راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

یادمانده های علی خدائی- 92

آئین نامه جنجالی

اخراج وتعلیق

عضو کمیته مرکزی

و کادرها از حزب

 
 

 

- از پیام ها شروع کنیم؟

- اگر بخواهیم از پیام ها شروع کنیم تمام وقت گفتگوی این بار را باید اختصاص بدهیم به آنها. بنابراین بهتر است من یک توضیحات کلی بدهم و پیام ها را بفرستید برای مسئول صفحه پاسخ به پیام ها تا مطابق تصمیم اخیر شورای سردبیری آنها را بتدریج برای  انتشار آماده کند. اینطوری فکر کنم بهتر است.

 

- هر طور صلاح میدانید. میدانید که بیشترین پیام ها مربوط به مسائل "مینسک" است و اشاره دفعه گذشته شما، انگار در دیگ بخار را برداشت. ما که اصلا با مسائل آنجا آشنا نیستیم و نمی دانیم چه گذشته اما ظاهرا خیلی از حوادثی که روی مهاجرت توده ایها، دل کندن از حزب، کوچ به غرب و مخالفت های سازمانی و خلاصه خیلی چیزها تاثیر گذاشته ریشه در "مینسک" دارد. این آقای ابراهیمی کی بوده که اینقدر در باره او بد نوشته اند؟

- بله. متاسفانه همینطور است. مینسک محل تجمع بیشترین شمار مهاجرین شد و یکی از گرفتاری ها استقرار همه در یک مجموعه بزرگ آپارتمانی بود.

 

- یعنی تعداد مهاجرین مینسک از مهاجرین افغانستان هم بیشتر بود؟

- بله بیشتر بود و تنوع دانش و تخصص و سن و سال و موقعیت حزبی آنها هم بسیار زیاد بود. ما در افغانستان همه روی هم، یعنی فدائی ها و توده ایها فکر کنم کمی بیشتر از 90 نفر بودیم و در مینسک خیلی بیشتر. شاید تعداد مهاجرین را هم داشته باشم که باید لابلای یادداشت و کاغذها بگردم. مسئله بعدی این است که مهاجرین توده ای و فدائی افغانستان بتدریج آمدند اما واحد مینسک اینطور بود که از باکو مهاجرین را در مینسک جمع کردند. در حقیقت خیلی از اینها دوبار مهاجرت کردند یا بهتر است بگویم دوبار جابجا شدند و بعد هم که پس از فروپاشی اتحاد شوروی جابجائی و یا مهاجرت سوم آنها به اروپا و امریکا و کانادا شروع شد. اجرای طرح تقسیم آنها برای کار در کارخانه ها، بدون در نظر گرفتن شغل و حرفه و تحصیلاتی که آنها پیش از مهاجرت در ایران داشته اند هم نتایج مخربی به بار آورد که دراین مورد سازمان و رهبری فرقه دمکرات آذربایجان مقصر بود زیرا با معیارهای مهاجرت 1325 ناشی از شکست حکومت ملی آذربایجان در مینسک و باکو با مهاجرین جدید توده ای که بکلی دارای فرهنگ دیگری بودند و برخاسته از شرایطی بکلی متفاوت با 1325 برخورد کردند. فکر می کنم برایتان در جریان شرح پلنوم 19 که دو روز جلوتر از کنفرانس ملی در افغانستان برگزار شد به این مسئله اشاره کردم. منظورم برخوردی بود که در همین پلنوم بر سر همین مسئله مهاجرت مینسک و اعزام توده ایها به کارخانه ها پیش آمد. من مسئله را همینگونه و البته با لحنی تند خطاب به رفیق لاهرودی مطرح کردم که درست هم نبود. یعنی لحن من تند بود و همین مسئله باعث شد که اصل موضوع و منطق من درحاشیه این تندی قرار بگیرد. شاید پیشداوری درباره فرقه و یا شاید زندگی تنگاتنگ 6 ماهه با رفقا شمس و فروغیان و شاندرمنی که حرف اصلی شان همیشه انتقاد و گله از فرقه بود دراین مورد تاثیر داشت. بهر حال لحن من برای طرح مسئله خوب نبود و من همیشه این عذرخواهی را به لاهرودی بدهکارم. من بجای گفتن این که این طرح مائوئیستی .... حتما می توانستم جمله دیگری را بگویم که فردی مانند لاهرودی تصور نکند من او را مائوئیست خطاب کرده ام. در مورد آقای ابراهیمی هم که اشاره کردید پیام هائی آمده و ظاهرا پس از خروج از مینسک و استقرار در غرب هم به روش خودش ادامه داده، من فقط می توانم بگویم افراد مقصر نیستند، شرایط و مناسبات و موقعیت هائی که برای افراد فراهم می شود دراین مورد نقش آفرین هستند و خصلت ها را پرورش می دهند. حالا یکی اینطوری و یکی آنطوری، یکی بیشتر و یکی کمتر، یکی در شرایط  متفاوت جنبه های مثبت خصلت هایش بروز می کند و رشد می‌کند و یکی برعکس. نوع مناسبات حزبی و سازمانی و شیوه تشویق خبرچینی و تائید خود شیرینی ها تاثیر خودش را می گذارد، بویژه در مهاجرت که افراد سیاسی مثل ماهی می مانند که از آب گرفته شده باشند. یعنی از جامعه جدا شده اند و انرژی آنها دیگر نمی تواند مانند زمان فعالیت در کشور در جهت کار واقعی حزبی صرف شود و بیراهه ها آغاز می شود.

 

- میدانید که طرح مسئله خائن اعلام کردن کیانوری و صفری در گفتگوی قبلی چه واکنش توام با تعجبی داشت. فکر نمی کنیم پاسخ به پیام هائی که دراین مورد رسیده در حد صفحه پیام ها باشد. بهتر نیست خود شما توضیح بیشتری بدهید؟

- ببینید! این مسئله زیاد هم غافلگیر کننده نبود. در واقع در پلنوم 18 که پس از یورش ها و در چکسلواکی برگزار شد این مسئله مطرح شد. یعنی در همان روز اول پلنوم که همزمان شد با آغاز محاکمه گروه اول نظامی های توده ای و کادرهای سازمان غیر علنی حزبی که رابطین این نظامی ها با حزب بودند، زنده یاد اسکندری هنگام سخنرانی اش این مسئله را مطرح کرد که با واکنش تند شادروان رادمنش روبرو شد. دو دبیر اول سابق و اسبق حزب تقریبا با هم دهان به دهان شدند. رفیق رادمنش که در صف اول نشسته بود و من هنوز نمی دانم چرا خاوری ایشان و اسکندری و آوانسیان را بعنوان پیشکسوتان حزبی به جایگاه هیات رئیسه نبرده بود تا کار یکسره نیفتد دست صفری در آن پلنوم، از همان جائی که نشسته بود، بدون آن که اسم کیانوری را بیاورد، با اعتراض خطاب به اسکندری، تقریبا با این مضمون گفت: رفیق ایرج، ما همه با هم رفیق بوده ایم. سالهای درازی را با هم گذراندیم. چطور در اینجا کسی را خائن اعلام کنیم که نمیدانیم درچه شرایطی در زندان قرار دارد؟

این اعتراض رادمنش از هر طرف در پلنوم تائید شد. از جمله از طرف اردشیر آوانسیان، فروغیان، شاندرمنی و شاید هم داوود نوروزی  و بقیه. در نتیجه اسکندری فورا کوتاه آمد و حتی همانطور که برایتان گفتم قبول کرد که اعلامیه ای در محکومیت یورش به حزب و محاکمه ای که آغاز شده بود تنظیم کند که من هم از طرف پلنوم برای تنظیم مشترک این اطلاعیه انتخاب شدم.

می خواهم بگویم آن پیشنهاد صفری به هیات سیاسی برای خائن اعلام کردن طبری و کیانوری قبل از آن که به یورش ها و محاکمات و اعترافات زیر شکنجه مربوط باشد به مخالفت های شخصی و البته سیاسی مربوط بود.

 

- چرا طبری؟

- طبیعی بود. او نوشته های طبری در زندان را بهانه کرده بود اما اصل مسئله باز می گشت به مسئولیت مشترک طبری و صفری در دوران اولیه رادیو پیک ایران که سرانجام منجر به کنار گذاشته شدن صفری و واگذاری مسئولیت رادیو به جوانشیر بود. ضمنا طبری همیشه در هیات سیاسی حزب در دوران پیش از انقلاب با کیانوری نظر مشترک سیاسی داشت و به پیشنهادهای او رای داده بود. فکر می کنم برایتان گفته باشم که کیانوری در خانه اش در برلین شرقی، در سال 57 که من برای تماس از طرف نوید به آلمان شرقی رفته بودم متن سندی را درباره جبهه واحد ضد دیکتاتوری به من نشان داد که در آن طبری و قدوه و کیانوری یک نظر واحد داشتند و صفری و اسکندری یک نظر دیگری. صفری بسیار آدم کینه توری بود. آنقدر کینه توز که مصالح حزبی و سیاسی را هم می توانست قربانی این کینه توزی اش بکند که تا آخرین لحظاتی که زنده بود هم همین طور عمل کرد. بارها در هیات سیاسی در اعتراض هائی که بخاطر اخراج ها به او می شد و حتی در جریان آئین نامه جنجالی که تهیه کرده بود و به هیات سیاسی اجازه می داد هرکس را صلاح میداند از حزب اخراج کند، گفته بود که طرفدار یک حزب 15 نفره است. یعنی 15 نفر در مهاجرت و البته با کمک رای کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان. این تفکر او بود و اصلا کاری به کار ایران و حزبی های داخل کشور نداشت و در مهاجرت هم می خواست 10 – 15 نفر را دور خود جمع کند و اسمش را بگذارد کمیته مرکزی و هیات سیاسی و هیات دبیران! با کمال تاسف، پس از فوت صفری هم این روش ادامه یافت که محصولش را شاهدیم. من روزها و هفته های متوالی شبانه روز در افغانستان با او بوده ام و خوب با او آشنا شده بودم. شما هرگز نمی توانستی روی حرفی که می زد و نظری که میداد بعنوان تفاهم حساب کنی، زیرا بعدا همان کاری را می کرد که خودش در نظر داشت. جدا سازی افراد از هم و زمینه سازی ایجاد جدائی و اختلاف بین آنها برای جلوگیری از اتحاد احتمالی با هم علیه نظر صفری از شیوه های او بود. بگذریم. بهرحال عمری را در حزب گذاشت و تاریخ باید قضاوت کند که او پس از خروج از ایران و بازنگشتنش حتی برای شرکت در پلنوم وسیع 17 چه کرد. حرف و نقل دراین باره زیاد است. بعد از یورش ها و دبیردوم و در واقع سکاندار حزب شدن هم که محصولش فکر می کنم از روز آشکارتر است.

 

- میدانید که در پیام ها آمده که با گفتن این یادمانده ها اسرار حزبی فاش می شود.

- بله. خوانده ام و میدانم که دراین زمینه بحث هائی هم شده. این یک حربه است برای بی‌ خبر نگهداشتن آنها که در کنار نامه مردم نیستند. واقعیت بسیار تلخ اینست که در زمان یلتسین هرچه سند و مدرک بود گویا جمهوری اسلامی توانست بخرد. این مربوط به مخفی ترین اسناد. بقیه مسائل هم نوبت به نوبت گفته شده و متاسفانه به شکل غیر توده ای و خصمانه اش گفته و نوشته شده است. اتفاقا من دراین گفته ها، از موضع حزبی مسائل را طرح می کنم که نفی کننده باصطلاح افشاگری های خصمانه دیگران است. نباید تسلیم این جوسازی ها شد. اتفاقا همانطور که قبلا هم گفتم خیلی دیر من تصمیم به گفتن این مسائل گرفتم.  باید به توصیه برخی اعضای شورای سردبیری زودتر عمل می کردم. مثلا تا زمانی که کیانوری هنوز زنده بود، فروغیان زنده بود، کسرائی زنده بود. چقدر حیف شد که تا زمان زنده بودن آنها این حرف ها را نگفتم و حالا هم اگر نمی گفتم، فردا این و آنی که زنده اند به رفتگان می پیوستند و آنوقت دیوار حاشا بلند می شد. شما نگاه کنید به همین ماجرائی که به نقل از زن بسیار ساده و غیر سیاسی جوانشیر در بوق کرده اند. خوب این نقل قول ها را اگر زمان زنده بودن کیانوری و سیاوش کسرائی مطرح کرده بودند، آنها بودند که دهان بگشایند. همین حالا هم خیلی ناراحت اند که طرح ترور سیاسی من با آن تائیدی که علی عموئی از آن بخش هائی از یادمانده ها که خود وی شاهد آن بوده کرده و مسخره دانستن ادعاهای زن جوانشیر خنثی شده است. این ماجرائی هم که حالا راه انداخته اند که من مسائل پنهان حزبی را باز گو می کنم، یک بازی دیگر است و نباید تسلیم آن شد. شما به همین گزارش هائی که سازمان فدائی ها درباره مناسبات حزب و سازمان در سایت کار سرگرم انتشار آنست مراجعه کنید تا ببینید در چه سطحی همه اسناد محرمانه پخش و پلاست. آنها که نگران افشای مسائل درونی حزب هستند و یا پشت این ادعا سنگر گرفته اند، احتمالا این اسناد که اشاره کردم را هم مثل خیلی کتاب ها و انتشارات دیگر نخوانده اند.

 

- درباره زندان و شکنجه و اعترافات هم که دفعه پیش با ذکر نام خاوری اشاره هائی کردید پیام داریم.

- بله آنها را هم دیدم. باز هم اعتقاد دارم آنها که زیر شکنجه جمهوری اسلامی در دهه 60 نرفته و در خارج ازکشور ادعای مقاومت می کنند و آنهائی را که زیر شکنجه ناچار به اعتراف شدند محکوم می کنند، لاف در غربت می زنند. حرف سایه در کتاب خاطراتش بسیار دقیق است که انسان گوشت و پوست و اعصاب است و برای شلاق و شکنجه خلق نشده است. ضمنا محکوم کردن شکنجه شده، در واقع تشویق شکنجه است. مراجعه کنید به این بخش خاطرات "سایه" در کتاب "پیر پرنیان اندیش". همه ما میدانیم که خسرو روزبه هم زیر شکنجه چیزهائی گفت که نباید می گفت و دفاع جانانه ای که در دادگاه کرد، پس از آن شکنجه ها و بازجوئی ها و بازیافتن دوباره خودش بود.

من بدون تعارف اعتقاد دارم هرکس اعترافات و اعتراف کنندگان را محکوم می کند، بصورت غیر مستقیم اعتراف گیرها و شکنجه گران را تائید می کند.

فکر می کنم پرداختن به پیام ها تا همین مقدار کافی است و بقیه اش را هم مسئول صفحه پیام ها خودش بلد است پاسخ بدهد. برویم سر ادامه صحبت های دفعه پیش.

 

- از نشریه ای که جلویش گرفته شد شروع کنیم؟

- نه. این بماند برای یک دفعه دیگر چون بحث آن بر میگردد به مخالفت و موافقت با تعطیلی دوره اول راه توده در اروپای غربی. ضمنا اسم این نشریه هم "همراهی" بود که فکر می کنم در گفتگوی قبلی از قلم افتاده بود.

در دوران 2 سال و نیمه دبیرخانه حزب در چکسلواکی، علاوه بر مسائل هیات سیاسی، چند مسئله درحاشیه این جلسات و چند موضوع در ارتباط مستقیم با دبیرخانه پیش آمد که می خواهم به آنها اشاره کنم.

اولین مسئله همان اعلامیه قتل عام زندانیان سیاسی بود که من جزئیات آن مثل عکس برگردان در ذهنم هست. دومین مسئله مکاتبات و پیشنهادهائی بود که در ارتباط با خانواده اعدام شدگان توده ای تهیه شده و به هیات سیاسی برده شد، و بعد مسئله نوع برخورد و تماس با توده ایهای از زندان آزاد شده و مایل به تماس با حزب در داخل کشور و آنها که به خارج از کشور آمده بودند و همچنین تلاش برای آگاهی از این که چه کسانی از رهبری حزب جان سالم بدر برده اند. سوم، بحث هائی که در باره نتایج انتشار عکس سیمین مدرسی (فردین) درجریان آوردن او از زندان اوین به خانه برای آخرین دیدار با پدرش در آخرین لحظات عمر، و نامه دکتر احمد دانش در زندان که صفری هر دو را در نامه مردم منتشر کرده بود پیش آمد. به شهادت نامه ها، گزارش ها و پیشنهادهائی که از طرف دبیرخانه تهیه شد و به هیات سیاسی برده شد، تلاش زیادی صورت گرفت که جلوی از هم پاشیده شدن واحدهای حزبی در شرق و اروپا گرفته شود، اما عملی نشد. البته عوامل زیادی در این عملی نشدن تاثیر داشت و همه اش تقصیر هیات سیاسی نبود. بالاخره فروپاشی اتحاد شوروی، کوچ مهاجرین توده ای و فدائی از اتحاد شوروی به اروپا، طولانی شدن مهاجرت، ادامه گردش به راست جمهوری اسلامی تا مقطع انتخابات مجلس پنجم و بدنبال آن انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 76 که خیزش نوینی را در جامعه ایران نوید داد. خیلی مسائل دیگر هم در این از هم گسیختگی حزبی نقش داشت.

ضمنا من دو بند از آن آئین نامه جنجالی را هم میدهم برای انتشار در ادامه همین گفتگو. این آئین نامه نقش زیادی در تشدید اعتراض ها و تمرکز تصمیم گیری در دست صفری داشت و به همین دلیل لازم دانستم عین دستنویس این بندها از آن آئین نامه را بدهم برای انتشار، زیرا معتقدم این سیاست سرانجام هم در اولین کنگره ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در برلین تشکیل شد و صفری آن را ترتیب داده بود عملی شد و با توجه به تمرکز حزب در غرب – برلین و لندن- متناسب با این وضع جدید و نه متکی به معیارهای حزبی، اعضای جدیدی برای رهبری حزب انتخاب شدند و بقولی "رویش" کردند!

مکاتباتی هم درباره نشریه "همراهی" بین دبیرخانه چکسلواکی و تحریریه نامه مردم دارم که البته عمدتا نظرات صفری است اما بنام هیات تحریریه نامه مردم. برای اطلاع و آگاهی نسل جوانی که می خواهد بداند در زندان ها چه گذشت و توده ایها به چه جرمی اعدام شدند و همچنین تازه شدن ذهن توده ای های قدیمی پیشنهاد می کنم نامه احمد دانش را بعنوان پیوست گفتگوی این بار منتشر کنید تا بررسی به عکس های سیمین مدرسی که همزمان با فعالیت در سازمان نوید، با روزنامه کیهان هم در سالهای پیش از انقلاب همکاری داشت و آشنائی و دوستی من با او به آن سالها باز می گردد.

 

 

 

 

 

 

                        راه توده  405     12 اردیبهشت ماه 1392

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت