صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی
کارگری و کمونیستی
160 سال پس از
اندیشه انحرافی
صدور مسلحانه انقلاب
ف. م. جوانشیر
(6)
صفحاتی از تاریخ جنبش جهانی
درسنامه – 6
ج- انقلاب بورژوا دمکراتیک 1848- 1849 در آلمان-
در سال 1848 آلمان به تعداد زیادی دولت های کوچک سلطنتی تقسیم می شد و این
پراکندگی مانع بزرگی بر سر راه رشد سرمایه داری و به طور کلی رشد اقتصادی- اجتماعی
آلمان بود. در برابر انقلاب این وظیفه قرار داشت که بر پراکندگی غلبه کند، دولت
واحد آلمان را به وجود آورد، حکومت های سلطنتی- فئودالی را سرنگون کند و رژیمی
دمکراتیک در سرتاسر آلمان برقرار سازد.
وحدت آلمان شعار وسیعی بود که در آن تقریبا همه طبقات جامعه آنروز آلمان و حتی بخشی
از فئودال ها اشتراک منافع داشتند. منتها هر یک از طبقات این وحدت را در قالب معین
و با هدف های معینی درک می کردند. سلطنت پروس و فئودال های بزرگ هوادار آن خواستار
وحدت آلمان به معنای تشکیل امپراطوری وسیعی زیر چکمه های سلطنت خانواده هوهونسولرن
بودند که بر پروس حکومت داشت و طبقه کارگر و زحمتکشان وحدت دمکراتیک آلمان را به
شکل جمهوری طلب می کردند. بورژوازی آلمان در عین حال که به وحدت آلمان علاقمند بود
و تشکیل بازار وسیع ملی را می خواست و طبعا مناسبات فئودالی را مانعی بر سر راه خود
می دید، از ترس پرولتاریا مردد بود، به سوی سلطنت کشیده می شد و حفظ بقایای
فئودالیسم را در اقتصاد و به ویژه سیاست برای مقابله با پرولتاریا سودمند می شمرد.
انقلاب آلمان نیز در طول سال ها تکوین شد. در آن کشور نیز خشک سالی 1845- 1846 و
سپس بحران 1847 کاسه صبر مردم را لبریز کرد و بالاخره وقتی انقلاب فوریه در فرانسه
شعله ور شد، اخگر آن بلافاصله به آلمان رسید. در ماه مارس 1848 در چندین ایالت
شاهزاده نشین آلمان مردم به قیام برخاستند- از جمله در بادن، رگسن، باواریا. هجدهم
مارس کارگران، پیشه وران و دانش جویان برلن به قیام بر خاستند. قیام پیروز شد.
پادشاه پروس اجبارا عقب نشست و وعده مشروطه داد. در پروس و سایر دولت های آلمانی
کابینه های لیبرال با شرکت بورژوازی لیبرال تشکیل شد. دو ماه بعد مجلس ملی سراسری
آلمان کار خود را در شهر فرانکفورت آغاز کرد. این مجلس وظیفه داشت که قانون اساسی
آلمان را تدوین کند. پس از کسب این نخستین موفقیت ها سیر انقلاب آلمان بسیار کند
شد، زیرا بورژوازی لیبرال آلمان که در حکومت شرکت می کرد از ترس مردم به سازش با
ارتجاع کشیده شد. کابینه های لیبرال که تشکیل شده بودند به جای کمک به گسترش انقلاب
و کسب موفقیت های بیشتر به ترمزی بر سر راه آن بدل شدند. مجلس ملی سراسر آلمان به
جای دست زدن به اقدامات قاطع و تکیه به مردم، وقت خود را با بحث های بی سرانجام تلف
می کرد و فرصت می داد که ارتجاع نیروی خود را- که بر اثر نخستین پیروزی انقلاب
پراکنده شده بود- مجددا گرد آورد و برای حمله متقابل آماده شود. مجلس ملی که از طرف
مردم انتخاب شده و از بطن انقلاب بیرون آمده بود منطقا می بایست زمام حکومت را به
دست گیرد. مارکس می نویسد:
"مجلس ملی خودش باید حکومت کند... مجلس ملی موسسان باید قبل از هر چیز مجلس فعال،
مجلس انقلابی فعال باشد" اما بورزوازی آلمان از یه دست گرفتن حکومت می ترسید و به
جای دست زدن به اقدامات قاطع در فکر سازش با دربار استبدادی بود. مجلسی که از
نمایندگان این بورژوازی تشکیل شده بود نمی خواست "مجلس فعال" و مرکز ثقل قدرت حاکمه
باشد. این مجلس وقت خود را بر سر بحث از مواد قانون اساسی تلف می کرد در حالی که
ارتجاع در کار تجدید قوا و تدارک حمله بود.
مارکس می نویسد که اگر مجلس ملی فرانکفورت به فرض تمام زحمت ها را بکشد و بهترین
قانون ها را هم بنویسد، اگر قدرت اجرائی نباشد فایدۀ آنها چیست؟ "بهترین دستور روز
چه فایده ای خواهد داشت اگر دولت های آلمان در همین زمان سرنیزه را در دستور روز
قرار داده اند."
اما سیر حوادث نشان داد که بورژوازی آلمان از پیروزی انقلاب بیش از شکست آن هراسان
است. انقلاب آلمان که به گناه بورژوازی مایل به دفاع از خویش و پیشرفت به جلو نبود،
در برابر حملات ارتجاع بلادفاع ماند. ارتجاع آلمان در اتحاد با بورژوای بزرگ پس از
شکست قیام کارگران پاریس در ژوئن 1848 بر فشار خود به مردم افزود. در ماه اکتبر
مردم وین- پایتخت امپراطوری اطریش و هنگری- بپا خاستند. اما قیام آنان سرکوب شد و
ارتجاع در سرتاسر آلمان به هجوم علیه آلمان پرداخت. شاه پروس کابینه لیبرال را هم
برانداخت و دولتی آشکارا ضد انقلابی بر سر کار آورد. نظیر همین کودتاها در سایر
دولت های آلمان نیز به وقوع پیوست. با اینحال مجلس ملی موسسان در شهر فرانکفورت
همچنان به کار مشغول بود و در این باره بحث می کرد که بهترین قانون اساسی کدام است.
بالاخره در اوایل 1849 قانون اساسی امپراطوری تدوین و اعلام شد. اما دیگر بسیار دیر
بود. سلاطین مستبد آلمان که جای خود را محکم کرده بودند حاضر به پذیرفتن قانون
اساسی نشدند. برای دفاع از قانون اساسی و دستاوردهای انقلاب اینجا و آنجا قیام هائی
رخ داد، ولی هیچ یک پیروز نشد. مارکس و انگلس با قانون اساسی تدوین شده از طرف مجلس
ملی موسسان موافق نبودند. اما وقتی ارتجاع آلمان حتی همین قانون را هم نپذیرفت و
دفاع از آن به صورت شعار وسیع دمکراتیک در آمد که می توانست همه نیروهای دمکراتیک
را متحد کند به دفاع از آن برخاستند. انگلس در قیام یکی از شهرها شخصا شرکت کرد.
تابستان 1849 ارتجاع آلمان موفق شد که همه قیام ها و مخالفت ها را سرکوب کند.
انقلاب بورژوا دمکراتیک آلمان با شکست پایان یافت.
5- فعالیت مارکس و انگلس در انقلاب آلمان، روزنامه "راین جدید"- وقتی انقلاب
فوریه در فرانسه پیروز شد، مارکس و انگلس در بلژیک بودند. دولت موقت جمهوری فرانسه
طی نامه ای از مارکس دعوت کرد که به پاریس برگردد. در این نامه گفته می شد:
"استبداد شما را بیرون راند. فرانسه آزاد بار دیگر درهای خود را به روی شما باز می
کند."
در آن روزها فشار پلیس بلژیک علیه مارکس و همه انقلابیون تشدید شده بود تا جائیکه
مارکس و همسر او را به بهانه ای به زندان انداختند و سپس دستور دادند که بلژیک را
در ظرف 24 ساعت ترک کنند. مارکس در آغاز ماه مارس به پاریس رفت و زمانی که شعله
انقلاب آلمان را فرا گرفت، وی در پاریس بود. به دنبال مارکس، انگلس نیز به پاریس
آمد.
آغاز انقلاب در آلمان در برابر همه انقلابیون وظایف سنگینی نهاده بود که قبل از همه
عبارت بود از تدوین استراتژی و تاکتیک درست انقلابی و به کار بردن آن. اما در برابر
انقلابیونی که در مهاجرت بودند مسئله دیگری هم مطرح
می شد و آن اینکه چگونه از امکانات مهاجرت برای کمک به انقلاب در آن کشور استفاده
کنند. در برابر انقلابیون آلمانی مقیم پاریس این پرسش هنوز قبل از آغاز انقلاب در
آلمان مطرح شده بود و عده ای از مهاجرین این اندیشه را به میان آورده بودند که باید
ارتش انقلابی از آلمانی های مقیم خارج تشکیل داد و با نیروی مسلح از خارج به آلمان
حمله برد، آتش انقلاب را بر افروخت و پیروز ساخت. این اندیشه در میان مهاجرین و
آلمانی های مقیم خارج به زودی رسوخ کرد و هواداران فراوانی یافت. حتی چندین تن از
رهبران "اتحادیه کمونیست ها" این اندیشه را پذیرفتند و با آن به همکاری پرداختند.
وقتی مارکس وارد پاریس شد گردان های نیروی مسلح در حال تشکیل بودند.
روشن است که مارکس با اندیشه "صدور انقلاب" و انواع
اینگونه ماجراجوئی ها نمی توانست موافق باشد انگلس نیز، که بلافاصله پس از مارکس از
بروکسل به پاریس آمد، به طور کامل با مارکس موافق بود که "صدور انقلاب" و بازی کردن
با مبارزه مسلحانه تنها می تواند به انقلاب زیان برساند. اما فکر تشکیل گردان های
مسلح چنان توده آلمانی های مقیم خارج را فرا گرفته بود که برگردانیدن رای آنان
بسیار دشوار می نمود. کسانی که در راس این جریان قرار داشتند و می خواستند در این
بازی با انقلاب سرمایه سیاسی کسب کنند با سخنرانی های آتشین، مارکس و انگلس را به
عنوان "پیرها" به نداشتن تحرک انقلابی، شهامت انقلابی و ترس از اسلحه و غیره متهم
می کردند و مدعی بودند که آنان پروفسور های کابینه نشین اند نه انقلابیون سنگرنشین.
البته مارکس در آن زمان سی سال بیشتر نداشت و انگلس 28 ساله بود، اما "پیر" بودن در
قاموس ماوراء انقلابیون معنای خاصی دارد.
مارکس و انگلس معتقد بودند که انقلاب در خود آلمان و میان مردم تکوین شده و رشد می
کند. وظیفه انقلابیون تشکیل واحدهای مسلح در خارج از کشور، حمله از خارج که
ارتجاع داخلی را تقویت می کند نیست. آنان مطمئن بودند که این ماجرا به شکست
می انجامد و به قیمت جان بسیاری از انقلابیون صدیق تمام خواهد شد. پیشنهاد مارکس و
انگلس این بود که انقلابیون مقیم خارج تک به تک به درون کشور بر گردند و با برنامه
روشن در جنبش انقلابی مردم شرکت کنند.
پیش بردن چنین نظری- با آنکه درست بود- در میان توده ای که فریب جنجال ماوراء
انقلابی و جملات آتشین را خورده بود، آسان نبود. کمتر کسی می خواست برچسب عدم شهامت
و ترس از اسلحه را بخورد. با اینحال مارکس و انگلس موفق شدند که ابتدا رهبران
"اتحادیه کمونیست ها" و سپس اعضاء و بخش بزرگی از هواداران این سازمان را به
نادرستی "صدور انقلاب" قانع کنند و معنای کار واقعی انقلابی را به آنان تفهیم
نمایند.
مارکس و انگلس و یاران آنان تک به تک وارد آلمان شدند، در شهر و دهات مختلف جا
گرفتند، به میان انقلابیون رفتند و سازماندهی انقلابی و تشکیل اتحادیه های کارگری،
اتحادیه های دهقانی، ایجاد جبهه های واحد دمکراتیک و تدارک قیام- هر جا که مقدور
بود- پرداختند و در نبردهای مسلحانه ای که از میان توده مردم برمیخاست به طور موثر
شرکت نمودند.
قبل از حرکت به سوی آلمان، مارکس و انگلس برنامه کمونیست های آلمان را برای
شرکت در انقلاب تدوین کردند. این برنامه که تحت عنوان "خواست های حزب کمونیست در
آلمان" نوشته شده بود به صورت تراکت و با تیراژ بالنسبه وسیع در آلمان پخش شد و در
چند روزنامه در آلمان به چاپ رسید. پس از "مانیفست حزب کمونیست" خواست های حزب
کمونیست آلمان "مهم ترین سند برنامه ای کمونیست ها است که در آن سال ها منتشر
شده و وظایف پرولتاریا در انقلاب بورژوادمکراتیک؛ در شرایط مشخص آن روز آلمان بیان
شده است. در این برنامه طلب می شود که آلمان به جمهوری واحد دمکراتیک بدل شود. نظام
فئودالی ملغی گردد. اراضی سلطنتی و اراضی فئودال ها بدون پرداخت غرامت ملی شود و
برای کشت و کار و سازمان دادن تولید بزرگ مدرن مورد استفاده قرار گیرد؛ راه های
آهن، بانک ها، پست، کشتیرانی، و معادن ملی شود؛ آموزش رایگان عمومی تامین گردد.
مارکس و انگلس وحدت آلمان و انجام تمام خواست های فوق را به طور لاینفکی با
دمکراتیزه کردن زندگی سیاسی کشور و شرکت هر چه وسیع تر توده مردم در اداره امور
کشور مربوط می کردند. آنان خواستار انتخابات آزاد همگانی و مسلح کردن توده مردم
بودند.
مارکس و انگلس با تدوین چنین برنامه ای بیان انقلاب دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی
پیوندی برقرار می ساختند و امکان فرا روئیدن انقلاب دمکراتیک را به انقلاب
سوسیالیستی در نظر می گرفتند. ملی کردن اراضی سلطنتی و فئودالی، ملی کردن راه آهن،
کشتیرانی، بانک ها، معادن و نظایر آن اقداماتی است که اگر به طور پیگیر دنبال شود و
از جانب یک حکومت دمکراتیک تحت رهبری طبقه کارگر انجام پذیرد، چیز بیش از وظایف
بلاواسطه انقلاب دمکراتیک است و پل هائی است که راه را به سوی سوسیالیسم می گشاید.
در این برنامه، مارکس و انگلس اتحاد کارگران و دهقانان و نقش رهبری طبقه کارگر را
در انقلاب بورژوا دمکراتیک در نظر می گرفتند.
چنین بود برنامه استراتژیک کمونیست ها در انقلاب آلمان. و اما تاکتیک کمونیست ها
عبارت بود از گرد آوردن مردم در وسیع ترین جبهه های دمکراتیک، همکاری با همه
نیروهای مترقی انقلابی، دفاع از وسیع ترین خواست های دمکراتیک نظیر وحدت دمکراتیک
آلمان و در همه احوال فراموش نکردن هدف های نهائی طبقه کارگر و جنبش کمونیستی.
انجام "خواست های حزب کمونیست آلمان" علاوه بر پیدایش تناسب قوای طبقاتی مناسب در
خود آلمان، مشروط بر این بود که در سایر کشورهای اروپائی به ویژه در فرانسه نیز
تناسب قوا به سود پرولتاریا تغییر کند. زیرا در شرایط آنروز اروپا و جهان ممکن نبود
در یک کشور واحد انقلاب بورژوادمکراتیک به طور کامل انجام شود و به انقلاب
سوسیالیستی فرا روید. شرط پیروزی انقلاب سوسیالیستی این بود که لااقل در چندین کشور
اصلی اروپائی به طور همزمان آغاز و انجام شود.
اعضای "اتحادیه کمونیست ها" و هواداران آنها خواست های حزب کمونیست آلمان را به
درون بردند و هر یک در میدان عمل خویش به تبلیغ آن پرداختند. اما بزرگترین مبلغ این
برنامه و به طور کلی پرچم سیاسی و ایدئولوژیک کمونیست ها در انقلاب آلمان روزنامه
"راین جدید" بود که مارکس و انگلس از اول ژوئن 1848 تا 19 ماه مه 1849 در شهر کلن
منتشر می کردند. آنان که در آوریل وارد آلمان شدند، شهر کلن را به عنوان محل اقامت
و فعالیت انقلابی خویش برگزیدند. در این شهر دمکراسی بورژوائی بیش از سایر نقاط،
اقتصاد بالنسبه رشد یافته تر و طبقه کارگر کثیرالعده تر بود. روزنامه "راین جدید"
که مارکس سردبیر و روح آن بود، موافق تاکتیک عمومی کمونیست ها خود را "ارگان
دمکراسی" مینامید و دفاع از دمکراسی را در ردیف اول وظایف خویش قرار می داد، "اما
چنان دمکراسی که در همه جا و در هر مورد جداگانه خصلت پرولتری ویژه خود را بروز
دهد".
علی رغم همه دشواری هائی که ارتجاع آلمان به وجود می آورد، مارکس و انگلس توانستند
روزنامه "راین جدید" را به وسیع ترین تریبون دمکراسی پیگیر در آلمان بدل کنند، و از
طریق این روزنامه به تبلیغ گسترده نظریات خویش بپردازند.
ه- مبارزه مارکس و انگلس در درون جنبش انقلابی آلمان- از زمانی که مارکس و
انگلس وارد آلمان شدند، با نظریات نادرستی در درون "اتحادیه کمونیست ها" روبرو
گشتند که مهم ترین آنها دو نظریه افراطی "چپ" و راست بود و این هر دو نظریه نطفه
نظریاتی هستند که از همین نوع ولی در مقیاسی به مراتب وسیع تر بعدها در جنبش
کمونیستی پیدا شد. نماینده اپورتونیسم "چپ" پزشکی به نام گوتشالک Gottschalk بود که
رهبری اتحادیه کارگران کلن را به عهده داشت. وی که ابتدا عضو "اتحادیه کمونیست ها"
بود بعدها مدعی شد که عضویت در این سازمان و پذیرش اساسنامه آن، آزادی شخصی وی را
محدود می کند. در واقع نیز گوتشالک مانند همه انقلابی مآبان خرده بورژوا به "آزادی"
بسیار وسیعی نیازمند بود تا به آسانی نظریات خود را تغییر دهد و ضمن بیان انقلابی
ترین جملات عملا از راست براند. در آغاز انقلاب آلمان، گوتشالک بر این عقیده بود که
وجود سلطنت با خواست های دمکراتیک کارگران منافات ندارد، اما پس از مدت کوتاهی به
این عقیده رسید که مرحله دمکراتیک انقلاب لازم نیست. پس از بر انداختن سلطنت و
برچیدن فئودالیسم بلافاصله باید "جمهوری کارگری" برقرار کرد و "سوسیالیسم واقعی"
بنا نمود. چنانکه در صفحات بعد خواهیم دید در انقلاب روسیه نیز تروتسکی این نوع جهش
از روی مراحل انقلاب را "تکامل" بخشید و مدعی شد که بلافاصله پس از سرنگونی تزار
باید حکومت کارگری برقرار شود. گوتشالک نظریات نادرست خود را در جملات ماوراء
انقلابی می پیچید، کارگران را با پندارهای واهی می فریفت. نظریات نادرست گوشتالک در
تاکتیک نادرست وی تجلی می کرد که جنبش کارگری را از جنبش عمومی و دمکراتیک انقلابی
جدا می ساخت. از جمله در جریان انتخابات پارلمانی، گوتشالک به دلیل ایرادهایی که به
قانون انتخابات وارد می دانست، کارگران را از شرکت در انتخابات منع کرد و خواستار
تحریم آن بود. البته مارکس و انگلس صد بار بهتر از گوتشالک به نقائص قوانین
انتخابات وارد بودند و آنها را مورد حمله و انتقاد قرار می دادند. اما بهانه قرار
دادن نقائص قانون برای تحمیل تاکتیک نادرستی که جنبش کارگری را از مجموع جنبش جدا
کند و کمونیست ها را گروه منفرد جدا از توده ها بدل نماید، با روح انقلابی تطبیق
نمی کند.
مارکس و انگلس علیه گوتشالک و نظریات به ظاهر چپ و در باطن ارتجاعی وی برخاستند،
ولی از آنجا که نظریات نادرست گوتشالک بیانگر سطح نازل جنبش کارگری آنروز آلمان
بود، حداکثر انعطاف و نرمش را با حداکثر قاطعیت توام کردند و امکان دادند که
کارگران با تجربه خویش به نادرستی عقاید گوتشالک پی ببرند؛ و در این مبارزه پیروز
گشتند.
نماینده اپورتونیسم راست، کسی به نام بورن Born بود که وی نیز عضویت "اتحادیه
کمونیست ها" را داشت، ولی در جریان مبارزه به سوی رفرمیسم آلمان می تواند برخلاف
بورژوازی فرانسه و انگلیس با پرولتاریای آلمان همراهی و همکاری کند. چنانکه می
دانیم کسانی نظیر لوئی بلان در فرانسه همان وقت و چارتیست های راست در انگلستان
همان وقت مدعی بودند که در کشور آنها نیز وضع ویژه ای وجود دارد که سازش پرولتاریا
و بورژوازی را امکان پذیر می سازد. چنانکه می دانیم آنان یعنی "اکونومیست ها" به
نوبه خود پدر منشویک ها و سایر اپورتونیست های راست روسیه بودند. در جنبش کارگری
آلمان نظریات سازشکارانه "بورن" در سیمای برنشتین ها ادامه دهندگان وفاداری یافت.
راه توده 236 28.09.2009