صفحاتی از جنبش
جهانی کارگری آنارشیسم می گوید: انقلابی انسانی است که نه منافع، نه کار، نه احساس، نه تعلق، نه مالکیت و نه حتی نام شخصی دارد. هر گونه رابطه ای را با نظم مدنی با همه دنیای تحصیل کرده، با همه قوانین، نزاکت ها و عرف مورد قبول عامه و اخلاقیات این دنیا گسسته است. او دشمن این دنیاست و اگر به زندگی خویش ادامه می دهد، تنها بدین منظور است که آنرا به طور حتم ویران کند. او فقط ویرانگری است که باید از همه کس و همه چیز متنفر باشد."
|
درسنامه 11
ط – آنارشیسم در عمل- بحث از همه فعالیت آنارشیست ها و اقدامات عملی آنها در صفحات درسنامه کوچک ما نمی گنجد. با اینحال برای درک سیمای واقعی آنارشیسم و آشنائی بیشتر خوانندگان با این جریان ضد مارکسیستی- که در زمان ما عده ای در کار تجدید حیات آنند- به برخی از اقدامات عملی آنارشیست ها اشاره می کنیم و قبل از همه فعالیت مخفی آنان را در درون انترناسیونال و اساسنامه مخفی آنان را مورد بررسی قرار می دهیم. اینجا سیمای واقعی آنارشیسم را می توان آشکارا دید. وقتی کسانی به جای هر نوع مبارزه سیاسی و به جای متشکل کردن پرولتاریا، تاسیس و تقویت حزب پرولتری و تشکیل ارتش سیاسی انقلاب، می خواهند "انقلاب" کنند، "انقلاب ویرانگر"، "انقلابی" که هر نوع حاکمیت سیاسی را ویران می کند بدون اینکه قادر به ساختن باشد، کارشان در عمل به چه صورتی در می آید؟ اگر کسی از جمله پردازی های پرطمطراق بگذرد و بخواهد این جمله پردازی ها را در عمل به موقع اجرا گذارد چه باید بکند؟ پاسخ این سئوال را اساسنامه آلیانس مخفی باکونین می دهد.
چنانکه گفتیم، زمانی که باکونین وارد انترناسیونال می شد، رسما پذیرفت که آلیانس را منحل کند. اما او به آنچه گفته بود عمل نکرد. در تمام جلسات رسمی دروغ گفت، فراکسیون مخفی خود را در داخل انترناسیونال حفظ کرد تا به وسیله آن اولا رهبری انترناسیونال را به دست گیرد، ثانیا تصمیمات کنگره ها و مراجع قانونی انترناسیونال را، اگر خلاف میلش باشد، خنثی کند. و از آنجا که انترناسیونال گام به گام جلو می رفت و هر چه بیشتر به کار سیاسی می پرداخت، آلیانس در عمل به سازمانی علیه انترناسیونال، به سازمانی که طبقه کارگر را متفرق می کرد، سازمان های آن را به هم می زد و مشغول خرابکاری بود، بدل شد. اساسنامه آلیانس باکونین، در آستانه کنگره لاهه به دست شورای کل انترناسیونال افتاد. به علاوه مقادیر فراوانی مدرک و سند از فعالیت خرابکارانه آنارشیست ها جمع آمد. از مجموعه اینها روشن است که آنارشیست ها برای انقلاب و فرد انقلابی معنای ویژه ای قائلند که در واقع فاصله ای با جنایتکاری و توطئه گری و جنایتکار و توطئه گر ندارد. باکونین انقلاب اجتماعی را جریان خودبخودی و جوشش و عصیان مردمی می دانست که از شدت فقر کارد به استخوانشان رسیده است. به نظر او چنین مردمی اگر ایمان مذهبی پیدا کنند دائر بر اینکه باید جامعه موجود را در هم ریخت، دست به انقلاب خواهند زد. وی می نوشت.
"وقتی کارد به استخوان انسان (توده) رسید و به خشم آمدن او بیشتر مقدور می شود. اما کافی نیست که فقر و یاس توده را فرا گیرد، ایده آل عمومی لازم است، ایمان و اعتقاد مذهبی به حقانیت لازم است... ایمان به حقانیت و می توان گفت ایمان مذهبی به حقانیت به اضافه فقر و یاس، نسخه درست انقلاب اجتماعی است." باکنونین معتقد بود که پرولتاریای صنعتی، از آنجا که دستمزد مناسبی می گیرد و آنچنان که باید فقیر و مایوس و کارد به استخوان رسیده نیست، "بورژوا" شده است، نیروی انقلابی نیست؛ نیروی انقلابی را عناصر بی طبقه، پیشه وران و دهقانان ورشکسته شده ای که کاری پیدا نمی کنند، تشکیل می دهند؛ و به این دلیل مرکز انقلاب به کشورهای عقب مانده منتقل می شود. باکونین می نویسد:
"در ایتالیا آن پرولتاریای فقیری که آقایان مارکس و انگلس- و به دنبال آنها مکتب سوسیال دمکرات های آلمان- با تحقیر عمیقی به آن می نگرند، اکثریت دارد؛ و این تحقیر آنان کاملا بیجاست، زیرا در این پرولتاریای فقیر و فقط در وجود اوست که همه عقل و همه نیروی انقلاب اجتماعی آینده جمع آمده است و نه در قشر بورژوائی؟! توده کارگران."
روشن است که مارکس و انگلس هرگز قشرهای غیر پرولتری زحمتکشان را تحقیر نکرده اند؛ و این باکونین و دنباله روان او هستند که پرولتاریای واقعی یعنی پرولتاریائی را که در مناسبات تولیدی سرمایه داری در نقطه مقابل بورژوازی ایستاده و به معنای علمی کلمه پرولتر است، تحقیر می کنند و به خاطر حداقل زندگی که بر اثر مبارزات خویش به دست آورده، اور ار بورژوا و غیر انقلابی می دانند. اما اینجا صحبت بر سر این ها نیست. صحبت بر سر آن چیزی است که باکونین انقلاب می نامد. صحبت بر سر خصوصیاتی است که یک فرد انقلابی واقعی باید داشته باشد. بنا به نظر باکونین، انقلاب حاصل قانونمندی تکامل جامعه و تغییر ضروری فرماسیون های اجتماعی نیست؛ انقلاب حاصل خشم و یاس کسانی است که کارد به استخوانشان رسیده و با ایمان مذهبی- و نه آگاهی علمی- حق خود می دانند که به قول معروف این دنیا را بر سر سازندگانش خراب کنند. عقل و نیروی انقلاب در پرولتاریا نیست، بلکه در عناصر فقیر بی طبقه و عاصی است که به جان می آیند و همه چیز را ویران می کنند. و اما انقلابی؟ انقلابی به نظر باکونین کسی است که "شیطان در او حلول کرده است"؛- نتواند آرام بگیرد و خصلتا و فطرتا ناراحت و ویرانگر باشد. باکونین در تقاضانامه ای که برای عضویت در انترناسیونال نوشته بود، اعضای سازمان خود- آلیانس- را درست همینطور معرفی کرده و گفته بود همه آن ها کسانی هستند که خود شیطان در وجودشان حلول کرده است. وقتی اسناد و مدارک آلیانس به دست انترناسیونال افتاد معلوم شد که سیمای اعضای آلیانس در واقع نیز چنین است. باکونین به اعضای خود تلقین می کند که به معنای مورد قبول او "انقلابی" باشند. در اساسنامۀ آلیانس چنین می خوانیم:
"تنها کسی می تواند برادر بین المللی شود که همه برنامه را با تمام نتایج تئوریک و پراتیکی که از آن ناشی می شود صادقانه بپذیرد؛ کسی که در وی عقل، انرژی، شرافت و خودداری با شور انقلابی جمع آمده است؛ کسی که خود شیطان در او حلول کرده است!"
برای باکونین البته شرافت و عقل و کلماتی نظیر، که در اینجا آمده، معنای خاصی دارد. او از انقلابی موجودی می سازد که با راهزنان توطئه گر فاصله چندانی ندارد. در سندی به نام "منشور انقلابی" که آلیانس تدوین کرده و اساس پرورش اعضای خود قرار داده است چنین می خوانیم:
1- انقلابی انسانی است محکوم، او نه منافع، نه کار، نه احساس، نه تعلق، نه مالکیت و نه حتی نام شخصی دارد.... 2- او در عمق وجودش و نه در حرف بلکه در عمل، هر گونه رابطه ای را با نظم مدنی با همه دنیای تحصیل کرده، با همه قوانین، نزاکت ها و عرف مورد قبول عامه و اخلاقیات این دنیا گسسته است. او دشمن این دنیاست و اگر به زندگی خویش ادامه می دهد، تنها بدین منظور است که آنرا به طور حتم ویران کند. 3- ... انقلابی از علوم دینوی دست می کشد و آنرا به نسل های آینده واگذار می کند. او فقط از یک دانش بهره دارد- دانش ویرانگری... 4- او انقلابی نیست اگر نسبت به چیزی در این دنیا احساس دلسوزی کند. انقلابی باید از همه کس و همه چیز متنفر باشد..." هر کس که این چهره سیاه، پر نفرت، کینه جو و دشمن دنیا را که نسبت به هیچکس احساس دلسوزی ندارد و از همه کس و همه چیز متنفر است، این موجودی که خود را محکوم می داند، نه احساس دارد و نه هیچ گونه تعلق و نام شخصی، و به هیچ جز ویران کردن نمی اندیشد، از هیچ اقدامی ابائی ندارد، نه نزاکت می فهمد نه افکار عمومی می شناسد...- هر کس که این چهره عبوس سیاه و نفرت انگیز را با سیمای درخشان و مهربان یک کمونیست مقایسه کند، می تواند درک کند که تفاوت ره از کجاست تا به کجا. کمونیست انسانی است خوشبین به آینده، امیدوار، شادمان، زحمتکش؛ او دشمن دنیا نیست، سازنده آن است، از علم دست نمی کشد بلکه با تمام قوا در پی کسب علم و آگاهی است. معتقدات او حد والای علم است. کمونیست بهترین دوست و پشتیبان زحمتکشان است؛ هدف او ویران کردن نیست، متحد کردن زحمتکشان به خاطر دگرگون کردن نظام جامعه و ساختن جامعه ای به مراتب عالی تر از جامعه کنونی است. کمونیست نسبت به همه اطرافیان خویش مهربان و صمیمی است و طبعا مورد محبت عامه. حدود و ثغور مخالفت و دشمنی او مشخص است. او دشمن مناسبات تولیدی غیر عادلانه استثماری و روبنای متکی بدان است. و نه دشمن همه چیز و همه کس؛ او انقلابی و آماده فداکاری است نه به خاطر اینکه از دنیا نفرت دارد، بلکه درست به خاطر عشقی که در درون خویش نسبت به دنیا احساس می کند. باری، "انقلابی" آنارشیست که نه احساس دارد و نه تعلق، و از همه کس و همه چیز متنفر است چه نوع انقلابی می خواهد؟ از چه طریق و با چه وسایلی؟ پاسخ به این سئوال هم در "منشور انقلابی" آلیانس باکونین مندرج است. در این منشور چنین می خوانیم: "با اعتقاد به اینکه رهائی کامل و خوشبختی مردم فقیر و زحمتکش تنها از طریق یک انقلاب همه خلقی و ویرانگر مقدور است، جمعیت رفاقت (باکونین برای سوء استفاده از نام انترناسیونال اول سازمان خود را چنین می نامد) با تمام قوا با استفاده از تمام وسائل به تکامل و گسترش آن فلاکت ها و بدبختی هائی کمک خواهد کرد که باید سرانجام کاسه صبر مردم را لبریز کرده و آنها را به قیام وادارد." مشکل بتوان باور کرد که کسی برای به اصطلاح رهائی زحمتکشان مبارزه کند و خود با تمام قوا برای تشدید فلاکت های آنها بکوشد. ما در اینجا با چهره ضد خلقی کسانیکه خود را هوادار خلق می نامند، روبرو هستیم. آنها کمترین اعتمادی به مردم و کمترین اعتقادی به تکامل و ترقی جامعه ندارند. در نظر آنها انسانها تنها ابزار بیجانی در دست "انقلابیون" هستند و اگر دقیقتر بگوئیم توده های مردم کمتر از بهائم اند که تنها از طریق چنین اقداماتی می توان آنها را بالاخره تکانی داد و به حرکت آورد. برای آن "انقلابی" که باکونین و امثال وی در نظر دارند البته چنین "انقلابیونی" نیز مورد احتیاجند. بد نیست از "منشور" باکونین وسایلی را هم که "انقلابی" می تواند از آن استفاده کند به خوانندگان عزیز نشان دهیم: "زهر، طناب دار و امثال آن؛ انقلاب به هر صورت غسل تعمید می دهد و پاک می کند. به این ترتیب میدان باز است." چنین است سیمای واقعی انقلابیگری آنارشیست ها، که ابتدا ظاهرا از عدم درک اصول عقاید مارکس، عدم درک مبارزه سیاسی و اهمیت حزب پرولتری آغاز می شود، و سپس همه اقدامات واقعا انقلابی را نفی می کند، از آن پس اقدامات ضد انقلابی را به جای تنها اقدام صحیح جا می زند و سرانجام به اینجا می رسد که به خاطر "انقلاب" بر فلاکت مردم بیفزاید، زهر و طناب دار را وسیله پیشبرد کار بشناسد. افراطی ترین جناح آنارشیستی در واقع نیز تا اینجا پیش رفت. کلمه انقلاب که از زبان و دهان این جناح نمی افتاد در عمل بدل شد به تروریسم، اما نه تروریسم علیه ارتجاع، بلکه بیش از آن علیه انقلابیون واقعی. "در برابر ما جامعه ای قرار گرفته است که در پشت نقاب آنارشیسم افراطی ضربات خود را به دولت های موجود وارد نمی کند، بلکه آن انقلابیونی را می کوبد که احکام جزمی و رهبری وی را نپذیرفتند." در اسناد و مدارک آلیانس دستورالعمل هائی کشف شد که به موجب آنها به اعضای آلیانس دستور داده می شد اعضای انترناسیونال را مورد اتهام قرار دهند، آنها را بی آبرو کنند که آنها مجبور به تسلیم شوند و اگر نشدند آنها را از میان ببرند. مارکس و انگلس نمونه هائی می آورند که چگونه آنارشیست ها با سازمان های پلیسی و دولت های ارتجاعی علیه انترناسیونال همکاری کرده اند؛ و این حضرات البته همانهائی بودند که مارکس و انگلس را نیز انقلابی نمی دانستند و مرتجع می شمردند.
|
راه توده 242 09.11.2009