راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آواز گوشخراش
محمد برقعی
بالای دیواری
که فکر کرده
کوتاه است

 

آقای محمد برقعی که در شناسنامه سیاسی – فکری اش "ملی مذهبی" ثبت شده، مقاله‌ای در سایت جرس منتشر کرده بنام "توده‌ای‌های جدید". ایشان دراین مقاله به زغم و سلیقه خویش خواسته گریبان کسانی را بگیرد که طرفدار حمله نظامی به ایران هستند و امریکا را تشویق به این جنایت می کنند. ایشان در این نقد، چون استدلال کم آورده و به تصور خویش دیواری را هم کوتاه تر از دیوار حزب توده ایران نیافته، در یک بندبازی خنده دار "توده ای های جدید"ی کشف کرده است. همین کشف از اعتبار و انگیزه ای که برای پاسخ به طرفداران حمله به ایران داشته چنان کاسته که خواننده مقاله، پیش از توجه به مخالفت وی با حمله به ایران، غرق حیرت از مقایسه ای که کرده و سطح نازل ادبیات و دانش سیاسی وی می افتد. 

مارکس می‌گفت در هر جامعه‌ای ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی طبقه حاکم است و مسلمانان و ایرانیان خردمند، صدها سال پیش از مارکس، همین سخن علمی را به زبان ساه‌تری می‌گفتند که "الناس به دین ملوکهم" یعنی ملوک و پادشاهان و طبقه حاکم، دین خود، فرهنگ خود، ایدئولوژی و اخلاقیات خود را به همه جامعه و گاه در میان مخالفان خود تزریق و آن را حاکم می‌کنند. نوشته آقای برقعی درواقع سندی است بر درستی آنچه ایرانیان از صدها سال پیش به تجربه خود دریافته بودند و مارکس آن را زبان علمی بیان کرد.

مقاله آقای برقعی متاسفانه تبلور یک فرهنگ سیاسی، یک نگرش، یک اخلاق حکومتی است که بر جامعه ایران حاکم شده، آنچنان که دیگر همچون امری طبیعی و عادی تلقی می‌شود. آنقدر از زبان احمدی نژادها و مصباح یزدی‌ها و حسین شریعتمداری‌ها دروغ و تهمت و سخن ناروا و اتهام بدون سند و مدرک و صدور حکم به نام ملت و ادعای مرگ این و آن بیرون آمده که دیگر نه تنها شنیدن این سخنان بلکه حتی گفتن آن نیز به فرهنگ بخشی از جامعه تبدیل شده است.

مثلا آقای برقعی می‌نویسد: "در سال‌های اخیر با مرگ شوروی و حزب توده ... " یعنی از نظر ایشان و ایدئولوژی حاکم در بالا که به آن اشاره شد، حزب توده ایران مرده است. درحالیکه ما خودمان هستیم و می‌دانیم که زنده‌ایم و مقاله ایشان را خوانده و پاسخی نیز بر آن می نویسم، ولی ایشان می‌گوید ما مرده‌ایم! چه جای شگفتی که آقای برقعی آنقدر از زبان حسین شریعتمداری و رسانه‌های حکومتی شنیده که جنبش سبز مرده، اصلاحات مرده، دوم خردادی‌ها، مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه مشارکت، مجمع روحانیون مبارز، این، آن و ... مرده اند که نوشتن اینکه حزب توده هم مرده برایش یک امر عادیست. این جزیی از اخلاق و فرهنگ حکومتی است که از رژیم شاه به جمهوری اسلامی رسید و از جمهوری اسلامی هم به امثال آقای برقعی.

اما آقای برقعی در همان مقاله خود، در جای دیگری می‌نویسد "توده‌ای‌های دیگری در حال رشد هستند ... اینان همه سقوط حکومت سیاهکار و بی‌رحم جمهوری اسلامی را در گرو حمایت غرب از ملت ضعیف و مستأصل ایران میدانند. ضمن آن که غرب مدعی تمام ارزش‌های والایی میدانند که ایده آل همه انسان‌های شریف است."

ایشان حتی لازم نمی بیند توضیح ‌دهد این توده‌ای‌های جدید چه کسانی هستند؟ اگر یک گروه جدید "توده‌ای" تشکیل شده است با این نگرش و فلسفه، نامش چیست و ارگانش کدام است و رهبرانش چه کسانی هستند؟ اگر افرادی هستند که همچنان خود را توده‌ای می‌دانند و طرفدار غرب شده‌‌اند نام این افراد چیست و اظهارها و نظرهای این افراد در کجا منتشر شده؟ اگر هیچکدام از این دو وجود ندارد، چرا کسی را که طرفدار حمله غرب به ایران است باید به توده‌ای‌ها ‌چسباند و نام آنها را "توده‌ای‌های جدید" ‌گذاشت؟ کدام سند؟ کدام مدرک؟ کدام نام؟ در مقاله برقعی هیچ خبری از اینها نیست. ولی از آقای برقعی چه توقعی می‌توان داشت؟ او هم به دین ملوک خود است. وقتی امثال مصباح یزدی می‌گویند با چمدان 50 میلیون یا 500 میلیون یا میلیارد تومان یا دلار یا یورو (رقمش چه فرقی دارد) بین اصلاح طلب‌ها پول پخش شد و کسی یقه او را نمی‌گیرد و آقای جنتی نیز از منبر نماز جمعه همین اتهام را به شکل دیگری علیه جنبش سبز و رهبران در حبس خانگی اش تکرار می کند، چرا آقای برقعی برای خودش "توده‌ای‌های جدید" نسازد و هر چه در مغز خود می‌گذرد به آنان نسبت (نسبتش چه فرقی دارد) ندهد؟

مثال دیگر. آقای برقعی پس از انکه توده‌ای را به "ضعف نفس و بی‌اعتمادی به توان ملت" متهم و "وابسته و جیره خوار و مجری اوامر شوروی" می‌نامد می‌نویسد: "اگر ملت ایران توده‌ای‌ها را با تمام وطن پرستی شان و خدمات بسیار ارزنده‌ای که به فرهنگ ایران کردند نبخشیده‌اند ..." از اصطلاحات و فرهنگ و واژگان آقای برقعی چندان نباید تعجب و گله کرد که به هر حال ایشان به دین ملوک خود است ولی مسئله اینجاست که وی از این حد هم فراتر رفته و یک "شورای نگهبان" در مغز خود تشکیل داده که در آن بجای ملت ایران تصمیم می‌گیرد که چه کسی صلاحیت دارد، چه کسی ندارد،  چه کسی را ملت می‌بخشد، چه کسی را نمی‌بخشد و .... چون حکومت کنونی مدعی است مثلا ملت ایران "اصحاب فتنه" را نمی‌بخشد، ایشان هم برای خودش تصمیم گرفته که ملت ایران مثلا کی را ببخشد و کی را نبخشد. همین فرهنگ حکومتی است که به آقای برقعی اجازه نمی‌دهد یک لحظه با خود بیاندیشد که اصلا من چه کاره‌ام که بنام ملت ایران سخن می‌گویم؟ ملت ایران نظرش را پای صندوق‌های رای می‌گوید و به چه حقی می‌توان به جای آن تصمیم گرفت که جنبش اصلاحات یا جنبش سبز یا بقول اقایان اصحاب فتنه در نزد ملت ایران چه جایگاهی دارند؟ همانطور که توده‌ای‌ها 70 سال است که مبازه می‌کنند که پای صندوق‌های رای، خود را در معرض قضاوت مردم قرار دهند و این حق از آنان به زور زندان و شکنجه و اعدام و انحلال سلب شده است. اگر شورای نگهبانی که آقای برقعی در مغز خود تشکیل داده اجازه دهد، توده‌ای‌ها حاضرند نه شخصیت‌هایی در حد محمد علی عمویی بلکه یک عضو خیلی ساده‌تر حزب توده ایران در کنار آقای برقعی در معرض رای مردم قرار گیرند تا ببینیم کدام بیشتر رای می‌آورند!

به آقای برقعی باید گفت شما نگران آینده توده‌ای‌ها و نظر مردم به آنان نباشید، نگران آینده خودتان باشید که چگونه پاسخگوی این سطح فرهنگ و اخلاقیات خود در برابر ملت خواهید بود. و این تاثیری است که امثال آقای برقعی از فرهنگ حکومتی پذیرفته است. ایشان می‌انگارد که این نوشته‌ها مثل سخنان حکومتی‌ها باد هواست و تسویه حساب و سخن لغو و بیهوده ایست که امروز می‌گوید و فردا فراموش می‌شود. در حالی که در تاریخ هیچ چیز فراموش نمی‌شود و نباید فراموش شود. همان طور که توده‌ای‌ها ایستاده اند و پاسخگوی خوب و بد تمام تاریخ خود در برابر ملت ایران هستند، همه و همه دیگر نیروها و حتی آقای برقعی در همین حد وزنی که دارد پاسخگوی خود و حتی همین گفته‌ها و نوشته هایش در برابر تاریخ و مردم خواهد بود.

همه این پرسش‌ها برای تاریخ باقی می‌ماند ولی امروز کشور ما بیش از هر زمان دیگر به وحدت و همبستگی ملی در حول جنبش سبز نیاز دارد. خطری که حکومت آن را درک نمی‌کند و نوشته‌های امثال آقای برقعی در این مورد نیز "به دین ملوک" خود است. اگر این خطر آخرین نبود بررسی سطح فرهنگ و خیال پردازی‌های آقای برقعی حتی ارزش نیم نگاهی را هم نداشت.

 

توده ای ستیزی آقای برقعی

ولی مشکل آقای برقعی و کینه‌ای که نسبت به توده‌ای‌ها دارد ریشه اش در کجاست؟ واقعیت آن است که سال گذشته و در بحبوحه جنبش سبز آقای برقعی مقاله‌ای نوشت که در آن به بهانه دفاع از مهندس بازرگان حملات تندی به آیت‌الله خمینی کرد. بنظر می رسید که آماج اصلی حمله ایشان نه آیت‌الله خمینی که مهندس موسوی است. چون مهندس موسوی با نام "نخست وزیر امام" وارد صحنه کارزار انتخابات شده بود مخالفان آقای موسوی در اپوزیسیون بجای حمله مستقیم به ایشان به آیت‌الله  خمینی حمله می‌کردند تا پشت جبهه موسوی دربرابر حکومت را خالی کنند و گاه از این طریق عقده ها و کینه های شخصی و کم بهای خود را تسکین می دادند. همان زمان راه توده پاسخی به آقای برقعی نوشت و ضمن نشان دادن نادرستی ادعاهای وی خطاب به نامبرده که به خود لقب "ملی – مذهبی" داده بود نوشت : "باید به آقای برقعی و برقعی‌ها توصیه کرد که اگر خود را ملی- مذهبی می‌دانند به شیوه بزرگان خود عمل کنند و مثلا از آقای مهندس سحابی بیاموزند و ببینند آیا ایشان هم آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان را روبروی همدیگر قرار می‌دهد و بنام دفاع از یکی به دیگری حمله می‌کند؟ اگر آنها با احساس مسئولیت چنین نمی‌کنند شما با بی‌مسئولیتی چنین نکنید." (راه توده شماره 289 – 3 آبان 1389)

همان موقع برای ما کاملا روشن بود کسانی که بنام دفاع مهندس بازرگان به آیت‌الله خمینی حمله می‌کنند، در واقع طرفداران شرمگین بختیار هستند که شهامت قرار گرفتن زیر پرچم بختیار را ندارند و فعلا پرچم مهندس بازرگان را علم کرده اند. همین چندی پیش نیز راه توده با اشاره به خط امثال آقای برقعی در رویارو قراردادن مهندس بازرگان و آیت‌الله خمینی نوشت :

"این خط صرفنظر از هدف و نیت پیش برندگان آن در واقع دفاع از بازرگان نیست، دفاع از بختیار است. زیرا این پرسش فورا مطرح می‌شود که چه کسی بازرگان را اصلا به مردم ایران معرفی کرد؟ چه کسی گفت من توی دهن دولت بختیار می‌زنم و بازرگان را نخست وزیر می‌کنم؟ چه کسی طی 9 ماه از بازرگان پشتیبانی کرد؟ چه کسی جز خمینی؟ خمینی چگونه موقعی که بختیار را توی دهنش می‌زد و بازرگان را جای او می‌گذاشت آدم خوبی بود ولی بعد بد شد؟ بنابراین یا باید پذیرفت که بازرگان نیز همدست خمینی و خائن بوده و یا آنکه حداقل آدم ساده لوحی بوده و گول خمینی را خورده است و هر دو اینها یعنی زنده باد بختیار. در پشت جنگ تبلیغاتی عظیمی که بنام دفاع از بازرگان برضد خمینی وجود دارد در واقع نه دفاع از بازرگان بلکه ساده لوح یا خائن معرفی کردن وی پنهان شده است." (راه توده 339- 9 آبان ماه 1390)

اکنون آقای برقعی بتدریج به نیت واقعی خود و آنچه راه توده در مورد ایشان و امثال ایشان گفته بود نزدیک می‌شود. آقای برقعی در آنچه برضد توده‌ای‌ها نوشته شاهپور بختیار را یک جا در رده بقول خودش "بزرگان" قرار می‌دهد و در جای دیگر او را "مبارز بزرگمرد ملی" لقب می‌دهد و می‌نویسد : "کار مبارز بزرگمرد ملی‌ای چون شاپور بختیار به همکاری فعالانه با صدام برای حمله به ایران کشید... " یعنی از بختیار همچون نخست وزیر شاه پشتیبانی می‌کند. کار بختیار از نظر آقای برقعی زمانی خراب شد که با صدام همکاری کرد. اینکه آقای برقعی طرفدار بختیار یا شاه یا هر کس دیگر باشد و یا نباشد حق اوست و به خودش مربوط است. این پرسش ولی باقی می‌ماند که اگر ایشان از آقای خمینی ناراحت است که در دهان "مبارزر بزرگمرد ملی" مانند بختیار زد چرا زیر پوشش دفاع از بازرگان به خمینی حمله می‌کند؟ مسئله هم این نیست که گویا نظرات ایشان و اینکه طرفدار که هست و که نیست برای ما اهمیتی دارد. مسئله این است که کسی که به اندیشه خود و قضاوت مردم نسبت به آن ایمان ندارد و زیر پوشش ملی - مذهبی و دفاع از بازرگان، خط بختیار را دنبال می‌کند چگونه بنام مردم حکم صادر می‌کند و مدعی است که مردم این یا آن گروه را می‌بخشند یا نمی‌بخشند؟ ما به مردم ایران می‌گوییم توده‌ای هستیم و آماده قضاوت و رای آنان در برابر هفتاد سال تاریخ حزبمان هستیم. شما و امثال شما به مردم ایران بگویید بالاخره که هستید و چه هستید؟

 

 

 

                                راه توده  343        14  آذر ماه  1390

 

بازگشت