یادمانده های علی خدائی دبیرخانه حزب در چکسلواکی |
- درحاشیه جلسه (جلسه شورای سردبیری راه توده) وعده دادید که درباره ادامه یادماندهها صحبت خواهید کرد. این عید به مبارکی تمام شده و ظاهرا فرصت وفا به وعده رسیده.
- خودتان هم میدانید که من اهل وفا به عهدم، اما یادتان باشد که ما این روزها و شب ها آنقدر دیدار داشتیم و در هر دیدار حرف و بحث و نظر آنقدر زیاد بود، که وافعا نفسی باقی نمانده. با قید ملاحظه این خستگی و بی خوابی می توانیم شروع کنیم.
- اگر درباره افغانستان دیگر حرفی باقی نمانده می توانیم برویم بر سر دوران پس از افغانستان. - بله. در باره دوران افغانستان که برای من و فکر می کنم برای خیلی از رفقائی که از نزدیک با هم در افغانستان کار کردیم دورانی فراموش نشدنی است، فکر نمی کنم حرفی باقی مانده باشد، مگر نکاتی که ضرورت طرح آن نبوده و یا حداقل هنوز فرصت و زمان طرح آنها نیست. من، همینجا به کسانی که این صحبت ها را می خوانند می خواهم یک توصیه بسیار جدی بکنم و آن این که حداقل برخی فصول را خیلی با دقت بخوانند و شتابزده قضاوت نکنند. این فصول مربوط به فعالیت حزبی یک تعداد رفقای توده ایست که من با حفظ امانت آنها را طرح کردم و در حقیقت علاوه بر سهم خودم دراین فعالیتها، ادای دین حزبی هم نسبت به این رفقا کرده ام و سخنگوی آنها شده ام. دقت در خواندن این فصول می تواند مانع برخی قضاوت های شتابزده شود. مثلا درباره دوره های آموزش نظامی شماری از رفقا در افغانستان برای استقرار و فعالیت در مناطقی از افغانستان که با ایران مرز مشترک دارند، برخی ها تصور کرده اند که این آموزش با آن شعار عجیب و تحمیلی "سرنگونی جمهوری اسلامی" که از پیش تدوین شده و از درون کنفرانس ملی بیرون آمد در ارتباط است. در حالیکه این دو مسئله به کلی از هم جدا هستند. من فکر می کنم با دقت توضیح داده ام، اما تاکید دوباره هم بد نیست. رفقائی که می خواستند در روستاهای هم مرز با ایران مستقر شوند هیچ چاره ای جز کسب آموزشهای اولیه نظامی نداشتند زیرا در افغانستان جنگ داخلی جریان داشت و انقلاب و ضد انقلاب هر دو مسلح بودند و رفقای ما در کنار نیروی های مدافع انقلاب قرار داشتند. نکته بسیار مهم دیگری که بازهم در این ارتباط گفتم و اینجا هم یکبار دیگر تاکید می کنم این است که در آن دوران جنگ میان ایران و عراق بشدت جریان داشت و یک ارزیابی بسیار جدی که هم رفقای شوروی و هم رفقای رهبری دولت افغانستان داشتند این بود که این جنگ اگر در زمان آیت الله خمینی متوقف نشود، پس از در گذشت ایشان توقف جنگ به این آسانی ممکن نخواهد بود. و از طرف دیگر امریکا هم همزمان با تقویت ادامه فرسایشی جنگ، خود را بسرعت آماده دخالت مستقیم نظامی دراین جنگ و تصرف بخش هائی از ایران می کند و این دخالت عملا می تواند به دخالت اتحاد شوروی وقت برای دفاع از تمامیت ارضی ایران بشود و به این ترتیب هر نوع فعالیت سیاسی و حزبی در ایران متاثر از این شرایط جدید خواهد بود و دفاع از میهن در اولویت تام و تمام قرار می گیرد. بنابراین وجود یک تعداد کادر ورزیده و آموزش اولیه نظامی دیده و شرایط سخت را تجربه کرده برای حزب ما ضروری است. بنابراین، ملاحظه می کنید که اصلا بحث آموزش نظامی برای سرنگونی جمهوری اسلامی مطرح نبود، چه در منطقه بلوچستان افغانستان و ایران و چه در مناطق مرزی هرات و ایران. بلکه بحث بر سر بیم از تبدیل جنگ ایران و عراق به حمله امریکا به ایران، تقسیم ایران و جنگ برای دفاع از میهن در برابر دخالت نظامی امریکا و دفاع از تمامیت ارضی ایران مطرح بود. اتفاقا بعدها که هاشمی رفسنجانی خاطرات خودش را منتشر کرد، این نکته، یعنی خطر تمام نشدن جنگ تا پیش از فوت آیت الله خمینی و خطر ورود مستقیم امریکا به جنگ و اشغال صفحاتی از جنوب و جنوب شرقی ایران مطرح شده است. متاسفانه در این سالها، بدلیل نقش مخرب و منفعلی که نشریه "نامه مردم" داشته، بسیاری از توده ایها نه تنها از پیگیری حوادث و رویدادهای ایران فاصله گرفته اند، بلکه حتی پیگیر آنچه در ایران منتشر شده و می شود هم نیستند. حتی یکبار هم که ما در راه توده توصیه کردیم کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" را باید خواند و نکات تاریخی و مهم آن را استخراج کرد، همین "نامه مردم" به ما حمله کرد که راه توده توصیه کرده کتاب وزارت اطلاعات را بخوانند! و یا وقتی نوشتیم که اصلاحات باید از سپاه پاسداران نیرو بگیرد، با اشاره به سخنرانی "رحیم صفوی" فرمانده وقت سپاه در شهر قم، نوشتند که راه توده می خواهد کسانی را که گردن می زنند و قلم می شکنند جلب اصلاحات کند! درحالیکه حتی خود حکومت در انتخابات دوم خرداد اعتراف کرد که بدنه سپاه به خاتمی رای داده و اکنون هم بنظر ما بخش مهمی از سپاه و حتی در میان فرماندهان آن با حاکمیت کنونی و سیاست هائی که اعمال می کند مخالف است و نگاه توده ای به روند تحولات اجتماعی هرگز به ما اجازه نمی دهد نیروهای نظامی را یکدست تصور کرده و روی آن حساب نکنیم. بویژه که سپاه هنوز و با همه انحرافاتی که شعارهای انقلاب پیدا کرده، بنام "انقلاب" عمل می کند و در زیر چتر آن خود را تعریف می کند. اینها نکاتی است که در تحلیل رویدادهای ایران هرگز نباید فراموش کرد.
- بله. دقیقا یادمان هست و در راه توده پاسخ هم دادیم. - بله، درباره کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" انگار کتاب تله است و آقایان هم موش، که تا دست به کتاب بزنند مثل موش می افتند به تله وزارت اطلاعات. حالا جالب است بدانید که این کتاب را نه تنها دیگر اجازه تجدید چاپ ندادند بلکه ته مانده آن را هم از کتابفروشی ها جمع کردند. شاید بدانید که در ایران یک شبکه ای وجود دارد که کتاب های نایاب و قدیمی و جمع شده را با قیمت های بالا می فروشد. شما باید آشنائی را داشته باشید که مشتری مورد اعتماد این شبکه باشد تا آنها کتاب مورد نظر شما را به شما بفروشند. آدرس شما را می گیرند و کتاب را مثل فیلم های ممنوعه می آورند در خانه شما تحویل می دهند و پولش را می گیرند. کتاب "حزب توده از آغاز تا فروپاشی" را حتی این شبکه ها هم الان می ترسد به متقاضی ها بفروشد. نمونه دیگری را برایتان بگویم. 13 جلد کتاب توسط همین انتشاراتی های وابسته به ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی در ایران منتشر شده با عنوان "چپ در ایران". فکر می کنم 5 جلد این کتاب مستقیما درباره حزب توده ایران است. این کتاب ها مملو از اسناد و مکاتبات ساواک درباره سازمان های چپ، کنفدراسیون و بویژه حزب توده ایران در دوران مهاجرت پس از کودتای 28 مرداد است. من اسناد مهمی را در همین 13 جلد کتاب پیدا کرده و فیش برداری هم کرده ام که بتدریج میدهم برای تایپ و انتشار در راه توده. کم نظیر است واقعا. آدم حیرت می کند از سایه به سایه دنبال کردن رهبری حزب توسط اداره هشتم ساواک و سفارتخانه های شاهنشاهی در مهاجرت اروپای شرقی، پلنوم ها و حتی جلسات هیات سیاسی و ارزیابی های اغلب دقیقی که درباره سمت گیری های حزب و افراد رهبری حزب داشته اند.
- فکر می کنید هنوز هم اینطور است؟ - هم بله و هم نه. من اعتقاد دارم تشکیلات امنیتی شاهنشاهی بسیار ضعیف تر از تشکیلات امنیتی جمهوری اسلامی بوده، اما دو نکته را نباید فراموش کرد. اول این که دیگر اردوگاه شرق نیست و فعالیت و نظرات و دیدگاه هائی که در نامه مردم منتشر میشود هم، بار و وزن و تاثیری در ایران ندارد که آقایان نگران آن باشند. وقتی نامه مردم می نویسد فرقی میان احمدی نژاد و میرحسین موسوی نیست زیرا هر دو طرفدار ولایت فقیه اند و یا انتخابات دوم خرداد را تحریم انقلابی می کند و یا شعارهائی را مطرح می کند که کسی در ایران دنبال آن نیست و یا از حالا اعلام می کند انتخابات 92 یک بازی است و اصلا باید رفت دنبال "نظام جایگزین" (نامه مردم 913) شما فکر می کنید ارگان های امنیتی تنشان از اعلام این نظرات میلرزد؟ نکته بسیار، بسیار مهم دیگر نوع فعالیت ارگان های امنیتی جمهوری اسلامی، بویژه در سالهای اخیر است، که بسیار دقیق تر، علمی تر و مخرب تر از فعالیت ساواک است. من دراین مورد توصیه می کنم، گفتگوی جنجالی را که مهدی هاشمی، پسر هاشمی رفسنجانی با نیک آهنگ کوثر، پیش از بازگشت به ایران و رفتن به زندان کرده بوده همه با دقت و چندین بار گوش کنند.
- همان صحبت های تلفنی که نیک آهنگ کوثر یواشکی ضبط کرده بود؟ - بله، بله. همان صحبت. در آن صحبت فکر می کنم نیک آهنگ کوثر درباره ترور امنیتی در خارج از کشور و یا نفوذ در احزاب و سازمان های سیاسی برای کسب خبر و اطلاعات و ترور چیزی می گوید و یا می پرسد که مهدی هاشمی می گوید: من با خیلی از بچه های اطلاعات دوستم و از نحوه کار اطلاعاتی آنها با خبرم. الان دیگر دنبال ترور و فرستادن افراد برای نفوذ و شناسائی و خبر گرفتن در سازمان های سیاسی خارج نیستند، بلکه اگر افرادی را نفوذ بدهند و یا افرادی را از درون احزاب و سازمان ها به خدمت بگیرند برای آن است که احزاب و سازمان های سیاسی را در مسیری که می خواهند هدایت سیاسی کنند و آنها را تبدیل کنند به بلند گوی اهداف مقطعی و نوبتی که نهادهای اطلاعاتی دارند. بنظرم این حرف بسیار دقیقی است. شما نگاه کنید، در آستانه انتخابات خرداد 88 یکباره مهاجرین سوپر انقلابی و سوپر چپ و سلطنت طلب ها و همه بلندگوهای تبلیغاتی، از تلویزیون ها و رادیوهای فارسی زبان تا شبکه فیسبوک در اینترنت ناگهان یک ساز را به صدا در آوردند. این که موسوی در قتل عام 67 نقش داشته است! و اصل مسئله را، که انتخابات و رای به موسوی بود از این طریق سعی کردند به حاشیه ببرند و در داخل کشور هم طرفداران آنها را منفعل کنند. این همان شیوه ایست که بعنوان جنگ روانی برای تخریب چهره های اصلاح طلب در خود جمهوری اسلامی هم پیش برده می شود. آدم تعجب می کند که یکبار چطور همه در همان مسیری هدایت می شوند که آقایان در تهران برنامه ریزی می کنند.
- فکر می کنیم وزیر اطلاعات و حسین طائب رئیس اطلاعات سپاه هم مدتی بعد از انتخابات 88 همین نکته را تلویحا در یک مصاحبه گفتند. - بله. یادم است. وقتی از این زاویه به موضع گیری های سیاسی احزاب و سازمان ها، درست در مقاطع حساسی مثل انتخابات و یا خطر حمله به ایران و یا حوادث دیگر نگاه کنید، متوجه می شوید که مهدی هاشمی اعتراف و یا افشاگری مهمی کرده است. این توطئه از پبش از انتخابات دوم خرداد و تحریم این انتخابات شروع شد و بنظرم حالا خیلی منسجم تر پیش برده می شود. یعنی حرف ارگان ها و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی سر از مقالات و نظرات سازمان های سیاسی در می آورد. حرفی که اگر خود آنها بزنند بی اعتبار است اما وقتی فلان حزب و سازمان می زند می تواند عده ای را بدنبال خود بکشد. همین مواضع اخیری که نامه مردم از حالا برای انتخابات 92 گرفته و سند کتبی اش را هم منتشر کرده و از لندن شعار "نظام جایگزین" (نامه مردم 913) را داده، شما را به فکر فرو نمی برد؟ یا تخریب عموئی و یا راه توده و یا شخص خود من بعد از برنامه "پرگار" بی بی سی. اینها سرش کجاست؟ حرف هائی که اگر حسین شریعتمداری در کیهان بنویسد مردم به آن می خندند، اما وقتی در نامه مردم و یا فلان سایت وابسته به نامه مردم منتشر شود می تواند به جنگ روانی و به جان هم افتادنها را دامن بزند و عده ای را از کار اصلی که همان اوضاع ایران است دور کند. این شیوه ها خیلی خیلی پخته تر و دقیق تر و مدرن تر از شیوه های ساواک است که اسناد آن در 13 جلد کتاب "چپ درایران" منتشر شده است. اگر حزب گرفتار این آشفتگی و انفعالی که شاهدش هستیم نبود، واقعا باید در کشورهای مختلف تیم های مطالعه و تحقیق را تشکیل میداد و از درون این کتاب ها گزیده های بسیار مهمی را استخراج کرده و با توضیحات خودش منتشر می کرد. تمام خاطرات رفسنجانی، ریشهری، مهدوی کنی، ناطق نوری و بسیاری دیگر را باید خواند. همچنان که خاطرات بازرگان، سحابی ها و بقیه را، و از درون همین ها هم گزیده هائی را تهیه کرد. به جای این همه کار که روی دست مانده، آقایان بی هنر و بیکار، فعالیتشان شده، سالی چند بار بروند به کنفرانس و جلسه احزاب برادر و یک حرف ها و نظرات پرت و پلائی را در باره ایران و جمهوری اسلامی سر هم کرده و تحویل احزاب برادر بدهند! محصول این روش، همین سردرگمی است که بسیاری از احزاب کمونیست و انقلابی جهان در باره ایران و جمهوری اسلامی و همین دولت احمدی نژاد و جنبش سبز داشتند و دارند. اینها حتی نتوانستند خاطرات به آذین از زندان جمهوری اسلامی را خلاصه برداری کرده و منتشر کنند. البته فکر نمی کنم اصلا خوانده باشند. مثل همین کتاب خاطرات "سایه" که بعید است به خودشان زحمت بدهند 1400 صفحه کتاب خاطرات بخوانند تا حداقل با چهره انسانی امثال مرتضی کیوان آشنا شوند تا شاید گرته ای از مروت و رفقات او به دامنشان بنشیند. یگانه هنرشان، تراشیدن سر راه توده است و حالا تراشیدن سر رفیق عموئی را هم به آن اضافه کرده اند. بالاخره باید یک کاری بکنند که حوصله شان سر نرود دیگه! مثل سلمانی ها که هر وقت بیکار می مانند و مشتری ندارند سر همدیگر را می تراشند. البته این یک درد مزمن است در طی 28 سال گذشته در حزب ما. از همان ابتدای مهاجرت این ویروس افتاد به جان حزب.
- فکر می کنیم چند بار هم در گفتگوهای قبلی به آن اشاره کرده اید. در بخش کار در افغانستان. - بله. دقیقا برایتان گفته بودم. در همان ابتدی خروج از ایران دو دیدگاه شکل گرفت و این دو دیدگاه موجب بحث های بسیار جدی در افغانستان شد. از جمله میان خود من و رفیق خاوری بارها و بارها. ببینید! ما دو جور مهاجرت و عقب نشینی داریم. یکی عقب نشینی است که شما پشت به کشورتان و جنبش و تحولات آن نمی کنید، بلکه عقب عقب می روید به پشت مرزهای کشورتان اما رو به کشورتان دارید. این یک نوع مهاجرت است. نوع دیگر اینست که شما پشت به کشورتان کنید و از مرزهای آن هم عبور کنید. ما از همان ابتدا گرفتار این دو برداشت از مهاجرت شدیم. یک مهاجرت عقب عقب رفتن، و یک مهاجرت پشت کردن. متاسفانه فروغیان و شاندرمنی و نامور که شاهد این بحث ها بودند دیگر در قید حیات نیستند و چند نفری هم که مثل دکتر زرکش تا حدودی درجریان هستند به سایه خزیده اند، اما من با صراحت می گویم که شخص خاوری دقیقا می داند که من از همان ابتدای مهاجرت معتقد به پیگیری رویدادهای ایران بودم و تا آنجا که از دستم بر آمد هم در این زمینه فعال بوده و هستم. کنفرانس ملی و انتقال رفقائی از داخل به این کنفرانس که چند نفرشان پس از کنفرانس به ایران بازگشتند، کمک به خروج از کشور برخی رفقای رهبری سازمان فدائیان اکثریت، ارتباط با خانواده برخی رهبران زندانی حزب و دهها نمونه دیگر شاهد این نظر خدشه ناپذیر من درباره مهاجرت است. محصول این طرز فکر درباره مهاجرت، الان در برابر ماست. راه توده و نامه مردم. در جلسه شورای سردبیری هم مفصل دراین باره بحث شد و بنظر من هم یکی از بحث های مهم جلسه همین نکته بود. رفیق ما "داوودی" آرشیو جالبی را از مطالب و موضع گیری های نامه مردم جمع کرده بود که همه آن را مطالعه کردیم. من هم مانند بقیه رفقا عقیده دارم که دراین سالها بنابر ملاحظاتی که بر سر آن اختلاف نظر هم بود، ما با صراحت به مطالب نامه مردم نپرداختیم. با این فکر که دهان به دهان شدن در نهایت به ضرر حزب است، اما اکنون می بینیم که سکوت ما به ضرر حزب تمام شده است. حتی ما هم مانند بسیاری از توده ایها نامه مردم را نخواندیم و یا با دقت دنبال نکردیم مگر در بزنگاه های مهمی مثل انتخابات. درحالیکه نباید به این دلیل که این نشریه را کسی نمی خواند و مطالب آن پرت و پلا و بی اهمیت است، از کنار آن میگذشتیم. باید می خواندیم و این انتقاد به همه ما وارد است. بهرحال این نظرات بکلی پرت از اوضاع ایران و بیگانه با هویت حزب توده ایران بنام ارگان مرکزی منتشر میشود و باید آن را دنبال می کردیم و برخورد می کردیم. بعضی مطالبی که در نامه مردم منتشر شده فاجعه بار است. بهرحال خودتان هم در جلسه بودید و شاهد بودید که شورا تصمیم گرفت از این پس با این مطالب برخورد بشود و به صرف پرت و پلا بودن و خواننده نداشتن از کنار آن نگذریم. من حتی شاهد بودید که در جلسه طرح کردم که با توجه به میزان مراجعه گسترده به راه توده، از این به بعد هر چند وقت یکبار بعضی مطالب نامه مردم را با توضیحاتی عینا منتشر کنیم تا توده ایها مگر از طریق راه توده در جریان این مطالب قرار بگیرند. در جمعبندی جلسه شورای سردبیری باندازه کافی به این مسائل با دقت کافی اشاره شده و فکر نمی کنم ضرورت داشته باشد من دراین گفتگو بیش از این درباره مطالب نامه مردم صحبت کنم.
- نظرات متناقض با هم، فارسی عجیب و غیر توده ای و پرگوئی از مشخصات این مطالب است. - البته پرنویسی نه پرگوئی. بله. همینطور است و البته صحبت بر سر مطالبی است که بعنوان تحلیل رویدادهای ایران و یا موضع گیری ها منتشر می کنند. - چرا اینطور است؟ - ببینید! علاوه بر نظرات سیاسی غیر توده ای و متمایل به راه کارگر که پشت این مطالب پنهان است و گاه سرک می کشد و درجلسه شورای سردبیری هم مفصل درباره آنها بحث شد، نداشتن مطالعه و نداشتن آموزش لازم هم بسیار موثر است. شما وقتی سرمقاله های نامه مردم در سالهای پس از انقلاب و یا گفتگوی حزب با سازمان های سیاسی که اغلب رحمان هاتفی آنها را می نوشت و یا پیش از آن و حتی دقیق تر و علمیتر توسط جوانشیر نوشته شده بود را بخوانید، مقالات سیاسی دنیا را که بخوانید و حتی اگر یک دوره تحلیل های هفتگی حزب که در سالهای فعالیت حزب در داخل کشور منتشر می شد را مرور کنید و سپس آن این مطالب نامه مردم 20 سال اخیر را بخوانید تازه به عمق ماجرا بیشتر پی می برید. حالا که صحبت از خاطرات است، این را هم در همین ارتباط برایتان بگویم. اولین کنگره در مهاجرت پس از فروپاشی ها در برلین برگزار شد. شاید در گذشته، بویژه درباره ملاقات و بحث های خودم با خاوری درباره ضرورت و عدم ضرورت همین کنگره نکاتی را گفته باشم، الان یادم نیست. بموقع اش که به آن برسیم بیشتر برایتان توضیح خواهم داد. بهرحال، مدت کوتاهی پس از همین کنگره من رفتم به دیدار خاوری در خانه اش. از این دیدار فعلا فقط می خواهم یک نکته ای را بگویم که درارتباط است با "نامه مردم". من سعی می کنم عین جملات را باز گو کنم. خاوری توصیه کرد "نامه مردم" را بگیرم دستم. من گفتم: با کدام هیات تحریریه؟ او گفت: همینها که هستند. تو که خودت واردی. و سپس دست راستش را مشت کرد و گذاشت کف دست چپش و گفت: چندتا فاکت را میگذاری و می نویسی. بقیه هم یاد می گیرند. من گفتم: اینها با کدام تجربه و سابقه ای هیات تحریریه شده اند؟ خاوری گفت: تمرین می کنند، یاد می گیرند. من گفتم: ارگان مرکزی حزب جای تمرین نیست. تمرین ها را جای دیگری باید کرد. گفتگوی ما بی نتیجه ماند. نتیجه این بی معیاری و عدم درک اعتبار ارگان مرکزی حزب را شما در آرشیوی که رفیقمان "داوودی" برای جلسه شورا فرستاده بود ملاحظه کردید. حالا که حرف توی حرف شده، بگذارید در همین ارتباط یک خاطره تلخ دیگری راهم برایتان تعریف کنم. دکتر ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی شده بود که به همراه غلامعباس توسلی عضو رهبری نهضت آزادی به آلمان سفر کرد. من بعنوان سردبیر راه توده با دکتر یزدی ارتباط و آشنائی داشتم و قرار شد در هتل محل اقامت ایشان در شهر بن آلمان دیدار کنیم.
- از طرف راه توده؟ - بله. ایشان کاملا در جریان مسئولیت من در راه توده بود. من به همراه رفیقی به دیدار دکتر یزدی رفتم که از اعضای معترض هیات سیاسی حزب تا پیش از کنگره برلین بود و در نامه سرگشاده اخیر در اعتراض به کنگره و شیوه تهمت زنی هم جزو امضاء کنندگان این نامه است. وقتی من ایشان را به دکتر یزدی معرفی کردم، با خوشحالی بسیار رفیق ما را بوسید و ابراز خوشحالی کرد که سرنوشت همقطارش را پیدا نکرده و زنده مانده است. دیدار طولانی بود و بحث ها و گله ها فراوان. ایشان یک جلد کتاب تحقیقی خودش با عنوان "آخرین تلاش ها در آخرین روزها" را به رسم هدیه از ایران برای من آورده بود که همچنان در کتابخانه ام آن را دارم. در این کتاب اسنادی هست درباره دستور دستگیری شماری از روزنامه نگاران به همراه شماری از روحانیون و فعالان سیاسی در سال انقلاب. دو یا سه سند از این مجموعه اسناد مربوط است به شناسائی محل سکونت من برای دستگیری ام که دکتر یزدی با علم به همین سندها کتاب را برای من هدیه آورده بود. این کتاب شامل مجموعه اسناد ساواک و فرمانداری نظامی برای آخرین تلاش کودتائی در سال 1357 است. در ادامه بحث ها و گله های مربوط به دوران نخست وزیر بازرگان و سیاست رهبری حزب ما در برابر دولت وی، من گفتم که گذشته مربوط به گذشته است و ما هم از نهضت آزادی گله داریم و اشاره کردم به موضع گیری فراکسیون نهضت آزادی در مجلس جمهوری اسلامی پس از دستگیری رهبران حزب و انتشار جزوه ای که پس از اعترافات تلویزیونی از سوی نهضت آزادی در تائید اعتراف گیری ها منتشر شد. این جزوه که یک کتاب کوچک است را هم با خودم برده بودم و از کیفم در آوردم و به دکتر یزدی نشان دادم. این کتاب را هم من در کتابخانه ام دارم. برای این که از موضوع ارگان مرکزی حزب منحرف نشویم فعلا در باره همین مسئله در آن دیدار اشاره می کنم. من به دکتر یزدی گفتم که کیانوری از تهران یک یادداشت کوتاهی به ما رسانده و در آن بسیار مختصر، در حد چند خط نوشته که سالهای اول انقلاب گذشته و با حوادثی که پیش آمده، الان باید روی آزادی ها متمرکز شد و یادتان باشد که این بار آزادی ها، با آزادی نهضت آزادی شروع می شود. سپس اضافه کردم که شما سیاست ما در راه توده را هم در ارتباط با نهضت آزادی و آزادی ها شاهدید. دکتر یزدی گفت: ما از راه توده هیچ گله ای نداریم و می بینید که رابطه دوستانه ای هم برقرار است، اما شما که ارگان رسمی حزب توده نیستید. ارگان رسمی "نامه مردم" است و همین نامه مردم دو ماه پیش بصورتی توهین آمیز نوشته که «ابراهیم یزدی برای گدائی آزادی اش رفته به پابوس شیخ محمد یزدی رئیس قوه قضائیه!» آن موقع آیت الله محمد یزدی رئیس قوه قضائیه بود. من الان دقیق یادم نیست اما مثل این که نامه مردم یک رابطه فامیلی هم برای این دوتا یزدی کشف کرده بود! بحث بسیار دوستانه ادامه یافت و آتش آقای توسلی هم کم کم مقداری فروکش کرد. بموقع و در فصل مربوط به سرگذشت راه توده برایتان در باره این دیدار و دیدارهای مشابه بیشتر توضیح خواهم داد. دراین جا فقط می خواستم همین جمله معترضه دکتر یزدی را ذکر کنم. این که وقتی نشریه ای بعنوان ارگان مرکزی یک حزب مطلبی را می نویسد دارای چه وزن و اعتباری است و کسی که در ارگان مرکزی حزب قلم می زند و یا آن را سرپرستی می کند دارای چه هوشیاری و احساس مسئولیتی باید باشد. مگر می شود در ارگان مرکزی حزب تمرین روزنامه نویسی و یا مقاله نویسی کرد؟ حاصل تمرین همین می شود که الان بنام ارگان مرکزی حزب منتشر می شود و هر کس هرچه دل تنگش خواست در آن می نویسد. مطلبی که در ارگان مرکزی یک حزب نوشته می شود، 50 سال دیگر هم بعنوان سند قابل پیگیری است. شما می بینید که هنوز فلان مقاله طبری و یا فلان مقاله قاسمی را از " بسوی آینده" سالهای 1330 تا کودتای 1332 بیرون می کشند و مستند به آن می گویند حزب توده ایران در برابر مصدق ایستاد. حالا هرچه شما بگوئید که این مقالات مربوط به یک دوران کوتاه بوده و حزب پس از این دوران کوتاه، در زمینه ها و عرصه های بسیاری در کنار مصدق بوده، اما مگر دست بر می دارند؟ اینها را باید به حافظه حزبی خود سپرد، که البته من بسیار بعید میدانم آنها که در نامه مردم تمرین مقاله نویسی و باصطلاح روزنامه نگاری می کنند گوششان به این توصیه ها و این حرفها بدهکار باشد و اساسا در قد و قواره این مسائل باشند. بعدها برایتان بیشتر خواهم گفت. الان برویم دنبال بقیه گفتگو که می ترسم مقدمه اش بیشتر از موخره اش بشود!
- و چه مقدمه خواندنی و دانستنی هم از آب در آمد! - امیدوارم همینطور باشد.
- در آخرین گفتگو، اشاره کردید که فصل بعدی را از دبیرخانه حزب در چکسلواکی شروع خواهید کرد. - درست است. البته، این محل و این امکان هرگز بصورت جدی دبیرخانه حزب نشد، به این دلیل که صفری در برلین شرقی امور اروپای غربی را در اختیار گرفته بود و نامه مردم هم که توسط او در برلین منتشر می شد.
- پس اسم این محل چه بود؟ - در واقع این محل را برای دایر کردن دبیرخانه دولت چکسلواکی در اختیار حزب گذاشته بود و امکاناتی هم از نظر مسکن و حقوق برای آنها که برای کار در این دبیرخانه در نظر گرفته شده بودند در نظر گرفته شده بود که در نوع خود بسیار هم امکانات خوبی بود. هم از نظر حقوق و بیمه درمانی و تحصیل بچه ها و هم از نظر مسکن محل زندگی و آپارتمان نسبتا بزرگی که برای دفتر دبیرخانه در نظر گرفته بودند. این محل و این امکانات می توانست واقعا هم در خدمت یک دبیرخانه به معنای واقعی کلمه قرار بگیرد، اما به همان دلیل که گفتم عملی نشد. بخش اروپای غربی را صفری دراختیار داشت و از چکسلواکی امکان ارتباط و کار با ایران هم اصلا وجود نداشت و در امور اروپای شرقی و مهاجرت در اتحاد شوروی هم فرقه دمکرات آذربایجان خودش مستقل عمل می کرد. خاوری هم در دفتر مجله صلح و سوسیالیسم مستقر بود و مسکن مستقل خودش را در پراگ داشت. گهگاه به این محل که حدود 20 کیلومتر دورتر از پایتخت "پراگ" بود می آمد و می رفت و ما هم اگر کاری با او داشتم به دفتر مجله مراجعه می کردیم.
- یعنی هیچ، هیچ؟ - تقریبا تا مدت ها بله، تا این که کم کم اطلاعات مهاجرین مینسک و مسکو و تا حدودی آذربایجان و ترکمنستان به این مرکز منتقل شد. البته بتدریج مسئول دبیرخانه که عضو مشاور هیات سیاسی هم بود و خود من مشترکا گزارش های جلسات هیات سیاسی و دستور این جلسات را که در پراگ تشکیل می شد تهیه می کردیم. البته من درجلسات شرکت نداشتم اما درحاشیه جلسات با صفری و لاهرودی و خاوری دیدار داشتم. فکر می کنم نسخه اصلی همه این گزارش ها و نامه ها و طرح های پیشنهادی هنوز هست و شاید یک روز هم لازم باشد منتشر شود. ببینیم چه می شود. فکر می کنم برایتان گفته باشم که یک پرونده نسبتا قطور از باکو را خاوری به من داد تا یک گزارش برای هیات سیاسی از آن تهیه کنم. این مربوط به زمانی است که پرسترویکا در شوروی راه افتاده بود و ماجرائی بنام قطعنامه هم در باکو شکل گرفته بود که سردمدارش همین حشمت رئیسی بود که آنقدر نوسان سیاسی کرده و می کند که الان نمی دانم کدام طرفی است. بیشتر به یک شورش حزبی شبیه بود. پرونده پر حجم بعدی مربوط به واحد حزبی پایتخت بلاروس "مینسک" و ساختمان معروف به "ساختمان شماره 4" بود که خودش یک سرگذشت است. ساختمانی که حالا از آن همه خانواده توده ای که در آن اسکان داده شده بودند و آن همه حادثه در آن روی داد، شنیده ام فقط چند خانواده در آن زندگی می کنند و بقیه، همه رفته اند به غرب. اتفاقا این پرونده را هم خاوری برای تهیه یک گزارش برای هیات سیاسی از نامه ها و شکایت ها و گله ها و انتقاد ها به من داد. این نامه ها و یادداشت ها آنقدر زیاد بود که واقعا نمی توانم بگویم چه تعداد بود. بعضی از این نامه ها واقعا متاثر کننده بود و در برخی از آنها نکاتی پیدا می شد که واقعا آدم را به خنده میانداخت. رگه های طنز جالبی دراین نوع نامه ها بود. بیست و چند سال گذشته و من مضمون خیلی از نامه ها یادم نیست، اما کلیات آنها یادم هست. نام بعضی افراد هم به یادم مانده است، که دلم نمی خواهد این نام ها را هم اینجا بگویم. افرادی که علیه آنها گزارش باصطلاح حزبی داده بودند و یا افرادی که کارشان گزارش نویسی علیه این و آن بود. زندگی تنگاتنگ در یک مجموعه ساختمانی، آن هم در مهاجرت و پس از حوادثی که بر سر حزب آمد، بصورت طبیعی مشکلاتی را می توانست پیش بیآورد که آورد، اما بخشی از این مشکلات هم ناشی از همین خودشیرینی ها برای گزارش نویسی علیه بقیه، تشویق روحیه و خصلت جاسوسی و جاسوس بگیری و تقرب به خاوری و لاهرودی و صفری بود. من هنوز هر وقت یاد گزارش های شناسائی کفش رفقائی که در خانه های هم به دیدار یکدیگر می رفتند می افتم خنده ام می گیرد. واقعا اینها بخش جالب و طنزآمیز یک رمان است.
- گزارش کفش؟ - بله. یکی از افرادی که در همین مجموعه زندگی می کرد، کم کم متخصص شناسائی کفش بقیه شده بود و از روی کفش ها حدس می زده که چه کسی به خانه چه کسی رفته و دیدار کرده و یا چه کسانی به دیدار چه کسانی رفته اند و گزارش می داده! این ماجرا آنقدر معروف و شناخته شده بود که گزارش های دیگری داشتیم که برخی ها برای بازی دادن و بقول امروزی ها "سرکار" گذاشتن این فرد، یک تعداد کفش جمع کرده و پشت در آپارتمان یکی دیگر می گذاشتند و درعین حال خودشان در یک جای دیگر جمع می شدند و بقیه ماجراها که فکر نمی کنم لازم باشد در اینجا درباره اش صحبت کنم. مهاجرت غیرسازمان یافته، طیف ناهمگون مهاجرین، زندگی سخت مهاجرت و کنده شدن از جامعه و قطع ارتباط با کشور و سلسله مسائل دیگری، در شکل گیری دشواری های مینسک موثر بود، مثل هر جای دیگری، اما بعضی روش ها و خصلت ها و انگیزه ها قابل دفاع نبود و نیست، بویژه که این خصلت ها و این روش ها همچنان ادامه یافت و نه تنها در مینسک، بلکه در اروپای غربی هم نتایج تفرقه افکن و بدی برجای گذاشت و یا بهتر است بگویم "گذاشته" است.
- نمی خواهید اسم هیچکس را بیآورید؟ - من ترجیح میدهم به کلیات و به اصول مسائل بپردازم و نه به افراد.
- حتی درباره این آقای کفش شناس و سرانجامش؟ رفت به غرب و یا همانجا در مینسک ماند؟ از حزب جدا شد و یا هست؟ - کار دشوار شد. نخیر من تا آنجا که بتوانم تمایل به طرح نام افراد ندارم، اما همانطور که شورای سردبیری تصویب کرد، از این به بعد قرار است بسیاری از پیام ها و نامههای دریافتی را که تا حالا منتشر نمی کردیم در راه توده منتشر کنیم که بصورت طبیعی نام این افراد هم در آن پیام ها هست. از جمله همین آقای کفش شناس مینسک که در باره نقش و مسنولیت مخرب کنونی او در کنار خاوری و بقیه مسائل. فکر می کنم با توجه به خستگی همگی ما، که بصورت طبیعی روی حافظه هم تاثیر میگذارد، بهتر باشد بقیه گفتگو را بگذاریم برای یک جلسه دیگر. البته قول می دهم، در اولین فرصت گفتگو را ادامه بدهیم.
- با تاکید بر قولی که داده اید قبول می کنیم. - بله. قول می دهم. |
راه توده 402 22 اسفند ماه 1392