نیست و دولت و ارتش بر اوضاع پایتخت مسلط است و بویژه ارتش سرخ که با قدرت امنیت را دراختیار داشت. - یعنی هیچوقت در آن سالها که شما افغانستان بودید حادثه ای نشد و ندیدید؟ چرا اتفاقا دیدم که برایتان می گویم. اجازه بدهید این ماجرای خنده دار را بگویم، بعد دیدن حادثه را برایتان خواهم گفت. داشتم می گفتم که تصور آنها که به کنفرانس آمده بودند، تصور درستی از امنیت در کابل نبود و فکر می کردند ممکن است مثلا یکباره ضد انقلاب حمله کند، که بکلی تصور غلطی بود و ناممکن. از قبل هم رفقای رهبری افغانستان به رفیق خاوری گفته بودند که با قدرت تمام امنیت محل کنفرانس را تامین می کنند و جای هیچگونه نگرانی نیست. ماجرای خنده دار اینطور پیش آمد که در چنین جوی، درهمان ابتدای مراسم افتتاح کنفرانس، عکاس روزنامه ارگان مرکزی حزب حاکم دوربینش را آماده کرد که از میز هیات رئیسه و تریبون کنفرانس عکس بگیرد. پشت این میز صفری نشسته بود، خاوری نشسته بود، بریالی نشسته بود، لاهرودی بود، فروغیان بود. یعنی اعضای هیات سیاسی جز رفیق نوروزی که بدلیل بیماری نتوانسته بود بیآید کنفرانس. همین که عکاس دوربین را گرفت مقابلش و خواست از میز هیات رئیسه عکس بگیرد، لامپ فلاش دوربین ترکید. با صدا هم ترکید. در میز هیات رئیسه هیچکس واکنشی نشان نداد جز صفری که فکر کرد تیراندازی شد. سرش را میان دو دستش گرفت و خم شد. این صحنه باعث خنده شد. من جلوی در ورود در داخل سالن ایستاده بودم و اتفاقا در آن لحظه داشتم میز هیات رئیسه را نگاه می کردم. چون از قبل و از طریق فروغیان در جریان بحث های هیات سیاسی و ترس صفری از مستقر شدن در افغانستان بودم، بشدت خنده ام گرفت اما جلوی خودم را گرفتم. - یعنی بقیه آنها که پشت میز نشسته بودند نترسیدند؟ - افغان ها که اصلا. منظورم رفیق بریالی است. خاوری هم که اساسا آدم ترسوئی نیست و خیلی هم خونسرد است. همان لحظه یک پوزخندی زد و خودش را جمع کرد. شما ماجرای چاقو کشی در زندان اصفهان را لابد شنیده اید؟ آنها که در زمان شاه با خاوری در زندان اصفهان بوده اند خاطرات جالبی را نقل می کنند. البته من از خود خاوری هم شنیدم. یک روز یک لات و چاقو کش حرفه ای بنام "عباس استکی" در زندان اصفهان که آن زمان سیاسی ها و غیر سیاسی ها را در یکجا به هوا خوری می بردند و یا در یک بند بودند چاقو می کشد و همه جا می خورند. می گویند خاوری با این که زندانی سیاسی بوده و زندانی های سیاسی معمولا وارد این درگیری ها در زندان نمی شوند، جلو می رود و چاقو را از چنگ طرف در می آورد. حالا یا با استدلال و یا هر ترفند دیگری یادم نیست، بحثم این بود که خاوری آدم ترسوئی نیست. به هیچ وجه نیست. حتی در کابل هم یکبار به پیشنهاد من و دور از چشم و توصیه رفقای افغان رفتیم با ماشین در محلات شهر گشت زدیم و او کابل واقعی را دید. نه کابل قصر های دولتی را که صفری از آنها تکان نمی خورد. فروغیان هم بی باک بود و حادثه دیده. بهرحال مراسم افتتاح کنفرانس با این حادثه برگزار شد و کنفرانس کار خودش را شروع کرد. یعنی قرائت گزارش هیات سیاسی که توسط رفیق خاوری خوانده شد. - راستی آن حادثه ها که گفتید یادتان نرود. نه. خوب شد گفتید. دو نمونه را برایتان می گویم. یکبار ساعت حدود 6 بعد از ظهر من هلیکوپتری را با فاصله نه چندان زیاد در مکرورویان ( مجموعه ساختمانی) دیدم که موشک به طرفش شلیک شد و به زیر آن خورد. هلیکوپتر چرخ زنان سقوط کرد. سرنشینان آن 5 خانواده مشاوران شوروی بودند که از جلال آباد باز می گشتند. رفته بودند شوهرانشان را ببیند که در جبهه جنگ با ضد انقلاب افغانستان بودند. صحنه بسیار بدی بود. فاصله سقوط تا محلی که من بودم کم بود و من در یک محوطه ورزشی داشتم با مشاوران روس ورزش می کردم. همه با هم دویدیم به محل حادثه. حادثه دوم، انفجار عظیمی بود که در محل سلاح و مهمات کابل روی داد. شاید ساعت 2 بامداد. فاصله این محل هم زیاد نبود. آن زمان من و رفیق نامور و کامروز برادر زاده کیانوری با هم در یک آپارتمان بودیم. در مکرورویان قدیم. با صدای مهیب انفجار پریدیم و رفتیم جلوی پنجره. انفجار پشت انفجار و بدنبال آن آتشی که زبانه می کشید. با هر انفجار واقعا پنجره ها می لرزید و ساختمان تکان می خورد. به ما از قبل توصیه کرده بودند که اینطور مواقع. مخصوصا وقتی موشک شب ها به طرف کابل شلیک می کردند کف اتاق ها دراز بکشیم. آنشب هم همین کار را کردیم. این انفجار های مهیب شاید تا 5 صبح ادامه داشت. من فردای آن روز، غروب دکتر نجیب را دیدم. آن موقع رئیس اطلاعات و امنیت بود. بسیار خسته آمد به قصر نمره 2 که خاوری را ببیند. خاوری یک هفته بود که در کابل بود. در کریدور نشست که کمی خستگی در کند. من از انفجار شب قبل پرسیدم. گفت که "انبار مهمات بود. خرابکاری از داخل شده بود و الان از نزد رفیق کارمل می آیم. خیلی عصبانی است از این حادثه و به من هم گفت اگر عوامل انفجار پیدا نشود باید توبیخ بشوی." و بعدهم مقداری در باره مشکلات امنیتی و عقب ماندگی افغانستان بویژه در مناطق دور دست و کوهستانی گفت. یادم هست که گفت ما هنوز مناطقی را داریم که مردم زیر پهن گرم می خوابند بجای لحاف! در یک چنین کشوری سوسیالیسم پیاده کردن دشوار است. ما مقداری تند می رویم. من عین جملات را با دقت زیاد اینجا نقل کردم. - از شلیک موشک به کابل هم می خواهید بگوئید. این نوع شلیک ها که شبانه انجام میشد، تقریبا امری عادی بود. فاصله کابل تا پاکستان زیاد نیست. حتی خیلی کم است. به همین دلیل از داخل پاکستان شلیک می کردند و یا می آمدند از طریق کوه ها به نزدیک کابل و شلیک می کردند. هدف شلیکشان هم دو مکرورویان نو و کنهه کابل بود زیرا مشاوران روس در آنها زندگی می کردند. بارها موشک به بدنه ساختمان ها برخورد کرد. حتی یک بار بالکن ساختمان همسایه ساختمان ما را ویران کرد. من آن دو حادثه را فقط بعنوان دو رویداد برایتان گفتم که یادی از نامور و برادر زاده کیانوری هم کرده باشم. اجازه بدهید شروع کار کنفرانس را بگذاریم برای آینده. - فقط بگوئید که از رادیو زحمتکشان هم به کنفرانس آمدند؟ بله. تقریبا همه رفقائی که در رادیو کار می کردند به کنفرانس آمدند و بعد هم به عضویت کمیته مرکزی و هیات سیاسی هم انتخاب شدند که برایتان خواهم گفت. تا یادم نرفته بگویم که رفیق بلوریان و فکر می کنم "سراج" هم در کنفرانس شرکت داشتند. از بقایای کنگره چهارمی های حزب دمکرات کردستان ایران. |
راه توده 373 16 مرداد ماه 1391